۲۴ بهمن ۱۳۸۵، ۱۵:۳۴

/ نامه ای انتقادی به کارگردان اخراجی ها /

آقای ده نمکی سلام ؛ درد جبهه را با درد خود عوض نکن

آقای ده نمکی سلام ؛ درد جبهه را با درد خود عوض نکن

در پی اعتراض های مسعود ده نمکی کارگزدان فیلم اخراجی ها در مراسم اختتامیه بیست و پنجمین جشنواره فیلم فجر ، مهدی فراهانی یکی از نویسندگان حوزه دفاع مقدس با ارسال نامه ای به "مهر" رفتار وی را مورد انتقاد قرار داد . خبرگزاری مهر از آنجا که طرح دیدگاههای گوناگون را موجب ارتقای سطح فرهنگ گفتگو و تعامل می داند ، پیشاپیش آمادگی خود را برای درج پاسخ آقای ده نمکی و نظر سایر نخبگان در این زمینه اعلام می دارد.

به گزارش خبرگزاری مهر متن نامه به این شرح است :

آقای ده نمکی سلام

خسته نباشید

قبل از هرچیز به سهم خودم از تلاش شما در عرصه دفاع مقدس سپاسگزاری می‌کنم.

من جشنواره‌ای نیستم. تا چهار صبح هم توی صف بلیط فیلم شما نایستادم. فیلم اخراجی‌ها را هم ندیدم. ولی بقدر کفایت آوازه‌اش را شنیدم. در مراسم افتتاحیه و اختتامیه جشنواره فیلم فجر امسال هم صندلی نداشتم. اما به برکت صدا وسیما، شما را روی صحنه دیدم جداً غصه خوردم و تا ساعت‌ها در تحلیل برخورد و حرکت شما به فکر فرو رفتم.

عاقبت هم درنیافتم که براستی اگر جشنواره بیست و پنجم، فیلم "اخراجی ها" را بهترین فیلم و یا شما را بهترین کارگردان معرفی می‌کرد، آیا باز هم نظر شما همین بود؟ آنگاه در نظر شما این جشنواره بهترین جشنواره نبود؟ آیا در آن صورت هم باز چنین آشفته گریبان چاک می‌کردید؟

به هرحال این نخستین‌بار نیست که نظر تماشاگران و داوران متفاوت است ، و اما شما اگرچه برای اولین بار به عنوان سینماگر در جشنواره حاضر شدید، ولی اولین بارتان نبود که جشنواره فیلم فجر را می‌دیدید.

گذشته  و حضور شما را در عرصه‌های مختلف که نتیجه‌اش نام آوری امروز شماست، مرور کردم و اندیشیدم که نکند شما هم خدای ناکرده این ملاک و معیار را برگزیده‌اید که : فقط آنهایی خوبند که با من خوب باشند، فقط آنچه خوب است که من خوب بدانم، فقط وقتی اوضاع خوب و مناسب است که بر مدار من بگردد، و من تاب نمی‌آورم که سر سوزنی اوضاع بر وفق مرادم نباشد. آقای ده نمکی چرا عادت کرده‌اید که همه به ساز شما برقصند و چرا بر نمی‌تابید که یک بار، یکی نرقصد؟

احتمالا دیگر با « اخراجی» ها بتوانم شما را اهل سینما خطاب کنم . شما به عنوان یکی از اهالی سینما حتماً در این حرفه می‌شناسید کسانی را که بنده و شما پای عقایدشان را امضا نمی‌کنیم لکن خبره فن هستند و هیچ کس منکر توانایی شان نیست و در گذشته صابون این مقوله‌ای که این بار شما از آن برآشفتید، به تن شان خورده است و دم برنیاورده‌اند. شما که تازه فیلم اولتان است. پس اگر جای آنان بودید چه می‌کردید. لابد خودکشی! البته نه ، شما اهل خودکشی نیستید، ترجیح می‌دهید با دیگران برخورد کنید. پس بهتر است بگوییم : اگر جای آنها بودید با دیگران چه می‌کردید؟

آقای ده نمکی ! اگر چنانچه گفتید سیمرغ تماشگران به همة سیمرغ ها می ارزد، اگر واقعاً به این گفته خود معتقدید، پس چرا چنان برآشفتید؟ این حرف و آن آشفتگی با هم قابل جمع نیست؟ پس کدام یک دروغ است؟ و یا حد اقل کدام راست تر به نظر رسید؟ شما که حتی آنقدر برای تماشگرانتان ارزش قائل نبودید که سیمرغ اهدایی آنان را بپذیرید. همان سیمرغ با ارزش‌تر از همة سیمرغ‌ها را !

من اگرچه خوشبختانه جزو آن تماشاگران نبودم. ولی نکتة دیگری دلم را به درد آورد و مرا به سیاه کردن این سطور وا داشت. تا آنجا که بر خود فرض دیدم که برادرانه، به یاد و در فراق آن روزهای برادری برایت بنویسم و یا شاید درد دل کنم.

این دفاع مقدس مدت‌هاست که مثل گوشت قربانی دست این و آن تکه پاره می‌شود و برای خیلی‌ها نان و نام رقم می‌زنددفاع مقدس تمام شد. خوبان درجه اولش هم اکنون عند ربهم یرزقون اند و دلخوش از مصاحبت پیر و مرادشان و اما آنها که ماندند.

تو بچه جبهه‌ای. حتما می دانی و یادت هست که همان زمان به زبان آوردن یک جمله – آنهم صادقانه و خالصانه و از اعماق جان – کار هرکسی نبود. می‌دانی کدام جمله را می‌گویم. اینکه : خدایا توفیق شهادت راه خودت را روزی ما گردان. برخی دیگر برای شهادت سر و دست نمی‌شکستند و به این خواسته که فقط خداوند مرگشان را شهادت قرار دهد بسنده می‌کردند. و برخی‌ها هم دعایشان این بود که خداوند آنها را برای آینده اسلام حفظ کند. اینها برایت آشناست . همان ماجرای « عقبه » ، « خط مقدم » و « خمپاره اول » و دعاهای هر مقام.

شما را نمی دانم اما پای صحبت هر رزمنده واقعی – و نه فقط جنگ دیده‌ها – که می‌نشینی معتقدند که در آن معرکه حق و باطل و بر سر آن سفره معنویت هرکه را هرچه می‌خواست می‌دادند.

از همین رو، پس از آن خوبان درجه اول، گروه دوم خوبان، حسرت به دوشان واقعی جامانده‌اند. گفتم واقعی! چون می دانم و می دانی که بسیاری از شهادت گریزان آن روز و همانها که مصر بودند برای آینده اسلام محفوظ بمانند، امروز مدام در هر صحنه‌ای، محجوبانه گردن کج و پشت چشم نازک می‌کنند و تسبیح گردان مثلا اشک به چشم می‌آورند که : « ما جا ماندیم.» حال آنکه آنان جامانده نیستند، وامانده‌اند! از قافله ماندگان واقعی حکایت دیگری دارند. حکایتی که شاید فقط امثال من و تو که آنها را دیده‌ایم بدانیم. حکایتی که همة جبهه ندیده‌ها از آن بی‌خبرند و در نتیجه تمام این نسخه بدل‌ها را بجای اصل می‌پذیرند.

من بسیاری از نسخه اصل‌ها، از آن جبهه‌ای های با صفا و با اخلاص – و نه فقط جبهه دیده‌ها – را می‌شناسم که در گوشه‌ای از این مملکت پهناور سر به خدمت و یا کار خود دارند و هیچکس آنها را نمی‌شناسد. هیچکس حتی من و تو که همسنگرشان بوده‌ایم ، سراغی از آنها نمی‌گیرد و هیچ وقت لب به هیچ اعتراضی هم نگشوده‌اند. چرا که آنها جبهه نرفتند تا بعدها نانش را بخورند. در جبهه برای روز مبادا مدام عکس یادگاری نگرفتند. حتی برخی‌هایشان از اثبات مجروحیتشان عاجزند. عکس یادگاری که هیچ، یک مدرک کاغذی خشک و خالی ندارند که ضمیمه تاول‌های شیمیایی شان کنند. آنها خانه و دفتر نگرفته عاشق ولایتند. آنها بدون اینکه یک ریال بگیرند پیش امر رهبر گردن نهاده‌اند. و خلاصه آنها هستند که بدون ادعا و هیاهو حاضرند فقط به گوشه چشمی از رهبر، پای امرش جان دهند.

من و تو آنها را می‌شناسیم که چطور غیرتمندانه بر دشمنان دین و مملکت خروشیدند. جنگاوری و دلیری و خشمشان را با دشمن دیده‌ایم و هیچکس، آری هیچکس، در پشت جبهه و پس از جنگ برآشفتنشان را بر خلق خدا ندیده است. و یا بهتر بگویم اصلاً تا امروز به دیدة هیچکس در نیامده‌اند.

آقای ده نمکی! تو را همه می‌شناسند. نامت برای همه آشناست. فقط به قول خودت این بار فیلمت و زحمتت دیده نشد. اما برادر من آنهایی را که گفتم، عمری است «خودشان» دیده نمی‌شوند و دم بر نمی‌آورند. و از این مهم تر می‌بینند که چه کسانی به جای آنها دیده می‌شوند. می‌بینند که برخی پای سفره بعد از جنگ چه سنگی به سینه می‌زنند. و عجیب آنکه باز هم دم برنمی‌آورند.

نگو که هیچ یک از اینها را ندیده‌ای. نگو که هیچکدامشان را نمی‌شناسی. چرا که مطمئنم می‌شناسیشان و در صداقت و خلوص و خدایی بودن هیچکدامشان شک نداری. دفاع مقدس برای هیچ یک از آنها نان و نام نداشت. اما برایشان خدا داشت. از دنیا حتی به اندازه نامی بهره ندارند اما حساب آخرتشان لبریز است. آنها در هیچ جشنواره دفاع مقدسی جایزه نبرده‌اند. از هیچ کنگره‌ای یک ریال نگرفته‌اند. با هیچ یک از نهادهای متولی فرهنگ دفاع مقدس هیچ قراردادی نبسته‌اند. پس از آن هشت سال فقط و فقط جنگ را در سینة خود نگاه داشته‌اند. آنها حتی به اندازه ما از اکسیژن هوا بهره ندارند. ولی بی‌نیاز ترین مردمان اند. آنها جبهه‌ای اند و هیچکس را جز خدا لایق خریداری متاعشان نمی‌دانند.

سفره جنگ که جمع شد بر سر سفره‌ای که پس از جنگ پهن شد ننشستند. همان سفره‌ای که من و تو حداقل اقل از کنارش رد شده‌ایم و لقمه‌ای برگرفته‌ایم. همان سفره‌ای که بسیاری از رفقای من و تو کنارش اتراق کرده‌اند.

غرض این نیست زحمات آنانی که در نشر پیام و فرهنگ آن آسمانیان تلاش می‌کنند و گام برمی‌دارند زیر سؤال رود. من منکر تلاش آنان که پس از جنگ فقط سنگر خود را عوض کردند و به جای سلاح ، قلم و دوربین و . . . دست گرفتند نیستم. حتی نمی‌گویم همه فی سبیل الله کار کنند و تارک دنیا شوند. نمی‌گویم نان و نام را رها کنند. اتفاقا همه اینها خوب است. حتی باید کمک کرد تا سربازان این عرصه به نان و نام برسند. لکن از آنانی تبری می‌جویم که همه همتشان فقط و فقط نان و نام است. از آنانی می‌گریزم که خون شهدا را قاتق نان خویش می‌کنند. و صد البته که : و اذا قیل لهم لا تفسدوا فی الارض قالوا انما نحن مصلحون. همه مدعی اند که چنین نیست و نیتشان فقط وفقط حفظ فرهنگ دفاع مقدس است.

برادرم حال و روز دفاع مقدس امروز و داعیه داران آن، حکایت « بکی و تباکی» در عزای سالار شهیدان است. حتماً دیده‌ای برخی از آنهایی را که در جایگاه گریاندن خلق الله، یک عمر خودشان را دلخوش تباکی کرده‌اند و در پرونده اعمال خود یک « بکی » ندارند و خود را عاشق واقعی و سینه چاک امام حسین می‌دانند. همانها که از یک سو روز و شب بلندگو بدست ، مثلاً می‌سوزند که چرا کربلا نبودند و از سوی دیگر هشت سال از کربلای ایران گریختند. و گاه که خیلی همت می‌کردند به امر مهم و با ارزش تقویت روحیه رزمندگان، آن هم با رعایت کیلومترها فاصله از خط مقدم ، می‌پرداختند. و بدبخت کسانی که عاقبت هم دست خالی سرشان به سنگ لحد می‌خورد و در پیشگاه مولایشان قطره اشکی از سر اخلاص و صفا ندارند.

آنها که جبهه را دیده‌اند خوب می‌دانند که در جبهه بودن ملاک جبهه‌ای بودن نیست، چه بسیار جبهه دیده‌هایی که جبهه‌ای نشدند. به جبهه ندیده‌های امروز مدعی جنگ و جبهه کاری ندارم . حساب آنها که روشن است، اگرچه کسب آنها نیز امروزه رونقی دارد. اما برادرم بیا کمی فکر کنیم. به خودمان بیاییم. نکند دلخوش جبهه دیدنمان باشیم و عاقبت دست خالی برویم. آنها که جبهه را دیده‌اند هنوز این فرصت را دارند که جبهه‌ای بشوند.

مطمئنم که به قیامت اعتقاد داری آنهم با تفکرشیعی. پس می دانی که روزی پیر جماران را در جمع دوستان و رفقای رفته خواهیم دید. ممکن است در آن روز ما را به آن جمع راه ندهند. ولی حد اقل می‌دانیم که چشممان به چشمشان خواهد افتاد.

اصلا مدعی نیستم که خود در آن روز سربلندم و زبانم لال تو سربزیر. اما راه را پر خطر می‌دانم و بنی بشر را از خطا و لغزش مصون نمی‌انگارم. در نتیجه برخود فرض می‌دانم که واگویه وار این هشدار را زمزمه کنم. باشد که حسرت جاماندگی به شرم واماندگی نیامیزد.

القصه، غصه خوردم وقتی تو را و برخوردت را کنار جبهه‌ای ها و رفتارشان – و نه جبهه رفته‌ها – گذاشتم. از آن رفتار- اگرچه وانمود می‌شد- بوی اخلاص و غیرت جبهه‌ای و غم غربت جنگ حس نمی‌شد. آنجا درد ، درد جبهه و غربت نبود. درد، درد خود تو بود. و همه غصه من از این است که تو این درد را به حساب جبهه و جنگ گذاشتی.

باور کن نگرانم. چرا که می‌دانم عذرخواهی از شهدا و نسخه اصل‌ها و صاحبان واقعی جبهه و جهاد به همان راحتی عذرخواهی از امین حیایی و اکبر عبدی نیست.

الم یأن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکرالله و . . .

 یا علی
85/11/23
مهدی فراهانی

مهدی فراهانی - پژوهشگر و نویسنده دفاع مقدس

کد خبر 447668

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha