به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر یادداشتی از سیدجواد میری عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در مورد نگاه شهید مطهری به مفهوم ملت، ملیت، ناسیونالیسم و... است که در ادامه می خوانید؛
مطهری و ایده "ناسیونالیسم"
آیا ایده "ملت" یک پدیده مدرن است؟ برخی در ایران مدعی هستند که ایده ملت که در جهان مدرن واحد تمایز بین واحدهای سیاسی قرار گرفته، در ایران قدمتی باستانی دارد و مفهوم ناسیونالیسم با شکل فعلی و مرسومش در جهان در عالم غرب "پدیداری مدرن" است ولی در ایران این قاعده صدق نمیکند. حال اجازه دهید ببینیم خوانش شهید مطهری در باب تاریخچه و سابقه مفهوم ناسیونالیسم چیست؟ آیا او در این باب نظری دارد؟ در کتاب "خدمات متقابل اسلام و ایران" مطهری مدعی است که مفهوم ناسیونالیسم با شکل فعلی و مرسومش در جهان، از اوایل قرن نوزدهم در آلمان پیدا و مطرح شد و اصولا یکی از تبعات و واکنشهایی است که در برابر انقلاب کبیر فرانسه در اروپا به وجود آمد.
در خوانش مطهری انقلاب فرانسه خود پارادایمی ایجاد کرد که اندیشمندان و فلاسفه به مفهوم جدیدی که پیش از آن موجود نبود بیاندیشند و آن ایده "توده مردم" بود که در نظامهای اشرافی کهن هیچ جایگاهی برای "عوام" قائل نبودند ولی از زمان انقلاب به بعد بود که تم اصلی سخنان گویندگان و آثار نویسندگان و فلاسفه ملت و توده مردم گردید و آزادی و برابری آحاد آن دغدغه روشنفکران گردید.
به سخن دیگر، سخن گفتن از ملت و توده مردم به عنوان واحدی مستقل در نظامهای اشرافی و طبقاتی پیش از عصر مدرن وجهی معقول ندارد و این ایده که در ایران "ملت" پیش از عصر مدرن وجود داشته است با منطق فهم معقولات تاریخی سازگاری ندارد مگر در "تتبعات ادبی" بتوان قرینه هایی برای آن جعل کرد که این خارج از حیطه بحث ما است.
البته مطهری در خوانش خویش از مفهوم ناسیونالیسم بین سنت فرانسوی و سنت آلمانی تمایزی قائل میگردد و بر این باور است که آلمانها بزودی دریافتند که حقوقی که فرانسوی ها از آن برای ملت دم میزدند فقط مختص ملت فرانسه است و از اینرو متفکران آلمانی همچون فیخته اولین کسیانی بودند که در برابر این تبعیض فریاد اعتراض برداشتند و داستان ملت آلمانی را به عنوان یک واحد واقعی و تفکیک ناپذیر پیش کشیدند و استدلالشان این بود که بنا به ویژگی نژادی، جغرافیایی و زبان و فرهنگ و سنن خود، آلمان دارای نبوغ ذاتی و استقلال و حیثیت مخصوص به خود است.
به عبارت دیگر، ناسیونالیسم در نگاه یوروسنتریک متقدم در خوانش مطهری دارای مولفه هایی است که از مهمترین آنها باید به نژاد و جغرافیا و زبان و فرهنگ و سنن و حیث مخصوص به خود یاد کرد. به تعبیر رساتر، ناسیونالیسم در سنت فرانسوی و آلمانی مبتنی بر مولفه های مذکور بر کلان سیاستگذاریهای "واحد ملی" تاثیرات بنیادینی میگذارد و آنچه را در حیطه ی منافع و مصالح و حیثیت و اعتبار این واحد قرار گیرد، خودی و دوست و بقیه را بیگانه و دشمن تلقی کردن است.
البته مطهری بر این باور است که ناسیونالیسم دوران میانه (یعنی قبل از جنگ سرد) متفکرانی داشت که فکر واحد ملی تفکیک ناپذیر را تا آنجا پیش بردند که برای مجموعه ی ملت یک شخصیت واقعی حاکم بر شخصیت و اراده ی فرد قائل شدند، و این شخصیت جمع را در وجود دولت پیاده کردند. همین فکر بود که منشا پیدایش رژیمهای توتالیتر و مرام نازی در آلمان و فاشیسم در ایتالیا و نژادپرستی در بستر کشورهای اروپایی گردید. به سخن دیگر، مطهری، نه تنها به ربط بین فاشیسم/نازیسم و ناسیونالیسم اشاراتی دارد بل به نسبت بین راسیسم و ناسیونالیسم در تاریخ تحولات اندیشه در بستر اروپا هم توجه تیزبینانه ای دارد و بر این باور است که همین ناسیونالیسم ملتهای اروپایی بود که در شکل افراطی خود، به صورت نژادپرستی و راسیسم جلوه کرد و دو جنگ جهانی و از آن بالاتر استعمار را توجیه و تصدیق کرد و در دوران مدرن تاثیرات مخربی بر زیست بوم جهانی گذارده است. البته مطهری به یک نکته کلیدی اشاره میکند ولی آنرا بسط نمیدهد و آن نکته این است که واضعان اروپایی ایده ناسیونالیسم بعد از جنگ جهانی دوم به این نتیجه رسیده اند که لااقل در سطح منافع اقتصادی و استعماری در زمینه های اجتماعی به اتحاد و منطقه گرایی بیاندیشند و در بین خود نوعی توافق عقلایی ایجاد کنند ولی او این ایده را بسط نداده است اما به نظرم این ایده در پس نقد ناسیونالیسم در خوانش یوروسنتریکی آن قرار دارد. زیرا او در باب ناسیونالیسم در خوانش یوروسنتریک آن تشکیک ایجاد میکند و این پرسش را در جای جای "خدمات متقابل اسلام و ایران" مطرح میکند که آیا بین واحدهای اجتماعی بشر تمایز و مرزی قائل شدن، اصالت و حقیقتی مطابق با واقع دارد یا نه، و اگر دارد آیا معیارهای مرزبندی همانهاست که ناسیونالیسم غربی به ما می آموزد؟ البته ناگفته پیداست که مطهری ناسیونالیسم را "کیش ملت پرستی" مفهومسازی میکند و این خود نشان از آن دارد که برای این کیش او "اصالتی بالذات" قائل نیست بل آن را تا جایی که "نتیجه اش خدمت به هموطنان باشد قابل توجه" میداند ولی "آنجا که جنبه ی منفی به خود میگیرد ضد اخلاق و ضد انسانیت" میپندارد. (۱۳۹۶. ۵۱).
مطهری و مسئله "ملیت"
یکی از بنیادی ترین پرسشهایی که در گفتمان مطهری در باب "نسبت" اسلام و ایران ذهن آدمی را درگیر خود می نماید، شیوه مفهومی مواجهه مطهری با ناسیونالیسم است. به سخن دیگر، چرا مطهری ناسیونالیسم را "ملت پرستی" مفهومسازی میکند؟ زیرا در این گزینش واژگانی نوعی رویکرد سلبی وجود دارد و آدمی درمی ماند که علت این حس منفی مطهری به "غلیان احساسات ناسیونالیستی" چرا تا این حد سلبی است؟ البته خود او بر این باور است که
"یکی از مسائلی که در قرن حاضر مورد بحث و گفتگو قرار گرفته است مسئله ملیت است. در این روزها بسیاری از ملل عالم از جمله مسلمانان ایرانی و غیر ایرانی، به این مسئله توجه خاصی پیدا کرده اند و حتی برخی از آنان به قدری در این مسئله غرق شده اند که حد و حسابی برای آن نمی توان قائل شد" (۱۳۹۶. ۴۸).
به سخن دیگر، مطهری دریافته است که ملیت یک مسئله است و باید به آن پرداخت زیرا تبدیل به یک امر اجتماعی فراگیر شده است و به نوعی تمامی آحاد مردم را در تمامی سطوح درگیر خود نموده است ولی از نگاه مطهری این مسئله "مشکل" بزرگی برای جهان اسلام به وجود آورده است. چرا در دیدگاه مطهری ناسیونالیسم مشکلی بزرگ قلمداد شده است؟ او برای نظر خود دو دلیل اقامه میکند؛ اولین دلیل مطهری این است که ملیت پرستی برخلاف اصول تعلیماتی اسلامی است و دومین دلیل اعلانی مطهری این است که ناسیونالیسم مانع بزرگی برای وحدت مسلمانان به عنوان یک "ملت" است. (۱۳۹۶. ۴۸) البته باید پرسشی اینجا مطرح کرد و آن این است که در نگاه مطهری "ملت" چیست؟ این پرسشی مهم است و در جای دیگر به آن خواهم پرداخت ولی نکته ای که باید در باب نگاه سلبی مطهری به ناسیونالیسم باید به آن اشاره کنم این است که مطهری مخالفتش با "ملت پرستی" دارای پیچیدگی های مفهومی و تاریخی است که اگر به دقت به آن توجه نکنیم با ساده سازی هایی همچون "امتگرا" از نقطه نظرات او غافل خواهیم شد. به عبارت دیگر، مبنای نقد مطهری چیست؟ مطهری گرایش به ناسیونالیسم را یک پدیده جهانشمول نمی داند بل آن را در ظرف تاریخی و جامعوی و در نسبت فرهنگی مورد ارزیابی قرار میدهد و مبتنی بر این نگاه معتقد است
"فکر ملیت و تهییج احساسات ملی احیانا ممکن است آثار مثبت و مفیدی از لحاظ استقلال پاره ای از ملتها به وجود آورد ولی در کشورهای اسلامی ... سبب تفرقه و جدایی شده است" (۱۳۹۶. ۴۹).
اما این نمیتواند دلیل قانع کننده ای برای رد ناسیونالیسم باشد زیرا جدایی و تفرقه همیشه بوده و علل بیشماری میتوانسته داشته باشد. به سخن دیگر، مبنای بنیادین مطهری چیست؟ او ناسیونالیسم را مرحله ی در تکوین مردم اروپا می داند که مبتنی بر این ایده به نوعی خودآگاهی رسیدند تا بتوانند "در یک واحد انسانی و عالی جمع" (۱۳۹۶. ۴۹) شوند و از نظر مطهری ملل اسلامی "قرنهاست که این مرحله را طی کرده اند و پا به مرحله عالیتری گذاشته اند. اسلام قرنهاست که وحدتی بر اساس فکر و عقیده و ایدیولوژی به وجود آورده است" (۱۳۹۶. ۴۹). به تعبیر دیگر، برگشت جوامع اسلامی به تفسیر ناسیونالیستی از زندگی جمعی خویش یک حرکت "ارتجاعی" است. زیرا " این ملتها قرنهاست نشان داده اند که با انگیزه ی فکری و اعتقادی و بر اساس یک ایدیولوژی" (۱۳۹۶. ۵۰) توانسته بودند وحدتی در عین کثرت ایجاد کنند و نادیده گرفتن این "تجربه تاریخی اسلامی" و جایگزین کردن آن با تجربه اروپایی از ناسیونالیسم نوعی از خود بیگانگی ایجاد نموده است. این نکته ای است که در فهم منطق نقد مطهری از ناسیونالیسم باید مورد توجه قرار گیرد.
مطهری و مسئله پانترکیسم
آیا مطهری بحثی در باب پانترکیسم دارد؟ به زبان دیگر، آیا مطهری نقدی بر تفکرات "پان گرایی" دارد یا در گفتمان "خدمات متقابل اسلام و ایران" بحثی در این باب وجود ندارد؟ با نگاهی بر ابواب و فصول آثار مطهری ما نمی توانیم بحث مجزایی در این مورد از مطهری بیابیم ولی در کتاب "خدمات متقابل اسلام و ایران" او در مورد نسبت "ملیت پرستی" و "نژاد پرستی" در بخش اول کتاب خویش اشارات آشکاری به گفتمان های پانیستی دارد. البته اجازه دهید نخست بستر بحث را تشریح کنم و سپس به رویکرد مطهری و نقدش به "ایدیولوژی های پانیستی" بپردازم. در خوانش من از مطهری به نظر میآید او بین ناسیونالیسم و راسیسم یا آنطور که خودش مفهومسازی میکند (ملیت پرستی و نژاد پرستی) یک رابطه دیالکتیکال میبیند و معتقد است این شیوه از تفکر "می خواهد ملل مختلف را در برابر یکدیگر قرار دهد" (۱۳۹۶. ۴۹). در نگاه مطهری ناسیونالیسم و راسیسم در بنیانها مترادف یکدیگر هستند و علت گرایش اروپاییان به این شیوه از تفکر ربط وثیقی به غیبت مفهوم "واحد انسانی و عالی" (۱۳۹۶. ۴۹) که بتواند ملل اروپایی را تحت لوای یک ایده عام قرار دهد تا کثرتهای آنان را وحدتی اعلی بدهد، بوجود آمده است. اما در "جامعه اسلامی" ظهور این تفکر چه وجهی دارد؟ مطهری ظهور ناسیونالیسم را چگونه مفهومسازی می کند؟ در خوانش مطهری ظهور ناسیونالیسم و استعمار همزمانی و همزبانی معناداری دارند و او این معناداری را اینگونه تفسیر می کند که
"استعمار برای اینکه اصل تفرقه بینداز و حکومت کن را اجرا کند، راهی از این بهتر ندید که اقوام و ملل اسلامی را متوجه قومیت و ملیت و نژادشان بکند و آنها را سرگرم افتخارات موهوم نماید" (۱۳۹۶. ۴۹).
البته مطهری فهم پیچیده تری از ناسیونالیسم دارد و آن را از منظر جامعه شناختی به یکسره و در همه بسترها موهوم نمی پندارد بل معتقد است
"فکر ملیت و تهییج احساسات ملی احیانا ممکن است آثار مثبت و مفیدی از لحاظ استقلال پاره ای از ملتها به وجود آورد ..." (۱۳۹۶. ۴۹).
اما این جنبش های ملی در بستر جهان اسلام
"بیش از آنکه آثار خوبی به بار آورد، سبب تفرقه و جدایی شده است" (۱۳۹۶. ۴۹).
به سخن دیگر، مطهری ظهور تفکرات پانیستی در جهان اسلام را در نسبت با فکر "ملیت پرستی" و "نژاد پرستی" مورد سنجش قرار می دهد و تولد "پان ترکیسم" و "پان عربیسم" و "پان آریائیسم" و تمامی گرایشهای پانیستی را که بر قومیت و ملیت و نژاد تکیه میکنند در چارچوب تفکرات یوروسنتریکی مورد مفهومپردازی قرار میدهد و در تقبیح همگی آنها میگوید این شیوه از استعمار ذهنی به هندی میگوید
"تو سابقه ات چنین است و چنان، به ترک بگوید نهضت جوانان ترک ایجاد کن و پان ترکیسم به وجود آور، به عرب بگوید روی عروبت و پان عربیسم تکیه کن، و به ایرانی بگوید نژاد تو آریاست و تو باید حساب خود را از عرب که از نژاد سامی است جدا کنی" (۱۳۹۶. ۴۹).
به سخن دیگر، جامعه اسلامی هر قدر از تجربه تاریخی "اسلامیت" خویش فاصله بگیرد و تلاش کند تجربه تاریخی "اروپائیت" را تقلید کند دامنه مفترقات و جدایی ها را در جهان اسلامی گسترش خواهد داد و برای مدیریت این بحران هر نوع تفکر پانیستی باید مورد نقد جدی قرار گیرد.
"ملیت ایرانی" و برساختی به نام "نژاد آریا" در نگاه شهید مطهری
شاید این پرسش پیش بیاید که آیا مطهری در باب "نژاد آریایی" سخنی گفته است یا نه؟ تردید نداشته باشید که هر کسی در ایران بخواهد به صورت جدی در باب هویت ملی سخن بگوید باید اول مفروضات خرافی گوبینیست ها را نقد جدی کند. زیرا گفتمان قالب از اواخر دوران ناصری به دلیل انحطاط کانون قدرت در ایران و دگر-شیفتگی اشراف و اهل قلم به سندسازی های "کمپانی هند شرقی" موجب گردیده است که سپهر اندیشه های تاریخی بسیار مخدوش گردد و مطهری به عنوان یک فیلسوف و روشنفکرِ عالِم نمی توانست نسبت به این مفروضات جعلی بی تفاوت باشد. در کتاب "خدمات متقابل اسلام و ایران" او در باب "ملیت" و تمایز بین "ملت" و "مردم" نظر خود را صراحتا بیان میکند. به سخن دیگر، در نگاه مطهری ایران مفهومی "نژادی" و منبعث از "نژاد آریایی" نیست. او می گوید
"فعلا در دنیا ملتی وجود ندارد که از نظر خون و نژاد از سایر ملل جدا باشد. مثلا ما ایرانیها که سابقه تاریخی نیز داریم و از لحاظ حکومت و قوانین دارای وضع خاصی هستیم، آیا از لحاظ خون و نژاد از سایر ملل مجاور جدا هستیم؟ مثلا ما که خود را از نژاد آریا و اعراب را از نژاد سامی می دانیم، آیا واقعا همین طور است یا دیگر پس از اینهمه اختلاطها و امتزاجها، از نژادها اثری باقی نمانده است؟" (۱۳۹۶. ۵۶).
به عبارت دیگر، مفهومسازی ایران معاصر که مبتنی بر تکثرات و تنوعات بیشمار است ذیل مفهوم "نژاد" و برساختی با نام "آریایی" وحدت آفرین نیست بل تفرقه زا می باشد و مایه ایجاد شکاف بیشتر. زیرا در نگاه شهید مطهری،
"حقیقت این است که ادعای جدا بودن خونها و نژادها خرافه ای بیش نیست. نژاد سامی و آریایی و غیره به صورت جدا و مستقل از یکدیگر فقط در گذشته بوده است، اما حالا آنقدر اختلاط و امتزاج و نقل و انتقال صورت گرفته است که اثری از نژادهای مستقل باقی نمانده است" (۱۳۹۶. ۵۶).
به تعبیر دیگر، کسانیکه امروز ایرانیت را نژادی تحدید می کنند یا نمی دانند نژاد چه مقوله ایست یا درکی از ایران به مثابه ملیت ندارند. مطهری برای فهم رویکرد خویش به نکته جالبی اشاره می کند و آن این است که کسانیکه داعیه ایرانی گری (یا مدافعان گفتمان پانگرایی در ایران معاصر) دارند
"یا عرب اند یا ترک یا مغول، همچنانکه بسیاری از اعراب که با حماسه ی زیادی دم از عربیت می زنند از نژاد ایرانی یا ترک یا مغول می باشند" (۱۳۹۶. ۵۶).
به سخن دیگر، از ریشه مغول یا عرب یا ترک بودن هیچ تضاد یا تعارضی با مفهوم "ایرانیت" از منظر روایت فرهنگی ندارد و کسانیکه تعارض خلق می کنند، مطمئنا آگاهانه یا ناآگاهانه ذیل "روایت خلوص نژادی" به ایران می نگرند و این از نظر شهید مطهری ضد ملیت ایران است و اگر
"ما ایرانیان بخواهیم بر اساس نژاد قضاوت کنیم و کسانی را ایرانی بدانیم که نژاد آریا داشته باشند، بیشتر ملت ایران را باید غیر ایرانی بدانیم ... یعنی از این راه بزرگترین ضربت را بر ملیت ایرانی زده ایم" (۱۳۹۶. ۵۶-۵۷).
به سخن دیگر، در نگاه شهید مطهری "تجزیه طلب واقعی" کسی است که ملیت ایرانی را ذیل روایت خلوص نژادی تعریف میکند و با این حرکتش عملا قومها و اقوامی را که الان در ایران "زندگی می کنند که نه زبانشان فارسی است و نه خود را از نژاد آریا می دانند" (۱۳۹۶. ۵۷) عامدانه الینه و به سمت تعارض آشکار آنها را سوق میدهد و این خبط بزرگی است که شهید مطهری ۵۰ سال پیش نسبت به آن هشدار داده بود. پس آنچه به نام ملت
"وجود دارد این است که ما ... مردمی هستیم که در یک سرزمین و در زیر یک پرچم و با یک رژیم حکومتی و با قوانین خاصی زندگی می کنیم، اما اینکه نیاکان و اجداد ما هم حتما ایرانی بوده اند یا یونانی یا عرب یا مغول یا چیز دیگر، نمیدانیم" (۱۳۹۶. ۵۷).
بازخوانی نگاه مطهری به "زبان پارسی"
هنگامیکه از زبان "فارسی" سخن میگوییم نام زیبای حکیم ابوالقاسم فردوسی به میان می آید. اما پرسش اینجاست که نقش و جایگاه او را در رشد و بسط زبان فارسی در ایران چگونه باید مفهومپردازی کنیم؟ در فهم تحولات تاریخی یک رویکرد منسوخ وجود دارد که تحولات تاریخی را با تکیه بر ایده "مردان بزرگ" تبیین و تشریح میکند
بی آنکه به بسترهای اجتماعی و فرهنگی توجه کند. به نظر میآید در روایت های معاصر از "نسبت" فردوسی و زبان فارسی محور تجزیه و تحلیل ها بر روی ایده فردوسی به مثابه "مرد بزرگ" ابتناء گردیده است. به عنوان مثال، روایت میر جلال الدین کزازی از فردوسی و زبان پارسی بر روی این محور می چرخد و این برساخت به دلیل عوام پسند بودن آن فرهنگ عامه را به شدت تحت تاثیر قرار داده است و مانند هر امر فرهنگی دیگر که وقتی با عوامزدگی پیوند می خورد تقدس عجیبی پیدا میکند و راه را برای تجزیه و تحلیل آکادمیک از بین میبرد. جالب اینجاست که در این مورد، خواص هم عوام زده رفتار می کنند و روایتهایی را برساخته اند که با واقعیات تاریخی همخوانی ندارد. البته در این میان مفصلبندی برخی از شعرها در شاهنامه فردوسی نیز در تشدید این نگاه بی تاثیر نیست. در یکی از اشعار که منتسب به فردوسی است، او در باب زبان پارسی میگوید:
بسی رنج بردم در این سی سال
عجم زنده کردم بدین پارسی
البته در نسبت این بیت به فردوسی، برخی از فردوسی پژوهان (با توجه به نسخه مسکو) تردید وارد کرده اند ولی نفسِ خود این شعر ذهنیتی در بین برخی از ادبای زبان فارسی در ایران ایجاد کرده است که هم ایرانیت را در "زبان پارسی" تحدید میکنند و هم فردوسی را پیشاهنگ "مقاومت ملی" در برابر عربیت و اسلامیت تعریف میکنند. اما واقعیات تاریخی به نظر میآید پیچیده تر از این روایت های ساده انگارانه حماسی باشد. یکی از ناقدین جدی این روایت شهید مطهری است که در کتاب "خدمات متقابل اسلام و ایران" به این موضوع پرداخته است. اولین نکته قابل توجهی که شهید مطهری، بر خلاف بسیاری از متفکران و ادبای ایرانی معاصر، به آن اشاره می کند این است که در ایران یک زبان وجود نداشته است بل زبانهای بیشماری رایج بوده است. به زبان دیگر،
"در همه ی ایران یک زبان رایج نبوده، در هر منطقه ای زبان مخصوص بوده است" (۱۳۹۶. ۵۸۱).
به سخن دیگر، این اسطوره ای که در عصر مدرن در ایران برساخته اند که اعراب میخواستند زبان ما را نابود کنند از اصل بی بنیان است. زیرا "ما" یک زبان نداشتیم بل دارای "زبانهای" بیشماری در ایران بودیم و هستیم. نکته مهمتر دیگری که شهید مطهری به آن اشاره میکند و آن را رمز بقای زبان فارسی می داند، روایت "مردان بزرگ" در تحولات تاریخی نیست. او می گوید
"چنانکه مکرر گفته ایم اگر کوشش عباسیان که سیاست ضد عرب داشتند نبود، زبان فارسی امروز که با زبانهای قبل از اسلام متفاوت است پدید نمی آمد. خلفای عباسی بهترین مشوق این زبان بودند" (۱۳۹۶. ۵۸۱).
جالب است بدانیم که مطهری علت رویکرد عباسیان را هم مورد مداقه قرار می دهد و با رویکرد جامعه شناسی سیاسی به تبیین آن می پردازد و میگوید علت اینکه عباسیان به ترویج و بسط زبان فارسی در امپراطوری خویش گام برداشتند این بود که آنها
"مایل نبودند زبان عربی در میان توده ی ایرانی رایج گردد" (۱۳۹۶. ۵۸۱).
به سخن دیگر، این فردوسی نبود که زبان پارسی را احیاء کرد بل زمینه های اجتماعی و رقابت های سیاسی بین امویان و عباسیان بود که حد اقل دویست سال پیش از تولد حکیم ابوالقاسم فردوسی زمینه های فراگیری زبان فارسی را در مشرق زمین ایجاد کرده بود. البته نقش سلسله های ترکان غزنوی و سلجوقی ... تا صفویه و قاجار را نیز نباید از نظر دور داشت که از منظر نهادسازی قابل مطالعه است و در روایتهای ادبایی که "تتبع ادبی" در حوزه زبان می کنند به شدت مغفول است.
مطهری و مفهوم "ملت"
مطهری برای فهم این مفهوم و بازخوانی "منطق احساسات ملی" با رویکردی اتیمولوژیک وارد بحث می شود. او میگوید
"کلمه ی ملت کلمه ای عربی است و به معنی راه و روش است و این کلمه پانزده بار در قرآن آمده است، ولی مفهومی که این کلمه در قرآن دارد با مفهومی که امروز مصطلح فارسی زبانان است و از آن کلمه ی ملیت را مشتق کرده اند متفاوت است" (۱۳۹۶. ۵۲-۵۳).
به سخن دیگر، پس از دگرگونی پارادایمیِ نظام معنایی در جهان ایرانی که از "زمان مشروطیت به بعد پیدا شده است" (۱۳۹۶. ۵۴) این کلمه "بکلی مفهوم مغایری با مفهوم اصلی خود" (۱۳۹۶. ۵۴) که به معنی "راه و روش و طریقه ای است که از طرف یک رهبر الهی بر مردم عرضه شده" (۱۳۹۶. ۵۳) پیدا کرده است و امروز ملت
"به یک واحد اجتماعی گفته می شود که دارای سابقه ی تاریخی واحد و قانون و حکومت واحد و احیانا آمال و آرمانهای مشترک و واحد می باشند" (۱۳۹۶. ۵۴).
به عبارت دیگر، این اصطلاح فارسی
"یک اصطلاح مستحدث است و در واقع یک غلط است. در صد سال و دویست سال و هزار سال پیش هرگز این کلمه در زبان فارسی به این معنی غلط استعمال نمی شد.. ظاهرا ریشه ی این غلط این بوده که این کلمه را مضاف الیه کلمه ی دیگر قرار می داده اند، مثلا میگفته اند: پیروان ملت ابراهیم، پیروان ملت محمد ... . بعدها کلمه پیروان حذف شده و گفته اند؛ ملت محمد، ملت عیسی. کم کم کار به آنجا کشیده که گفته اند: ملت ایران، ملت ترک، ملت عرب، ملت انگلیس. به هر حال، یک اصطلاح مستحدث است" (۱۳۹۶. ۵۴).
اما پرسش اینجاست که مقصود مطهری از مستحدث بودن معنای "ملت" و غلط بودن این کلمه و مصطلح شدن این مفهوم در نظام معنایی مدرن چیست؟ آیا بحث مطهری تماما سویه سلبی دارد و قصدش رد منطق احساسات ملی است یا او تلاش دارد مفهوم "ملی" را در بستری غیر یوروسنتریکی بازخوانی کند؟ آیا این صِرف برداشت من است یا قرینه هایی در بحث مطهری وجود دارد که موید بازسازی انتقادی من در باب نگاه شهید مطهری در نسبت با مفهوم "ملی" است؟
به نظر من، این پرسشی پیچیده است و برای پاسخ به آن نیاز به درک پیچیدگیهای مفهومی مطهری به عنوان یک فیلسوف نظریه پرداز هستیم و پیشفرض چنین مواجهه ایی این است که از برساخت کاریکاتوری مطهری به عنوان یک "ملای منبری" عبور کنیم و او را در کسوت یک نظریه پرداز جهانی ببینیم. مطهری در "خدمات متقابل اسلام و ایران" بحثی با عنوان "منطق احساسات ملی" را مطرح می کند و در همان ابتدای کار نشان می دهد که برای درک چنین پدیدار پیچیده ای او بر این باور است که "منطق" تحولات عواطف جمعی را باید شناخت و از اینرو بحث "مقیاس ملیت" (۱۳۹۶. ۵۲) را پیش می کشد و همانطور که می دانیم "مقیاس" مفهومی "بین الاذهانی" است و تابع منطق درونی خویش و برای درک آن باید فهمی از "منطق" به مثابه روش تحلیل داشت.
برای فهم مسئله "ملت" در نگاه مطهری ما باید تمایزی بین دو مفهوم اسلام و زرتشتیت به مثابه دین در بستر ایران قائل شویم و سپس از دو مفهوم "اسلامیت" و "زرتشتیگری" برای فهم منطق مطهری بهره بگیریم. چرا؟ زیرا او می خواهد بداند "ملاک اینکه چیزی را جزء ملیت یک قوم یا خارج از ملیت یک قوم قرار دهیم چیست؟" (۱۳۹۶. ۵۲). نکته دوم این است که آیا "اسلام از نظر ملیت ایرانی یک امر خودی است یا یک امر بیگانه و اجنبی؟" (۱۳۹۶. ۵۲).
چرا مطهری بین اسلام و زرتشتیت دست به مقایسه می زند؟ به نظرم یک دلیل عمده در زمان او -و حتی در روزگار ما- این بوده است که برخی از باستانگرایان معتقدند زرتشتیت از اسلام بیشتر جنبه ملی دارد و مطهری این گزاره را میخواهد مورد ارزیابی قرار دهد. البته در نگاه مطهری ملیت ایرانی یا "هویت جمعی ایرانیان" بیش از آنکه مبتنی بر مولفه "زرتشتیگری" باشد مبتنی بر عنصر "اسلامیت" است و این دو مفهوم در نظام فکری مطهری را باید در چارچوب "پیوست فرهنگی" و "تفکیک فرهنگی" مفهومپردازی کرد.
به سخن دیگر، ملیت ایرانی در خوانش مطهری همان "اسلامیت" او است و اسلامیت دین اسلام نیست بل ابعاد فرهنگی و تاریخی اسلام است که زیست بوم ایرانی را در تمامی ابعاد تا به امروز و بیش از دین زرتشتی و زرتشتیگری (به مثابه عنصر فرهنگساز) تحت تاثیر قرار داده است و از اینرو است که مطهری تکرار ناسیونالیسم در جهان اسلام و تقابل ناسیونالیستی با اسلامیت را از پایه بی مایه می داند.
زیرا اسلامیت همان "وحدتی" را که ناسیونالیسم در اروپا در قرون اخیر به دنبالش بوده است را در جهان اسلام انجام داده است و ملیت ایرانی همان اسلامیت او است که انسان ایرانی را به مرحله عالیتر قرنهاست رهنمون شده است. البته ملیت را اسلامیت تحدید کردن زمانی قابل فهم است که ما مفهوم "ملت" را در قاموس مطهری بفهمیم و نه در چارچوب ناسیونالیستی.
نظر شما