به گزارش خبرنگار مهر، دکتر سید محمد موسوی، عضو هیئت علمی دانشگاه پیام نور در یادداشتی به بحث بنیادهای اندیشه اخلاقی ـ سیاسی خواجه نصیرالدین طوسی پرداخته است:
با تعمق در آثار خواجه طوسی می توان مباحث عمیق هستی شناسی، معرفت شناسی، انسان شناسی و فرجام شناسی را دید. در این جا برخی مباحث و بنیادهای اندیشه او که زمینه ساز پیوند اخلاق و سیاست در حوزه اندیشه اسلامی است اشاره می کنیم:
الف) انسان موجودی مدنی بالطبع است
خواجه معتقد است در جامعه، انسان به کمال و سعادت می رسد، انسان موجودی کمال گرا و غایت گرا است و این جز در زندگی اجتماعی میسر نیست. از این رو در این مسیر با هم نوعانش همکاری کرده، با جهت دهی به امیال و شهوات خود خیرخواه خود و دیگران می شود و به تمام فضائل، ملکات متخلق می گردد. او مکانی را که انسان در آن به این امور می پردازد، مدینه و این نوع اجتماع را تمدن می خواند. «چون وجود نوع انسان بی معاونت صورت نمی بندد و معاونت بی اجتماع محال است، پس نوع انسان بالطبع محتاج بود به اجتماع و این نوع اجتماعی که شرح دادیم را تمدن خوانند.»(اخلاق ناصری، تصحیح مجتبی مینوی و علیرضا حیدری:۲۵۱)
وجود چنین نگرشی او را وامی دارد تا برای رساندن انسان به کمالات خود به تشکیل جامعه ای بپردازد که در آن نظام سیاسی سامان یافته او را در مسیر خیر و سعادت قرار دهد. بدین وسیله سنگ زیرین تمدن گذارده می شود که هدف نهائی آن تحصیل کمالات معنوی و سعادات است.
ب) ضرورت سیاست و تدبیر
به عقیده خواجه در جامعه ادامه تعاون افراد با یکدیگر و پیشگیری از هر گونه ظلم و تعدی و نهادینه نمودن آموزه های اخلاقی در جامعه مستلزم تدبیری است که باید به واسطه آن هر کس را در جایگاهی که مستحق آن است قرار داد تا هم به دیگران کمک کند تا از صناعات و حرفه او بهره ببرد و هم دست تجاوزان را از تجاوز به حقوق دیگران کوتاه کند. محقق طوسی چنین تدبیری با این کار ویژه های اساسی را سیاست می نامد. «پس بالضروره نوعی از تدبیر باشد که هر یکی را به منزلتی که مستحق آن باشد قانع گرداند و به حق خویش برساند و دست هر یکی از تعدی و تصرف در حقوق دیگران کوتاه کند و به شغلی که متکفل آن بود در امور تعاون مشغول کند و آن تدبیر را سیاست خوانند.»(اخلاق ناصری:۲)
ج) منشأ سیاست
سیاست در اندیشه خواجه نصیرالدین طوسی دارای سه منشأ غریزه، عقل و شرع است.
غریزه: چون انسان مجبول بر قوای شهویه و غضبیه بوده و تحریک آنها بر جذب آنچه نفس حیوانی او میطلبد و بر دفع آنچه آن نفس نمیپسندد. در افراد انگیزههایی ایجاد میکند که ممکن است بین منافع و مضار تعارض و تزاحم پیش آورد، از این رو اعتدال شهوات به سیاست حاکمی نیازمند است که به تدبیر طبایع افراد در جهتدهی و تنظیم آنها بپردازد.(اخلاق محتشمی، تصحیح محمدتقی دانشپژوه:۲)
عقل: پس از آن به سازماندهی و رهبری جامعه سیاسی می پردازد، زیرا بقا و دوام نظام سیاسی به چنین مرحله ای نیاز دارد تا براساس آن ملک و پادشاهی قوام یابند، چنان که قوام چنین سیاستی هم به حکمت است.(اخلاق ناصری: ۳۰۹) در این مرحله عقل به یاری انسان آمده و امور را به کمک این قوه مدیریت می کند و به کمک آن آدمی می تواند مصالح و مفاسد امور را تشخیص دهد و براساس آن تصمیم بگیرد.
شرع: وی آن را مرتبه ای از مصالح و مفاسد نوع انسان در جامعه سیاسی میداد که عقول مردم در ادراک آنها مستقل نیست و اگر شارع را رها کند، آنان به چنین مصالحی دست نمییابند و به فساد روی خواهند آورد. بدین منظور در اندیشه سیاسی متفکران مسلمان، فلسفه بعثت هدایت انسان در جهت مصالح و دوری از مفاسد آنهاست.
پیوند اخلاق و سیاست
با تأمل در آثار خواجه می توان گفت که وی در خصوص رابطه اخلاق و سیاست، مشربی ارسطویی داشته و اخلاق را که عمل سیاسی نیز جزئی از آن است ناشی از عادت و قابل تغییر و انعطاف پذیر تلقی می کند. اگر رفتار صالح و نیکو در عالم اخلاق خواجه مفهوم اساسی به شمار می آید، عمل سیاسی از مصادیق عمل صالح است. به تعبیر دیگر عمل سیاسی به مثابه فعل اخلاقی است و نظام سیاسی اسلام کار ویژه ای جز تأمین و توسعه فضیلت در جامعه ندارد. به همین منظور ارتباط معناداری بین این «دو مقوله برقرار است و اخلاق مقدمه ورود به عرصه سیاست ضروری می باشد و در نتیجه نظریه تقدم اخلاق بر سیاست تکوین می یابد.»
«... و باید که رعیت را به التزام قوانین عدالت و فضیلت تکلیف کند که چنانکه قوام بدن به طبیعت بود و قوام طبیعت به نفس و قوام نفس به عقل، قوام مدن به ملک بود و قوام ملک به سیاست و قوام سیاست به حکمت و چون حکمت در مدینه متعارف باشد و ناموس حق مقتدا، نظام حاصل بود و توجه به کمال موجود. اما اگر حکمت مفارقت کند خذلان به ناموس راه یابد پس زینت ملک برود و فتنه پدید آید و رسوم مروت مندرس شود و نعمت به نقمت بدل گردد.»(اخلاق ناصری: ۳۰۹)
اخلاق: معیار تمییز سیاست فاضله از ناقصه
خواجه، سیاست را از لحاظ هدفی که تعقیب می کند به دو قسم می نماید:
- سیاست امامت یا سیاست کامله
- سیاست تغلب یا سیاست ناقصه
در سیاست امامت، غرض آن است که مردم به تکمیل نواقص خود پرداخته و به کمالات و فضائل انسانی متخلص گرداند، زیرا مردم بدون وجود چنین سیاستی توانایی رسیدن به کمالات و فضائل را ندارند. خواجه، کار ویژه های دولت امامت را برشمرده و هدف اساسی آن را اشاعه خیرات میداند یعنی شیوع اموری که برای تمام افراد جامعه در هر زمان و مکان خیر تلقی می شود.
خیراتی که «دولت حق» آنان را کار ویژه خود قرار میدهد، عبارتند از: ۱- امنیت، ۲- سکون، ۳- مودت با یکدیگر، ۴- عدل، ۵- عفاف، ۶- لطف، ۷ـ وفا.
«یکی سیاست فاضله باشد که آن را امامت خوانند و غرض از آن تکمیل خلق بود و لازمه اش نیل به سعادت»(اخلاق ناصری:۳۰۰) اما غرض سیاست ناقصه و تغلب، استعباد خلق است و لازمه آن را از انسانیت و ارزشهای انسانی دور کرده و به سمت ناهنجاریها و غرایز و حیوانی و پست مأنوس میکند و حاکم در چنین نظامی جامعه را به سوی رذایل اخلاقی سوق میدهد.
کار ویژههای این دولت عبارتند از: ۱- خوف و اضطراب، ۲- تنازع، ۳- حرص ۴ـ عنف،۵ـ خیانت، ۶- غیبت، ۷- مسخرگی
«دوم سیاست ناقصه بود که آن را تغلب خوانند و غرض از آن استعباد خلق بود و لازمش نیل شقاوت و بدبختی.»(اخلاق ناصری: ۳۰۱)
رابطه محبت و عدالت در نظام سیاسی
افراد در یک جامعه سیاسی براساس شأن و منزلت اجتماعی خود، روابط پیچیده ای دارند به طوری که سیاست و تدبیر حال و آینده آنها دارای لوازمی است که منجر به ایجاد نهادها و سازمانهای خاص میشود. در اندیشه محقق طوسی، فرقی که نظام سیاسی فاضله با نظامهای غیرفاضله اعم از فاسقه، جاهله و ضاله دارد آن است که در مدینه فاضله به جهت وحدت در اهداف نظری و عملی، همه مردم جهتگیری واحدی دارند. اگرچه ممکن است راههای متعددی در پیش گیرند، ولی همه در صدد کسب فضائل و رسیدن به سعادت هستند.
با تفحص و تأمل در آثار خواجه طوسی واضح میگردد که وی بین دو مقوله محبت و عدالت در نظام سیاسی رابطه ای اساسی برقرار می کند و آن دو را باعث استحکام پایههای نظام سیاسی می داند. از آنجا که هیچ کس به تنهایی نمی تواند مسیر کمال را بپیماید، از این رو نیاز به انس گیری متقابلی است. این صفت برابر در مردم «محبت» نامیده می شود و محبت برتر از عدالت است، زیرا محبت بر پایه انس گیری متقابل طبیعی استوار است، اما عدالت ضرورتی اجتماعی است که مصنوعی است. خواجه نیز بر برتری محبت نسبت به عدالت تأکید می کند، بنابراین محبت از جمله فضائل اخلاقی است که موجب استحکام بنیانهای روابط اجتماعی افراد در جامعه و نیز موجب تقویت رابطه بین حاکم و فرمانبرداران می گردد. قدرت سیاسی اگر درون شهروندان نفوذ نماید آن وقت آنان نیز در مقابل عصیان نکرده و خود حافظ نظام سیاسی خواهند بود. در این جاست که خواجه، فضیلت محبت را بیشتر از عدالت می داند: «عدالت در آن معناست که عدالت مقتضی اتحادی است صناعی و محبت مقتضی اتحادی طبیعی و صناعی طبیعت به نسبت مانند قصری باشد و صناعت مقتدی بود به طبیعت. پس احتیاج به عدالت که اکمل فضائل آن است در باب محافظت نظام نوع از جهت فقدان محبت است، چه اگر میان اشخاص فاضل بودی به انصاف و انتصاف احتیاج نیفتادی، پس بدین وجود فضیلت محبت بر عدالت معلوم شد.»(اخلاق ناصری: ۲۵۹)
احسان و نیک برخورد کردن با مردم از فضائل اخلاقی مهمی است که در امر سیاست و حکومت و مملکت دارای حائز اهمیت است.
صداقت، یکی دیگر از فضائل اخلاقی است که وجودش در جامعه موجب وحدت و همبستگی بین افراد جامعه با هم و بین افراد و دولت و حکومت می گردد. گفتیم که عدالت در اندیشه محقق طوسی، اکمل فضائل است که موجب شکل گیری و بقای یک نظام سیاسی است. وی در تعریف عدالت می گوید: «عادل کسی است که مناسبات و مساوات می دهد، چیزهای نامتناسب و نامتساوی را»(اخلاق ناصری: ۱۳۳)
جهت برقراری عدالت در جامعه به منظور قوام مملکت باید قوانینی مبتنی بر عدالت وضع شود: «بر پادشاه واجب بود که در حال رعیت نظر کند و بر حفظ قوانین معدلت توفر نماید، چه قوام مملکت به معدلت بود.»(اخلاق ناصری:۳۰۴)
اینجاست که مهمترین کارویژه دولت در اندیشه طوسی، برقراری عدالت در جامعه معرفی می شود زیرا وقتی عدالت در جامعه برقرار شود قانون گرایی، صداقت، محبت، آزادی، احترام و سایر صفات اخلاقی نیز وجود دارد.
نظر شما