خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ
سابقه طولانی حسن خجسته در معاونت صدای سازمان صداوسیمای جمهوری اسلامی؛ تجربه گرانسنگ در مدیریت عالیه مهمترین رسانه رسمی جمهوری اسلامی ایران است. خجسته بعد از صداوسیما وارد کارهای پژوهشی درباره رسانه میشود و حالا تلفیق این تجربه و پژوهش های رسانهای او تبدیل به نگاهی خاص به حوزه رسانه در ایران شده است. در بیست و هشتمین متن از پرونده «علیه محافظهکاری در سال چهلم» درباره فضای محافظهکار رسانهها در ایران با او گفتگو کردیم. او معتقد است که پی بردن به اهمیت «گفتگو» راهی برای نجات جامعه ایران است. همه با هم گفتگو کنند و همدیگر را به رسمتی بشناسند.
پیشفرض من این است در روند چهل ساله جمهوری اسلامی با شرایطی مواجه بودیم که بسیاری از آرمانهای انقلاب اسلامی به طور قابلقبولی محقق نشدهاند و یکی از عوامل این عدم توفیق، فاصلهگرفتن از روحیه انقلابی و انتقادی و متمایل شدن به روندهای محافظهکارانه بوده است. مثلا اگر هنوز در تحقق آرمان عدالت اجتماعی موفق نبودهایم، یکی از دلایلش این بوده که هنوز به طور شایسته سوژهها و ساختارهای ایجادکننده نابرابری و بیعدالتی مورد نقد و چالش قرار نگرفتهاند. در این میانه به نظر من سهم محافظهکاری رسانههای جمهوری اسلامی بسیار پررنگ است و محافظهکاری راهیافته در آنها مانع نقد بنیادین سوژهها و ساختارهای واجد بیعدالتی بوده است. نظر شما درباره پیشفرض بنده چیست و چه تفسیری از این وضعیت دارید؟
انقلاب همیشه بهطور طبیعی تضاد خود را همراه خود میآورد؛ یعنی همه کسانی که با انقلاب جلو میآیند، همیشه نمیتوانند تا سر قله پیش بروند. شما میتوانید انقلاب و تفکر انقلابی را از یک جهت با داستان «سیمرغ عطار» مقایسه کنید. همه مرغان رفتند هدهد را ببینند، ولی طوطی به جنگل رسید و دلیلی آورد و از ادامه مسیر انصراف داد؛ هر کدام دلیلی آوردند و به جز آن ۳۰ تایی که در آخر به مقصد رسیدند، بقیه راه را تا انتها طی نکردند. انقلاب هم در باطنش اینطور است، چون در باطن انقلاب که یک مبارزه است، چند جهت وجود دارد؛ یک جهتش مبارزه فرد انقلابی با نفس خودش است. انقلابیون، چه انقلابی دینی باشد، چه مارکسیستی و چه روشنفکری، باید با نفس خودشان مبارزه داشته باشند، هم برای کنترل خواستنهایی که نباید بخواهند و هم برای نخواستنهایی که باید بخواهند. در یک انقلاب دینی به مراتب این مبارزه خیلی جدیتر و قویتر است. در صدر اسلام هم همینطور بوده است؛ در صدر اسلام مگر پیرامون پیغمبر(ص) چند تا سلمان و ابوذر بودهاند؟ یا مثلا پیرامون حضرت علی(ع) چند نفر بودند که تا آخر بایستند و مبارزه کنند؟ عموم اطرافیان تا یک نقطهای ماندهاند و بعد رها کردهاند. پس این مسئله را باید پذیرفت و مد نظر قرار داد.
مسئله دومی که در انقلاب ما وجود داشته چارچوبهای مدیریتی است؛ چارچوبهایی که بخشی از آنها بهنوعی هژمون بوده، اما به دلایلی با رضایت خاطر پذیرفته شده و به چارچوبهای اصلی و اصولی مدیریت تبدیل شده است. اوایل انقلاب، خدا مرحوم بازرگان را رحمت کند، فکر کنم در سخنرانی اولشان بود که چیزی قریب به این مضمون اظهار کردند که انقلاب تمام شد و من هم مانند یک ماشین فولکس هستم؛ یعنی کارم خیلی بطئی و کند است. ایشان آدم خیلی شریف و با روحیه خاصی بود. چیزی که مد نظر ایشان است یک وجه مدیریتی است که کار باید بر مبنای آن پیش برود. چون کل بدنه اداری شما بر مبنای یک تفکری شکل گرفته بود و مدیریت میشد و آن تفکر از جهاتی ممکن است که از یکجاهایی با آن روحیهای که در انقلاب وجود دارد مغایرت داشته باشد و طبیعتاً به آن چیزی هم که باید صورت بگیرد نائل نشود. بویژه چون در دوره مواجه با جامعه مدرن هم هستیم چه بخواهیم و چه نخواهیم به آن سمت کشیده میشویم. یعنی مثلا در اقتصاد، سیاست، مسائل اجتماعی، نظام شهری و همهچیز این اصول مدیریتی جدید حاکم میشود و شرایط را تغییر میدهد. یا ما نباید چارچوبهای اصلی و اصولی مدیریتی جدید را بپذیریم، یا اینکه باید نظریههای کاربردی منطبق با نظام ارزشی انقلاب اسلامی را معلوم و تولید میکردیم. مثلاً در اقتصاد اصولی داشتیم که مرحوم صدر و بعد شهید مطهری یک کارهایی در خصوص آن انجام داده بودند، ولی این باید تبدیل به نظامی کاربردی میشد که نداشتیم و اتفاق هم نیفتاد.
همه کسانی که با انقلاب جلو میآیند، همیشه نمیتوانند تا سر قله پیش بروند. شما میتوانید انقلاب و تفکر انقلابی را از یک جهت با داستان «سیمرغ عطار» مقایسه کنید. همه مرغان رفتند هدهد را ببینند، ولی طوطی به جنگل رسید و دلیلی آورد و از ادامه مسیر انصراف داد؛ هر کدام دلیلی آوردند و به جز آن ۳۰ تایی که در آخر به مقصد رسیدند، بقیه راه را تا انتها طی نکردند. انقلاب هم در باطنش اینطور است
بنابراین انقلاب متکی به همان نظام و سیستمی بود که از پیش موجود بود. حالا ممکن است اصلاحاتی در آن انجام داده باشیم که الآن مثلا در نظام بانکی برخی این اصلاحات را قبول ندارند و برخیها هم البته قبول دارند. یا در نوع ارتباطات و مراودات سیاسی و... هم همینطور هستیم. در این مسیر، جنگ هم خیلی مؤثر بود؛ یعنی آن ۸ سال جنگ باعث شد که از خیلی چیزها به ناچار چشمپوشی کنیم، به خاطر اینکه مسئله مهمتری در کشور وجود داشت. یا اصلاً فرصتی نبود، همه در جبهه و جنگ بودند و فرصتی برای بازنگری در اشکال و اصول مدیریتی وجود نداشت. بچههای آموزش و پرورش و وزارتخانههای دیگر، دانشجویان و دانشگاهها باید مسئله اصلی را که دشمن خارجی بود، از سر راه بردارند. این خودش خیراتی برای مملکت داشت، ولی از جهتی فرصت اندک شد که پیرامون آنچه بایسته است فکر و کار کنیم.
حتی انقلاب فرهنگی هم که در دانشگاهها صورت گرفت، به درستی اتفاقی نیفتاد. همین الآن هم بنده عضو یکی از کارگروههای تحول دانشگاهی هستم و میبینم که هنوز هم در این زمینه، مسیر هیچ روشن نیست. مثلاً فرض کنید رشتههای محبوب گروه حوزه چه چیزهایی باید باشد؟ چرا باید باشد؟ اینها واقعاً روشن نیست؛ چون کسی کار نکرده است و گروههایی باید کار کنند تا اینها روشن شود.
البته باید بگوییم گروههایی کار کردهاند و کارهای پژوهشی خوبی انجام شده است، ولی کلان است و باید به نظریههای کاربردی تبدیل میشد که نشده است. مثلاً در این ۴۰ سال روی موضوع خانواده خیلی کار شده است؛ در خانواده «زن» در مقام همسر و مادر یکی از محورهای عمده خانواده است. ضمن اینکه امروز زنان در عرصه اجتماعی خیلی فعال هستند. حالا اگر زن و نقشش در خانواده، محور است این را باید در روابط اجتماعی دربیاوریم که ما درنیاوردیم. الآن یک خانمی که کارمند رسمی است باید مثل بقیه کارمندان ساعت ۷:۳۰ یا ۸ صبح کارت بزند و ۴، ۴:۳۰ برود خانه و گاهی هم باید تا ۷، ۸ شب بماند و کار کند! خب اینکه مانند یک مرد در بیرون کار میکند چطور باید در خانواده نقشش را تعریف کنیم که با نظام ارزشی انقلاب اسلامی ما جور در بیاید؟! در تفکر ما برای زنان تکویناً یک ویژگیهایی هست و برای مردها هم ویژگیهای دیگر. در نظام اجتماعی به این ویژگیها فکر کردهایم و آیا در اشکال اجتماعی رایج در کشور ما این ویژگیها به فعلیت میرسند؟! بنابراین ما فکری در این مورد نکردیم که بشود به طور کاربردی اینها را اجرایی کرد. بحثهای کلان ما درست است، منتهی از سطوح کلان باید به سطوح بعدی بیاییم. مثلا الآن داریم در آموزش و پرورش فکرهایی میکنیم ولی مثلا درباره ورزش بانوان هنوز چیزی نداریم؛ در صورتی که یکی از مزیتهای ما در نظام جهانی، نقش بانوان است. ولی اصلاً در مورد بانوان یک تفکر سازمانیافته و منسجم و کاربردی نداریم.
حالا یک بخشی از کمبودها به مراکز علمی، مراکز پژوهشی و دانشگاهها و حوزه علمیه برمیگردد و بخشی هم به مسائل مدیریتی و سیاستگذاریها و... . مسئله این است که وقتی شما چارچوبهای اصلی تفکر اجرایی خودت را نداشته باشی، کار را بر مبنای همان چارچوبی که مسلط و حاکم است پیش میبرید و پیش میبرند. آنهم بر مبنای نظامات خودشان، نه نظاماتی که شما میخواهید. بگذارید یک مثال بزنم؛ اخیراً در شبکههای اجتماعی عکس امامجمعه موقت تهران آقای حاج علیاکبری را دیدیم که بدون محافظ در سالن عمومی فرودگاه حضور داشتند، خب این که نباید خیلی مهم باشد، اما چرا برای ما مهم میشود؟ چون نظام مدیریتی که در ایران شکل گرفته بر مبنای همان تفکر حاکم بر جوامع بخش خصوصی غربی، یک نظام سلسله مراتبی است. هر کس مدیر بالاتری باشد، نه تنها ما، بلکه آرام آرام خودش هم باور پیدا میکند که بالاتر از دیگران است؛ یعنی در این نظام آرام آرام این باور پیدا میشود چنین مدیری از همه بیشتر میفهمد، از همه بهتر بلد است و... چرا؟ چون آن تفکر طبقاتی و سلسله مراتبی ایجاد شده است؛ یعنی اگر من به عنوان مدیر بالادستی جایی بنشینم، همه باید پایین دست من بنشینند و حتی اگر بخواهیم نماز جماعت بخوانیم فکر میکنند، چون من مدیر بالاتر هستم من باید جلو بایستم و همه پشت من نماز بخوانند و خود من هم فکر نمیکنم که باید پشت سر کارمندی که شایستگی امام جماعت را دارد نماز بخوانم و... . بنابراین آن تفکر سلسله مراتبی که در غرب وجود دارد و مختص بخش خصوصی است، ایجاب میکند که مدیر ردهبالاتر حق و امتیازات بالاتری داشته باشد. ولی در یک دستگاه غیرسلسله مراتبی نباید امتیاز ویژهای وجود داشته باشند، حالا حقوق و دستمزد کمی بالاتر باشد، عیبی ندارد، چون این مدیر بالاتر است و حق مدیریت و مسئولیت و... به او تعلق میگیرد. ولی «امتیاز»، غیر از «حقوق» است. امتیاز برای تفکرات طبقاتی است؛ یعنی ما همان مدلی را که داشتیم بعد از جنگ دوباره بازتولید و حتی تشدید شد. این تفکر در دوره قبل از انقلاب ریشه داشت و وجود داشت، در دوره جنگ و انقلاب خیلی ضعیف شد، اما چون در این دوره، فرصت نشد و نتوانستیم آن سیستم اداری غیر سلسله مراتبی را تئوریزه و اجرایی و مستقر کنیم، کمکم مطیع سیستم قبلی شدیم که همین بود.
نظام مدیریتی که در ایران شکل گرفته بر مبنای همان تفکر حاکم بر جوامع بخش خصوصی غربی، یک نظام سلسله مراتبی است. هر کس مدیر بالاتری باشد، نه تنها ما، بلکه آرام آرام خودش هم باور پیدا میکند که بالاتر از دیگران است
در این سیستم مدیریت، مدیریت تنها نیست، بلکه همراه با امتیاز است. وقتی مدیر باشید وارد یک طبقه میشوید. اگر من مدیر نباشم، یعنی از آن طبقه رانده شدهام. به همین خاطر، ممکن است من خیلی بیاخلاقی کنم که در آن طبقه باقی بمانم. بنابراین امروز همان شکافی که در پیش از انقلاب وجود داشت، الآن هم هست. اینها هم ریشههایی در باطن انسان دارد که بالأخره خلوت، جلوت، رفاه، راحتی و آسایش یک امر غریزی است، «إِلَّا الَّذِینَ» «مگر کسانی که» با این تمایلات مقابله کنند و خود را بسازند. این در تکتک ما وجود دارد و نباید فکر کنیم من و شما نداریم. نفسانیت در همه ما هست و این یک زمینه جدی برای وضعیتی است که بوجود آمده.
پس از یکطرف ساختارهایی که در نظام جهانی مسلط هستند بر ما مسلط شدند و کل فرایند ادبیات آکادمیک ما و تربیتهای ما بر آنها مبتنی شده است، از سوی دیگر، ما نتوانستیم به سرعت بدیل آنها را فراهم کنیم و از این سمت هم نفسانیت و تمایلات وجوددارد و اینها دلایلی است که شما در کشور با جریانی مواجه میشوید که مبنایش همین «راحتی» و «رفاه» است؛ هیچکس نمیگوید راحتی بد است، اما قیمت راحتی هم مهم است که به چه قیمتی این راحتی تأمین میشود. این جریانات هم لزوما به معنای این نیست که اهداف انقلاب را قبول نداشته باشند، بلکه بیشتر فکر میکنند از راههای دیگری هم میتوان به آن اهداف رسید. مثل همان مسلمانان صدر اسلام که لزوما اینطور نبود که آنها اهداف پیغمبر(ص) را قبول نداشته باشند، بلکه معتقد بودند از راههای دیگری هم میشود آن اهداف را عملی کرد. بنابراین معتقدم این مسائل چندگانه به دست و پای انقلاب ما چسبید و وضعیت امروز تا حد زیادی ناشی از اینها است.
در همین فضا اگر بخواهیم جریان رسانهای جمهوری اسلامی را در طول این چهل سال مورد بازنگری انتقادی قرار دهیم، روی چه عناصری باید دست گذاشت؟ در این سالها چقدر رسانهها با این مسائل و برآیندهای آنها درگیر بودند و برای اصلاح وضعیت گام موثر برداشتهاند؟
در این وضعیت یک جریان رسانه از حدود اواخر دهه ۷۰ شمسی علیه ایران درست شد که الآن هم خیلی توسعهیافته و قدرتمند شده است؛ به نظر من منظور این جریان رسانهای از همان ابتدا این بوده که اولویتهای فکری و عملی را در زندگی ایرانیان جابهجا کند. رسانههای ما در مقابل این جریان رسانهای قرار گرفتند و ما باید این بازنگری را در دل این مواجهه و تقابل فهم کنیم.
قطعاً جریان رسانهای ما ضعف و قوتهایی دارد، اما مسئله این است که عموما جریان رسانهای ما یا کسانی که در اینجا فعالیت رسانهای دارند، بهندرت خودشان را در سپهر این تقابل میبینند. این نکته مهمی است که در ایران هر کسی بخواهد فهم درست و صحیحی از رسانه و ارتباطات داشته باشد، باید خودش را در این سپهر تعریف کند و بگوید نسبت من در این سپهر با دیگران و با مخاطبان چیست.
ما در دل این سپهر سه جریان رسانهای داریم و شما بهعنوان یک خبرگزاری یا روزنامه و... باید فعالیتتان را در این فضا تعریف کنید. یک جریان اساساً با شما دشمن است، ولی ظاهرش، یک ظاهر رقابتی است. یک جریان دیگر هم هست که هیچ نسبتی با ما ندارد، بیشتر به دنبال جذب مشتری است و گاهی هم به هر قیمتی این کار را انجام میدهد. یک جریان هم رسانههایی هستند که با ما همراهند، منتهی این جریان رسانههای همراه، هنوز در دنیا جریان پرقدرتی نیستند، ولی نسبتاً جریان مؤثری است؛ بنابراین شما در این محیط دو جریان دارید: یک جریانی که با شما همراه است و دیگری هم جریانی که به یک معنا مشتریمدار است که حالا بخشی از آن ممکن است در ظاهر تفریح و سرگرمی به نظر بیاید، ولی باطنش شدیداً سیاسی است.
حالا مصداقیتر به کارکرد این فضاهای رسانهای نگاه کنیم؛ اخیراً یک نظرسنجی دیدم که از مردم درباره نگاهشان به زندگی خودشان و به زندگی دیگران پرسیده بودند. عموم مردم نگاهشان به خودشان خیلی مثبت بود (اعدادی که میگویم تقریبی است) مثلاً پرسیدند از زندگی خانوادگی خودتان راضی هستید! حدود ۷۰ و چند درصد خیلی راضی بودند. درباره کارشان پرسیده بودند، میزان رضایت خیلی بالا بود. بعد از همانها درباره زندگی و کار و وضعیت دیگران پرسیده بودند، نظرشان خیلی منفی است. بر این اساس مثلاً اینجا ۱۰ نفر باشند، ۷ نفر از ما از خودمان راضی هستیم ولی معتقدیم دیگران وضعیت خوبی ندارند و زندگیشان تلخ است. این معنایش این است که این دومی «ذهنیت» یا «برداشت» رسانهای است؛ یعنی رسانهها به من آموختند که بگویم زندگی دیگران تلخ و بد است.
در این وضعیت و با توجه به آن سپهری که قبلا عرض کردم مهم است که ما یک معرفت و دانش دیگری برای کار رسانهای داشته باشیم. در اینجا نوع دیگری از دانش و معرفت لازم است که باید آن را بیاموزیم. یعنی فقط نباید دانش ارتباطات یا ژورنالیسم را آموخته باشیم، اینها کافی نیست. مثلا فرض کنید ژئوپلیتیک، اقتصاد سیاسی و چیزهای دیگر هم باید آموخته باشیم. اگر اینها را بلد نباشیم نمیتوانیم در این سپهر آنطوری که لازم است کاری را به درستی پیش ببریم و ممکن است راه را اشتباه برویم. بگذارید مثال بزنم؛ حدود یک ماه پیش بود در رسانهها اعلام شد که یکی از منسوبین به رئیسجمهور، فلان پست را گرفته است و همه روزنامهها و خبرگزاریها گفتند ایوای چرا این اتفاق افتاده است؟! اگر آن هوشمندی وجود داشت، یک نفر باید میپرسید آیا این شخص شایسته این پست است یا نیست! اما فضا جوری شد که افراد و رسانهها برای اینکه مبادا از احساس و هیجانات انقلابی عقب بیفتند، همه گفتند وای چرا این اتفاق افتاده است!
بنابراین امروز روزنامهها، خبرنگاران، رادیو و تلویزیون و... ما باید با فهم در این محیط فعالیت و روشنگری کنند. البته طبیعی است که در این محیط برخیها بگویند بله، برخیها بگویند نه. برخیها خیلی خیلی محافظهکار شوند و برخیها خیلی افراطی. این همان درک سپهر رسانهای است. امروز دیگر کار مثل ۱۵ سال پیش نیست، باید حرفها را بگویید و بزنید، ولی چگونه گفتنش خیلی مهم است
در این زمینه، اشتباه است که رسانهها جامعه را تنها یک طیف در نظر بگیرند؛ در این جامعه از انقلابیها حضور دارند تا کسانی که خیلی به زندگی چسبیدهاند؛ مهم این است که انقلاب باید بتواند با همه این طیفها به سمت اهدافش پیش برود و از دیگران دشمن نسازد. فارغ از ضد انقلاب، عموم طیفها دشمن انقلاب نیستند و گاهی خطاهایی که انقلابیون دارند، اینها را دلگیر کرده است و دست به انتقاد میزنند. گاهی هم این دلگیریها ممکن است ناشی از کجفهمی و بدفهمی از مسائل باشد؛ بنابراین یکی از چیزهایی که امروز لازم است برقرار شود، گفتوگو و دیالوگ در جامعه است و رسانهها برای تحقق آن نقش مهمی دارند.
مثلاً همین چند وقت پیش در قضیه مسابقات کشتی که کشتیگیر ما با کشتیگیر رژیم صهیونیستی کشتی نگرفت. یک عده در یکسو میگفتند این کشتیگیر خیلی زحمت کشیده و باید کشتی بگیرد! اینها به فرد ورزشکار نگاه میکنند، اما در سوی دیگر میگفتند بر مبنای یک تفکر و استراتژی کلان نباید کشتی بگیرد. من معتقدم که اگر دو طرف ماجرا با هم صحبت کنند، آن طرف که قضیه را فردی میبیند حتماً قبول میکند. یعنی در دل یک گفتگو روشن شود که درست است این ورزشکار زحمت کشیده است، ولی اگر آثار و عوارضش برای جامعه ایران آثاری مخرب باشد خود آن ورزشکار هم قبول میکند. حالا ممکن است حتی آن کشتیگیر، برادرش هم برای همین انقلاب و کشور شهید شده باشد و او اتفاقا وقتی در گفتگو قرار بگیرد خیلی راحت این را قبول کند. بنابراین یکی از چیزهایی که در جامعه ما خیلی لازم است، همین گفتوگو است.
من، به شخصه با گروههای سیاسی اصلاً مخالف نیستم، هر کس از مواضع خود دفاع میکند و حیثیتش به همین هست. ولی یک مسائلی بالاتر از منافع گروههای سیاسی است که منافع ملی یا مصالح اصلی انقلاب و کشور است. معتقدم در خصوص اینها اگر گفتوگو شکل بگیرد ۸۰ تا ۹۰ درصد مسائل مورد توافق طرفین قرار میگیرد. گاهی گفتوگو از طریق فضای مجازی انجام میگیرد و فضای مجازی به دلیل ماهیت و ذاتش برای بیان این چیزها قابلیت ندارد و محدود است. بنابراین امروز شاید اصلیترین نیاز ما همین مراوده و گفتوگو بین طرفین باشد که امیدواریم رخ بدهد.
در این زمینه با شما موافقم که ما نیازمند گفتوگو هستیم؛ منتهی اعتقاد دارم که خود رسانههای ما به دلیل همان محافظهکاری که در ابتدا عرض کردم، امکانات این گفتوگو را از پیش محدود کرد و حتی از بین میبرند و این فرایند محافظهکاری در رسانههای داخلی شرایطی را ایجاد کرده که حرفهایی که ما خودمان باید مطرح میکردیم و نکردیم، تبدیل به سوژههای داغ رسانههایی شد که اهداف و اغراض خیرخواهانه و مصلحانهای نداشتهاند. نتبجتاً به نظر میرسد آسیبهای این مسئله به مراتب بسیار بیشتر از طرح آن موضوعات در رسانههای خودی بود. بعد از این مسئله رسانههای ما با اتخاذ یک رویکرد عکسالعملی مجبور بودند برای بحرانهای رسانهای که ایجاد شده بود راه حلی پیدا کنند که معمولا هم یا باورپذیر نبود و یا در حک یک توجیه رسانهای جلوه کرد. چرا رسانههای ما اینگونه هستند؟
این یک اشتباه بزرگی در عالم رسانه ما است که به دیگری نگاه میکنیم و ببینیم چه کار میکند و بعد تصمیم میگیریم که کاری انجام دهیم. چون آن دیگری بر اساس مصلحت و منفعت خودش حرفی را وسط میاندازد تا منافع خودش را تامین کند. مثلاً آیا «بی بی سی» مسئولیتی نسبت به جامعه شما دارد؟ معلوم است که ندارد و بدینترتیب هر کاری دلش میخواهد انجام میدهد. بزرگترین مشکل رسانههای کشورها، مسئولیت اجتماعی نسبت به آن کشور است. مثلاً فرض کنید «بی بی سی» هیچوقت در مورد خانواده سلطنتی چیز خاصی پخش نمیکند، چون جزء اصولش است ولی ممکن است شما در مورد خانواده سلطنتی حرف بزنید، برای مثال همین «پرس تی وی» درباره خانواده سلطنتی برنامه و گزارش و... پخش میکرد و اساسا یکی از دلایلی که عذر «پرس تی وی» را در انگلستان خواستند این بود که زیاد به خانواده سلطنتی میپرداخت و خبر دارم که به آنها گفته شده بود نپردازید.
پس اینطور بگویم که یک مثلث را در نظر بگیرید ما یک دولتی میخواهیم که نسبت به رسانهها و مخاطبان مسئولانه نگاه کند، نه اینکه آنها را یک وسیلهای برای تبلیغ انتخاباتی خودش ببیند! منظورم هم اصلا دولت خاصی نیست،به طور کلی میگویم. حتی نمیگویم خودش را تبلیغ نکند، به هر حال دولتها زحمت کشیدهاند. اما نباید به رسانهها مثل ابزار نگاه کنند و آنها را صرفاً ابزار در نظر بگیرند و تصور کنند که در قضایای گوناگون میتوانند با آنها بازی کنند. دوم اینکه خود رسانهها باید مسئول باشند و در ضلع سوم هم من مخاطب باید مسئول باشم. پس اگر این مسئولیتپذیری سهگانه یا سهضلعی پیدا شود رویدادهای رسانهای درست اتفاق میافتد.
بر مبنای همین الگو میتوان اتفاقی که درخصوص تلگرام افتاد را بررسی کنیم. وقتی میخواستند تلگرام را مسدود کنند، دیدم برخی از دوستان و اساتید میگفتند نباید مسدود شود و دوره، دوره گردش آزاد اطلاعات است و... . از سوی دیگر برخی از دوستان و اساتید را هم دیدم که میگفتند این حرف نادرست است. دولت آمد صحبت از آزادی کرد و به نظر من نباید این حرف زده میشد؛ چون مهمترین چیزی که اتفاق افتاده بود و دلیل آن مسدود شدن قرار گرفته بود این بود که تلگرام حاکمیت ملی ایران را به رسمیت نمیشناخت و گردن نمیگرفت. پذیرش حاکمیت ملی، اولین حق شهروندان و احترام به آنها است؛ یعنی حکومت چه قاجار باشد چه پهلوی باشد و... دولتها هم چه دولت اصلاحات باشد، چه دولت مرحوم رفسنجانی باشد یا دولت آقای روحانی و... اعمال حاکمیت و به رسمیت شناخته شدن این حاکمیت اولین حق عامه مردم آن جامعه است. اعمال و به رسمیت شناخته شدن حاکمیت یعنی پذیرش این موضوع که این مملکت صاحب قدرت است. حالا یک شرکت بینالمللی نمیخواهد این حاکمیت ملی را قبول کند و به رسمیت بشناسد.
به نظر من اگر در این قضیه دولت میآمد به مردم میگفت که قضیه از چه قرار است، مردم همکاری میکردند و با این قضیه کنار میآمدند. درحالیکه در آن زمان دهها پیامرسان داخلی و خارجی و گردش اطلاعات و... وجود داشت و مردم میتوانستند از آنها استفاده کنند. در این وضعیت دولت باید به مؤسساتی که با تلگرام کار اقتصادی میکنند مثلا ۶ ماه مهلت میداد که آرام آرام جابجا شوند و مردم هم با درک موقعیت همکاری خودشان را نشان میدادند. چون حاکمیت میخواست از حیثیتش دفاع کند و این حیثیت، حیثیت خود شهروندان هم بود. درست یک ماه یا ۴۰ روز بعد از این اتفاق در کشو ما، اتحادیه اروپا «فیسبوک» را ۵ میلیارد یورو جریمه کرد و این هم بر مبنای همان اعمال حاکمیت بود؛ ولی تلگرام گوش نمیکرد و ایران هم چارهای جز این نداشت. باز مثلاً حدود ۴۰ روز پیش، فرانسه با توئیتر درباره انتخاباتشان قرارداد امضاء کرد مبنی بر اینکه توئیتر نباید فضای انتخاباتی فرانسه را آلوده کند، چون این همان به رسمیت شناختن اعمال حاکمیت و حق مردم است. علتش هم این است که همه جوامع، دشمن جدی دارند، حالا یک وقت دشمنی، دشمنی سخت است و یک وقت هم یک جریان مخالف است جنس دشمنی، دشمنی نرم است. وقتی اتحادیه اروپا فیسبوک را ۵ میلیارد جریمه میکند، یعنی چه؟ یعنی اینکه اتحادیه اروپا باید قوانین اروپا را رعایت و ضمانت کند، و چون شرکتهای بینالمللی در بستر اینترنت اجازه پیدا میکنند قوانین دولتها را دور بزنند، باید اعمال حاکمیت شود. مگر آمریکا به شرکتهای چینی نمیگوید اگر میخواهید با من کار کنید، باید ایران را تحریم کنید؟ این هم همان اعمال حاکمیت است. اگر دولت ما در جریان قضیه تلگرام به مردم میگفت که مردم ایران داستان این است که این رویکرد تلگرام ما را در عرصه بینالمللی ذلیل میکند، و این درست مثل این است در فضای فیزیکی و در منطقه آبهای ما هر روز دهها کشتی بایند و بروند و ماهی بگیرند، و این معلوم میکند که ما عرضه نداریم از خاک و آبمان که ناموسمان است، دفاع کنیم، مردم این را میفهمیدند و میپذیرفتند. اینها چیزهای بدیهی بینالمللی است. حالا سؤال چه بود که بحثمان به اینجا رسید؟
اینکه چرا ما خودمان حرف نمیزنیم و این فرصت را به رسانههای خارجی و گاه معاند میدهیم که حرف بزنند و صرفا ما عملکرد واکنشی به آنها نشان میدهیم؟
ما باید درک خوبی از قضایا داشته باشیم؛ حرفم این بود که دولتها نباید در این قضایا، رسانهها را ابزاری نگاه کنند. چون منافع بزرگتری وجود دارد که منافع اصلی برای ملت است و مثلا در جریان تلگرام، منفعت ملی لطمه میخورد و ما باید اینها را در نظر بگیریم. اگر در این زمینه توضیح داده میشد و گفتوگو صورت میگرفت میشد خیلی راحت «واتساپ» را جایگزین کرد. منتهی چون آن قضیه اصلی برای مردم روشن نشد، بیشتر خواستند استفاده سیاسی از این رویداد بکنند.
حتی مسکو و روسیه هم تقریبا همزمان با ما تلگرام را مسدود کرد. گوگل در همان زمان تعداد زیادی اکانت به تلگرام داد، برای اینکه تلگرام را در مقابل روسها تجهیز کند. یعنی کاملا جنگ است؛ قبلاً ۴ حوزه جنگ و رقابت «خشکی»، «دریا»، «هوا» و «فضا» بود که الآن همه متفکرین و استراتژیستها «فضای مجازی» یا سایبری را پنجمین حوزه جنگ و رقابت جهانی مینامند. پس مردم باید بدانند که اینجا مثل دریا، خشکی و هوا و فضا است، یعنی آیا شما به کشوری اجازه میدهید هر هواپیمایی که خواست را بدون اجازه شما در آسمان شما به پرواز درآورد؟ این هم مثل همان است و الزامات خودش را دارد؛ مردم باید نسبت به این قضایا آگاه شوند، ولی متاسفانه هنوز آگاه نشدند. در ایران دانش نظری فضای مجازی خیلی محدود و اندک است.
پایان بخش اول؛ ادامه دارد...
نظر شما