خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه_سیدمحمدحسین دعائی: جناب آقای نصیری! متأسفانه یادداشت شما با عنوان «فقه نظام ساز داریم یا نداریم؟» در باب «هویت فقه و کارکرد آن در عصر غیبت» نه با تحلیلهای «عقلانی» سازگار است، نه با آموزههای «دینی» و نه با نگرشهای «انقلابی»! زیرا هم آنجاییکه از «مدرنیته و توسعۀ تمدنی» سخن میگویید، هم آنجاییکه به تحلیل «دین و فقه» میپردازید و هم آنجاییکه ناظر به «انقلاب، نظام و جمهوری اسلامی» نظر میدهید، دچار خطا شدهاید.
۱ـ به عقیدۀ شما: معضلۀ «عدم کفایت فقه سنتی برای ادارۀ جامعه» مربوط به یک قرن اخیر بوده و در قرون گذشته، چنین معضلهای مطرح نبوده است. در آن قرون، «همین فقه» همۀ امور زندگی مسلمانان را سامان داده و در صورت تشکیل حکومت، از عهدۀ ادارۀ امور جامعه تا حد زیادی برمیآمده است.
اما باید توجه داشت که: مطرحنبودن بحث «عدم کفایت فقه سنتی برای ادارۀ جامعه» قبل از یک قرن اخیر، در واقع مصداق «سالبۀ به انتفاء موضوع» است. زیرا تا قبل از یک قرن اخیر، اساساً مسئلۀ ادارۀ جامعه بر اساس فقه بهطور جدی مطرح نبوده است تا کسی بخواهد دربارۀ کفایت یا عدم کفایت آن نظر بدهد. همچنین اگر مراد شما از سامان امور زندگی در قرون گذشته، سامان اموری همچون نماز و روزه و نکاح است، باید گفت که این امور اساساً محل نزاع نیست و اگر مرادتان سامان امور اجتماعی و سیاسی است، باید گفت که ظاهراً این امور سامان قابل ذکری نداشته است. این سخن نیز که اگر در قرون گذشته حکومت دینی تشکیل میشد، همین فقه از عهدۀ ادارۀ امور جامعه تا حد زیادی برمیآمد، یک ادعای بدون دلیل است. از کجا معلوم؟! شاید اگر در همان دوران هم قرار بر تشکیل حکومت فقهی بود، شبیه به معضلۀ مطرح در این دوران، مطرح میشد.
۲ـ به عقیدۀ شما: در یک قرن اخیر «گسترش مدرنتیه و سیطرۀ تمدن غرب بر جهان» باعث طرح «چالش ناتوانی فقه سنتی در ادارۀ امور جامعه» و «ضرورت ارتقاء و یا انطباق آن با مقتضیات و پیشرفت زمانه» شده است.
اما به نظر میرسد اساساً سخن از ضرورت انطباق دین با مقتضیات زمانه، اختصاص به یک قرن اخیر نداشته و در طول تاریخ اسلام، همواره مطرح بوده است. گسترش و تحول علوم اسلامی در طول تاریخ، بهترین شاهد بر صحت این ادعاست. بهعبارت دیگر، بروز مسائل جدید و ضرورت تلاش برای پاسخگویی به آنها بر اساس دین، همیشه بوده است و خواهد بود.
همچنین گفتنی است که نه تنها مدرنیته، دلیل طرح عدم کفایت فقه در یک قرن اخیر نیست، بلکه میتوان مدرنیته را جرقه، زمینه و بهانهای دانست برای طرح دیدگاه کفایت، ظرفیت و قابلیت دین در عرصۀ حکومتداری. به بیان دیگر، گسترش ارتباطات، پیشرفت علوم ظاهری، توسعۀ نیازها و در نتیجه جدیشدن رقابت بین مکاتب فکری و فرهنگی مختلف در عرصۀ بین الملل، علماء و فقهاء زمانشناس و شجاع را به این جمعبندی رساند که برای حفظ دین و نجات آن از انزوا و نابودی، چارهای جز بازتعریف آموزههای دینی و زمینهسازی علمی و عملی برای اجراء آنها در عینیت عرصههای مختلف زندگی نیست و اینگونه شد که بهدنبال فعالیتهای اجتماعی و نهضتهای شکلگرفته در طول تاریخ تشیع، از جمله نهضت مشروطه و با تکیه بر تجربیات حاصل از آنها، زمینههای شکلگیری انقلاب اسلامی و در نهایت اقامۀ نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران فراهم گردید.
۳ـ به عقیدۀ شما حوزهها و فقه ما ـ علی الخصوص جریانی که طرفدار تمدنسازی اسلامی است ـ هیچ تحلیل مبنایی از مدرنیته ندارد، کاملاً تحت تأثیر مشهورات بیمبنای مدرن است، بهخاطر پذیرش سیر خطی پیشرفت تاریخ و تمدن، به مشروعیت و مطلوبیت تمدن جدید در ساحتهای مختلف زندگی معتقد است و بدون توجه به محتوا و شاکلۀ امور، تصور میکند تحقق حکومت دینی و انقلابی، در گرو این است که صرفاً به همه چیز یک مارک دینی و انقلابی بزند. البته در ابتداء ورود مظاهر مدرنیته به جامعۀ ما، برخی از فقهاء به مخالفت با آن پرداختند؛ اما این مخالفت در برابر سیلاب سهمگین تمدن غرب تاب نیاورده و به محاق رفت.
ولکن: جناب آقای نصیری! چرا فکر میکنید فقط شما غربشناس بوده و دیگران هیچ تلاشی در این راستا ندارند؟ اگرچه ممکن است در لایهها و سطوحی از حوزههای علمیه، آنچنانکه باید و شاید به غرب، مدرنیته و تأثیرات آن پرداخته نشود، اما بسیارند عالمان، اندیشمندان و صاحبنظران زمانشناسی که با ملاحظۀ تحولات دنیای معاصر، به تبیین آموزههای دینی میپردازند. اتخاذ رویکرد «غربگزینی» در قبال «غربزدگی» و «غربستیزی» شاید مورد پسند شما نباشد، اما بههیچوجه دلیل بر عدم شناخت مدرنیته و نداشتن تحلیل از تمدن غرب نیست. همچنین باید توجه داشت که اعتقاد به مشروعیت و مطلوبیت تمدن جدید، صرفاً از پذیرش نظریۀ سیر خطی پیشرفت تاریخ و تمدن ناشی نمیشود؛ بلکه میتوان این نظریه را نپذیرفت و تمدن جدید را هم فیالجمله مطلوب دانست. بهعلاوه آنکه اعتقاد به مشروعیت و مطلوبیت تمدن جدید بهطور مطلق، اتهام ناروایی است که ساحت حوزویان انقلابی و فقه اصیل شیعه از آن مبراست. حوزه و فقه، با کلیت پیشرفت موافق است، اما نسبت به خصوص مدرنیته و تمدن غرب، ملاحظات متعددی دارد. این نکته هم گفتنی است که نباید از مواردی همچون «نظریۀ منطقة الفراغ» غافل بود. ادارۀ جامعه بر اساس نظر حاکم شرع جامع الشرائط و ملاک قرار دادن مصالح جامعۀ اسلامی در محدودۀ مباحات یا غیر آن، چیزی غیر از ادارۀ جامعه بر اساس نظر دین نیست. حتی عمل به احکام ثانویه نیز عین دین است. چرا این موارد را اموری غیردینی تلقی کرده و آنها را به نداشتن تحلیل از هویت تمدن غرب ارتباط میدهید؟
خلاصه آنکه: طرفداران تمدنسازی اسلامی، نسبت به مدرنیته تحلیل مبنایی دارند، تحت تأثیر مشهورات بیمبنای مدرن نیستند و البته همۀ مشهورات مدرن را هم بیمبنا نمیدانند و همچنین این افراد تصور نمیکنند که تحقق حکومت دینی و نظام انقلابی، صرفاً در گرو زدن یک مارک دینی و انقلابی به همه چیز بوده و محتوا مهم نیست.
این نکته نیز گفتنی است که اگرچه در تاریخ، مخالفت معدودی از حوزویان با همۀ پدیدههای مدرن گزارش شده است، اما باید دانست که اولاً، این مخالفت ـ در اغلب موارد ـ از جنس مخالفت شما و مبتنی بر مبانی مورد نظر شما نبوده است؛ بلکه ریشهها و انگیزههای دیگری داشته است و ثانیاً، بسیاری از علماء بصیر، زمانشناس و روشنفکر حوزه با این مخالفت مخالف بوده و آن را همراهی نکردهاند.
۴ـ به عقیدۀ شما مدرنیته یک «بدعت تمدنی» در برابر مسیر تمدنی انبیاء و معصومان علیهم السلام است؛ انبیاء و معصومانی که علیرغم برخورداری از علم و قدرت، بههیچوجه درصدد «توسعۀ تمدنی» نبودهاند. این بدعت، محصول تحولات فلسفی و فکری است که از قرن پانزدهم میلادی به بعد در اروپا رخ داد، سپس به علوم و تکنولوژی جدید رسید، در ادامه به ایجاد ساختارهای نو معیشتی در ابعاد مختلف فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی منتهی شد و سرانجام با قدرت نظامی، صنعتی و رسانهای غرب، بر دنیا سیطره یافت.
ولکن به نظر میرسد اگرچه مدرنیته از حیث نگرشی، قانونی و فرهنگی، انحرافات زیادی داشته و از این جهت در نقطۀ مقابل مکتب انبیاء و اولیاء الهی است، اما اصل تکامل، توسعه و پیشرفت بشری، بههیچوجه بدعتی در مقابل دین به حساب نمیآید. همچنین صرف اینکه انبیاء و معصومان علیهم السلام با وجود بهرهمندی از علم و قدرت، درصدد توسعۀ تمدنی نبودهاند، بههیچوجه دلیل بر بطلان هر پیشرفت و توسعهای نیست، بلکه چه بسا این عدم اقدام، ناشی از فراهمنبودن شرائط و آمادهنبودن انسانها در آن دوران بوده است. بهعلاوه آنکه بر اساس نظر حق، بسیاری از سرنخها و بلکه همۀ سرنخها برای توسعۀ تمدنی را انبیاء الهی در اختیار بشریت قرار داده و با تعالیم خود، انسانها را به تداوم و تکامل آن سوق دادهاند. همچنین حتی اگر مواردی مانند: تأکید بر «اثارۀ دفائن عقول» بهعنوان هدف بعثت انبیاء یا «حجت باطنی دانستن عقل» ـ که بهطور طبیعی و قهری به توسعۀ تمدنی نیز میانجامد ـ را نادیده بگیریم، در سنت معصومان علیهم السلام هیچ ردع معتبری هم نسبت به «پیشرفتهای عقلانی و تجربیِ منطبق بر مبانی وحیانی» دیده نمیشود؛ عدم ردعی که میتوان با استناد به آن، شرعیت سیرۀ عقلاء در این حوزه را نتیجه گرفت.
همچنین به این نکته نیز باید توجه داشت که اگرچه «مبدأ مدرنیته» قرن پانزده میلادی است، اما «مبدأ توسعه و تکامل تمدنی» قرن پانزده میلادی نیست. آیا قبل از آن و در جامعۀ اسلامی و توسط علماء و اندیشمندان مسلمان، هیچ پیشرفت و تکاملی نسبت به عصر حضور معصومان علیهم السلام اتفاق نیفتاده است؟ چرا آنها را نادیده میگیرید؟ مگر نه آنکه به تصریح بسیاری از اندیشمندان منصف شرقی و غربی، شکلگیری پایههای علمی تمدن جدید غرب، در موارد قابل توجهی، حاصل استفاده از تولیدات دانشمندان مسلمان و نتیجۀ بهرهوری از خروجیهای تمدن اسلامی بوده است؟
جناب آقای نصیری!
- اساسا ملاک شما برای خطکشی بین توسعۀ تمدنی خوب و توسعۀ تمدنی بد چیست؟
- آیا سنتیبودن و مدرنبودن یک تکنولوژی، امری نسبی است یا اینکه ملاک مشخصی دارد؟
- اگر ملاک مشخصی دارد، آن ملاک چیست؟
- آیا یک مقطع زمانی ملاک است یا یک امر ماهوی؟
- اگر یک مقطع زمانی مد نظر است، آن مقطع کدام است؟ «غیبت معصوم» یا «رنسانس»؟
- اگر ارتباط تاریخی با معصوم ملاک مطلوبیت یک تکنولوژی است، آیا حدوث یک تکنولوژی در عصر معصوم ملاک است یا احداث آن تکنولوژی توسط معصوم؟
- اگر حدوث تکنولوژی در عصر معصوم ملاک مطلوبیت است، آیا صرف این حدوث ملاک است یا این حدوث، بهضمیمۀ امضاء او؟
- اصلا با لحاظ برخی تفاوتها بین شریعت پیامبر خاتم و شرایع انبیاء پیشین، علت داخل دانستن آنها در بحث چیست؟ بهعبارت دیگر، بر چه اساسی تجویز آنها نسبت به یک صنعت یا دانش، همطراز با تجویز پیغمبر اکرم و اهل بیت ایشان علیهم السلام فرض شده است؟
- همچنین اگر صنایع پیشرفتۀ موجود در عصر پیامبرانی همچون سلیمان و داوود نیز مطلوب است، با فقدان آنها در عصر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و حتی عصر حاضر چه باید کرد؟ آیا تلاش برای دستیابی به آنها مطلوب است یا خیر؟
آری! با توجه به نکات و سؤالات فوق، میتوان به این نتیجه رسید که: نگاه پر از ابهام شما به مقولۀ پیشرفت، توسعه و تمدن، نه با «برهان عقلی» سازگار است، نه با «آموزههای قرآن و عترت» و نه با «واقعیتهای تاریخی».
در این بخش از سخن، هم بهمنظور تبیین بیشتر مطلب و هم بهجهت ایجاد فضایی برای مقایسه بین نگاهها، مروری بر نظرات آیة الله جوادی آملی در باب «صنعت و فناوری» خالی از لطف نیست:
«پیشوایان نظام اسلامی، عهدهدار ترغیب به فراگیری کامل فرایند صحیح صنعتی و تعلیم کیفیت بهرهبرداری از آن میباشند. قوانین الهی، ضمن ارائۀ خطوط کلی فراگیری آن، با نقل سیرۀ آموزندۀ اسوههای تمدن و عصارههای مدینۀ فاضله، نحوۀ استفاده از مدرنترین صنعتهای هر عصر را به انسانهای صالحِ سالکِ کوی سعادت میآموزند که نموداری از آن بازگو میشود:
۱ـ سلیمان علیهالسلام که حکومت اسلامی را در پهنۀ وسیعی از زمین گسترش داد و به برخی از زمامداران عصر خود نامه نوشت و آنان را به اسلام فرا خواند و کامیاب شد، از امکانات فراوانی برخوردار بود و قرآن کریم نحوۀ استفاده او از وسائل صنعتی آن روزگار را چنین بازگو میکند: «و اسلنا له عین القطر» (سوره سبأ، آیه ۱۲) ما برای او چشمۀ مس گداخته را سیلگونه روان ساختیم. «یعلمون له ما یشاء من محاریب و تماثیل و جفان کالجواب و قدروا راسیات اعملوا آل داود شکراً و قلیل من عبادی الشکور» (سوره سبأ، آیه ۱۳) کارگزاران نظام اسلامی حضرت سلیمان علیه السلام، هم در صنعت معماری، بناهای بلند و قصرهای منیع میساختند و هم در صنعت نقاشی و هنر، تمثال فرشتگان و پیامبران و صالحان را با زیبایی ترسیم میکردند، تا ضمن تشویق به هنر و ارضای غریزۀ هنرجویی، روش بهرهبرداری درست را ارائه نمایند و اسوهها را به صورت نقاشی، فراسوی مردم نصب کنند تا با مشاهدۀ نقش، هنر بیاموزند و با شهود منقوش، سعادت را تحصیل کنند و نیز در صنعت فلزکاری، ظروف مورد نیاز فردی و جمعی را میساختند تا در کنار هنرآموزی، وسائل رفاهی را فراهم نمایند و آئین بهزیستی را در سایۀ تأمین لوازم ضروری زندگی بیاموزند و از این رو به ساختن ظرفهای بزرگ و کاسههای عظیم و دیگهای رفیع و استوار میپرداختند و در عین حال که نعمت صنعت را بهجا صرف میکردند، به شکرگزاری خداوند منان مأمور شدند. خداوندی که هم نعمت مواد خام و معدنی را آفرید و هم نعمت استخراج آنها را در اذهان بشر خلق کرد و هم نعمت صنعت و ساختوساز وسائل سودمند را یادشان داد. جریان ورود ملکۀ سبا به ساحَت قدس سلیمان علیه السلام و مشاهدۀ قصر ظریف شیشهای و پندار آب و بالا زدن پوشش پا، شاهد بر پیشرفت صنعت معماری، هنری و صنعتی آن عصر است: «قیل لها ادخلی الصَّرح فلمّا رأته حسبته لجَّةً و کشفت عن ساقیها قال إنَّه صرحٌ ممردٌ من قواریر.» (سوره نمل، آیه ۴۴)
۲ـ حضرت داود که پدر سلیمان علیهما السلام بود و زمینۀ حکومت اسلامی را با رهبری انقلاب و ستمزدایی از عصر خود آغاز کرد و از امکانات مناسبی متنعم بود، مأمور شد که از نعمت غیبی خداوند که آهن سرد و سخت را در دستش چون موم نرم کرده بود، صنعت زرهبافی را ارائه کند و نظم هماهنگ بندها و حلقههای زره را رعایت نماید. بیان قرآن مجید در این باره چنین است: «و لقد اتینا داود منّا فضلا یا جبال اوبی معه و الطیر و النّا له الحدید» (سوره سبأ، آیه ۱۰) «أنِ اعمل سابغات و قدِّر فی السَّرد و اعملوا صالحاً» (همان، آیه ۱۱) «و علَّمناه صنعة لبوسٍ لکم لتحصنکم من بأسکم فهل أنتم شاکرون» (سوره أنبیاء، آیه ۸۰) نکتۀ قابل توجه آن است که صنعت زرهبافی، جزء علوم عملی و هنری است و قابل انتقال به غیر میباشد و لذا قرآن کریم در این باره به کلمه «تعلیم» تعبیر نمود. ولی نرمنمودن آهن همچون موم در دست، هرگز جزء علوم نظری یا عملی نیست. زیرا به کرامت روح ولی خدا و نزاهت نفس رسول حق وابسته است و به همین دلیل قرآن در این باره تعبیر تعلیم را به کار نبرد. بلکه به کلمۀ «اَلَنّا» بسنده نمود تا روشن شود که لین و نرمشدن آهن در دست داود علیهالسلام با قدرت غیبی میسور میشود. البته آهن را از دیر زمان با آتش نرم میکردند. لیکن آن، جزء علوم عملی میباشد و امری عادی است نه خارق عادت؛ به خلاف اعجاز خارقالعاده داود علیهالسلام.
۳ـ نوح، شیخ الانبیاء علیه السلام که نه تنها در مسألۀ وحی و نبوت، جزء پیشگامان کوی رسالت است، بلکه در جریان استفادۀ صحیح از علمِ صنعت، از پیشکسوتان به شمار میآید و خداوند، هم تعلیم کشتیسازی او را به عهده گرفت و هم توفیق و تأیید عملی آن را عهدهدار شد که قرآن کریم در این باره چنین میفرماید: «إصنع الفلک بأعیننا و وحینا» (سوره هود، آیه ۳۷) «فأوحینا إلیه أنِ اصنع الفلک بأعیننا و وحینا» (سوره مؤمنون، آیه ۲۷)
خلاصه مطالب گذشته آنکه:
۱) اصل فرایند صنعتی در حکومت اسلامی، ممدوح و مورد ترغیب است.
۲) لزوم استفادۀ صحیح از آن، در سیرۀ عملی زمامداران دینی بیان شده است.
۳) مهمترین بهرۀ درست از صنایع پیشرفته هر عصر، عبارت است از تأمین نیازهای علمی و عملی مردم آن عصر.
۴) آنچه در قرآن یاد شد، جنبۀ «تمثیل» دارد نه «تعیین». یعنی در قرآن، مثال بهرهوری صحیح از صنعت بازگو شده، نه آنکه استفاده درست از صنعت، منحصر در همین چند مورد باشد.
۵) صنعت کشتیسازی نوح علیه السلام، الگویی برای ساخت و پرداخت هرگونه وسائل نقلی دریایی و زیردریایی، اعم از وسیلۀ نقل مسافر، بار و مانند آن و نیز وسایل نقلی زمینی و هوائی بهطور عام میباشد؛ و صنعت زرهبافی داود علیه السلام، الگویی برای ساختن هرگونه وسائل دفاعی است؛ خواه در برابر تیر و مانند آن باشد و خواه در قبال سموم شیمیایی و نظائر آن؛ و صنعت معماری و کارهای دستی و ظرائف هنری و ساختن ظروف فلزی سلیمان علیه السلام، نمونهای برای ساختن هرگونه لوازم زندگی است که نیازمندیهای فردی یا گروهی و همچنین نیازمندیهای هنری و ادبی، به وسیله آن برطرف میگردد.
اکنون که عصارۀ سیرۀ رهبران حکومت اسلامی در نحوۀ بهرهبرداری از صنعت بازگو شد، مناسب است آنچه از ذوالقرنین در قرآن کریم نقل گردیده بیان شود. قرآن کریم اگرچه از نبوت او سخن نگفت، ولی روش پسندیدۀ او را با برخورداری از همۀ وسائل مقدور آن عصر، بهطور نسبی گزارش داد. او از تمام امکانات لازم بهرهمند بوده و کارهای قابل توجهی انجام داده است. یکی از آن کارهای شگفتانگیز، ساختن سدّ عظیمِ نفوذناپذیر است که بر اثر ارتفاع و صافبودن، قابل فتح نبود و بر اثر استواری و استحکام، قابل نقب و سوراخنمودن نبود. زیرا آن سدّ عظیم فلزی، از خاک، آجر، سنگ، سیمان و مانند آنها ساخته نشد. بلکه از پارههای آهن و مس گداخته ساخته شد که بیان قرآن مجید در این باره چنین است: «اتونی زُبر الحدید حتّی إذا ساوی بین الصَّدفین قال انفخوا حتّی إذا جعله ناراً قال اتونی افرغ علیه قطراً» (سوره کهف، آیه ۹۶) یعنی پس از چیدن تکههای آهنِ همانند قطعات سنگ، دستور داد که با استفاده از کورۀ آهنگری، در آن بدمند تا کاملا قطعههای آهن به صورت آتش گداخته درآید و آنگاه فرمان داد که مس گداخته را در آن تعبیه نمایند تا به صورت سد کامل و محکم فلزی درآید.
از مجموعه این نمودارها میتوان خط مشی حکومت اسلامی را دربارۀ بهرهبرداری از صنایع استنباط نمود که استفاده از تکنولوژی در تمام امورِ سازنده و سودمند رواست، ولی بهرهبرداری از آن در امور تخریبی و تهاجمی و سوزنده و کشنده و تباهکنندۀ زمین، دریا، هوا، گیاهان، جانوران، انسانها، مناطق معمور و ... ، هرگز روا نیست و با این تحقیق، میتوان فرق میان کادر صنعتی در مدینۀ فاضله که هدف حکومت اسلامی است را با کادر صنعتی کشورهای مهاجم و مخرّب و مدعی تمدّن، بررسی نمود.»[۱]
۵ـ به عقیدۀ شما: سخنگفتن از نظامات و ساختارهای تمدنی سازگار با شاکلۀ دین و احکام فقه، صرفاً در صورتی ممکن است که بشر و جوامع بشری به «دوران تمدنی ماقبل مدرن» برگردد. زیرا ارزشها و احکام فقه، با ساختارها و نظامات جامعۀ سنتی ماقبل مدرن تلائم داشته و در روزگار کنونی، نظامسازی مستقل و خالص دینی، اغلب غیرعملی است. فلذا تحقق جامعه، حکومت و تمدن تراز دین، در حد مطلوب و رضایتبخش که مایۀ آرامش کامل مردم و جامعه باشد، در عصر غیبت و با فقه عصر غیبت، بهخصوص در زمانۀ سیطرۀ مدرنیته ناممکن بوده و فقیه هرگز نمیتواند همۀ مصیبتها و کمبودهای ناشی از غیبت معصوم را پر کند.
ولکن باید توجه داشت که: اگر دین اسلام، دین خاتم است که هست، نمیتوان ظرفیت و قابلیت آن برای ادارۀ جامعه را به دوران ما قبل مدرنیته منحصر کرد. بنابراین حتی اگر بپذیریم که جریان تمدن جدید، بر خلاف رضایت معصومان علیهم السلام شکل گرفته است، این دین و متولیان دین هستند که باید بتوانند و میتوانند در شرائط جدید نیز حد نصابی از «حیات دین» و «حیات دینی» را تضمین کنند. بهراستی اگر در زمان امیرالمؤمنین علیه السلام مدرنیته رخ میداد ـ همانطور که اتفاقات بسیاری مخالف با ارادۀ ظاهری و جهتگیریهای حضرت رخ داد ـ برخورد ایشان با آن چگونه میبود؟ آیا از طریق اعجاز و کرامت، مدرنیته و اهل آن را نابود میکردند؟ یا میفرمودند دیگر در این شرائط نمیتوان دم از حکومت دینی و جامعۀ دینی زد؟ مگر در آن دوران، جامعۀ اسلامی ـ خصوصا در منطقۀ عراق و کوفه ـ آمیزهای از فرهنگها و تمدنهای مختلف را در خود نداشت؟ مگر در همان دوران، حکومت حضرت در نواحی مختلفی همچون ایران و مصر برقرار و با حکومتهایی همچون حکومت روم در ارتباط نبوده است؟ بهراستی حضرت با بسترهای تمدنی موجود در این مناطق چه برخوردی داشتهاند؟ آیا نمیتوان از این سیره و سنت، به استنباط ملاک قطعی پرداخت؟
شما میگویید: بشر حق نداشته است خارج از محدودۀ آموزههای مستقیم و دستاوردهای خاص انبیاء و معصومان علیهم السلام، به توسعۀ تمدنی بپردازد. اولا، چرا حق نداشته است؟ به چه دلیل این تلاش و نتیجۀ آن باطل است؟ ما نه تنها آن را بهطور مطلق باطل نمیدانیم، بلکه بر اساس مطالب پیشگفته، معتقدیم که اصل این حرکت مورد تأیید و بلکه مورد سفارش آن حضرات بوده است؛ در ثانی، حتی اگر بطلان آن را بپذیریم، مگر میتوان بهخاطر شکلگیری یک حرکت باطل، دین خدا را به حاشیه بُرد؟ مگر میتوان دین خدا را در مواجهه با یک حرکت باطل، ناکارآمد دانست؟
جناب آقای نصیری! سخنان شما در باب هویت دین و آموزههای دینی، نگارنده را به یاد اشکالات و سؤالات آیة الله قدیری و پاسخ رهبر فقید و عظیم الشأن انقلاب به ایشان انداخت:
«جناب حجة الاسلام آقای قدیری، دامت افاضاته؛ پس از عرض سلام و قبل از پرداختن به دو مورد سؤال و جواب، اینجانب لازم است از برداشت جنابعالی از اخبار و احکام الهی اظهار تأسف کنم. بنابر نوشتۀ جنابعالی، زکات تنها برای مصارف فقرا و سایر اموری است که ذکرش رفته است و اکنون که مصارف به صدها مقابل آن رسیده است راهی نیست و «رِهان» در «سَبْق» و «رِمایه» مختص است به تیر و کمان و اسبدوانی و امثال آن، که در جنگهای سابق به کار گرفته میشده است و امروز هم تنها در همان موارد است؛ و «انفال» که بر شیعیان تحلیل شده است، امروز هم شیعیان میتوانند بدون هیچ مانعی با ماشینهای کذایی، جنگلها را از بین ببرند و آنچه را که باعث حفظ و سلامت محیط زیست است را نابود کنند و جان میلیونها انسان را به خطر بیندازند و هیچکس هم حق نداشته باشد مانع آنها باشد؛ منازل و مساجدی که در خیابانکِشیها برای حل معضل ترافیک و حفظ جان هزاران نفر مورد احتیاج است، نباید تخریب گردد و امثال آن؛ و بالجمله آنگونه که جنابعالی از اخبار و روایات برداشت دارید، تمدن جدید به کلی باید از بین برود و مردم کوخنشین بوده و یا برای همیشه در صحراها زندگی نمایند.»
اشتباه نشود! سخن آن نیست که باید بر اساس «احکام ثانویه» یا قواعدی همچون «لزوم جلوگیری از اختلال نظام» به ادارۀ جامعه پرداخت؛ بلکه سخن در «تبیین ظرفیت ذاتی گزارههای دینی برای پاسخگویی به نیازهای مختلف در شرائط مختلف» است. آری! در نگاه شما، اگرچه زندگی در صحراها و کوهها صحیح نیست، اما هویت دین، صرفا با مختصات و مناسبات یک زندگی بدوی سازگار بوده و حقیقت آموزههای دینی، فقط در یک جامعۀ عاری از مظاهر تجدد قابل اجراست؛ نگاهی که از آن، بوی اخباریگری، ظاهرگروی، جمود، تحجر، انفعال و در نهایت، سکولاریسم به مشام میرسد؛ همان نگاهی که به تعبیر رهبر فقید انقلاب، جای تأسف داشته و عتاب دلسوزانۀ ایشان بهعنوان یک فقیه، فیلسوف، عارف و قائد بزرگ را بهدنبال دارد:
«شما را نصیحت پدرانه میکنم که سعی کنید تنها خدا را در نظر بگیرید و تحت تأثیر مقدسنماها و آخوندهای بیسواد واقع نشوید؛ چرا که اگر بنا است با اعلام و نشر حکم خدا، به مقام و موقعیتمان نزد مقدسنماهای احمق و آخوندهای بیسواد صدمهای بخورد، بگذار هرچه بیشتر بخورد.»
برادر بزرگوار! دیدم که در مصاحبه ای به انتقاد از «احساس حقارت در برابر مدرنیته» پرداخته و فرمودهاید: «در نظام آموزشی مطلوبِ اینجانب، قبل از هر چیز باید واحدهای متعددی در باب غربشناسی و زمانشناسی ارائه شود و چهرۀ کریه و ضدانسانی دنیای مدرن و علم و تکنولوژی بحرانزا و فضیلتکش آن توضیح داده شود تا احساس حقارتی که شیخ و شاب را در برابر غرب جدید فرا گرفته است، از بین برود و البته پیش از دانشگاه، حوزه نیازمند چنین دروسی است.» اما با توضیحاتی که ارائه شد، ظاهراً این شمایید که در برابر مدرنیته احساس حقارت کرده و با تئوریزهکردن ناکارآمدی فقه در دنیای معاصر، مشغول ترویج این احساس در جامعهاید.
نگاه شما در باب «دین و فقه» بیشباهت به نگاه اخباریها در باب «ظواهر قرآن» نیست. اخباریها با نیت تعظیم قرآن، با انگیزۀ تکریم اهل بیت علیهم السلام و با تأکید بر بیلیاقتی و نقصان افراد معمولی، به انکار حجیت ظواهر قرآن برای عموم مردم پرداخته و فهم معارف آن را از شئون اختصاصی معصومان علیهم السلام میدانند؛ غافل از آنکه این نگاه، نتیجهای جز مهجوریت قرآن و بیاعتباری ثقل اکبر ـ بهعنوان کتاب هدایت و معجزۀ جاوید پیامبر خاتم ـ نخواهد داشت. شما نیز به نیت بالابردن شأن دین و با تأکید بر عدم قابلیت جامعه و جهان معاصر، امکان اجراء دین را به شرائط ماقبل دوران مدرن اختصاص میدهید؛ غافل از آنکه با این نگاه ـ بهطور ناخواسته ـ مهجوریت دین، غلبۀ دشمنان بر مؤمنان و اثبات سبیل برای کفار را باعث خواهید شد؛ حال آنکه آیۀ نفی سبیل، تخصیصبردار نبوده و با «تحریم سلطهپذیری» بهشکل مطلق، از «ظرفیت لایزال دین» و «امکان غلبۀ علمی و عملی بر رقباء» در همۀ دورانها ـ حتی دوران غیبت ـ خبر میدهد.
خلاصه آنکه: جناب آقای نصیری! ما برخلاف شما که اسلام را فقط در یک جامعۀ بدوی، کارآمد و قابل اجراء میدانید، اسلام را دینی «جامع»، «جاودانه» و «جهانشمول» دانسته و معتقدیم که در هر عصر و مصری میتوان برای ادارۀ جامعه به آن تکیه کرد، از تمدن اسلامی دم زد و با ایمان و مجاهدت، به استقلال فکری، حکومتی و تمدنی رسید؛ و بر همین اساس، به عقیدۀ ما، تحقق حکومت، جامعه و تمدن اسلامی، بهگونهای مطلوب و رضایتبخش که مایۀ آرامش مردم باشد، در عصر غیبت، با فقه عصر غیبت و در دوران سیطرۀ مدرنیته، عملی است؛ و البته میدانیم و یقین داریم که تحقق ایدهآل، نهایی، کامل و فراگیر تمدن اسلامی، جز با ظهور حضرت ولی عصر ارواحنا فداه ممکن نخواهد بود. آری! هیچ عاقل متشرعی ادعاء نکرده است که همۀ شکافها و مصیبتها و کمبودهای ناشی از حجت معصوم را میشود با فقه و فقهاء پر کرد تا کسی بخواهد بطلان این ادعاء را تذکر دهد.
و در همین راستا، ذکر این نکته نیز ضروریست که: ظاهرا مخالفت شما با «فلسفه و عرفان اسلامی» هم ناشی از همین نگاهی است که به «توسعۀ تمدنی» و «هویت دین» دارید. یعنی همانگونه که با هر پیشرفت و دستاوردی خارج از منصوصات و تصریحات انبیاء و معصومان علیهم السلام مخالف بوده و آن را غلط میدانید، تحلیلهای عقلانی و تجربیات عرفانی را هم چون بهحسب ظاهر از این دائره خارج است، قبول ندارید. حال آنکه بر اساس آنچه گذشت، این نگاه نه عقلانی است و نه دینی.
جناب آقای نصیری! اتفاقا شما که دغدغۀ مبنایی داشته و نگران رسوخ نگرههای مدرن در زندگی معاصرید، نباید با فلسفه و عرفان اسلامی دشمنی کنید. چرا که جز با تکیه بر «یک دستگاه حکمی و معنوی برخوردار از منطق مشترک بین همۀ انسانها» نمیتوان به جنگ مدرنیته رفت. آری! از دین خلعسلاحشدهای که جز به ظواهر نقلی نمیپردازد، نباید هم انتظار کارآمدی و حکومتداری موفق در دنیای معاصر را داشت. به بیان دیگر، معلوم است که با «فقه تنها» نمیتوان به «تمدنسازی» پرداخت. اگر جایی سخن از حرکت بهسمت دولت اسلامی، جامعۀ اسلامی و تمدن اسلامی در میان است، قطعا و حتما سخن از ضرورت توجه به «حکمت و معنویت ناب اسلامی و شیعی» یا همان «فقه الله الاکبر» نیز در میان است. یک تمدن، جز بر مبانی هستیشناسانه، معرفتشناسانه، خداشناسانه، راهنماشناسانه، معادشناسانه، انسانشناسانه، دینشناسانه و دنیاشناسانه بنا نمیشود؛ مبانی که تنقیح و تبیین آنها ـ در وهلۀ اول ـ جز با «تفلسف و عقلانیت» ممکن نیست. فلذا تا آن زمان که صرفا به فقه ـ آن هم فقه راکد، عقیم و بهروزنشدۀ مورد نظر شما ـ تکیه کنیم، نباید هم در عرصۀ حکومتداری، به اتفاقی جز تغییرات صوری، اصلاحات موردی و اقدامات سطحی امید داشت؛ اما اگر با اتکاء به «منظومۀ علوم اسلامی» وارد این عرصۀ خطیر شویم، دستیابی به نتایج درخشان و متعالی ممکن است. بهعنوان مثال، همانگونه که «اقتصاد لیبرال» زاییدۀ مبانی هستیشناسانه، معرفتشناسانه و انسانشناسانۀ غیرالهی و الحادی است، میتوان با تنقیح هستیشناسی، معرفتشناسی و انسانشناسی الهی در «فلسفۀ اسلامی» و البته با استفاده از آموزههای نقلی موجود در منابع دینی و تجربیات عقلائی، به «اقتصاد اسلامی» رسید؛ اقتصادی که با اقتصاد لیبرال، نه فقط در «ظاهر» بلکه از حیث «محتوا» نیز متفاوت است.
البته نگارنده میداند که نگاه آلوده به کجفهمی، افتراء و تحریف شما در باب فلسفه و عرفان اسلامی، مانع از پذیرش این سخنان خواهد شد؛ اما بدانید که به لطف خدا و علیرغم دشمنیها، جوسازیها و جبههتراشیها، روز به روز بر جذابیت، رونق و تأثیر گفتمان حکمت و معنویت ناب ـ چه در حوزههای علمیه و چه در فضای عمومی جامعه ـ افزوده میشود؛ و افسوس که دوستانی همچون شما، با وجود خوندلخوردنهای برادرانه و گفتوگوهای ناصحانه، همچنان بر محرومیت خود از برکات این گفتمان اصرار داشته و عمر خود را با تکرار «یک سلسله اشکالات سخیف بارها پاسخدادهشده» به هدر میدهند.
جناب آقای نصیری! مثالهایی که با قصد انکار، تحقیر و تمسخر تمدنسازی اسلامی بیان کردهاید، نگارنده را به یاد سخنان سست و سطحی یکی از مسئولان در نقد علم دینی انداخت: «با گذاشتن قرآن در داشبورد، خودرو اسلامی نمیشود!» و تعجب آنکه او با اعتقاد به تأثیرناپذیری علم از ایدئولوژی و فرامرزیبودن دانش، به همان نتیجهای رسیده است که شما با اعتقادی صددرصد مخالف، به آن رسیدهاید. اما بدانید و میدانید که این سطحینگریها، سادهانگاریها و در بعضی موارد تجاهلها، هویت ادعاء و خروجی جریان قائل به تولید علم دینی و تمدنسازی اسلامی را تغییر نخواهد داد.
تنها مراجعه به فهرست آثار منتشرشده در مؤسسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و همچنین آثار متعدد محققانی همچون حجج اسلام: رشاد، اعرافی، علیدوست، فیاضی، یزدانپناه، عبودیت، خسروپناه، پارسانیا، واعظی، شریفی، معلمی، حسینزاده، ربانی گلپایگانی، علیتبار فیروزجایی، واسطی، بستان، لکزایی، کاویانی، آذربایجانی، قوامی، میرمعزی، آقانظری، یوسفی، پیغامی، عبدالملکی و ... ، در عرصۀ روششناسی، هستیشناسی، معرفتشناسی، دینشناسی، علوم اجتماعی، علوم سیاسی، روانشناسی، مدیریت، اقتصاد و ... ، در کنار مباحث بنیادین مطرحشده در آثار بزرگانی همچون: علامۀ طباطبائی، آیت الله شهید مطهری، آیت الله مصباح یزدی، آیت الله جوادی آملی و ... ، روشنگر این نکته است که در طول این چهار دهۀ بعد از انقلاب اسلامی، جریان پیشرو و موفق در عرصۀ تولید علم دینی و پشتیبانی فکری از نظام اسلامی، جریان اشرابشده از فلسفۀ اسلامی و حکمت متعالیه است. مناقشه در «کم و کیف این خروجیها» یا گلایه از «بهکارنبستن موارد تولیدشده توسط دولتها» را میتوان پذیرفت؛ اما انکار اصل این موارد یا بیان این مطلب که طرفداران تمدنسازی اسلامی و تولید علم دینی، حرفی برای گفتن نداشته و جز تعیین خلافشرعهای بیّن یا انجام تغییرات سطحی و صوری کاری انجام ندادهاند، بههیچوجه قابل قبول نیست.
البته در این میان، کسانی هم هستند که بهظاهر اهل فلسفهاند، اما فلسفه را به «مبنای پذیرش حق مخالف، رفاقت با دشمن و سازگاری با تحولات» تقلیل داده و سپس با تکیه بر این تعریف خودساخته، به انکار «نظریۀ مقاومت» در میدان «علم» و «سیاست» میپردازند؛ کسانی که بر خلاف شما، حوزۀ دین را از حوزۀ علم جدا انگاشته و اخذ دانش از هر کسی و هر جایی را جایز میدانند، اما همچون شما، چشم خود را بر روی نتایج درخشان سالها تلاش در عرصۀ تولید علوم انسانی اسلامی بسته و میگویند: قرار نیست با جمعآوری چند آیه و روایت، جامعهشناسی و روانشناسی، اسلامی شود! آری! هرکس نداند، شما میدانید که دیدگاه غالب در میان فلسفهدوستان، این نیست. پس لطفا با استشهاد به این قبیل شذوذات، خود را در معرض اتهام غرضورزی قرار ندهید.
همچنین باید توجه داشت که اگر شخصی در فضاهای عمومی ـ به غلط ـ خروجی فعالیت دولتمردان را حاصل فعالیت دینباوران در عرصۀ نظریهپردازی دانسته و مشکلات موجود در ادارۀ کشور را دلیل ناکارآمدی دین معرفی کند، حرجی بر او نیست؛ اما این مغالطه را از شما نمیتوان پذیرفت؛ و البته متوجهیم که گناه اصلی، از آنِ کسانی است که با تشخیصهای ناشی از عدم ایمان، اقدامات مبتنی بر بیتقوایی، تبعیت از نسخههای منحط غیردینی، آزمون و خطاهای غیرعقلائی، لجاجت، جهالت، تکبر و سوء تدبیر، زمینۀ وقوع آن غلط و این مغالطه را فراهم آوردهاند.
در پایان این بخش، بهمنظور تبیین «تأثیر فلسفۀ اسلامی در عرصۀ تولید علم» و اثبات «ماهویبودن تفاوت علوم دینی با غیر خود» گزیدهای از امتدادات اجتماعی فلسفۀ صدرایی در حوزۀ علوم انسانی را بر اساس تقریر جناب آقای رحیمپور ازغدی[۲] تقدیم میکنم:
- مفهوم علم به حقیقت هستی، اتحاد عالم و معلوم، ضرورت درک غایت هستی برای درک هستی، حضوریبودن علم به هستی، همعرضی سطح وجودی انسان با سطح مبادی غیر مادّی هستی و ... همه و همه، مجاری ریزش نتایج «ما بعد الطبیعه» به حوزۀ فلسفههای مضاف و علوم انسانی است.
- نحوۀ گزارهسازی و حُکم ذهنی در معرفت بشری، نحوۀ حرکت از علم حضوری به علم حصولی، چگونگی مقایسۀ صورت و مفهوم، نوع تبیین ما بعد الطبیعی از نسبت ذات و وجود، تفاوت تبیین علمی خاص با تبیین فلسفی از ماهیت، مفهوم اصالت در اصالت وجود، تشکیکیدانستن هستی، نظریۀ اتحاد عاقل و معقول با تبیین صدرایی، مفهوم وجود ذهنی و ... تأثیراتی بسیار مهم در «معرفتشناسی»، «روانشناسی» و سپس همۀ علوم انسانی خواهد داشت.
- حتی مقولات هستیشناسانه مانند مفهومشناسی واقعیت، وحدت و کثرت، بساطت و ترکیب، ثبات و تغیّر، شدّت وجود و ... با یک یا چند واسطه، به درک جایگاه انسان در هستی منجر شده و مبانی «فلسفۀ اخلاق و حقوق» را شکل میدهد.
- پاسخ به این سؤال که آیا همۀ انسانها به یک اندازه واقعیاند یا مراتب وجود، به مراتبِ انسانیت قابل ترجمه است، در «فلسفۀ آموزش و پرورش» و «فلسفۀ اخلاق» و سپس در «فلسفۀ سیاست» و «مفهوم مشروعیت» تأثیر خواهد داشت.
- «فلسفۀ سیاست و اقتصاد» مسبوق به «فلسفۀ اخلاق» و «فلسفۀ حقوق» بوده و آنها نیز مسبوق به هستیشناسی و انسانشناسیاند. همه موجودات را تجلّی وجود قیّومی و اسماء و صفات الهی دانستن، بنیاد علوم طبیعی و علوم انسانی را زیر و رو میکند.
- نظریۀ «حرکت جوهری» مسیر «فلسفۀ تعلیم و تربیت»، «روانشناسی» و حتی «علوم اجتماعی» را تغییر میدهد. چنانچه استناد شعور و آگاهی به جمادات و غایتمندی ذاتی در طبیعت، یک انقلاب در «فلسفۀ علوم طبیعی» است.
- متحرّک را عین حرکت دانستن و تشبیه نسبت حرکت به متحرک با نسبت امتداد به جسم، یک شیفت پارادایمی در فیزیک و سایر علوم طبیعی است.
- علم را وجودی مجرّد از عوارض جسمانی دانستن و همۀ سطوح علم، حتی علم به دیگری و علوم حسّی را غیر مادّی خواندن، علم را عین وجود بالفعل نامیدن، مراتب علم را به مراتب وجود گره زدن و وجود ذهنی را با تفسیر صدرایی پذیرفتن، یک انقلاب در پدیدهشناسی مقولۀ فهم و تحوّلی بزرگ در «معرفت شناسی» و «فلسفۀ علم» است.
- جسمانیة الحدوث دانستن نفس و سپس روحانی دیدن بقاء آن، نوع تقسیمبندی نفوس و تعریف قوای نفس، چگونگی طبقهبندی انواع ادراکات و تئوری خلاقیت نفس حتی در ادراکات حسّی، یک ایدۀ بزرگ در طیفی از حوزههای علمی، شامل «فلسفۀ بدن»، «فلسفۀ اخلاق»، «فلسفۀ هنر»، «فلسفۀ تعلیم و تربیت» و نیز «فلسفۀ علوم تجربی» و حتی «فلسفۀ پزشکی و رواندرمانی» است.
- تبیین صدرایی از «وجود ذهنی» یک پاسخ مبنایی به گره کور «معرفتشناسی کانت» و باعث تحولی بزرگ در مبنای همۀ علوم طبیعی و علوم انسانی است.
- نظریات صدرایی در باب نسبت جسم و روح و تفسیر پیری و مرگ، منشأ آثار مهمی در «روانشناسی»، «رواندرمانی» و تعریف اعتدال در جسم و روح است.
- شناخت هستی از طریق شناخت خویش، تأثیر خودشناسی در هستیشناسی، انتقالدادن علم النفس از عرصه طبیعیّات و متصلکردن آن به خداشناسی و سپس تحلیل مفهوم خلاقیّت نفس در ذیل ارادۀ الاهی، ارتباط نفس انسان با اصل وجود عالم، الاهیاتیبودن مقولۀ نفس و نوآوری در اثبات تجرّد نفس، همگی در «فلسفۀ علوم انسانی»، «فلسفۀ هنر» و «فلسفۀ اخلاق» تعیینکنندهاند.
- قول به تجرّد نفس حتی در نفوس حیوانی و تفاوت نظریۀ تعلّق نفس به بدن با نظریۀ حلول، به تحولاتی در «جانورشناسی» و «زیستشناسی» منجر می شود.
- استنتاج تجرّد نفس انسانی از امکان درک مفاهیم کلی، از مراتب نفس دانستن ذهن، جمع تشخص عقلانی با درک کلیات، تعریف تعقل به اتصال وجودی نفس با حقایق غیر مادی حتی هنگام درک حسی در علوم تجربی و نحوۀ ارتباط تفکر مجرّد با سلولهای مغزی و ابزار مادی و جسمانی، یک نظریۀ تازه در ارتباط میان «معرفتشناسی» و «فلسفۀ علم» با «فلسفۀ نفس» و «کالبدشناسی» است.
- تعریف شرّ ادراکی و شرّ اخلاقی، عدمیبودن شرّ، واقعیت ذاتی نداشتن شرّ و عرضیبودن شرّ در تفسیر صدرایی، قلمروی وسیعی از حوزههای علمی همچون «فلسفۀ هستی»، «تعریف معنویت» و «فلسفۀ اخلاق» را تحت تأثیر قرار میدهد.
- نظریهپردازیهای صدرا در تبیین وحی، مفهوم نبوت، ظرفیت معرفتی پیامبران، مبدأ و غایت شریعت، نحوۀ ظهور اسرار و حقائق از طریق قوّه قدسی عقل و باز شدن چشم و گوش باطن، سرایت حقیقت از باطن به ظاهر و تمثل مشاهدات از نفس قدسی به قوای حسّی، اعجاز و ارتباط آن با کمال قوۀ احساس و تأثیرگذاری در هیولای عالم، مفهوم ولایت تکوینی و ولایت تشریعی، نحوه تصرّف نفس پیامبران در هستی و اشراف عالم ملکوت بر عالم مُلک، پاسخ بسیاری از پرسشهای کنونی بشر در قلمروی «فلسفۀ دین» است.
- تفسیر صدرایی از اراده، علم، جبر، اختیار و فعل اخلاقی، نوآوریهای مهمی است که در «علوم تربیتی»، «اخلاق» و «فلسفۀ حقوق بشر» تأثیرات جدی دارد.
- ملاصدرا از مجرای اخلاق، تهذیب، عدالت فردی و عدالت جمعی، حکمت نظری و هستیشناسی خود را به حکمت عملی و «فلسفۀ سیاسی» امتداد میدهد.
- مسئلۀ تدبیر بدن توسط نفس و تدبیر نفس و قوای آن توسط عقل، نقطۀ آغازین ارتباط اخلاق فردی و اجتماعی با عدالت و ربط اخلاق و شریعت با سیاست است.
- تفاوت الهام با وسوسه و تأثیر عوامل فردی و اجتماعی در مسئلۀ خاطر محمود و خاطر مذموم، از جمله نقاط اتصال معنویات به مادّیات و اتصال شریعت به سیاست، اقتصاد و حقوق بشر است.
۶ـ به عقیدۀ شما: در شرائط کنونی، چارهای جز پیگیری اصلاحات موردی و تندادن به بسیاری از ساختارهای موجود نیست؛ و این واقعیت، نه ناشی از «نقصان دین» بلکه معلول «انحطاط بستر تمدنی مدرن» بوده و بر همین اساس، تحلیل روشنفکران که این مسئله را به عقبماندگی دین و پیشرفتگی تمدن جدید ربط میدهند، مردود است. همچنین تجربۀ انقلاب و جمهوری اسلامی نشان داده است که همین مقدار از اصلاحات و تحول در دنیای امروز، یک دستاورد عظیم بهشمار آمده و ارزش هرگونه فداکاری و هزینهای را دارد.
ولکن: جناب آقای نصیری! اگر تجربۀ جمهوری اسلامی و تحولات رخ داده در ذیل آن، دستاورد عظیمی است که ارزش هرگونه فداکاری را دارد، پس اشکال شما به کجاست؟! بالاخره این تحولات، مستحق مذمت است یا لایق فداکاری؟! اگر در شرائط فعلی، چارهای جز «انجام یکسری اصلاحات موردی در پدیدههای مدرن» و «تندادن به ساختارهای تمدن جدید» نیست، دیگر چه فرقی دارد که ما مدرنیته را بشناسیم یا نه و دیگر چه تفاوتی میکند که ما ادعاء تمدنسازی داشته باشیم یا نه؟ این اسم رویکردها و لفاظی ما در مقام تبیین آنها نیست که مهم است؛ بلکه نتیجه و خروجی رویکردهاست که اهمیت دارد؛ و نتیجۀ رویکرد پیشنهادی شما ـ در بهترین حالت ـ با نتیجۀ رویکردی که منتقد آن هستید یکی است.
البته واقعیت آن است که رویکرد و راهبرد شما، نتیجهای جز شکست انقلاب اسلامی در پی نخواهد داشت. مگر میشود در مقابل جبهۀ فکری، فرهنگی و تمدنی دشمن، با «یکسری اصلاحات موردی» و «تندادنها» دوام آورد؟ بقاء انقلاب اسلامی راهی جز استحکام، استقامت، نوآوری و تهاجم ندارد؛ حال آنکه ترجمۀ رویکرد و راهبرد شما چیزی غیر از «انفعال» نیست؛ انفعالی که خواهناخواه به شکست منتهی خواهد شد. همان انفعالی که در قرنهای قبل، بر جوامع اسلامی حاکم بود و به خاطر آن انقلابی رخ نداد. آری! با این نگاه، نه میتوان انقلاب کرد و نه میتوان انقلاب را نگه داشت. فلذا میتوان به این جمعبندی رسید که «نتیجۀ نگاه شما» با نتیجۀ نگاه امثال انجمن حجتیه و روشنفکرنمایان غربزده ـ که با اصل تشکیل حکومت اسلامی مخالفند ـ یکی است. توضیح بیشتر آنکه مخالفت و عدم همراهی با حضور دین در عرصۀ اجتماع، انگیزهها، مبانی و علل مختلفی دارد:
- یک دسته از مخالفتها، ناشی از «دشمنی با اصل دین و اولیاء دین» است، مانند مخالفت جبهۀ استکبار. این گروه هیچ اعتقادی به حقانیت اسلام نداشته و از اساس با دین و حکومت دینی دشمناند.
- دستۀ دیگری از مخالفتها، ناشی از «سکولاریسم» و «اعتقاد به ناتوانی ذاتی دین در عرصۀ حکومتداری» است، مانند مخالفت روشنفکرنمایان. این گروه اگرچه در برخی از موارد، معتقد به اسلام و آموزههای اسلامیاند، اما بهخاطر دخیلدانستن شرائط عصر بعثت در کم و کیف شریعت یا جداانگاشتن دین از دنیا، اساسا نقشی برای دین در ادارۀ جامعه قائل نبوده و با حکومت اسلامی مخالفند.
- دستهای از مخالفتها نیز ناشی از «اعتقاد به ناتوانی عرضی دین در عرصۀ حکومتداری» است، مانند مخالفت کسانیکه غیبت امام معصوم یا غلبۀ مدرنیته را مانع فعالسازی دین در جامعه دانسته و به همین خاطر، یا از ابتداء با تشکیل حکومت اسلامی مخالفند ـ مثل انجمن حجتیه ـ یا اینکه علیرغم دفاع از تشکیل آن، با نوع نگاه و رویکرد خود، عملا زمینۀ انفعال، رکود و شکست آن را فراهم میآورند ـ مثل شما ـ . البته با این نگاه، ظاهرا عاقلانهتر آن است که بگوییم از ابتداء حکومتی تشکیل نشود؛ نه اینکه از تشکیل حکومت دفاع کنیم و سپس آن را بهسمت نابودی سوق دهیم.
به بیان دیگر، سخن شما، سخن امثال انجمن حجتیه و حتی سخن روشنفکرنمایان غربزده، در این بخش که «ما نمیتوانیم» مشترک بوده و عملا نتیجهای جز انفعال، وادادگی، ناکامی و شکست ندارد. البته به عقیدۀ نگارنده، سخن شما با سخن این دو طیف، علاوه بر اشتراک در «نتیجه» در بخش قابل توجهی از «مبنا» و بلکه «بناء» نیز مشترک است؛ زیرا به اعتقاد انجمن حجتیه،
- اولا، تشکیل حکومت اسلامی در عصر غیبت و دخالت عالمان دینی در سیاست خطاست؛ زیرا حکومتداری نیازمند عصمت و علم الهی است و حکومت خالص، تنها پس از ظهور تحقق خواهد یافت؛
- ثانیا، مبارزه نابخردانه و ماجراجویانه [بخوانید: آرمانگرایانه] در دوران غیبت، مخالف با تقیه، موجب هدر رفتن نیروها و باعث نیرومندی دشمنان است؛
- ثالثا، راه گشایش از فتنۀ غیبت، ارادۀ الهی است و این اراده، تنها با درخواست مردم از او و دعا کردن برای فرج حاصل خواهد شد؛ [نه با فعالیتهای آرمانگرایانه و تمدنسازانه]؛
- رابعا، انتظار، یکی از وظایف انسان مسلمان در عصر غیبت بوده و در کنار آن، سایر وظایف دینی همچون نماز، روزه، خمس، زکات، امر به معروف و نهی از منکر نیز مطرح است؛
- و خامسا، فلسفه و عرفان نوعی بدعت است؛
و شما نیز به همۀ این موارد، غیر از «عدم مشروعیت حکومت اسلامی در عصر غیبت» معتقدید. همچنین لااقل برخی از روشنفکرنمایان، با اذعان به برجستگی تعالیم دینی در صدر اسلام، علت ناکارآمدی آن در دنیای معاصر را چیزی جز تحولات حاصل از پیدایش مدرنیته و تغییر شرائط زندگی امروز نسبت به دوران حضور معصومان علیهم السلام نمیدانند؛ و شما نیز دقیقا همین را میگویید.
جناب آقای نصیری! دلسوزانه و برادرانه میگویم: از این همنوایی با «مقدسنمایان متحجر» و «روشنفکرنمایان سکولار» دست برداشته و به خاستگاه اصلی خود، یعنی «جبهۀ فکری و فرهنگی انقلاب اسلامی» بازگردید! بیصبرانه منتظرتان هستیم.
۷ـ به عقیدۀ شما: طرفداران تمدنسازی اسلامی، باری را بر دوش جمهوری اسلامی میگذارند که رساندن آن به مقصد، نه مقدور نظام است و نه تکلیف آن. اما راهبرد فوق الذکر، ضمن آنکه به لحاظ نظری قابل دفاع و عاری از تناقض است، مسیری واقعبینانه و در عین حال مبتنی بر معیارهای فقهی و دینی را پیش پای نظام باز کرده و با پرورش نسلی دینخواه، ارزشمدار و آرمانگرا، زمینه را برای ظهور موعود امم ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ و تأسیس تمدنی الهی، عدالتمحور و جهانی فراهم میکند!
اما: بر اساس مجموع مطالب گذشته، میتوان گفت که راهبرد شما، نه از لحاظ نظری قابل دفاع است، نه عاری از تناقض است، نه گشایندۀ مسیری واقعبینانه است، نه مبتنی بر معیارهای فقهی و دینی است، نه پرورشدهندۀ نسلی دینخواه، ارزشمدار و آرمانگراست و نه زمینهساز ظهور است:
- راهبرد شما از لحاظ نظری قابل دفاع نیست؛ زیرا علاوه بر آنکه اساسا پشتوانهای جز چند ادعاء بدون دلیل ندارد، گرفتار اشکالات زیادی بوده و ادلۀ متعددی بر خلاف آن قابل اقامه است؛
- راهبرد شما عاری از تناقض نیست؛ زیرا نه فقط در مقام سنجش با مبانی محکم عقلی و دینی، بلکه در درون خود نیز گرفتار تناقضات قابل توجهی است؛
- راهبرد شما واقعبینانه نیست؛ زیرا از یک سو متأثر از واقعنماییها و واقعسازیهای جعلی است و از سوی دیگر مبتنی بر این پیشفرض است که در مقابل واقعیتهای تلخ و منفی، راهی جز خضوع و تسلیم نداریم؛
- راهبرد شما مبتنی بر معیارهای فقهی و دینی نیست؛ زیرا با آموزههای اسلام ناب و دیدگاه قاطبۀ فقهاء سازگار نمیباشد؛
- راهبرد شما، پرورشدهندۀ نسلی دینخواه، ارزشمدار و آرمانگرا نیست؛ زیرا چنین نسلی جز در پرتو باور «ما میتوانیم»، جز با قبول ضرورت حرکت بهسمت تمدن نوین اسلامی، جز با دفاع از کارآمدی دین و جز با تلاش برای اجراء حداکثری آموزههای دینی تربیت نخواهد شد؛
- راهبرد شما زمینهساز ظهور هم نیست؛ زیرا ظهور جز بهدنبال اثبات علمی و عملی کارآمدی اسلام در دنیا و گرایش انسانها به معنویت، عقلانیت، پیشرفت و عدالت اسلامی اتفاق نخواهد افتاد.
جناب آقای نصیری! «تلاش برای تحقق پیشرفت همهجانبه و دستیابی به تمدن نوین اسلامی در عصر حاضر» تکلیفی نیست که ما بر دوش جمهوری اسلامی ایران گذاشته باشیم؛ بلکه این تکلیف را رهبر حکیم، بصیر و شجاع انقلاب برای نظام تعریف کرده است. ما خود را ملزم به پیگیری این تکلیف میدانیم؛ شما و موافقان شما ـ که بعید میدانم زیاد باشند ـ نیز خود دانید!
پینوشت: نگارنده ـ بر اساس تجربه ـ معتقد است که این قبیل مباحثات، آن هم در رسانههای عمومی، معمولا به تغییر ملموسی در طرفین منجر نخواهد شد. فلذا میتوان قضاوت خوانندگان فرهیخته را پایانبخش این بحث تلقی کرد.
نظر شما