به گزارش خبرنگار مهر، سهیلی در آثار قبلی خود هم ثابت کرده که علاقه دارد در ریشه های قصه و شخصیت ها به این مقطع زمانی از تاریخ کشورمان بپردازد. البته این علاقه و توجه شدت و ضعف دارد و مثلاً در "تارا و تب توت فرنگی" به رویکرد مستقیم از جنگ بازمی گردد که به جهت بی توجهی به فضاسازی، لحن اغراق شده و تند و ... در سطح می ماند و نمی تواند عمقی به مسائل مطرح شده ببخشد.
مولفه مشترک دیگری که در کارهای سهیلی به چشم می خورد، نوعی روایت متقاطع و حرکت در زمان و مکان است که در فیلم قبلی به سردرگمی غریبی می انجامید، بخصوص که در "تارا ..." قرار بود یک قاتل از بین فلاش بک و روایت های افراد مختلف افشا شود که این اتفاق نمی افتاد.
این بار در "سنگ ..." مردان جنگ تبدیل به خط داستانی فرعی شده اند که از ابتدا فضا و مکان و موقعیت را تحت تأثیر قرار نمی دهند. روایت با سکانس های متقاطعی از یک حادثه آغاز می شود. رئیس، کارگران و ... کارخانه از چگونگی دزدی جهان ایزدی از گاوصندوق می گویند. اتفاقی که با به زندان افتادن جهان و روایت او از چگونگی این اتفاق رنگ عوض می کند و تبدیل به یک توطئه جمعی می شود. توطئه رئیس کارخانه برای گیر افتادن جهان و تصاحب زنش رعنا.
با گذر سریع موقعیت زندان که در جهت آشنابی جهان با دوست قدیمی و خلافکارش محمد کارکرد پیدا می کند، حلقه عملیات پایانی شکل می گیرد. نهایتاً جهان و محمد و نامزدش وارد عملیاتی برای انتقام گرفتن از رئیس کارخانه می شوند. عملیاتی که به طور اتفاقی به گروگانگیری در آسایشگاه جانبازان می انجامد و اینجاست که خط فرعی مردان دفاع مقدس وارد روایت و فیلم می شود.
نکته ای که قبل از پرداختن به وجوه نمایشی فیلم قابل ذکر است، نوعی بی پروابی و خشونت در لحن و پرداخت دیالوگ هاست که بیش از هر چیز از کاراکتر کارگردان برمی آید. گفتگوهای مستقیمی که بدون حاشیه به مرکز هدف برخورد می کنند و به جای جسارت نوعی رو بودن نامطبوع را به رخ می کشند.
مثلاً در سکانسی که رعنا برای دادن کارت عروسی اش با جهان به کارخانه می رود دیالوگی که بین او و رئیس کارخانه رد و بدل می شود در این جهت است یا حرف های محبوبه درباره اصل و نسبش و ... به نظر می آید بی پروایی که در زندگی عادی جریان دارد برای ثبت در سینما باید از فیلتری هنرمندانه عبور کند که لزوماً به مفهوم پاستوریزه شدن آن نیست، بلکه لزوم و کارکردش باید معنا پیدا کند. والا با فیلم هایی رو به رو می شویم که همه مثل هم ناسزا می گویند، ابراز علاقه می کنند و ...
در مقطع میانی که به تعامل بین گروه سه نفره و جانبازان می انجامد، آنچه که بیش از همه پررنگ می شود پرداخت و ساخت و کار نمایشی چیدمان موقعیت و آدمها است. اصلاً خود شخصیتهای جانباز که برخی برگرفته از کلیشه فیلم های قدیمی تر هستند، جایگاه و خاستگاه آنها همه به چیدمانی از پیش تعیین شده پهلو می زند.
فیلم از ابتدا بازی را به عنوان رکن اصلی و دغدغه شخصیت هایش معرفی می کند نام فیلم، حرف های رئیس کارخانه که مدام از کیش و مات و سنگ، کاغذ، قیچی حرف می زند و نهایتاً دادگاهی نمایشی و چیده شده در آسایشگاه سالمندان که حاجی نابینا باید حکمش را صادر کند، برخی از این نشانه ها هستند که وجوه نمایشی فیلم را در مقابل واقعیت رئالی که می کوشد با ارجاعات مستقیم، مستند بنماید کمرنگ می کند.
به خواست حاجی دست آدم های بالقوه خوب به خون آلوده نمی شود و نیروی انتظامی حکم را اجرا می کند تا در انتها نمایشی بودن در پایان فیلمی که استعداد تبدیل به تراژدی را داشت، برجسته شود و همه چیز به پایانی خوش بینجامد.
ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ
سحر عصر آزاد
نظر شما