به گزارش خبرنگار خبرگزاری مهر،عماد افروغ، جامعهشناس و استاد دانشگاه در سالهای اخیر، یک طرفِ خیلی از جدالهای فکری جامعه ایران بوده است. حضور او در مجلس هفتم و ریاست کمیسیون فرهنگی پرماجرای این مجلس، درست در زمانه اوج گرفتن نام او در جامعه فکری ایران، نام او را با سیاستزدگی آن سالها همراه ساخت. اما حالا با فاصله گرفتن از فضای سیاسی پرتنش این سالها، دوباره در حال ورود جدیتر به فضای فکری جامعه است. «نقد درون گفتمانی» یکی از مهمترین مباحثی است که از سمت او در سالهای گذشته مطرح کرده است.
چیزی که میفرمایید دقیقا معنایی غیرانقلابی یا حتی ضدانقلابی از کار سیاسی را به ذهن متبادر میکند؛ چهرهها و مرامهایی که گاهی این طرف خط هستند و گاهی آن طرف، و این همان رویه محافظهکارانه برای حفظ وضعیت موجود به هر قیمتی است؛ سوالی که برای شخص من ایجاد میشود این است چرا شما به عنوان نیرویی فکری و انقلابی که با این فضا مخالف بوده و هستید، در جریان قدرت باقی نماندید و ادامه ندادید تا به سهم خودتان از درون به نفی این مرام و مسلک محافظهکارانه و غیرانقلابی بپردازید؟
نکته خوبی است؛ من در آن زمان احساس کردم که بهتدریج چیزی در نظام دارد اتفاق میافتد و آن شکاف بین نظام نظم رسمی و نظم مدنی و اجتماعی است. با شناختی که از انقلاب اسلامی داشتم، اگر انقلاب اسلامی قدرت مدنی و اجتماعی را نمیداشت، پیروز نمیشد و این یک نقض غرض است که به نام اتفاقی که مرتبط با انقلاب اسلامی است، سیاستها و رفتارهای ما، هیچ نسبتی با نظم مدنی و اجتماعی نداشته باشد؛ بنابراین من باید کجا را بگیرم؟! من به مجلس آمدم تا بلکه به نوعی این شکاف بین قدرت رسمی و قدرت مدنی پل بزنم و آن را در حد توانم پر کنم.
ما نمیخواهیم بگوییم دوگانه بین قدرت سیاسی و قدرت مدنی! من چنین حرفی نمیزنم، ما میگوییم دیالکتیک بین قدرت رسمی و قدرت مدنی. این دیالکتیک اقتضای یک ارتباط دوسویه دارد، نه اینکه ما فقط در قدرت مدنی یا قدرت سیاسی باشیم. ولی من از نزدیک دیدم که قدرت سیاسی روزبهروز دارد با اهرمهای در اختیار خودش و بهصورت خودآگاه، فاصلهاش را با قدرت مدنی بیشتر میکند. در این بین وقتی دیدم قدرت مدنی و اجتماعی دارد تضعیف میشود، احساس کردم که حداقل اگر نمیتوانم بر قدرت اجتماعی بیفزایم، حداقل جزء کسانی نباشم که دارند قدرت سیاسی را به قیمت تقویت این شکاف، افزایش میدهند. امروز هم همان بحث و مسئله را بهصورت تخصصی در عرصه مدنی دارم دنبال میکنم و معتقدم باید همچنان به این مسئله پرداخت.
بحث من این است که ما یک نظم منطقی داریم که باید رعایت شود. ما یک «عرصه دلیل» داریم و یک «عرصه علت». نظام جمهوری اسلامی را عمدتاً اینگونه تحلیل میکنیم که بیشتر دلمشغولی عرصه دلیل است، یعنی عرصه باید و نباید است و هیچ کاری به عرصه تأثرات واقعی مردم ندارد و از این رو انبساطی در نظم منطقی آن اتفاق نمیافتد. اگر ما بخواهیم این انبساط اتفاق بیفتد، باید دیالکتیکی بین عرصه دلیل و عرصه علت وجود داشته باشد. امروز عرصه علت از عرصه دلیل دور است. عرصه علت یعنی عرصه حیات اجتماعی و تأثیر و تأثرات مردم که الزاماً تابع باید و نباید نیست، الزاماً مخالفتی هم با باید و نباید ندارد. به عبارت دیگر زندگی مردم مغایرتی با ارزشهای ما ندارد. دقت کنید که آنها با همه ارزشهای ما میانه خوبی دارند ولی زندگی که الزاماً تابع ارزشها نیست. اساسا فرهنگ یک جعبهآچار است و مردم از داخل این جعبه، آچاری انتخاب میکنند تا استراتژی و کنش خود را معلوم کنند. استراتژی کنش هم لزوما مخالفتی با ارزشها ندارد. استراتژی کنش به نیازها، امکانات، فرصتها، محدودیتها و موانع برمیگردد. اینها در واقعیت و عرصه اجتماعی هستند و کسی که میخواهد برای مردم تحولی ایجاد کند، باید در مردم باشد و باید خواستهها و نیازها و واقعیات آنها را بفهمد.
من از نزدیک دیدم که قدرت سیاسی روزبهروز دارد با اهرمهای در اختیار خودش و بهصورت خودآگاه، فاصلهاش را با قدرت مدنی بیشتر میکند. در این بین وقتی دیدم قدرت مدنی و اجتماعی دارد تضعیف میشود، احساس کردم که حداقل اگر نمیتوانم بر قدرت اجتماعی بیفزایم، حداقل جزء کسانی نباشم که دارند قدرت سیاسی را به قیمت تقویت این شکاف، افزایش میدهند.
من احساس کردم شکاف بین عرصه دلیل و عرصه علت و نقد منطقی و سطوح اجتماعی و فرهنگی آنها روزبهروز در حال افزایش است و اشکالات ساختاری خیلی زیادی وجود دارد که حلناشده باقی مانده است. یکی از دلایلی که ما از ضرورت تغییر در ساختار مجلس خبرگان بحث کردیم همین بود که فاصله عرصه دلیل به عرصه علت کم شده و به حداقل برسد. به هر حال الآن که کشور شرایط کشور بحرانی و نامستقری دارد و موقعیتی برای طرح این مباحث نیست و ما ترجیح میدادیم که این حرفها را در شرایط دیگر بزنیم و زدیم و گفتیم.
امروز میخواهم بگویم که هیچ منافاتی بین تن دادن به این تغییرات ساختاری، با آن «مرگ برآمریکا»ی ما وجود ندارد. اتفاقا این دو کاملا با هم قابل جمع است و ایستادگی در برابر آمریکا و متحد بودن در برابر دشمنان باید در از همین مسیر پیگیری شود. اتفاقا این حرفهای انقلابی است که تقابل ما با دشمنی مثل آمریکا را پررنگ میکند، وحدت ما را پررنگتر میکند. ما نباید فرافکنانه برخورد کنیم و همه مسائل را به خارج محول کنیم. اینها مسائل خودمان است و الحمدلله ریشه در گفتمان ما و گفتمان انقلاب اسلامی دارد.
الحمدلله ما یک گفتمان داریم که با همان گفتمان، حرکت، نقد و مقابله میکنیم؛ حالا اگر این گفتمان را نداشتیم چه کار میکردیم؟ یا باید به این ایسمهایی مثل لیبرالیسم، سوسیالیسم و امثال آن پناه میبردیم، یا از ترس قالب تهی میکردیم. الحمدلله این حرفهای انقلابی حکایت از این میکند که انقلاب کماکان زنده است. البته نمیخواهم مثل برخیها اینگونه بحث کنم که «در کنار همه این بحثها دستاوردهای زیادی داشتیم»، نمیخواهم وارد آن بحث شود که «الا ماشاالله دستاورد زیاد است». برای من مهم آن دستاورد گفتمانی است؛ اینکه همین الآن دارم از منظر گفتمان انقلاب اسلامی با شما مصاحبه میکنم و پرشور هستم و امیدم را از دست ندادهام؛ اتفاقاً پرشورتر و پرامیدتر از همیشه هم هستم و این از این حکایت میکند که هم آزادی گفتمانی دارم، حرف بزنم و هم دلمشغول این انقلاب اسلامی و گفتمان غنی و گرانسنگ آن هستم.
سؤال آخرم این است که با همه شرایطی که تا اینجا شرح دادید و به نظرم بستر را برای کار انقلابی شدیداً تنگ و محدود کرده است، امروز راه بازگشت به آرمانهای انقلاب اسلامی چیست و اساساً انقلابی بودن در شرایط محافظهکار کنونی چه معنایی باید داشته باشد؟
متاسفانه اتفاقاتی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و شکلگیری جمهوری اسلامی رخ داده که اولاً نباید آنها را به اسم انقلاب اسلامی نوشت. حتی برخی از آنها هم نباید به اسم جمهوری اسلامی نوشته شود، چون ریشههای تاریخیتری دارد. ولی البته برخی از آن قطعاً به اسم جمهوری اسلامی، نظام، سیاستها و رفتارهای آن نوشته میشود. اما مسئله این است که یک خلط بزرگی انجام میدهیم و آن هم این خلط انقلاب اسلامی با جمهوری اسلامی است.
من از این مسئله استفاده میکنم و با مقایسه بین قیام حضرت اباعبدالله و شرایط حاضر تلاش میکنم به سؤال شما پاسخ دهم. اگر ما میخواستیم دچار این بدفهمی شویم که آنچه در نظام جمهوری اسلامی رخ داده، عین آرمانهای انقلاب اسلامی است، آن وقت باید امام حسین(ع) هم سکوت میکرد و میفرمود تمام چیزهایی که در دوران یزید رخ داده، عین اسلام است، پس چرا ما دست به کار اصلاح و مقاومت بزنیم؟ اتفاقا یکی از روشنفکران همین حرف را میزد و با کمک گرفتن از اصل ابطالپذیری «پوپر» - که آن هم جای بحث دارد - میگفت یک مکتب و یک انقلاب امتحان خود را پس داده است! اگر اینطور باشد، بنابراین یک کسی هم میتواند بگوید اسلام هم امتحان خود را پس داده، پس امام حسین(ع) دیگر چرا باید برای اصلاح شرایط کاری انجام دهد! اتفاقاً امام حسین(ع) میخواهد بگوید این تز و تئوری غلط است، این انحراف است. واقعیت را به امر بالفعل تقلیل ندهید، واقعیت را به امر ثابت و حاضر تقلیل ندهید. واقعیت لایه لایه است. یک لایه واقعیت دیده نمیشود و من از این لایه برای انقلاب استفاده میکنم.
متاسفانه اتفاقاتی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و شکلگیری جمهوری اسلامی رخ داده که اولاً نباید آنها را به اسم انقلاب اسلامی نوشت. حتی برخی از آنها هم نباید به اسم جمهوری اسلامی نوشته شود، چون ریشههای تاریخیتری دارد. ولی البته برخی از آن قطعاً به اسم جمهوری اسلامی، نظام، سیاستها و رفتارهای آن نوشته میشود.
حالا هم باید بگوییم واقعیت انقلاب را تقلیل ندهید به آنچه در جمهوری اسلامی رخ داده است، واقعیت انقلاب لایه لایه است، یک لایهی آن لایهای بوده که محقق نشده است و اینها وجوه انحرافی از آن لایه است. ما میگوییم انقلاب اسلامی چراغ سیاستها و رفتارهای جمهوری اسلامی است. هر سیاست و اتفاق و رفتاری که با این گفتمان انقلاب اسلامی خواند و منطبق بود، مورد تأیید ماست، هر کدام که نخواند و منطبق نبود، مورد نقد ماست.
اگر بگویید این جای اشکال دارد، من از شما سؤال میکنم که با فرض بر اینکه گفتمان برای خودش انسجام و وحدت رویه و وحدت جوهر دارد، چگونه میشود سیاستهای متناقض در جمهوری اسلامی را متناسب با آن بافت و جوهر واحد دانست؟ ما بعد از جنگ، سیاستهای متنوع و متضاد با هم داشته و داریم؛ کدامشان تراز انقلاب اسلامی هستند؟ وقتی در اینجا شما تنوع و تکثر میبینید، مقایسه کدام تنوع و تکثر با آن جوهر واحد ملاک است؟ بماند که اگر حتی سیاستها/ رفتارها واحد هم میبود باز جای داوری را برای خود داشتیم که از انطباق این سیاستها و رفتارهای واحد با آن گفتمان جوهری بپرسیم.
بنابراین با این تکثری که در سیاستها و رفتارها وجود داشته ما میتوانیم ببینیم که این انواع سیاستها و رفتارها و چیزی که به طور واقع در جمهوری اسلامی حادث شده است، لزوما ربطی به آن جوهر واحد گفتمان انقلاب اسلامی ندارد. همچنین میتوانیم به خودمان این اجازه را بدهیم که حتی اگر سیاستها واحد بوده باشند، که نیستند، باز این حق را به خودمان بدهیم که داوری کنیم که این لایه بالفعل تا چه اندازه با آن لایه اصیل و واقعی سازگار است. ولی حالا چون تنوع و تکثر میبینیم ما باید چه چیزی را با چه چیزی داوری کنیم؟ پس از جنگ تحمیلی، آیا دولتهای جمهوری اسلامی هر کدام پس از دیگری سیاست واحدی را اتخاذ کردند؟ نکردند و ای کاش میکردند. سیاستهای متکثر، متنوع و متناقض و ضدونقیض و ناسازگار با هم و البته با انقلاب اسلامی. من در اینجا چه را با چه داوری کنم؟ من فقط میتوانم بگویم گفتمان انقلاب اسلامی میتواند برای تمام این سیاستها داور باشد. حالا در لابهلای اینها بخشی موجه است، آن را تأیید میکنیم، بخشی ناموجه است و آن را رد میکنیم.
حالا با همه این اوصاف و در این شرایط، انقلابی بودن چه معنا و چه ویژگیهایی دارد؟
من پیشتر یک مصاحبه مفصلی کردهام و در آن گفتم که انقلابی بودن چه معنایی دارد. به نظر من انقلابی بودن بهاصطلاح «رگ گردنکلفت کردن از سر جهل و شور صرف» نیست. انقلابی بودن یعنی اول «فهم انقلابی» داشتن. یعنی ابتدا باید انقلاب اسلامی را خوب فهم کنیم. مبانی فلسفی و ریشههای تاریخی و هویتی و شعارهای انقلاب اسلامی را بدانیم. شعارهای انقلاب اسلامی چیست؟ آزادی، عدالت، معنویت و اخلاق. اخلاق و معنویت نباید فراموش شود، اتفاقاً آزادی و عدالت بدون اخلاق نمیتوانند جمع شوند. اخلاق وجه ممیزه انقلاب اسلامی است. اولاً اگر میخواهید انقلابی باشید اینها را خوب فهم و درک کنید، وقت بگذارید و مطالعه و اندیشهورزی کنید و متناسب با درکتان موضع بگیرید و هر جا که فاصله دیدید فریاد بزنید.
ما میگوییم انقلاب اسلامی چراغ سیاستها و رفتارهای جمهوری اسلامی است. هر سیاست و اتفاق و رفتاری که با این گفتمان انقلاب اسلامی خواند و منطبق بود، مورد تأیید ماست، هر کدام که نخواند و منطبق نبود، مورد نقد ماست.
انقلابی بودن یعنی منافع خود را اصالت ندهید، بلکه حقیقت را اصالت بدهید. انقلابی بودن یعنی اصالت حقیقت بر مصلحت، یعنی اصالت هستی بر روششناسی، یعنی اصالت منافع و مصالح مردم بر گروه، شخص، حکمران و... . در یک کلام، من میگویم اگر کسی امروز میخواهد انقلابی باشد، یک دور نهجالبلاغه را بخواند. یک بار به طور عمیق به حکمرانی امام علی(ع) رجوع کند، همین را بخوانید، بعد ببینید انقلابی بودن یعنی چه! چطور امام علی(ع) از کوچکترین تخلفات عمرای خودش نمیگذرد، ولی به مالک اشتر میفرماید اگر خطایی از مردم سر زد، عبور کن، ببخش و نادیده بگیر! آن افشایی که امام علی(ع) انجام میدهند هم آگاهیبخشی میکنند، هم به حساب حکومتداری میکنند، هم کار روشنفکر را انجام میدهند، هم حکومتداری میکنند. اینطور نیست که به نام حفظ حکومت و نظام، خیلی از چیزها را رد کنیم برود.
من میگویم اگر میخواهیم انقلابی باشیم راهش این است؛ نه اینکه انقلابی بودن و رفتار انقلابی داشتن معنایش این باشد که بیاییم در خیابان و شیشه بشکنیم و... . انقلابی بودن یعنی بینش و قلب انقلابی داشتن، یعنی رفتار متناظر بینش و قلب انقلابی داشتن. در کل اگر بگویند خلاصهتر بگویم، انقلابی یعنی کسی که «تئوری تغییر» دارد. کسی که تئوری تغییر ندارد، نمیتواند انقلابی باشد، چون انقلاب با مفهوم تغییر و «شدن» گره خورده است. آنهایی که دلمشغول «داشتن» و «ماندن» خودشان هستند، انقلابی نیستند، آنهایی که دلمشغول شدن خویش هستند؛ یعنی به فعلیت رساندن قابلیتهای الهی خودشانند، انقلابیاند. این خودش کلی معنا دارد که دیگر جای بسط آن اینجا نیست. یعنی کسانی انقلابیاند که یک ظرف وجودی و قابلیتهای الهی دارند و میخواهند آنها را به واقعیت برسانند. حالا هم برای به فعلیت رساندن این قابلیتها ذیل گفتمان اسلامی، با هر گونه رابطه اربابرعیتی در حوزههای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و... مقابله میکنند، این کار را هم برای شکوفایی خودشان که در گرو شکوفایی دیگران است، انجام میدهند؛ برای سعادت خودشان که گره خورده با سعادت دیگران است در این مسیر گام برمیدارند. اینها انقلابی هستند.
پرونده «علیه محافظه کاری در سال چهلم» -۱ علیه «محافظهکاری» در سال چهلم/انقلاب زنده است، زنده باد انتقاد
«علیه محافظه کاری در سال چهلم»-۲ عماد افروغ در گفتوگو با مهر: چپ و راست ندارد، همه محافظهکار شدند!
نظر شما