خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه-سید محمد حسین دعائی: درست در همان ایامی که جمع کثیری از نخبگان جامعه، به تکمیل و ارتقاء «الگوی پیشرفت جمهوری اسلامی ایران برای پنجاه سال آینده» میاندیشند، جناب آقای نصیری در یادداشت خود مینویسد: «حوزه و فقه مبتنی بر منجزیت و معذریت و فاصلهدار از بسیاری از احکام واقعی خداوند در فراتر از مسلمات دین و مذهب، باید سودای تحقق جامعهای تراز دین که رضایت عمومی را در حدی بالا جلب کند و آرمانها را در سطحی عالی محقق کند، که نه وظیفه حوزه است و نه مقدور حوزه و جمهوری اسلامی، برای صاحب اصلی شریعت و مفسر حقیقی آن و فصل الخطاب دین ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ بگذارد که ان شاء الله با ظهور قریبش محقق خواهد شد؛ و الله العالم.»
اگرچه اداء حق مطلب در نقد و بررسی این سخن، محتاج مجالی واسع و بیانی مفصل ـ شاید در حد یک کتاب ـ است، اما با توجه به خطیر بودن ماجرا، نگارنده نتوانست از تذکر فوری و موجز برخی از نکات در این رابطه صرف نظر کند:
۱ـ اساسا این سخن که «بهخاطر واقعیتهای تلخ و منفی، آرمانها را دنبال نکن!» ـ بهعنوان لبّ کلام نصیری ـ نه با مقتضای فطرت سازگار است، نه با رویکرد عقلاء و نا با منطق دین. این کلام معروف که «انّ الحیاة عقیدة و جهاد» با این تقریر که «زندگی یعنی: شناخت قله و تلاش برای رسیدن به آن» قطعا سخن درستی است، حتی اگر از معصوم نباشد. زندگی بدون «آرمان» مردگی است. فرق است بین زندگی و زندهبودن. هر پیشرفتی که در عرصۀ علم یا در میدان عمل اتفاق میافتد، بدون شک نتیجۀ مستقیم «آرمانخواهی» است.
این آرمانها و اهداف بلندند که انسانها را تکان داده و به پیش میبرند. فلذا نفی آرمانخواهی، بوی مرگ میدهد. با چنین مبنا و رویکردی نه میتوان به «گسترش مرزهای علم دینی» اندیشید و نه میتوان به «دفاع از حکومت اسلام» پرداخت؛ و از همین روست که نگارنده هر چه تلاش میکند نمیتواند به تفاوت سخن نصیری با کلام انجمن حجتیه پی برده و تذکر این نکته از سوی او که «فقه و فقهاء موظف به تشکیل حکومت در صورت امکان و فراهمبودن زمینههای آن و جامعهسازی دینی در حد تواناند» را تذکری واقعی و جدی به حساب آورد.
اینکه «جز با حضور و مدیریت معصوم علیهالسلام نمیتوان به حد ایدهآل فهم و اجراء دین دست یافت» سخن حقی است که نگارنده بعید میداند احدی از عقلاء متشرعه با آن مخالفت کند؛ اما نتیجهای که نصیری بر این مطلب حق مترتب میکند، قطعا باطل است. کلمةُ حقٍّ یُراد بها الباطل! خلاصۀ کلام او این است که: «چون چنین است، بیخود و بیجهت از تمدن نوین اسلامی، ضرورت تدوین آن و اهمیت زمینهسازی برای اجرائش صحبت نکنید! برای رسیدن به یک جامعه و زندگی مطلوب، باید صبر کنیم تا امام زمان علیهالسلام تشریف بیاورند!»
حال آنکه نه تنها این دو، هیچ تلازمی با یکدیگر ندارند، بلکه مسئله کاملا برعکس است. یعنی اگرچه سقف پرواز بشریت در عصر غیبت معصوم دچار محدودیتهایی است، اما نمیتوان و نباید با سوءاستفاده از ابهام این واقعیت و ارائۀ تعریفی خودساخته از آن، چنین نتیجه گرفت که شیعیان باید سودای دستیابی به زندگی فردی و جمعی مطلوب را از سر بیرون کرده و برای دستیابی به آن نکوشند؛ بلکه اساسا کلید قفل «ظهور» در هزارتوی همین کوششهای عالمانه و عاشقانه پنهان بوده و تا شیعیان با پروراندن سودای دستیابی به «تمدن اسلامی» در سر و تلاش حداکثری برای عملیاتیکردن آن، شرائط را برای برپایی کاملش فراهم نکنند، نه میتوان آنها را منتظر خواند و نه ظهوری اتفاق خواهد افتاد.
۲ـ فروکاستِ «فقه غنی، جامع، مترقی و پویای شیعه» به دانشی حداقلی و در نتیجه ناکارآمد، دارای فاصلهدانستن فقه عصر غیبت با بسیاری از احکام واقعی و مبتنیدانستن آن بر اختلافات فراوان، ظنون بیشمار، منجزیت و معذریتِ صِرف، با هدف اثبات ناتوانی این دانش برای ادارۀ جامعه و سلب ظرفیت تمدنسازی از آن، خطای فاحش دیگری است که مهدی نصیری در یادداشت خود مرتکب شده است.
این سخن حق که «نباید در رابطه با توانمندیهای دانش فقه مبالغه کرد» یا اینکه «فقه موجود، نیازمند بهروزرسانیهای مبناشناسانه، موضوعشناسانه و روششناسانه است» بههیچوجه مجوز آن نیست که کسی بخواهد ظرفیت عظیم میراث علمی و عملی امامیه در راستای «تمدنسازی» را زیر سؤال برده و آیۀ یأس بخواند. ما فقه را ـ حتی در عصر غیبت ـ نه یک دانش حداقلی، بلکه «نرمافزاری قابل اتکاء برای ادارۀ جامعه» دانسته و معتقدیم که میتوان با تکیه بر «ظرفیتهای راهبردی موجود در گزارههای دینی» به تولید «تمدن نوین اسلامی» پرداخت؛ و در همین راستا این سخن که رجوع مردم به عالمان دینشناس در عصر غیبت، از باب ضرورت است و اضطرار ـ آنگونهای که نصیری معتقد است و با آن نتایجی که او بر این مطلب بار میکند ـ
نیز به هیچ وجه قابل قبول نیست. زیرا معصومان علیهم السلام حتی در همان زمان حضور خود و در شرائطی که بهرهمندی مستقیم شیعیان از ایشان ممکن بوده است، از یک سو مراجعان را به اصحاب برگزیدۀ خود ارجاع داده و از سوی دیگر اصحاب خاص خویش را به تکفل امور علمی و عملی شیعیان تشویق مینمودهاند. این واقعیت تاریخی که با رویکردهای عقلائی و واقعبینانه در عرصۀ نشر و تبلیغ یک مکتب نیز سازگار است، در کنار آموزۀ مبناییِ «علینا القاء الاصول و علیکم التفریع» و همچنین تدبیرهایی مانند ایجاد شبکۀ وکالت و تربیت فقیهان مفتی و حاکم، برای پاسخگویی به نیازهای روزافزون جامعه، همه و همه ما را به این حقیقت غیرقابلانکار میرساند که ارجاع جامعه به فقهاء و تأکید بر «ابرراهبرد ولایت فقیه برای ادارۀ جامعه در عصر غیبت» نه اقدامی از سر انفعال، بلکه تصمیمی هوشمندانه، بهمنظور زمینهسازی برای حفظ و گسترش دین در مواجهه با تحولات دنیای جدید است.
البته گفتنی است که ریشۀ نگاه نصیری به فقه و فقهاء را باید در دیدگاه او نسبت به «گسترۀ دین» و «هندسۀ معارف دینی» جستجو کرد. کسی که به انکارِ «دستگاه حکمی و معنوی شیعه» همت گمارده و «فقه» را فارغ از «فلسفۀ ناب اسلام» و «عرفان اصیل شیعه» در نظر میگیرد، باید ادارۀ جامعۀ معاصر بر اساس دین را غیرممکن بداند؛ کسی که با نفیِ «رویکردها و تحلیلهای متین عقلانی، عرفانی و تجربی» به خلع سلاح دین و متدینان در مواجهه با تهاجم فکری و فرهنگی دشمن مبادرت میورزد، باید هم انقلاب اسلامی و زعماء اهل حوزۀ آن را در مسیر دستیابی به آرمانها ناکام ببیند؛ و در همین راستا عرض میشود: ای کاش جناب نصیری، غیر از ایرادگرفتنهای مدام و آیهیأسخواندنهای دائم، یک بار هم پیشنهاد شفاف و مشخصی را برای حل معضلی از معضلات نظام اسلامی ـ مانند: بانکها، اشتغال، مسکن، صنعت، تولید، کشاورزی، محیط زیست، ازدواج، تربیت، هنر، سیاست خارجی و ... ـ ارائه میکرد، تا دقیقا مشخص شود که خروجی مدل او چیست و فرق آن با خروجی سایر مدلها در کجاست. اما از آنجاییکه ظاهرا ایشان خیلی حوصلۀ فعالیتهای ایجابی را ندارد، به نظر میرسد نباید چنین امیدی داشت!
۳ـ فارغ از نکات پیشگفته، کلام آقای نصیری ـ در همین حجم اندک ـ دچار تناقضاتی است که به دو مورد از مهمترین آنها اشاره میکنم:
ایشان از یک سو قوام دین و اقامۀ آن در حد مطلوب و رضایتبخش را متوقف بر حضور امام معصوم و مبسوط الید بودن او میداند؛ اما از سوی دیگر معتقد است حتی امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در برابر واقعیتهای تلخ، خاضع بوده و در حکومت خود، از مبارزه با بدعتهای زیادی چشم پوشید!
همچنین او از یک سو بر ضرورت شناخت مدرنیته، بهعنوان مانعی اساسی در مسیر تحقق مطلوب دین تأکید میکند، از حوزویان بهجهت تأیید بخشهایی از تمدن غرب انتقاد میکند، نگاه امضائی به مدرنیته را از مصادیق سکولاریسم معرفی میکند و چارۀ کار را در خروج از سیطرۀ علمی و عملی تجدّد میبیند؛ اما از سوی دیگر بخشی از راهحل مشکلات موجود را در عرف حکمرانی جهانی و تجربیات بشری جستجو کرده و به حوزویان توصیه میکند راه استفاده از چنین عرفی را بهنحو احکام اولی یا ثانوی و در قالب فقه مصلحت برای جامعه باز کرده و در موارد تزاحم، بیجهت مته بر خشخاش نگذارند!
از کنار این تناقضها نمیتوان بهراحتی گذشت.
۴ـ جناب نصیری، از آنجاییکه به تضاد دیدگاه خود با دیدگاه رهبر معظم انقلاب در این حوزه و برخی حوزههای دیگر واقف است، در یکی از یادداشتهایش مینویسد: «رهبری انقلاب نیاز به تملق و ستایش ندارند؛ بلکه از اندیشهورزی و آزاداندیشی و دلسوزی همۀ نیروها برای کشور و انقلاب، حتی اگر همراه با انتقادهایی صریح هم باشد، استقبال میکنند.» همچنین در یادداشت دیگری با عنوان «عرصه را بر آزاداندیشی تنگ نکنید» مینگارد: «[در مباحثات و اختلافات علمی] اطمینان فقط با مراجعه به فصل الخطاب معصوم به دست میآید و تا او در پردۀ غیبت است، بنده اگر به نظری متفاوت با بزرگان غیرمعصوم برسم، حق ندارم از نظرم دست بردارم، مگر آنکه به هر دلیل بطلان نظر کنونیام برایم باورمند شود. ... [اما] در مقام عمل حکومتی، باید هر مسئولی بر اساس نظرات ولی فقیه عمل کند ... .
بنابراین اگر بنده مثلا الأن مدیرمسئول کیهان بودم، حتما دیدگاههای شخصی خودم را که احیانا متفاوت با دیدگاههای امام و رهبری بود، در این روزنامه ترویج نمیکردم، مگر به نحو تضارب آراء که عدم مخالفت رهبری را هم با آن احراز میکردم؛ اما در شرایطی که مسئولیت اجرایی ندارم و به تحقیق و نوشتن و طلبگی اشتغال دارم، هم بر اساس مبنای امام و هم مبنای رهبری و نیز مبانی مسلّم شیعه، هیچ منعی برای رسیدن به دیدگاههای متفاوت با این دو عزیز عظیمالقدر و طرح اصولی آنها در هیچ زمینهای وجود ندارد. مگر ... [مخالفان بنده] دستور العمل رهبری بزرگوار در مورد ضرورت و لزوم برگزاری کرسیهای آزاداندیشی را ـ که از اسناد افتخارآمیز نظام مبتنی بر ولایت فقیه است ـ با آن مضامین بلند ندیدهاند ... ؟!
من مدتها فکر میکردم چرا این سند عالی و مایۀ مباهات، بر زمین مانده و به آن کما هو حقه (که رهبری باری گفتند من صد بار برای راهاندازی کرسیهای آزاداندیشی تذکر دادهام) عمل نمیشود؟ اکنون ... درمییابم که ظاهرا مدیران مسئول برگزاری کرسیها ... فکر میکنند که اساسا طرح دیدگاههای متفاوت با امام یا رهبری غیرمجاز و گناه و جرم است و مقصود رهبری هم از برگزاری این کرسیها این بوده که همگان بیایند و نظرات امام و رهبری را تکرار کنند و بعد فکر کردهاند خب تکرار این نظرات که نیاز به مناظره ندارد، پس کرسیهای آزاداندیشی تعطیل!! و رهبری بزرگوار دقیقا در برابر این نگرش عجیب و غریب فرمودهاند: بارها گفتهایم حرف مخالف رهبری، نه جرم است و نه معارضهای با آن میشود. ... حالا این منش و روحیه را باید با منشِ ... [افرادی] که ادعای دفاع از رهبری و نمایندگی رسمی و غیررسمی از خط و منویات ایشان را مطرح میکنند مقایسه کرد تا معلوم شود که چه جفایی در حق معظم له و شاکله روحی و بینشی و منشی ایشان صورت میگیرد.»
آری! ما نیز این سخن را بارها و بارها از رهبر معظم انقلاب شنیدهایم که اظهارنظرهای کارشناسانه ـ حتی در صورت عدم هماهنگی با دیدگاههای رهبری ـ نه تنها مانعی نداشته و نباید ضدیت با ولایت فقیه تلقی شود، بلکه مفید و راهگشاست؛ اما چند نکته در این رابطه نیازمند توجه است:
نکتۀ اول آنکه: حتی اگر بتوان فصل الخطاب دانستن معصوم در عصر غیبت نسبت به اختلافات علمی را پذیرفت، اما همانگونه که جناب آقای نصیری میگوید، قطعا این سخن نسبت به امور مرتبط با فضای عمل و ادارۀ جامعه غلط است. فصل الخطاب جامعۀ اسلامی در عصر غیبت نسبت به امور حکومتی و اجرائی، نظر حاکم شرع جامع الشرائط یا همان ولی فقیه است.
البته نظرات ولی فقیه به دو قسم تقسیم میشوند: گاه ولی فقیه، بهعنوان یک «متخصص» و صرفا از باب «پیشنهاد و ارشاد» مطلبی را بیان میکند؛ که در این صورت، مخالفت علنی و غیرعلنی با نظر او، عقلا و شرعا هیچ منعی ندارد. اما گاه ولی فقیه، بهعنوان «حاکم شرع» و در قالب «امریه، ابلاغیه، مطالبه و فراخوان حاکمیتی» مطلبی را افاده میکند؛ که در این صورت، بهتصریح بزرگان، مخالفت با آن مطلب، برای همگان ـ حتی برای افراد اعلم از او ـ عقلا و شرعا جائز نیست؛ و در این حکم، هیچ تفاوتی بین یک مسئول اجرائی و یک طلبۀ معمولی نیست.
به بیان دیگر، در مواردی که نظرات ولی فقیه، به مرحلۀ «ابلاغ حاکمیتی» نرسیده است، راه برای اظهارنظرهای کارشناسانه باز است؛ حتی پس از ابلاغ حاکمیتی نیز متخصصان میتوانند از باب «النصیحة لائمة المسلمین» به تبیین دیدگاههای خود در محافل تخصصی پرداخته و نظرات خود را به ولی فقیه منتقل کنند؛ اما پس از ابلاغ حاکمیتی، دیگر «مخالفخوانیهای عمومی و عملی» ممنوع است. یعنی دیگر نه میتوان در فضاهای عام رسانهای به ترویج دیدگاههای مخالف نظر رهبری پرداخت و نه میتوان در صحنۀ عمل، حرکتی مخالف نظر رهبری داشت. رضوان خدا بر مرحوم علامه آیة الله حسینی طهرانی که نه تنها مبانیِ علمیِ «حیات اجتهادی در پرتو حاکمیت ولی فقیه» را منقّح ساخت، بلکه در سیرۀ عملی خود نیز ذرهای از اقتضائات آن تخطی نکرد:
«در موضوعات تخصّصی تبعیت در رأی و فکر از دیگری، صد در صد غلط است، هرگونه تخصّصی میخواهد باشد؛ یعنی انسان بعد از اینکه خودش صاحبنظر شد دیگر نمیتواند با بصیرتی که پیدا کرده تابع رأی دیگری باشد. ... البتّه این حرف مربوط به افراد متخصّص است؛ زیرا افراد غیر متخصّص اصلا نمیتوانند نظریه بدهند؛ بلکه همیشه باید تابع متخصّص باشند. ... کسی که مجتهد میشود، مجتهد مطلق، او در امور دینی ذیرأی و ذینظر میشود و بههیچوجه انسان نمیتواند مجتهد را از رأیش برگرداند، مگر اینکه برود بنشیند با او مباحثه کند. ... شخصی که به مرحله اجتهاد میرسد، نه اینکه جایز است اجتهاد کند؛ بلکه دیگر نمیتواند تقلید بکند، تقلید حرام است. ... این راجع به مسائل کلی اجتهاد. ... امّا راجع به حکومت اسلام، گفتیم که: حاکم اسلام واحد است و نمیشود در سیطرۀ اسلام دو تا حاکم باشد. وقتی یکی از مجتهدین حاکم شد، حکمش بر تمام افراد مسلمان و حتّی بر مجتهدین دیگر و حتی بر افرادی که از حاکم أعلماند نافذ است. خداوند به جهت حفظ مصالح نظام، حکم او را حجّیت داده است. حالا باید دید وظیفه مجتهدین دیگر چیست؟ مجتهدین دیگر در عبادات و معاملات و حجّ و هر چیزی که راجع به امور شخصی است، نمیتوانند از آن حاکم تقلید کنند؛ زیرا این امور تقلیدی نیست و تقلید بر مجتهد حرام است. امّا در امور ولائی که راجع به حکومت است و شرع مقدّس اسلام اختیار آن را به دست حاکم داده است، بر همه مجتهدین واجب است تابع باشند و هر چه او گفت عمل کنند. ... مگر آنکه انسان علم به خلاف داشته باشد. ... مردم ایران هم که با آیة الله خمینی بیعت کردند برای حکومت ... از آن به بعد مجتهدین دیگر از نقطهنظر مدارک شرعی نمیتوانند با ایشان در امور حکومتی مخالفت کنند. گرچه آرائشان در مسائل شرعی و فهم از آیات قرآن و اخبار و أمثال آن محترم است، امّا در مسائل سیاسی و اجتماعی و آن مسائلی که راجع به حکومت اسلام است و حکومت را حکومت واحد میکند، باید تابع حاکم باشند؛ و دیگر اظهار آراء و نظریههایی که نسبت به این حکومت تزلزلی میآورد و شکستی وارد میکند، برای آنها ممنوع و این باب بر همۀ آنها مسدود است. ... مثلا اگر حاکم دستور داد که بروید برای جنگ، بر همه واجب است به جنگ بروند و به نحو وجوب کفائی، یعنی باندازه مَن بِهِ الکفَایه باید به جنگ بروند، تا آنجایی که اعلام کنند دیگر محتاج نیستیم ... ؛ و بنده در همین مدّت حیات آیة الله خمینی بارها به رفقا گفتم که: اگر ایشان بر خود من هم بهعنوان وجوب تعیینی امر کنند که برو به جنگ! من میروم. چرا؟ چون اینجا نظر شخصی نبایستی اعمال بشود؛ نظر شخصی در اینکه آیا این جنگ صلاح هست یا نیست؟ کی شروع شده؟ کی باید تمام شود؟ کجا خوب بود صلح میشد؟ و أمثال آن؛ اینها مسائل و نظرهایی است که برای انسان هست و چه اشکالی دارد که برای همه هم باشد. امّا در تصمیمگیریها و موارد تقاطعِ انظار، انسان باید تابع باشد؛ عملا اگر تخلّف کند، مجرم است و گناهکار. ... همچنین بعد از رحلت آیة الله خمینی که عنوان رهبری را به جناب آقای حاج سید علی خامنهای سپردهاند، در اینجا هم بایستی ما وظیفۀ خودمان را بدانیم ... . از نقطه نظر اینکه عنوان بیعت با ایشان هم بر اساس رهبری بعد از آیة الله خمینی بوده است، اطاعت از ایشان هم در امور اجتماعی و سیاسی که لازمۀ رهبری است واجب میباشد؛ و ایشان هم بحمد الله فردی است مجاهد و عامل و مدبّر و متدیّن ... . وقتی این بیعت انجام گرفت، آن وقت ایشان از طرف اسلام منصوب میشود برای حکومت؛ و مردم باید در امر حکومت و سیاست و تصمیمگیریهایی که راجع به اصل اجتماع اسلامی است ... از ایشان اطاعت کنند، به همان کیفیتی که عرض شد.»[۱]
امید آنکه که متخصصان و غیرمتخصصان، از این نگاه حقمحور و خالی از هوای نفس، الگو بگیرند.
نکتۀ دوم آنکه: نمیتوان از روی زمین ماندن دستور رهبر نسبت به مسئلۀ آزاداندیشی ناراحت بود، اما با عملکرد خود، روی زمین ماندن سایر دستورات ایشان را باعث شد. اگر مخالفان جناب آقای نصیری، بهجهت نادیدهگرفتن سخن رهبر در باب ضرورت آزاداندیشی، مستحق سرزنشاند، ایشان نیز بهجهت نادیدهگرفتن سخن رهبر در ابواب متعدد دیگر، از جمله: ضرورت حرکت بهسمت تمدن نوین اسلامی، ضرورت تلاش برای طراحی و اجراء الگوی پیشرفت، ضرورت احیاء و توسعۀ فلسفۀ اسلامی در حوزه، ضرورت معرفی بزرگانی همچون مرحوم آیة الله قاضی و مرحوم علامۀ طباطبائی بهعنوان الگو، ضرورت پرداختن به فقه حکومتی و ... ، مستحق سرزنشی سنگینتر است. همان رهبری که صد بار نسبت به راهاندازی کرسیهای نظریهپردازی تذکر داده است، صد بار نیز گفته است که «ایجاد تمدن نوین اسلامی، دستور کار قطعی نظام جمهوری اسلامی است»؛ اما برخی گوششان بدهکار نیست.
رهبر معظم انقلاب در همان سند و دستورالعملی که مورد استناد جناب آقای نصیری نیز قرار گرفته است، با بیان اینکه «این انقلاب باید بماند و برنامه تاریخی و جهانی خویش را به بار نشاند» یا اینکه «باید ایدهها در چارچوب منطق و اخلاق و در جهت رشد اسلامی با یکدیگر رقابت کنند و مصاف دهند تا جهان اسلام، اعادۀ هویت و عزت کند و ملت ایران به رتبهای جهانی که استحقاق آن را دارد بار دیگر دست یابد» و یا اینکه «از شورای محترم انقلاب فرهنگی و بهویژه ریاست محترم آن نیز میخواهم که این ایده را در اولویت دستور کار شورا ... قرار دهند تا زمینه برای این کار بزرگ بهتدریج فراهم گردد و دانشگاههای ما بار دیگر در صف مقدم تمدنسازی اسلامی و رشد علوم و تولید فناوری و فرهنگ، قرار گیرند»، بر این نکتۀ مهم تأکید دارند که اساسا آزاداندیشی و نظریهپردازی در جمهوری اسلامی، تمهیدیست برای تحقق پیشرفت در مسیر رسیدن به تمدن نوین اسلامی؛ حال آنکه امثال جناب آقای نصیری، مبتنی بر سلیقه و تشخیص خود، صرفا به قالب مسئله پرداخته و از لبّ آن غافلند.
فلذا یافتن پاسخ این سؤال که: چرا علیرغم تأکیدات فراوان رهبر، کرسیهای نظریهپردازی شکل نمیگیرد، فکر زیادی نمیخواهد؛ آری! علت این امر چیزی نیست غیر از وجود افرادی همچون جناب آقای نصیری، با شاکله، روحیه و منطق ایشان، در مراکز مرتبط با این بحث؛ کسانی که تشخیص خود را بر تشخیص رهبر ترجیح داده و بهجای پیگیری مطالبات ایشان، به پیگیری اجتهادات شخصی خود مشغولند.
نکتۀ سوم آنکه: اگر از ضرورت آزاداندیشی سخن گفته و عملکرد خویش را نوعی نظریهپردازی تعریف میکنیم، باید به آداب و قوانین آن نیز پایبند باشیم. رهبر معظم انقلاب در همان سند فوق الذکر، با تأکید بر مواردی همچون «وفاداری به اصول، اخلاق و منطق»، «برقراری تعادل میان هرج و مرج و دیکتاتوری»، «گفتگوی آزاد با هدایت علماء و صاحبنظران» و «مناظرههای قانونمند در حضور هیئتهای داوری» در واقع به همین نکته اشاره دارند.
محل اندیشهورزی و آزاداندیشی، کرسیهای نظریهپردازیِ برخوردار از هیئت داوری و محافل تخصصی نقد و مناظره است، نه فضاهای عمومی و رسانهای. اندیشهورزیهای بیمحابا و آزاداندیشیهای غیرحرفهای، نه تنها به نتیجۀ مطلوب ـ یعنی باز شدن گرههای ذهنی و عینی ـ منجر نخواهد شد، بلکه بهجهت فراهمنبودن زمینه برای نقد ضابطهمند و رفت و برگشتهای دقیق علمی، نتیجهای معکوس خواهد داشت. البته خوشبختانه در این بخش، جناب آقای نصیری با ما همعقیده است: «بدیهی است آزاداندیشی در هر موضوع و ساحت علمی، آداب و ضوابط خود را دارد. اولین ضابطۀ آن رعایت روش علمی و استدلال و استناد و روحیۀ حقجویی در گفتن و نوشتن است؛ نه آنکه مدعاهایی شالودهشکنانه علیه دین و مذهب بدون کمترین استدلال و استناد علمی و یا با ضعیفترین استدلالها بهصورت خطابی و شعاری مطرح شود و بسیاری از مردم و جوانان فاقد تخصص و اطلاع در مسائل دینی را با شک و شبهه و تردید مواجه کند.» فقط ای کاش ایشان خود به این سخن متین عمل میکرد!
نکتۀ چهارم آنکه: ضرورت آزاداندیشی تبعّضبردار نیست؛ یعنی نمیتوان در یک عرصه قائل به ضرورت آزاداندیشی بود، اما در عرصههای دیگر، رویکرد و عملکردی صددرصد مخالف آن داشت. اگر قرار باشد تنها یک موضوع برای آزاداندیشی و تفکر آزاد تعریف شود، آن یک موضوع چیزی نیست غیر از اصول اعتقادی و بنیانهای فکری؛ اما در کمال تعجب، عدهای آزاداندیشی در هر حوزهای را روا میدانند، مگر در حوزۀ اعتقادات! این گروه، با رمی آزاداندیشان واقعی ـ یعنی فیلسوفان و حکیمان مسلمان ـ به مخالفت با مکتب اهل بیت علیهم السلام، بعضا تا مرحلۀ تکفیر و تفسیق آنان نیز پیش رفتهاند. به نظر خوانندگان محترم، آیا میتوان از کسی که فلسفۀ اسلامی را ـ البته به اشتباه ـ مساوی با فلسفۀ یونانی دانسته و طرح سخنان فلاسفۀ یونان توسط فلاسفۀ مسلمان ـ آن هم با رویکردی انتقادی و خلاقانه ـ را دلیل بر بطلان مطالب ایشان میداند، شعار آزاداندیشی را پذیرفت؟!
و نکتۀ پنجم آنکه: نباید بین برخوردهای ناشی از سعۀ صدر و کرامت اخلاقی رهبر معظم انقلاب با وضعیت ایدهآل ایشان خلط کرد. ممکن است در جایی و بهمناسبتی و بر اساس مصلحتی، رهبر با عدم همراهی شخصی همراهی کرده و حتی از آن استقبال کند، اما قطعا از همراهی نخبگان با سیاستهای ابلاغشده از سوی خود، آن هم در امور مهمی همچون: الگوی حرکت نظام در پنجاه سال آینده یا راهبردهای کلانی همچون اقتصاد مقاومتی، خشنودتر است. کیست که نداند یکی از علل اصلی عدم توفیق نظام در برخی از عرصهها، چیزی نیست غیر از همراهینکردن نخبگان جامعه با رهبر؛ و کیست که نداند یکی از علل اصلی این عدم همراهی، چیزی نیست غیر از اتکاء نخبگان به اجتهادات شخصی و عملنکردن به تشخیص رهبر؟! جناب آقای نصیری! «رهبر» به «متملق» نیاز ندارد؛ ولکن به «رهرو» چرا! آن اندیشهورزی و آزاداندیشی که آخر کار، به تنها ماندن رهبر در صحنۀ عمل و روی زمین ماندن فراخوانها و امریههای صریح او بینجامد، نه «مطلوبیت عقلائی» دارد و نه «توجیه شرعی».
آری! «ضرورت تلاش برای رسیدن به تمدن نوین اسلامی» نه صرفا یک بحث علمی است، نه یک پیشنهاد معمولی و نه در وهلۀ اول، سخنی خطاب به مسئولان؛ بلکه مسئلهایست مرتبط با فضای ادارۀ جامعه که محتوای ابلاغ حاکمیتی ولی فقیه خطاب به نخبگان ـ از جمله حوزویان ـ را تشکیل میدهد؛ ابلاغی بهمراتب سنگینتر، مهمتر و پرتکرارتر از ابلاغ مربوط به شکلگیری کرسیهای آزاداندیشی؛ و با این اوصاف، نگارنده نمیداند اگر این سخن رهبر واجب الاتباع نیست، حقیقتا کدام سخن ایشان چنین خواهد بود؟!
البته حسن نیت جناب نصیری و تعلق قلبی او به انقلاب و رهبری قطعی است؛ اما به نظر میرسد که عملکردش با این نیت و قصد قلبی در تعارض است؛ فلذا تا کار، به مرحلۀ تغییر نیّات و تعلقات قلبی نرسیده است باید کاری کرد. البته در صورت اصرار او بر رویۀ کنونی نیز نگارنده مطمئن است که هیچکس متعرّضش نخواهد شد. بلکه جناب ایشان کاملا آزاد است تا با استفاده از فضای باز موجود در نظام مقدس جمهوری اسلامی، هم به ترویج ایدهای کاملا متضاد با دستورات صریح رهبر انقلاب بپردازد، هم داعیۀ انقلابیگری داشته باشد و هم به دیگران بتازد که چرا این تناقض را به او تذکر میدهند؛ همچنانکه تا به امروز چنین بوده است.
۵ـ در پایان و بهعنوان آخرین نکته، به حضور جناب آقای نصیری عرض میشود:
برادر بزرگوار! یادتان هست پس از انتخابات ریاستجمهوری سال ۹۲ در مصاحبهای چه فرمودید؟! ما که یادمان نرفته است: «این همان شکاف بین آرمانها و واقعیتهاست. ما نمیتوانیم آرمانهایمان را فارغ از واقعیتها دنبال کنیم. من در دوران فاصلهگیری از متن سیاست و رفتن به حاشیه، تأملاتی در مسائل مختلف اعتقادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی و اقتصادی داشتم و به نتایجی رسیدم. از جملۀ این نتایج این بود که ما در عصر غلبۀ واقعیتها بر آرمانها زندگی میکنیم؛ واقعیتهایی که عرصه را بر آرمانها و ایدهآلها سخت تنگ کرده و امکان تحقق آنها را بسیار پایین آورده است. در چنین شرایط و زمانهای، آرمانگرایی فارغ از دیدن درست و عمیق واقعیتها، نتایجی اندک و بلکه نتایجی معکوس خواهد داشت. ... آرمانگرایی در نظر و عقیده هیچگاه قابل تعطیل نیست. انتظاری که در شیعه مطرح است همین است. اما آرمانگرایی در عمل و به عینیت در آوردن آرمانها، کاملا نسبی و بسته به واقعیتها و توانمندیها و ناتواناییها و امکانات و زمینههاست. اینکه ما در آرمانگرایی فقط صحبت از توانمندیهایمان بکنیم و چشم بر ناتوانیهایمان ببندیم، نه عقلانی است و نه دینی. ... رأیآوردن آقای روحانی، بهترین تقدیری بود که با توجه به واقعیتها و شرایط درونی و بیرونی کشور، خداوند متعال برای نظام رقم زده است. ... آقای روحانی اگر چه شخصیت آرمانی من برای ریاست جمهوری نیست، اما واقعیتهایی که با آن مواجه هستیم من را به این نظر میرساند که انتخاب او بهترین گزینه بوده است. در توضیح بیشتر باید بگویم من به این باور رسیدهام که از زمانی که مردم به آقای خاتمی رأی دادند تا به امروز، بخش قابل توجهی از مردم ـ بیش از نیمی از آنها ـ به دنبال مفری از وضع موجود در نظام و کشور میگردند؛ در ۱۶ سال پیش، این مفرّ را در چهرۀ خاتمی دیدند و به او رأی دادند و در ۸ سال پیش، در چهرۀ احمدینژاد دیدند و امروز در چهرۀ روحانی دیدهاند. ... بنابراین به نظر میرسد حداقل نیمی از مردم با گفتمان حاکم بر نظام و دستگاههای رسمی و نیز نحوۀ اداره کشور، دچار مسأله و مشکل و دلخوری و نه الزاما عناد و دشمنی هستند ... .»
جدای از سؤالات فراوان و مختلفی که در رابطه با این تحلیل به ذهن میرسد، بهراستی چگونه میتوان در برههای از زمان، بهعنوان یک کنش صریح سیاسی، از مدعیان «اعتدال» و «توسعه» حمایت کرد و در عین حال، با قراردادن خود در جایگاه یک نظریهپرداز انقلابیِ ضدمدرنیته، بدون عذرخواهی از تحلیل غلط خویش و بدون تخطئۀ صریح بانیان انحراف از مسیر آرمانهای انقلاب، از «ضرورت توجه به مسئلۀ عدالت اجتماعی» و «لزوم مقابله با مفاسد اقتصادی» دم زد؟! آیا نباید با استفاده از امثال این تجربیات، به تصحیح مبانی فکری و فرمولهای تحلیلی خود بپردازیم؟ و آیا وقت آن نرسیده است که بفهمیم مبارزه با آرمانخواهی و تشویق به خضوع در برابر واقعیتهای منفی، برونداد علمی و عینی قابل قبولی ندارد؟
دوست محترم! نتیجۀ رویکرد و عملکرد شما ـ حتی اگر نخواهید و خلافش را به زبان آورید ـ چیزی جز یأس و رکود نیست؛ یأس و رکودی که بهضمیمۀ کارشکنیها و خیانتها، یکی از عمدهترین عوامل ناکامی جبهۀ حق در مسیر پیشرفت و تعالی است. به فرمایش رهبر انقلاب «گام دوم [در مسیر پیشرفت]، اعتماد به نفْس و عزم بر ایستادگی است. آدمهای بیروحیه، مردّد، ترسو، فرصتطلب، خودکمبین، در این میدان هیچ هنری نمیتوانند نشان بدهند، اگر مانع برای دیگران درست نکنند. خودشان که هیچ کاری نمیتوانند بکنند، گاهی مانع هم در مقابل دیگران به وجود میآورند؛ مأیوسند، دیگران را هم مأیوس میکنند؛ تنبلند، دیگران را هم وادار به تنبلی میکنند. قرآن کریم دربارۀ گروهی از افرادی که در آنوقت بودند، اینجور میفرماید: لَو خَرَجوا فیکم ما زادوکُم اِلّا خَبالاً وَ لَاَوضَعوا خِلالَکُم؛ یعنی اینها اگر به میدان جهاد هم با شما بیایند، شما را به فساد میکشانند؛ حتّی اگر با شما به میدان جهاد هم بیایند، در میان شما اختلال ایجاد میکنند؛ کمک که نمیکنند، مانع راه هم میشوند. البتّه جوانهای ما در همۀ آن جهادهایی که قبلاً اسم آوردم و گفتم، به این بلیّه مبتلا نبودند؛ اعتماد به نفْس داشتند، شجاعت داشتند، تردید نداشتند، بزدل و ترسو نبودند؛ که اگر بودند، کارها پیش نمیرفت.»[۲]
برادر عزیز! بدانید که احساس ناتوانی و سپس ترویج دیدگاه «ما نمیتوانیم» فقط از سوی روشنفکرنمایان غربزده و در مواجهه با تمدن غرب نیست که رخ میدهد؛ بلکه از سوی ما ـ بهعنوان عضو جبهۀ فکری و فرهنگی انقلاب اسلامی ـ نیز امکان تحقق دارد؛ و این اتفاق ـ در هر یک از دو صورت خود ـ اگر رخ دهد، نتیجهای جز ایجاد وقفه در مسیر حرکت اهل حق بهسمت آرمانها و اهداف الهی نخواهد داشت. اگر به قول رهبر انقلاب «آن روشنفکرنمای راحتطلب و ریاکار و منافق که اساساً دشمنی آمریکا را انکار میکند و این دشمنی را نمیفهمد و نسخۀ تسلیم در مقابل آمریکا را برای ملّت و دولت مینویسد ... اگر عامل دشمن نباشد، حدّاقل مردِ میدانِ مهمّ پیشرفت کشور نیست»[۳]، آن انقلابی خسته و ناامیدی که توان جبهۀ خودی برای حرکت بهسمت آرمانها را انکار کرده و به تسلیم در برابر واقعیتهای تلخ و منفی توصیه میکند نیز مرد میدان مهم پیشرفت کشور نیست.
دوست بزرگوار! بهراستی مهدی نصیری متعلق به جبهۀ انقلاب اسلامی را چه شده است که همصدا با جبهۀ رقیب، به تخطئۀ حرکتهای آرمانخواهانه پرداخته و امکان دستیابی به الگوی پیشرفت اسلامی و تحقق تمدن مبتنی بر آن را منکر است؟! به این نمونه دقت کنید: «اخیرا سندی منتشر شد به نام الگوی پیشرفت ایران در ۵۰ سال آینده که قرار است به بحث و گفتوگوی عمومی گذاشته شود. ... اینگونه اسناد بیش از اینکه هزینهای صرف آن شود و نوعی خوشخیالی غیرواقعی ایجاد کند، هیچ اثر دیگری در روند تحولات جامعۀ ایران ندارد. اسناد ۵ ساله که نیز متعارض و غیراجرائی است، چه رسد به ۵۰ ساله که کلا خیالی است. از نقد جزییات آن و ارتباطش با تدابیر ذکرشده و نیز نقد گزارههای نادرست و غیردقیق آن باید گذشت که اتلاف وقت است.»[۴] آیا همراهی شما با صاحبان این قبیل سخنان، که اساسا نه اسلامی فکر میکنند نه انقلابی، شما را به وحشت نمیاندازد؟! دلسوزانه و از سر نصح میگویم: لطفا برای رسیدن به استقلال فکری و رهایی از شر التقاط تلاش کنید!
جناب آقای نصیری! جبهۀ فکری و فرهنگی انقلاب اسلامی، به رهبری حضرت آیة الله خامنهای مدّظلّهالعالی، عزم خود را برای دستیابی به اهداف عالی اسلامی جزم کرده است؛ امیدوارم که شما نیز بتوانید با غلبه بر یأس و خستگی خود، به وظیفۀ خویش در قبال این حرکت الهی عمل کنید؛ و اگر هم توفیق این مهم را نیافتید، از شما میخواهم که لااقل این خستگی و ناامیدی را به اسم اسلام و انقلاب به جوانان این کشور تزریق نفرمایید؛ و بدانید که نالههای ناامیدانۀ امثال بنده و شما، جوانان مؤمن و انقلابی را از غریو غیرتمندانۀ رهبر حکیم و شجاع انقلاب غافل نخواهد کرد؛ رهبری که مشاهدۀ نور حمایت و هدایت حضرت ولی عصر ارواحنا فداه در جهتگیریها و اقدامات او، چندان مشکل نیست. اللهمّ احفظ قائدنا و ثورتنا و عجّل لولیّک الفرج و اجعلنا من خیر انصاره و اعوانه؛ بحقّ محمّد و آله الاطهار.
نظر شما