به گزارش خبرنگار مهر، جلسه نقد و بررسی کتاب «انقلاب علمی» اثر «استیون شیپین» چهارشنبه ۹ اسفندماه در پژوهشکده تاریخ علم دانشگاه تهران برگزار شد.
در ابتدای این جلسه «یاسر خوشنویس» مترجم کتاب، به دلایل انتخاب این کتاب برای ترجمه اشاره کرد و گفت: این کتاب عنوان سرراستی دارد. تاکنون کتابهای خوبی در این زمینه ترجمه شدهاست و سؤالی که مطرح است این است که چه نیازی به ترجمه این کتاب بود. دو نکته اصلی درباره این کتاب وجود دارد؛ یک نکته درباره ساختار این کتاب است، همانطور که شیپن در ابتدای متن میگوید؛ این کتاب یک تلفیق نقادانه است تا یک کار دست اول. بنابراین هنر شیپن این است که آنچه احتمالاً از قبل میدانیم را با یک ترکیب و آرایش جدیدی به ما بگوید. شیپن تا حدی در این کار موفق بوده خصوصاً با توجه به اینکه متأثر از مکتب ادینبرو است و یکی از اصول جالب توجه در این مکتب اصل بی طرفی و تقارن است که شیپن سعی کرده است در نگارش کتاب به آنها متعهد بماند. ایده اصلی در اصل تقارن این است که همان جنس تبیینهایی که برای نظریههای موفق، مجاز و قابل قبول هستند برای تبیین های ناموفق نیز وجود دارند.
وی افزود: بنابراین ما ظاهرا با موقعیتی مواجه میشویم که از قبل کسی را برنده نمیدانیم. اگر بخواهیم داستان قرن هفدهم را اینگونه تعریف کنیم قاعدتا از قبل برای مثال گالیله را برابر ارسطوییان محق نمیدانیم بلکه به دنبال این میگردیم تا ببینیم هرکدام چه استدلالهایی داشته و هرکدام چه نقاط قوت و چه کاستیهایی داشتند؟ و هر دو را به یک اندازه متأثر از عوامل طبیعی و شواهد تجربی و اجتماعی میدانیم. به هر حال این رویکرد انتقادات خاص خود را دارد اما با این وجود شیپن تا حدی به این رویکرد وفادار مانده است. بنابراین با اینکه از ابتدای کتاب کلیت داستان آشنا است اما با موقعیتهای چالش برانگیز جدیدی میتوان مواجه شد، که البته بستگی به دانش قبلی خواننده دارد.
خوشنویس در ادامه درباره سایر نکات قابل توجه در کتاب بیان کرد: نکته دیگری که به نظر جالب میآید این است که بحثهای مربوط به شکل گیری روش شناسی علمی جدید و بحثهای مربوط به اینکه قرار بود با این دانشگاه چه کار کرد؟ و اینکه معرفت علمی چه کاربردی داشت؟ استقلال پیدا کردند و در واقع کتاب ۳ فصل دارد؛ فصل اول درباره این است که چه میدانستند که در اینجا چیز جدیدی به ما گفته نمیشود و بازنویسی همان چیزهایی است که در کتاب های دیگر وجود دارد. فصل دوم و سوم با فصل اول متفاوت است و موضوع این دو فصل این است که چگونه میدانستند که شکلگیری روش علمی جدید را نشان میدهد. اینجا شیپن بحثهای مربوط به ارتباط علم جدید و تکنولوژی و ارتباط بین علم و دین و علم و سیاست را به صورت جدیتر پیگیری کرده و به آنها میپردازد. صورت مسألههایی را مطرح میکند که در یک معنا مناسبات بین علم و سایر حوزه ها و سایر نهادهای اجتماعی در قرن های بعدی هم مطرح است. بنابراین به لحاظ محتوایی ظرافت هایی که در مکتب ادینبرو بوده را پیگیری کرده و یک مقدار به جنبههای اجتماعی بیشتر پرداخته است.
وی همچنین خاطر نشان کرد: نکته جالب توجه دیگر در این کتاب این بود که همانطور که در اول کتاب ذکر شده چیزی به نام انقلاب علمی وجود نداشت ولی میخواهیم درباره آن صحبت کنیم، شاید این رادیکال ترین شکل حمله به یک موضوع تاریخی باشد ولی از جهاتی جالب است و آن اینکه مفاهیم، دوره های تاریخی و مکاتب به مرور در طول زمان صلب می شوند و طبق تعبیری تبدیل به جعبه سیاههایی میشوند که درون آنها را نمیفهمیم و فکر می کنیم که از اول و به شکل ازلی و ابدی در قرن هفدهم قرار بود اتفاقی بیفتد و این اتفاق همان انقلاب علمی بود. شیپن میگوید؛ اگرچه افرادی در آن دوران بودند که ادعا میگفتند کار جدید و مدرنی انجام داده اند و گذشتگان باستانی فکر می کردند اما بسیاری از اینها عنوان انقلاب را به کار نمیبردند و این مفهوم انقلاب بعدها مخصوصا در قرن ۱۹ مطرح شد. همچنین این افرادی که انقلابی میخوانیم با هم اختلاف نظر داشتند و فضا به آن اندازه که ما با خواندن متون مقدماتی تصور می کنیم اینگونه نبود که همه در یک اقدام مشترک متفق القول باشند. مجموعهای از مسیرهای گاه واگرا، گاه متقاطع و گاه متضاد در کنار هم اتفاقی را شکل داد که حدود بعد از صد سال به آن انقلاب علمی گفتند. شیپن توضیح داده که این کتاب را برای دانشجویان کارشناسی نوشته است، بنابراین جزئیات کمتری دارد و نقل قول ها خیلی محدود است و حتی مرجع نویسی به شیوه کلاسیک هم در کتاب نیست. شیپن اشاره ای به روش شناسی تاریخی در مقدمه کتاب دارد و بروز عملی آن و اینکه چگونه فرایند تاریخنویسی روی میدهد را در متن کتاب میبینیم.
در ادامه «حنیف قلندر» عضو هیئت علمی پژوهشکده تاریخ علم دانشگاه تهران اظهار کرد: نباید از دریافتن این نکته شگفت زده شویم که علم ورزان قرن هفدهم اغلب همان اندازه که مدرن بودند، باستانی هم بوده اند.» از نظر دکتر قلندری این جمله می تواند بسیار قابل تأمل باشد و درباره آن گفت« این جمله قابل تأمل است براین اساس که ما اگر قرار است مفهومی داشته باشیم به نام انقلاب علمی و این انقلاب علمی مربوط به رخدادی در قرن هفدهم باشد، باید ببینیم افرادی که مسبب این اتقلاب علمی هستند خود در چه سنت علمی پرورش یافته اند. ما می توانیم برای بسیاری از کسانی که نقش آنها را در انقلاب علمی پر رنگ می دانیم دو دوره کار را در نظر بگیریم ؛ یک دوره کاری که در سنت قبلی انجام می دادند و یک دوره کاری که آنها مدل فکری خود را عوض کردند و حرف جدیدی می زنند. اینکه دانشمندی کاملا به این نکته آگاه باشد که حرف جدیدی می زند ، ما مثال های زیادی از این نکته در تاریخ زیاد داریم، این برای بسیاری از دانشمندان قرن هفدهم اتفاق می افتد ولی این ها قبل از اینکه به تفکر جدایی علم قدیم و جدید برسند عملا در یک سنت قدیمی تری درس خوانده اند. » این استاد تاریخ علم در ادامه بیان کرد«یک مثال خیلی مشهور گالیله است، گالیله به طور روشن دو دوره زندگی دارد یعنی بخشی از این دوره مربوط به آثار وی می باشد که چاپ شده اند و بخشی آثاری است پیش از آن زمان که بیش تر آنها به صورت دست نویس هستند. در آثاری که قبل از ۱۶۰۰ نوشته شده اند گالیه شخصیتی است که کاملا در سنت ارسطویی آموزش دیده است که در این سنت مسأله اصلی حرکت بررسی میل قسری در حرکت است. گالیه در ۱۵۹۰ کتابی درباره حرکت نوشته که بخش بیشتر آن کتاب شبیه رساله ابن باجه است و در آن زمان با کسانی که وابسته به سنت ارسطویی هستند مخالفتی ندارد ولی محققین آثار گالیه معتقدند که گرایش به ریاضیات را در آثار آن دوره گالیه می شود دید، با این حال استدلال هایی که می آورد از سنت قدیم جدا نیست. بر این اساس ما با یک شخصیت ارسطو مآب مواجه هستیم اما بعد از اینکه در قرن هفدهم تجربه کردن مهم شد، راه دیگری طی کرده است. سؤالی که در اینجا مطرح می شود این است که چرا این اتفاق برای گالیه اتفاق می افتد؟ به نظر می رسد به این سؤال نمی شود جوابی داد.
وی درباره چرایی ارائه نظریات جدید و پذیرش این نظریات خاطر نشان کرد: درباره اینکه چرا افرادی که در سنت باستانی پرورش یافته بودند، نظریات جدیدی ارائه دادند توضیحی نمی توان داد اما اینکه چطور نظریه این افراد مورد پذیرش قرار گرفت جای بحث و سؤال دارد. شاید در بخشی از این کتاب ادعای شیپن این باشد که می خواهد درباره این مسأله صحبت کند. ما اگر سراغ یک سری مسائل تاریخی برویم که در فصل سوم کتاب این کار را برای موضوع دولت و علم شیپن کرده است اما تا حدی استدلال های او کلی است مثلا در دوره گذر از قرون وسطی به رنسانس ما شکل گیری دولت شهر ها و افزایش تجارت را داریم . گفته شده که این ها دلیل بر پذیرش علم جدید است به همین صورت در مورد موضوع تقابل بین علم و دین اینکه بیش تر این افرادی که درباره آنها صحبت می کنیم عمدتا اهالی کلیسا یا به نوعی وابسته به آن هستند . این موجب شده که این افراد جایگاهی داشته باشند که حتی به رغم مخالفت نهادی مانند کلیسا در مراحل اول اما در مراحل بعدی حرف آنها پذیرفته شود. دوباره به نقطه ای می رسیم که اتفاقی افتاده که حتی اجتماع هم این علم جدید را پذیرفته است. اینکه افراد در قرن هفدهم خود را به علم جدید منتسب کنند به نوعی در جامعه اروپایی ریشه دوانده است اما در این کتاب به این موضوع برخورد نمی کنیم که چرا و چطور این اتفاق افتاد و اینکه چرا این ویژگی مخصوص جوامع قرن هفدهمی است توضیحی نداده است.
قلندری درباره یکی از ویژگی های بارز کتاب بیان کرد: این کتاب تا حدودی به دنبال نشان دادن این نکته است که رویدادهای اجتماعی در کنار مسأله علم جدید اتفاق می افتد و پذیرش دانش اینها با توجه به شواهدی که وجود دارد چندان ارتباطی به محیط های علمی ندارد. به نظر می رسد اتفاقی که در جامعه می افتد در گسترش این علوم نقش دارد. ولی در بررسی این رخدادهای اجتماعی اول باید کتاب های پیچیده تری از جنس این کتاب ترجمه و خوانده شود تا بررسی رخدادهای اجتماعی در این کتاب قابل درک باشد.
وی درپایان نیز به این نکته اشاره کرد: نکته آخر این است که کسی میخواهد این کتاب را بخواند لازم دارد کمی تاریخ اروپا بداند و آنگاه میتواند وقایع این کتاب را متوجه شود. فصل اول و دوم بسیار درون علمی است یعنی کاملا از نگاه دانشمندان با مسأله برخورد می کند. اما در فصل سوم اشاراتی وجود دارد که بعضا شیپن سعی می کند به خواننده رخدادهای اجتماعی که مد نظر دارد را توضیح دهد اما توضیحات آن مختصر است.
« امیر محمد گمینی»عضو هیئت علمی پژوهشکده تاریخ علم دانشگاه تهران، درباره این کتاب گفت: این کتاب درباره فضای اجتماعی قرن هفدهم است که برآمدن انقلاب علمی را ممکن کرد. این کتاب سعی کرده است که اسطوره های مدرن درباره انقلاب علمی را بشکند، مثلا این تصور که همه کسانی که باعث انقلاب علمی شدند اینها از کار خود کاملا آگاه بوده و از همه جهت مدرن بودند و اشکالی در کار این ها نبود. این مفهوم که در اول کتاب نیز بیان می شود که واقعا انقلاب علمی رخ نداده است یعنی اینکه ذاتی ندارد و سعی دارد می کند چیزهایی به عنوان ذات انقلاب علمی معرفی کند که مهم ترین آن ماشین انگاری است. ولی بعضی از قسمت اشاره می کند که افرادی وجود داشته اند که به طور کامل ماشین انگاری را قبول نداشتند ولی سعی می کردند این کار را انجام دهند.
گمینی درباره برداشتهایی که از علم پیشامدرن و انقلاب علمی وجود دارد، تصریح کرد: نکته مهم این است که روایت ما از انقلاب علمی قرن هفدهم خیلی مواقع تحت تأثیر افرادی است که در آن قرن زندگی می کردند و سعی می کردند علم پیش از خود را بی ارزش، پوچ و افسانه ای جلوه دهند و کار خود را بسیار پیشرو. این کتاب سعی کرده نشان دهد که ما نباید به عنوان مثال با گالیله هم صدا شویم و نباید به عنوان مورخ علم این کار را انجام دهیم و نباید علم پیشامدرن را همان قدر سطحی و بی اهمیت غیر عاقلانه جلوه دهیم. نکته جالب توجه در این کتاب این است که نویسنده متوجه این موضوع است و سعی کرده این کار را انجام ندهد اما در بعضی بخش ها این رویکرد را داشته است. به نظر میرسد که حق مطلب را در مورد علم پیشامدرن ادا نکرده است.
وی در ادامه افزود: یک سری نکات وجود دارد که در مورد همه کتاب های مربوط به انقلاب علمی گفته می شود. یکی اینکه در کیهان شناسی ارسطویی فیزیک آسمان و زمین کاملا با هم متفاوت هستند. این دو عالم از جهاتی متفاوت هستند مثلا عالم آسمان کون و فساد ندارد و زمین کون فساد دارد، اما از نظر فیزیکی مثلا اینکه هر حرکتی به محرکی نیاز دارد در واقع همان چیزهایی که از اصول فیزیکی ارسطو در عالم زمین وجود دارد در آسمان هم وجود دارد. اینکه گفته می شود فیزیک متفاوتی دارند از جهاتی ممکن است درست باشد اما جزئیات زیادی هم نادیده گرفته می شود. زمانیکه بطلمیوس میخواهد حرکات پیچیده سیارات را تبیین کند باید آن را به مجموعه ای از حرکات ساده دایره ای فروبکاهد که این کار هم باعث فهم سادهتر و پیش بینی حرکات می شود و هم مکانیکی از یک سری افلاک که همدیگر را می چرخانند برای حرکت سیاره میتواند بوجود آید. تصور شکل دیگر حرکت مثلا حرکت بیضی وار پیچیدگی ها و ناهماهنگی هایی ایجاد می کرده که قابل پذیرش نبوده است. در کتاب استدلالهای عامیانه برای زمین مرکزی آمده مثلا می گوید ما چون اشرف مخلوقات هستیم باید در مرکز کائنات قرار بگیریم، این چیزی نیست که در کتاب مجسطی یا کتاب های هیئت تمدن اسلامی وجود داشته باشد این یک بخشی از ماجرا است که به نجوم برمی گردد. بخش دیگر ماجرا به ذات انقلاب علمی برمی گردد که البته نویسنده در پایان کتاب این را هم ذات نمی داند و اشکالاتی در آن می بیند یعنی بحث ماشین انگاری، به عنوان یکی از مقدمات بسیار مهم انقلاب علمی و اینکه علم پیشامدرن یک علم جاندار انگار و نیت مند بوده است، یعنی تصور می کردند که در فلسفه ارسطو برای پدیده های طبیعی جان و شعور فرض شده است و اشیا به خاطر نیت هایی حرکاتی را انجام می دادند. در حالی که در تقسیم بندی حرکت نزد ارسطو سه گونه حرکت وجود دارد؛ ارادی، طبیعی و قسری. اما چون در حرکت طبیعی از غایت صحبت شده غایتمندی به جاندار انگاری تعبیر شده است. چیزی که در این کتاب جای تعجب دارد این است که شیپین دراول کتاب بار گفته که نباید چنین برداشتی نسبت به علوم پیشامدرن داشت اما در قسمت های مختلف کتاب خود نیز چنین برداشتی دارد. بحث دیگر این است که در اینکه فلسفه ارسطویی مکانیک گرا و ماشین انگار نیست شکی وجود ندارد ولی نه به خاطر اینکه نیت مند است بلکه به خاطر اینکه برای هر پدیده ای در موجودات زنده قوای بسیط در نظر می گیرد. اما همه علم پیشامدرن اینگونه نیست وقتی به نجوم بطلمیوسی و آثار هیئت تمدن اسلامی نگاه می کنیم، متوجه می شویم که پدیده های پیچیده و به ظاهر نامنظم مانند حرکات سیارات به سری اجزای ساده و بدون نیت فروکاسته شده اند و جنبه های مکانیکی زیادی را در آن می توان دید. پس این تصور که علم قدیم هیچ جنبه ماشین گرایی نداشته است و فقط ارسطویی بوده کاملا اشتباه است. ما نباید فکر کنیم علم قدیم فقط فلسفه ارسطویی است بلکه نجوم و اپتیک قدیم هم شامل می شود. اشکال دیگر کتاب این است که معتقد است فلسفه ارسطویی ضد موجبیتی و ضد طبیعت گرایی بود، در حالی که ارسطو از طبیعت صحبت می کند همچنین یکی از مشکلاتی که متکلمان با ارسطو داشتند در مسأله موجبیت بود .
استاد دانشگاه تهران در پایان انتقادات خود به محتوای کتاب گفت: انتقاد آخر به محتوای کتاب ، شیپن بعد از انتقادات شدیدی که به ارسطو وارد می کند به سراغ عقاید افسانه ای و جادویی می رود و سراغ کتاب هایی می رود که مشابه کتاب های عجایب المخلوقات هستند و این آثار را نماینده علم پیشامدرن معرفی می کند.
پس از پایان این سخنان، خوشنویس به ایرادات وارد شده بر محتوای کتاب پاسخ داد و گفت: قطعا این کتابی کلی برای دانشجویان لیسانس و فوق لیسانس است و به نظر میرسد به خاطر ساختار و کلیدهایی که برای مطالعه بیشتر میدهد، کار ارزشمندی است. تولد روش علمی جدید و مناسبات علم در سایر حوزه های اجتماعی قرن هفدهم صورت مسألههای مستقلی شدند که شیپن درباره روش مقداری دقیق تر و درباره موضوع مناسبات با سایر حوزه ها مقداری عمومی تر و سطحی تر توضیح داده ولی کلیدی به خواننده برای بررسی دقیقتر نشان می دهد.
در ادامه درباره سایر ایرادات مطرح شده به ساختار کتاب وی بیان کرد: باید ببینیم خصم طرف مقابل مانند بویل و پاسکال و گالیله ، ارسطو و بطلمیوس است یا ارسطوییان زمان. ظاهرا بحث این است که ارسطوییان زمان قرن هفدهم چه می فهمند و طرف گفتگوی امثال گالیله این افراد است. می توانیم دو رویکرد را در نظر بگیریم؛ یکی اینکه رویکرد پالایش گرانه را در نظر بگیریم و بگوییم اینها ارسطو و بطلیموس را تحریف کرده اند، یکی هم می توانیم بگوییم که آنچه به عنوان دیدگاه رایج پذیرفته شده را باید کنار گذاشت. شیپن اشاراتی هم به این رویکرد پالایش گرانه می کند، البته در عمل این رویکرد پایدار نمانده است. نکته دیگری که در متن به آن اشاره شده است این است که کسی که از بیرون به ماجرا نگاه می کند ممکن است تصور کند که ماشین انگاران نیز گام بزرگی برنداشته اند و اینها نیز یک سری ویژگی هایی به نیروهای درونی جسمک ها نسبت داده اند و به نظر می رسد هنوز مفاهیم جاندار انگارانه وجود دارد. به نظر می رسد پیچش هایی در اینکه چه جریانهایی اتفاق افتاده است ، وجود دارد.
در ادامه گمینی گفت: باید اول ببینیم امثال بویل و گالیله چه کسانی را به عنوان نمایندگان فلسفه ارسطویی در نظر گرفته اند. انها دیدگاههای سخیف زمان خود را پیدا می کردند و مورد انتقاد قرار می دادند. » درباره این انتقاد، دکتر قلندری عقیده داشت که « به نظر نمی رسد که در آن زمان بتوان ارسطوییان را به دو دسته قوی و ضعیف تقسیم بندی کرد. ارسطوییانی که در برابر گالیله قرار دارند انگار صورت دیگری از ارسطو را می شناختند. در برخی قسمت ها نیز منجمان استدلال های ارسطویی را کنار گذاشته اند و یا فقط این استدلال ها را پذیرفته اند اما در جایی به کار نمی برند.
اشکال دیگر مربوط به مقدمه مترجم بود که گمینی درباره اشتباه مترجم افزود: مترجم در مقدمه خود اشتباه رایجی تاریخ علمی مبنی بر اینکه ابوسعید سجزی الگوی خورشید مرکزی پیشنهاد کرده است. مترجم می گوید که دانشمندان تمدن اسلامی آمادگی پذیرش نظریه خورشید مرکزی را نداشتند و در نتیجه این نظریه پیرو پیدا نکرد. اما واقعیت این است که سجزی چنین نظریه ای را ارائه نکرده است و مسأله ای که وجود دارد این است که سجزی اسطرلابی ساخته که به جای چرخش ستارگان، افق در حال چرخش است.
مترجم کتاب در پاسخ به این ایرادات گفت: سؤال اصلی که شیپن مطرح می کند این است که چه عواملی باعث طرح و پذیرش نظریه های جدید شد و برای جواب به دنبال دلایلی است که در قرن های گذشته وجود ندارند، مثلا رسیدن به قاره آمریکا را مطرح می کند، به مورد تردید قرار گرفتن تاریخ طبیعی و به دنبال آن مورد تردید قرار گرفتن فلسفه طبیعی اشاره می کندو همچنین مطرح شدن علم در قدرت و تکنولوژی را شاخصه های قرن ۱۶ و ۱۷ می داند.
در پایان این نشست نیز برخی اشکالات مربوط به ترجمه و عبارات مورد استفاده در متن مورد بررسی قرار گرفت.
نظر شما