خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: پس از گفتگو با لیما صالح رامسری مدیر انتشارات معین و پرداختن به موضوع مافیای کتاب، این بار در ادامه گفتگو با ناشران قدیمی و باسابقه بازار نشر کشور، سراغ صادق سمیعی مدیر انتشارات کتابسرا رفتیم که قریب به ۴ دهه در این زمینه فعالیت دارد.
پس از گفتگو با مدیران انتشاراتهای افق، ققنوس، ثالث، کتاب پارسه، نگاه، کتابسرای تندیس و معین گپ و گفت با مدیر انتشارات کتابسرا حاوی اطلاعات تاریخی، فرهنگی و اقتصادی جالبی است. کتابهایی که این ناشر از سال 60 تا امروز منتشر کرده، هرکدام تاریخ و قصههای جداگانه جالبی داند. سمیعی خلاف برخی از ناشران بزرگ بازار نشر که همه درآمد و آوردههای اقتصادیشان از طریق کار نشر تامین میشود، محل درآمد دیگری داشته و کار چاپ کتاب را به خاطر علائق و انگیزههایش دنبال میکند.
انتشارات کتابسرا، تقسیمبندی و تفکیک مشخصی برای چاپ کتابهایش ندارد و مدیرش نیز خلاف نظر برخی دیگر از ناشران، معتقد است که حضور ناشران ایرانی در نمایشگاه کتاب فرانکفورت، منفعت و فایدهای برای آنها ندارد. سمیعی که پیش از آغاز کار مدیریت نشر، تجربهای در حوزه کتاب نداشته، از شغل بانکداری وارد این کار شده و البته هنوز هم فعالیتهای بانکی و به تعبیر خودش بازرسی را ادامه میدهد. او به آینده نشر کتابسرا امیدوار است چون معتقد است فرزندانش هستند که پس از او کار را ادامه دهند.
در ادامه مشروح گفتگو با سمیعی را که در یکی از روزهای گرم پایانی تیرماه انجام شد، میخوانیم:
* آقای سمیعی شروع فعالیت شما از دهه ۶۰ بود؟
بله. هزار و سیصد و شصت. به طوری رسمی به عنوان شرکت سهامی خاص کتابسرا ثبت شد.
* تنها سهامدار شرکت شما بودید؟
نه. حدود شانزدههفده نفر سهامدار داشت که از آنها چند نفر تغییر کردند. یکی از آنها خانم فریده خلعتبری بود که الان مدیر انتشارات شباویز است. ایشان سهامش را واگذار کرد و رفت. در حال حاضر، ۱۱ سهامدار دارد. طی این سالها سهامداری به کتابسرا اضافه نشد. یعنی سهام خانم خلعتبری را هم باقی سهامداران شرکت خریداری کردند و از بیرون کسی نیامد. علاقهای هم به حضور سهامدار جدید نداریم.
اصولا ناشران، ثبت شرکتی ندارند؛ کتابفروشی هستند و از وزارت ارشاد اجازه دارند. یعنی به طور عمومی به عنوان یک شرکت که دفتر داشته باشند، ثبت نشدهاند. تعداد شرکتهای انتشاراتی که دفتر قانونی داشته باشند، ثبت شدهباشند و ممیز مالیاتی داشته باشند، خیلی کم است. انتشارات کتابسرا یکی از آن شرکتهای نادر است که تمام مراحل قانونی ثبت را طی کرده است.
* اولین کتابی که چاپ کردید، چه بود؟
کتابی مربوط به گروگانگیری بود که همیلتون جردن رئیس دفتر جیمی کارتر رئیس جمهور وقت آمریکا نوشته بود. عنوان کتاب «بحران» بود. اگر اشتباه نکنم انتشارات دیگری هم، با مدیریت آقای فشنگچی این کتاب را چاپ کرده بود. ما هم اجازه گرفته و چاپش کردیم. اما من خاطره جالبی از این کتاب دارم.
من به خانم دکتر گفتم این کتاب را به آقای هاشمی رفسنجانی بده تا بخواند. خلاصه کتاب به دست آقای رفسنجانی رسید. چند ماه که از این داستان گذشت، شبی مادرم از من پرسید به تلویزیون دسترسی داری؟ گفتم بله. گفت بزن آن کانالی که دارد نمازجمعه را پخش میکند.
یک خانم کُرهای به نام دکتر لی در ایران حضور داشت که من میشناختمش. آن شبی که آقای هاشمی رفسنجانی را با گلوله ترور کردند، این خانم دکتر کشیک بیمارستانی در تجریش بود که اسم امروزش را نمیدانم اما پیش از انقلاب، به اسم رضا پهلوی شناخته میشد. آقای رفسنجانی را پس از ترور به بیمارستان میبرند و این خانم دکتر او را مداوا کرد. به همین دلیل آقای رفسنجانی او را شناخت. من هم به دلیل اینکه خانم لی، مستاجر یکی از دوستانم بود او را از نزدیک میشناختم. یک روز که از مقابل منزلش عبور میکرده و به منزل مادرم در قلهک میرفتم، دیدم ماشینهای حفاظتی و موتورسیکلتهای عجیب و غریب آنجا هستند. با توجه به خارجی بودنش، فکر کردم ممکن است اتهام جاسوس بودن و اینگونه مسائل مطرح باشد و نگران شدم. به منزل مادرم که رسیدم به خانم لی تلفن کردم و علت شلوغی دم منزلش را پرسیدم. گفت فردا به دفترت میآیم و توضیح میدهم.
وقتی به دفتر من آمد، کتاب «بحران» روی میز من بود. آن روز صحبت آقای رفسنجانی شد و توضیح داد که آن شلوغی به دلیل بازدید آقای رفسنجانی بوده است. من به خانم دکتر گفتم این کتاب را به آقای هاشمی رفسنجانی بده تا بخواند. خلاصه کتاب به دست آقای رفسنجانی رسید. چند ماه که از این داستان گذشت، شبی مادرم از من پرسید به تلویزیون دسترسی داری؟ گفتم بله. گفت بزن آن کانالی که دارد نمازجمعه را پخش میکند. من هم آن کانال را گرفتم و دیدم آقای رفسنجانی دارد درباره کتاب «بحران» صحبت میکند. خیلی از کتاب تعریف کرد. اگر اشتباه نکنم چاپ دومش را تمام کرده بودیم. آن موقع رقم تیراژ بالا بود. چاپ اولش ۵ هزار نسخه و چاپ دومش ۳ هزار نسخه بود. تا حرفهای آقای رفسنجانی را شنیدم گفتم تا یک چاپ ۱۰ هزارتایی از این کتاب منتشر کنند.
آن زمان وزارت ارشاد سر قیمت کتابها دخالت میکرد. سر قیمت این کتاب هم با ارشاد بحث کردم و به توافق نرسیدیم.
* اجازه بدهید یک سوال میان کلامتان بکنم. آن زمان فروشگاه کتابسرا را داشتید؟
بله. آن زمان دو شعبه داشتیم. یکی در همین محله فعلی (خیابان خالد اسلامبولی) اما در ساختمان روبرویی. و دیگری در الهیه. با زنگ زدن به این شعبهها و همین مرکز فروشمان در خیابان انقلاب دیدم که نسخههای زیادی از چاپ سوم کتاب فروش نرفته است و متاسفانه دیدم تریبون نماز جمعه آنطور که توقع داشتم، باعث فروش این کتاب نشد.
* پس این اولین کتابتان بود. از سال ۶۰ تا امروز چند عنوان چاپ کردهاید؟
حدود ۴۰۰ عنوان. البته بگویم که این کار تفریح یا بهتر بگویم علاقه من است. حرفه من نیست.
* پس به چه کاری مشغولاید؟
حرفه من بازرسی است. اگر درآمد شغل بازرسیام نبود، ۲۵ سال پیش کرکره انتشارات کتابسرا را پایین کشیده بودیم.
* شما پیش از راهاندازی انتشارات، سابقه شاگردکتابفروشی یا حضور در حرفههای مربوط به کتاب را داشتید؟
ابدا. حرفه من بانکداری بود. در بانک ایران و عرب کار میکردم که در بانک ملت ادغام شد.
بعد به فکر راهاندازی انتشارات افتادید؟
بله. البته نماینده بانک هم شدم که درآمد اصلیام از آن حاصل میشد. الان هم که شغلام بازرسی در همین زمینه است. بازرس بینالمللی کالاهای وارداتی و صادراتی ایران هستم.
* پس همه درآمد شما از کار نشر نیست!
اصلا و ابدا! خرج من است که در کار نشر هزینه میشود.
* یعنی دخلی ندارید، بیشترش خرج است!
بله. کاملا.
* انتشارات کتابسرا در سال ۹۴ یک گواهینامه از یک شرکت آلمانی گرفت.
بله. ایزو است.
* علت دریافت این گواهینامه چه بود؟
به خاطر داشتن یک سری شرایط بود. سادهاش میشود اینکه مثلا اگر کسی به این انتشارات تلفن میزند، باید ثبتی از این تماس تلفنی انجام شود. یا نحوه نگهداری و حرارت لازم برای کتابها در کتابفروشی که فروشگاهمان داریم و خیلی موارد دیگر که اگر رعایت شده باشند، گواهی بینالمللی ایزو میدهند. خیلی از تشکیلات صنعتی ایران هم گواهینامه ایزو گرفتهاند. این گواهینامه، اعداد مختلف دارد. ایزوی مربوط به کتابفروشیها، ۹۰۰۱ است. ایزوی شرکتهای خیلی پیشرفته صنعتی، ۱۷۰۲۵ است. این گواهیها را آلمانها و آمریکاییها صادر میکنند. الان موسسه استاندارد هم تشکیلاتی دارد که این گواهیها را صادر میکند.
گواهی مربوط به ما به خاطر نحوه نگهداری اطلاعات و برخورد با مردم بود. فکر میکنم یک ناشر دیگر هم در ایران این گواهی را دریافت کرده است. به نظرم یکی از ناشران کمکآموزشی است.
* با توجه به اینکه شما کار اقتصادی هم میکنید، پس از ۳ دهه حضور در کار کتاب، آلودهاش نشدید؟ طوری که نتوانید از آن دل بکنید!
صددرصد شدهام. اگر انشاالله آن درآمد همیشه باشد که بتوانیم اینجا را نگه داریم، حتما این کار ادامه دارد. یکی از کتابهای مهمی که چاپ کردیم، «گوی و چوگان» بود که هزینه هر جلدش، ۳۰۰ هزار تومان شد. خب چنین کتابی، درآمدی ندارد و فقط خرج است. اما مساله این است که وقتی عشق وجود داشته باشد، چنین کارهایی هم از انسان سر میزند.
* با چه تیراژی چاپ شده است؟
۲ هزار نسخه.
* و امیدوار بودید که پولش را برگرداند؟
نه. اما یکی از علاقهمندان به چوگان که در فدراسیون این ورزش است، نسخههایی را خرید و برای فدراسیونهای مختلف چوگان در کشورهای دیگر فرستاد.
یک کتاب دیگر مهم ما، «اطلس جهان» بود که با همکاری محمدرضا سحاب از انتشارات سحاب چاپش کردیم. این کتاب مربوط به بزرگترین تشکیلات امور نقشه و جغرافیا در آلمان است که در آن برای اولین بار از عبارت فارسی «خلیج فارس» استفاده شده نه «persian gulf». حدودا ۲۰ صفحه اول این اطلس بینالمللی درباره ایران است و هیچ اطلس بینالمللی دیگری این اطلاعات را ندارد. با دیدن این کتاب میشود فهمید که چه ثروتی در این مملکت وجود دارد و سرتاسر ایران معدن است.
* برخی کتابهایی که شما چاپ کردید، مربوط به چهرههای شناخته شده هستند. یکی از آنها خاطرات اردشیر زاهدی است. چه شد که آن را چاپ کردید؟
قرار بود این کتاب، ۳ جلد باشد که وزارت ارشاد اجازه چاپ یک جلدش را نداد و دوجلدی چاپ شد. جلد اول مربوط به کودکی تا زمان ۲۸ مرداد ۳۲ است. جلد دوم مربوط به سال ۳۲ تا انقلاب است. جلد سوم هم «۳۵ سال دربهدری» نام دارد و مربوط به پس از انقلاب و زمانی است که از ایران رفته بود.
کتاب دیگرمان خاطرات اسدالله عَلَم است.
* بله. چه شد چاپ این کتابها توسط شما انجام شد؟ با این افراد آشنایی یا رابطه نزدیک داشتید؟
اردشیر زاهدی را از نزدیک میشناختم. او با پدر و مادر من رفت و آمد داشت.
* اردشیر، پسر سپبهد فضلالله زاهدی!
نه. زاهدی، ارتشبد بود و گرداننده اصلی کودتای ۲۸ مرداد.
* خودش پیشنهاد چاپ کتابش را داد؟
داستان این است که من به عنوان نماینده بانک ماموریتهایی به خارج از کشور داشتم. زاهدی در سوئیس زندگی میکرد و در یکی از این سفرها گفت من چنین کتابی دارم. من هم گفتم چاپش میکنم. که در حال حاضر قرار است هر دوجلدش تجدید چاپ بشوند.
* خاطرات علم چطور؟
همسر و یکی از دخترهای علم؛ یعنی خانمِ ملکتاج و ناز موافق بودند. اما دختر دیگرش با نام رودابه مخالف چاپ کتاب بوده است. وقتی کتاب را به آقای عالیخانی دادند، مقدمه مفصلی بر آن نوشت. به هر حال، هنگام چاپ کتاب، اعلام شد که جلد اول خاطرات علم مفقود شده است.
من دخترهای اسدالله علم را میشناختم. آنها این کتاب را به علینقی عالیخانی سپرده بودند که زمان علم، وزیر اقتصاد بود. در چند سفری که به لندن داشتم، عالیخانی را دیدم و تصور میکردم بیشتر از من درباره بانک و بانکداری بپرسد ولی مرتب از کار نشر و کتاب میپرسید. من هم متعجب بودم. در یکی از سفرها، به من گفت خاطرات علم پیش من است. پرسیدم که این خاطرات را چه کسی به شما داده؟ گفت دو دختر و همسرش.
همسر و یکی از دخترهای علم؛ یعنی خانمِ ملکتاج و ناز موافق بودند. اما دختر دیگرش با نام رودابه مخالف چاپ کتاب بوده است. وقتی کتاب را به آقای عالیخانی دادند، مقدمه مفصلی بر آن نوشت. به هر حال، هنگام چاپ کتاب، اعلام شد که جلد اول خاطرات علم مفقود شده است. دو دختر و مادر، شرکتی ثبت کرده بودند که انتشارات کتابسرا برای چاپ خاطرات مذکور، با این شرکت قرارداد امضا کرد. پس از مدتها گفتند جلد اول پیدا شده است. این جلد در قالب جلد هفتم مجموعهای که چاپ کردیم، عرضه شد. بنابراین به هرکسی که میخواهد این خاطرات را بخواند میگویم از جلد هفتم شروع کند.
* علم، خاطرات را به صورت روزانه مینوشته است؟
بله. هر روز. از سال ۴۸ تا مقطع اوایل ۵۷ نوشته است. فقط خاطرات یک سال را ننوشته که همان سالی است که جشنهای ۲۵۰۰ ساله برگزار شد. دلیلش را از دخترانش هم پرسیدم که اطلاعی نداشتند. شاید کسرت کار و گرفتاری علتش بوده است.
* آقای سمیعی گفتید که محل درآمدتان از جای دیگر است. اما ذوق و انگیزه و دلیل اصلیتان برای کار نشر چیست؟ یعنی رسالتی که برای خود قائلاید، آیا چاپ کتابهای ادبی یا مستند است؟
ما دستهبندی خاصی نداریم. یعنی اینطور نیست که بخواهیم فقط کتاب ادبی چاپ کنیم. ما زمانی کتاب طبی هم به زبان انگلیسی چاپ کردیم که کتابِ سال هم شد. خیلی از کتابهایی که چاپ کردیم به خاطر ارتباط با اشخاص بود. مثلا «آن روزگاران تهران» شامل سیاهقلمهای خسرو خورشیدی از موفقترین کتابهای ماست. این کتاب هم به انگلیسی و هم فارسی است.
* این کتاب را فرید مرادی ویراستاری کرده بود؟
بله. ایشان ویراستار نشر ماست.
* شما در این سالهای فعالیت، در نمایشگاه فرانکفورت شرکت کردهاید؟
اصلا!
* عجب «اصلا» قاطع و محکمی!
آخر اعتقاد دارم اگر کتابهای ایرانی بخواهد خارج از ایران فروش برود، مکان اصلیاش افغانستان و تاجیکستان است.
* به خاطر زبان فارسی؟
بله. نمیدانم درست است یا نه اما طبق آمار میگویند ۷ میلیون ایرانی در کشورهای دیگر زندگی میکند و ۳ میلیون از این جمعیت در آمریکاست. که البته به نظرم درست نیست. به هر حال، عدهای از ایرانیان در خارج از کشور متولد میشوند. کتاب فارسیای که من چاپ میکنم به کار این جمعیت نمیآید. بگذارید یک نکته را هم بگویم، اکثر کتابفروشهای خارج از ایران، بدحساب بودند. یعنی اگر حسابوکتابهای انتشارات کتابسرا را بررسی کنید، از خیلی از این کتابفروشیها طلبکار هستیم.
* یعنی کتاب دادید که عرضه کنند ولی پولی ندادند؟
بله. تصورم این بود که مرکز اینجاست و باید به آنها برای عرضه آثار فارسی و تولید داخل، کمک کنیم. پافشاری هم نکردیم که اول پول را بپردازند بعد کتاب را به آنها برسانیم. تعداد زیادی از این کتابفروشیها هم تعطیل شدند. فقط یکی دو تا بودند که خیلی موفق بودند که یکی از همین موفقها هم که در آلمان بود، چند سالی است تعطیل شده است. یک کتابفروشی دیگر هم که اتفاقا نامش «کتابسرا» بود در وِستوود بلوار کالیفرنیا فعالیت میکرد که شنیدهام دیگر رونق گذشته را ندارد.
* عرضه کتاب در خارج از ایران، که فقط به ایرانیها و فارسیزبانها خلاصه نمیشود. میشود آثار فارسی را به زبانهای دیگر ترجمه و عرضه کرد!
اعتقاد شخصی من این است که اگر یک کتاب فارسی بخواهد به انگلیسی ترجمه شود، مترجم باید انگلیسیزبانی باشد که فارسی بداند نه برعکس. خیلی از کتابهای فارسی توسط ایرانیها ترجمه شده اما حق مطلب را ادا نکردهاند.
* خب اگر فرض کنیم چنین مترجمانی وجود داشته باشند، چه؟
عطاالله بهمنش بهنظرم نابغه این حوزه بود که هم اطلاعات زیادی در زمینه ورزش جهان و ایران داشت و هم فارسی را به خوبی میشناخت. او چند کتاب ورزشی برای ما نوشت اما باور کنید که تلاش زیادی کردیم تا این کتابها را به فروش برسانیم.
چنین مترجمانی نداریم اما به فرض اگر هم داشته باشیم، شرایطش فراهم نیست. عکس این مطلب هم صادق است. یعنی اگر بخواهیم آثار خارجی را ترجمه کنیم، این کار باید توسط ایرانیها انجام شود که مثلا زبان انگلیسی، اسپانیولی یا هر زبان دیگری را بدانند. البته عموما ترجمههای ما از زبانهای انگلیسی یا فرانسوی انجام میشود و مستقیم نیستند. مثلا این روزها مترجم پرتغالی به فارسی خیلی کم است. یک خبر هم به شما بدهم. من قرار است کتاب زندگی کارلوس کیروش را چاپ بکنم. خب خود کیروش که نویسنده نیست. یک خبرنگار به اسم آفونسو دارد زندگی او را مینویسد و یک خانم استاد دانشگاه که لیسبون تدریس میکند، قرار است آن را ترجمه کند. باید بگویم که عکس تصور موجود، کتابهای ورزشی فروش خوبی در ایران ندارند. یعنی کتابهای درجه یکی در این زمینه منتشر شدهاند که فروش نداشتهاند. عطاالله بهمنش بهنظرم نابغه این حوزه بود که هم اطلاعات زیادی در زمینه ورزش جهان و ایران داشت و هم فارسی را به خوبی میشناخت. او چند کتاب ورزشی برای ما نوشت اما باور کنید که تلاش زیادی کردیم تا این کتابها را به فروش برسانیم. بهمنش بسیار بسیار فارسی را خوب میشناخت و روی این زبان احاطه داشت.
* پس حضور در فرانکفورت را به ایندلیل که کتابهای ایرانی در خارج برای مخاطبان دیگر کشورها عرضه نمیشود، نمیپسندید!
بله. صرف اینکه برویم و آنجا حاضر شویم، که دستاوردی نیست و مشکلی را هم حل نمیکند. به نظرم فرانکفورت هیچ منفعتی برای ناشران ایرانی ندارد. در مقطعی دوستی را برای بررسی به افغانستان فرستادم. انتظاری هم نداشتم و حاضر بود کتابها را بفرستم و وقتی فروختند هزینه را دریافت کنم، اما استقبالی نشد.
* تاجیکستان چطور؟
این کشور، جمعیت افغانستان را ندارد. نزدیکی و همسایگی ما به افغانستان را ندارد. ضمن اینکه تاجیکستان را هم آزمودیم ولی نتیجه خوبی نگرفتیم.
* آقای سمیعی نظرتان درباره رعایت کپیرایت چیست؟ وقتی که فرانکفورت رفتنمان بیهوده است و داد و ستدی هم با دیگر کشورها نداشته باشیم!
ببینید ما باید قانونمند باشیم. اگر خودمان را جزو یکی از ممالک سازمان ملل میدانیم، با رعایت نکردن این مساله داریم حقوق مردمان دیگر را پایمال میکنیم.
* یعنی نکته شما، فقط اخلاقی است؟
بله. از نظر مالی و اقتصادی که منفعت چندانی ندارد. موضوع فقط پایبندی به اخلاق و حقوق مولفهاست. سعی کردم کتابهایی که از مولفان مختلف چاپ میکنیم، با اجازه باشد. مثلا همین کتاب «بحران» رئیس دفتر کارتر با اجازه چاپ شد و من به او تلفن کردم.
* به خود رئیس دفتر کارتر؟
بله. پیدایش کردم و پای تلفن گفتم میخواهم این کتاب را چاپ بکنم و میدانید که کپیرایت در ایران نیست. گفت خیلی ممنون میشوم ۱۰ نسخه برایم بفرستید! کتاب دیگری برای یک نویسنده آمریکایی فرانسوی بود. از آن کتاب هم ۱۰ نسخه برای مولفش فرستادم.
* اگر مولف کتاب «بحران» در آن تماس تلفنی میگفت راضی نیستم کتابم را چاپ کنید، چه میکردید؟
چاپش میکردم. چون بالاخره هنوز رعایت کپیرایت را در ایران نداریم. اما فکر هم نمیکردم که کسی رفتار اخلاقی و انسانی را رد بکند. حاضر هم بودم اگر مبلغی بخواهد، پرداخت کنم. کتاب یک بانکدار انگلیسی را هم با اجازه خودش چاپ کردم. تقریبا میتوانم بگویم ترجمه کتاب خارجی نبوده که با اجازه چاپ نکرده باشم. هیچکدامشان هم پول نخواست و فقط نسخههای کتابشان را خواستند. دلیلی ندارد بخواهند مخالفت کنند چون نهایتِ نهایتش در عرف بینالملل ۳ درصد قیمت پشت جلد است. این یک احترام است. من که خودم را اشاعهکننده فرهنگ میدانم، اگر اخلاق نداشته باشم، یعنی اوضاع خیلی خراب است!
اگر با عقل و منطق حساب کنیم، فردی زحمت کشیده و اثری را تولید کرده است. یعنی صاحباثر است و حقی دارد. حالا این حق باید پایمال شود؟ یا توسط من ایرانی که به تاریخ و گذشتهام میبالم رعایت شود؟
* شما در انتشارات کتابسرا مدیریت خانوادگی دارید؟
همسرم عضو هیئتمدیره کتابسرا است. دارای مدرک کارشناسی ارشد کتابداری از آمریکاست و تعدادی از کتابهایمان را به انگلیسی ترجمه کرده است. فرزندانم هم در مقاطعی در کارهای نشر و نمایشگاه کتاب کمک میکردند.
* برای آینده نشر کتابسرا و پس از خودتان نگرانی ندارید؟
نه. بچههایم هستند و کارها را انجام میدهند.
* یکی از کتابهای کتابسرا فیلمنامه «درخت گلابی» داریوش مهرجویی است. شاید عدهای ندانند که این فیلمنامه براساس داستانی از گلی ترقی نوشته شده است.
اتفاقا روی جلد کتابی که چاپ کردیم، این مساله قید شده است. انتهای کتاب هم گفتگویی توسط محمود فاضلی با گلی ترقی چاپ شده است.
* چه شد که این کتاب را چاپ کردید؟ شما پیشنهاد دادید یا آقای مهرجویی؟
همسر آقای مهرجویی با همسرم دوست است و با این واسطه کتاب چاپ شد. البته دوست مشترک دیگری هم به اسم فرامرز فرازمند بود که درگذشته است. یک روز گفت میخواهم این فیلمنامه را چاپ کنم و من هم موافقت کردم.
* آقای مهرجویی چند رمان هم دارد که نشر بهنگار چاپ کرده است. چه شد که این کتابها را به شما نداد؟
علت این را نمیدانم. ولی «درخت گلابی» یکی از کتابهای خوب و وزین کتابسرا شد. همانطور که گفتم این کتابها بیشتر به واسطه آشنایی و دوستی چاپ شدند. از جمله کتابهای مهممان یکی «پیوند گسستن از مسکو» بود که انور خامهای ترجمهاش کرد و دیگری کتابی از پروفسوری به نام شفاهی بود که تودهای بود و سالها به ایران نمیآمد. میگفت به او اجازه نمیدهند بیاید. بعدها که آمد از او پرسیدم اولا چرا اینقدر دیر آمدی؟ دوم اینکه تو مگر عاشق ایران نیستی، پس چرا تودهای شدهای؟ من حرفی را که او گفته نقل میکنم و از صحتش مطمئن نیستم چون هر دو الان درگذشتهاند اما گفت قطبزاده نمیگذاشت من بیایم. به او گفتم شما که اصلا با هم آشنا نبودید. گفت هرچه که بود، برداشت من این بود که مانع اصلی اوست. به هر حال بعد از قطبزاده، این آقا درخواست داده بود و دولت وقت اجازه داده بود به ایران بیاید.
* پس از چند دهه کار در حوزه نشر، به عنوان یک ناشر، بین هزینههایتان و برگشتشان، توازن و تعادلی ایجاد شده است؟
خیر. اگر همان کار اقتصادیام نبود که اصلا باید تعطیلش میکردیم.
* این مسائل گرانی اخیر ارز و کاغذ برای چاپ کتابها مشکلی ایجاد نکرد؟ باعث تاخیر در چاپشان نشد؟
باعث تاخیر شد اما جلوی کار را نگرفت. من هیچ وقت دنبال وام دولتی نبودم. اگر کسی از سیستم بانکی ایران قرض کند، یا قصد خودکشی دارد یا کلاهبرداری. شق سومی در کار نیست. من هم جزئی از کل هستم. اقتصاد مملکت ما بیمار و در سی.سی.یو است. من اعتقادی به کمک ارشاد ندارم. مردمی داریم حدود ۸۰ میلیون نفر که نیاز به تولید فرهنگی دارند. البته اگر درآمد کار اقتصادیام را نداشتم شاید مسیرم را عوض میکردم و سراغ کتابهای پرفروش میرفتم.
* فکر میکنید جامعه مخاطب خود را با گذشت این سالها پیدا کردهاید؟
خیر. آنموقعی که نان شب نباشد، عشق و عاشقی فراموش میشود.
* پس با چه پشتوانهای کتاب چاپ میکنید؟
با پشتوانه علاقه شخصیام.
* بالاخره برای این کار باید یک بازاریابی هم بشود؟
بله اما باید بگویم که تمام حساب و کتابهای انتشارات کتابسرا از روز اول، توسط حسابدارهای حرفهای محاسبه شده است. من همیشه فکر میکردم اوضاع کتاب و کتابخوانی بهتر میشود. به هر حال باید امیدوار بود. چون صاحبخانه منم و باید خانهام را حفظ کنم.
در مورد ساختار نشر کشور باید بگویم که این روزها، همه عادت کردهاند همه مشکلات را گردن وزارت ارشاد بیاندازند. نمیگویم ارشاد دستهگل محمدی است اما همه تقصیرها هم گردن او نیست. خب اینطور نمیشود. اعتقاد من این است اگر انتخاب صحیح باشد، ویراستاری درست باشد، طراحی قشنگ و کاغذ خوب باشد، کتاب فروش میرود. من هنوز فشار آنچنانی روی دوشم احساس نکردهام که کیفیت را پایین بیاورم و کتاب عامهپسند چاپ کنم.
* اگر بخواهید کتابی را در انتشارات کتابسرا چاپ کنید، خودتان مستقیم درگیرش میشوید یا هیئت انتخاب و بررسی دارید؟
نه خودم به طور مستقیم درگیر نمیشوم. هیئت کتابی داریم که البته کمی نسبت به گذشته فرق کرده است. فریدون مشیری، محمود طلوعی و مرحوم ذکا از اعضای این هیئت بودند. الان ویراستارها فعالیت دارند که بسته به رشته تخصصیشان کتابها را ویراستاری میکنند. فرید مرادی هم که ویراستار همیشگی ماست. ممکن است که هیئت فعلی هر ماه جلسه نداشته باشد اما دور هم جمع شده و جلسه میگذارند.
نظر شما