خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: کتاب «هنر رفتار با زنان» نوشته آرتور شوپنهاور یکی از عناوین هشتگانه مجموعه «هنر…» از این فیلسوف است که توسط فرانکو وولپی استاد فلسفه و پژوهشگر ایتالیایی گردآوری و تدوین شدهاند. البته خلافِ عنوان «هنر رفتار با زنان» این کتاب دربرگیرنده توصیههای شوپنهاور برای رفتار و چگونگی روبهروشدن با زنان نیست بلکه رسالهای در معرفی و تشریح شخصیت زنان و بیان کم و کاستیهای وجودشان از دید یک فیلسوف بدبین و شکاک است.
در این کتاب با نویسندهای مواجهایم که معتقد است باید دارایی در دسترس زنها را از گزند دیوانگیهایشان در امان نگه داشت چون میل به اسراف و ولخرجی دارند. یا در دفترچه یادداشتش نوشته: مردان نیمی از زندگیشان را هرجاییاند و نیمی دیگر خروس؛ برای همین است که زنان بدل به موجوداتی اغفالشده و اغفالگر میشوند. مخاطبی که کتاب مورد نظر را به دست گرفته و قصد آغاز مطالعه آن را دارد باید بداند که قرار است نظریات فردی را بخواند که وجود نبوغ را در زنان مردود دانسته و آن را محال میداند. او در بهترین حالت ممکن، بر این باور است که ممکن است زنان استعداد داشته باشند. شوپنهاور بیعدالتی و تقلب را رایجترین خطای زنان و دروغگویی را عنصر اساسی ضمیرشان میداند و میگوید تصور اینکه زنان را در منصب قاضی دادگاه ببیند، باعث خنده آدم میشود. درست است که بین زنان، افراد ناعادل و متقلب وجود دارد، اما بین مردان نیز چنین افرادی کم نیستند و نمیتوان صرف زنبودن را دلیلی برای متقلببودن یک انسان دانست. این اولین اشتباهی که میتوان به نوشتههای شوپنهاور در کتاب «هنر رفتار با زنان» گرفت.
در ادامه و با شروع مطلب، بهطور مشروح به ایرادات و اشتباهاتی که شوپنهاور در کتاب مورد نظر مرتکب شده، میپردازیم. اما میتوانیم نتیجهگیری کلی را پیش از همه جر و بحثها داشته باشیم و آن هم این است که زن و مرد به عنوان مخلوق خداوند، هیچگونه برتری نسبت به یکدیگر ندارند و تنها خوبی و بدی است که میتواند میزان برتری آدمها را مشخص کند. البته اگر راه فلاسفه شکاک و سوفسطائیان را در پیش بگیریم، باید این سوال را مطرح کنیم که ملاک خوبی و بدی چیست و نیازمند مثنوی طول و درازی خواهیم شد اما کوتاه سخن به بیان مؤمنان به آموزههای دینی، این است که برتری به تقوا و اعمال نیک است و ظاهراً لازم نیست برای همه امور دنبال دلیل عقلی و فلسفی بگردیم!
مطالعه و پژوهش در آرای شوپنهاور درباره زنان که در کتاب «هنر رفتار با زنان» گردآوری شده، برای زنان تلخ و گزنده اما برای مردان احتمالاً در حکم خواندن کتابی طنز و گاهی جدی است. بههر حال این مطالعه و بررسی به معنی تائید نظریات نویسنده اثر نیست. اما به هر حال با توجه به اهمیت شوپنهاور بین فلاسفه غرب، بد نیست با این بخش از نظریات او هم آشنا شویم؛ هرچند که قبولشان نداشته باشیم.
* ۱- مقدمه
برخی از افراد مربوط به طبقه عمومی جامعه که مطالعه چندانی ندارند، معتقدند فرهنگ غرب، فرهنگ آزادی و برابری زن و مرد است. اما بد نیست مطالعه این کتاب شوپنهاور را به آنها پیشنهاد کنیم تا ببینند اسلاف و سازندگان تفکر غربی چهنظری درباره زنان داشتهاند. به نظر نگارنده این مطلب، به نظر نمیآید که شوپنهاور قصد نوشتن رسالهای طنز را داشته و مطالبی که در کتاب «هنر رفتار با زنان» آورده، برداشتها و نتیجهگیریهای او هستند. با این حال، برخی فرازهای کتاب پیشرویمان شبیه شوخی هستند. او از ابتدا تا انتهای صفحات کتاب، چندین بار به مساله ضعف عقلی زنان اشاره کرده است؛ موضوعی که در طول تاریخ ادبیات و اندیشه هم، در قالب مطالب جدی و شوخی به آن پرداخته شده است. در همینزمینه و با ذکر نمونههای مردسالارانه مشابه؛ افلاطون به مردانهبودن بنیاد ارواح اشاره کرده و گفته آن دسته از کسانی که در زمان حیات زندگی بیمقدار و پستی در پیش گرفته باشند در روز رستاخیر به کالبدی زنانه در میآیند و اگر باز هم کجرفتاری خود را وانگذارند، سرانجام در کالبد حیوان ظاهر میشوند. فیلسوفی چون کانت هم گفته زن با ازدواج آزاد و مرد با این کار، آزادیاش را از دست میدهد. فرانکو وولپی شوپنهاورشناسی که کتابهای «هنر» این فیلسوف را گردآوری و تدوین کرده، در ابتدای کتاب «هنر رفتار با زنان» از ارسطو به عنوان تنها کسی از متفکران و فلاسفه که توانست رابطه قابل تأملی با زنان و زندگی زناشویی خوبی برقرار کند، یاد میکند. همچنین میگوید حرفهای کانت در حکم سرمشق و الگویی برای بدجنسیهای بعدی شوپنهاور و نیچه در حق زناناند.
بهطور خلاصه میتوانیم بگوییم که رساله «هنر رفتار با زنان» به درد مردانی میخورد که دلشان از دست زنان خون است و میتوانند با گردهمایی و خواندن این کتاب، خنده جمعی داشته و عقدههای دل خود را باز کنند. از طرف دیگر، مطمئناً اگر زنان و در سطح افراطیتر فمینستها این کتاب را بخوانند، مقدار زیادی تف و لعنت نثار روح شوپنهاور خواهند کرد. وولپی معتقد است نظریات شوپنهاور تحت تأثیر ملاحظات مختلف شکل گرفتهاند که مشخصترینشان بار سنگین مردانه و پیشداوریهای بعضاً گیرا و افسونگر بنیادین و نیاکانی در مورد زنان است. بنابراین اگر زندگی و فراز و فرودهای مهم احساسی و عاطفی زندگی شوپنهاور را مطالعه کنیم، میتوانیم دلیل بسیاری از نسخههایی را که در این کتاب پیچیده، متوجه شویم. با برگشت به بحث فلسفه غرب و میراثش، باید به این مساله اشاره کنیم که این طرز تفکر یعنی همین ناقصالعقل بودن زنان و اینکه نمیتوانند در جمع فلاسفه باشند، از باورهای رایج این فلسفه بوده است. وولپی هم در مقدمهاش بر کتاب، به رابطه ویران و درهمشکسته فلاسفه و زنان اشاره کرده و میگوید کهنترین فیلسوفان یونان یعنی پیشاسقراطیان هیچکدام تن به ازدواج ندادند. شوپنهاور هم مقایسهای درباره فلاسفه و شعرا دارد که در بخشی از این نوشتار به آن خواهیم رسید.
بههر حال باید بدانیم که شوپنهاور هم، در زندگیاش چندین مرتبه برای ازدواج اقدام کرد اما موفق نشد. در جایی از کتاب پیش رو هم نوشته است: «عشق ردشده از سر تحقیر بیاندازه دردناک است، به خصوص وقتی با رشکورزی موجه یکجا جمع شده باشد.» این جمله یک کُد و نشانه مهم است. وولپی هم با وجود احترامی که برای شوپنهاور و اندیشههایش قائل است، در جایی از مقدمه خود از طعنه و کنایه فروگذار نکرده و این جملات را آورده است: «شوپنهاور، با وجود زنستیزی آشکارو ستایشهای فلسفی پرآب و تاب از زندگی گوشهگیرانه، به سرخوشی و لذت متوازن نیز گرایش داشت و در این میان، از خوشیهای تن هم چشم نمیپوشید. کوتاه سخن اینکه فیلسوف ما اندرز آب میداد و دل در گرو شراب داشت.» بنابراین مخاطبی که کتاب پیش رو را میخواند، بد نیست بداند که فلاسفه و اندیشمندانی چون شوپنهاور با وجود بیان اینهمه بدی و ضعف در وجود زنان، از برطرفکردن نیازهای ابتداییشان توسط جنس مخالف غافل نبودهاند. اما هرگاه بحث ازدواج یا تعهد نسبت به دیگری (یکی از گروه اجناس مخالف) پیش میآمد، رمیده و بنای مخالفت میگذاشتهاند.
با در پیشگرفتن رویه روانشناسی و بررسی گذشته آدمها برای بررسی چرایی رفتارهای اکنونشان؛ شوپنهاور را شخصی متنفر نسبت به زنان مییابیم. این نفرت از محوریترین شخصیت زن زندگیاش یعنی مادرش آغاز شده و به دیگر زنان تسری پیدا کرده است. وولپی میگوید «شوپنهاور در برههای از جوانی، بنا کرد به نفرت ورزیدن به وضعیتی که در آن به سر میبرد، بهخصوص بنا کرد به نفرتورزی به مادرش، به زنان بهطور عام و در نهایت جهان و عالم هستی. بعد هم از خانه مادری کوچید.» با در نظر گرفتن ناکامیهای عشقی شوپنهاور و دشمنیاش با مادرش، وولپی این احتمال را مطرح میکند که نخستین خاستگاه دشمنی او با زنان، مادرش بوده است. یکی از سوالات مهمی که خود شوپنهاور در کتابش مطرح میکند و باید به آن توجه داشته باشیم، این است: «آیا وقتی پدرم در بستر بیماری افتاده بود مادرم از وی تیمارداری میکرد؟» واقعیت این است که مادر شوپنهاور که زنی خوشگذران بوده، بیتوجه به بیماری پدر، سراغ مهمانی و مرد دیگر و سرخوشیهایش رفته بوده است. بنابراین تصویری که ابتدای جوانی در ذهن شوپنهاور از زن نقش بسته، انسانی سبکسر و بیوفا بوده است.
با توجه به اشاراتی که به نظریات وولپی درباره شوپنهاور داریم، بد نیست موضوعی را که ابتدای نوشتار مطرح کردیم، بیشتر بسط بدهیم! وولپی فیلسوفان را ورشکستگان عالم عشق میداند و میگوید فلسفه همیشه ترجیحاً مسئله و مشغله مردان بوده است. البته او هم اشاره میکند که در دوران باستان قحطی فیلسوف زن نبوده و حرف کلیاش این است که تعداد فلاسفه زن انگشتشمار بوده است. در مجموع این پژوهشگر مینویسد سنت تاریخ فلسفه غرب، در نیت خود برای دور ساختن قاعدهمند یا موردی زنان از فکر فلسفی و نیز دور کردن آنان از ایفای هرگونه نقش فعال در فلسفه، فروبستگی عجیبی از خود نشان میدهد.
به طنازانه و شوخیبودن برخی فرازهای کتاب «هنر رفتار با زنان» اشاره کردیم. شوپنهاور مرد فکر و اندیشه بوده اما این کتابش، ظاهراً بهره چندانی از اندیشه نبرده و بیشتر متأثر از غرض و خشم است. جالب است که وولپی هم در کمال انصاف به این مساله اشاره کرده است: «این کتاب قصد دارد علمی و موضوعی باشد، اما شوپنهاور در آن با خشم و شور و حرارت نوشته.» او همچنین میگوید شاید خلاف نیتی که شوپنهاور از نوشتن مطالب این رساله داشته، به جای آموزاندن نکتهای، این کتاب مخاطب را سرگرم کند. همانطور که به لحن کنایی وولپی در مقدمه کتاب پیش رو اشاره شد، میتوان این لحن را به انضمام روایت و قصهگویی در فرازهای دیگر مقدمهاش مشاهده کرد. او درباره شوپنهاور از لفظ «فیلسوفِ ما» استفاده کرده است. به نظر میرسد بیان مقدمه کافی باشد و بهتر است زودتر وارد بحث اصلی و مواجهه با نظریات صریح و رادیکال شوپنهاور درباره زنان شویم.
شوپنهاور در سالهای جوانی
* ۲- شالوده نظریات و نتیجهگیریهای شوپنهاور درباره جنس زن
شوپنهاور نظریاتی درباره زنان دارد که به نظر میرسد سرمشق زندگی غالب مدرن و امروزی غرب (که البته در دیگر نقاط عالم هم گسترش پیدا کرده) قرار گرفتهاند. غلبه چنین نظریاتی را میتوان در مقولاتی چون هنر سینما و تصویر، یا تبلیغات و بیزنس مشاهده کرد. مثلاً شوپنهاور در جایی که میگوید «زنها هیچ احساس، باریکبینی و درک راستینی ندارند.» بحثاش را اینچنین ادامه میدهد: «صرفاً قصد بهرهبرداری از خودپسندی و جلب توجه طرف مقابل را دارند.» فیلسوف بدبین آلمانی درباره زنان و حضورشان در جامعه بر این باور است که در طبیعت زنان این میل نهفته است که به همه چیز فقط در حکم ابزاری برای به دست آوردن مرد بنگرند، و مشارکتشان در هر چیز دیگر همیشه فقط میانبری صرف و مزورانه است، که آنهم با دلبری کردن و لوندی و ادا و اصول و تقلید صورت میپذیرد. شوپنهاور جنس زن را، جنسی نازیباشناختی میداند و میگوید «آنان هیچ حس و پذیرش واقعی و راستین برای موسیقی، شعر و هنرهای تجسمی ندارند. بلکه اگر گاهی به کاری در این زمینهها دست میزنند صرفاً کارشان نوعی میمونوارگی یا تقلید صرف و تظاهر است، آنهم به قصد جلوهفروشی.» بد نیست به این موضوع هم اشاره کنیم که در بحث فلسفه وجودی زنان، شوپنهاور معتقد است زنان اساساً فقط برای تبلیغ جنسیت خود به وجود آمدهاند و ویژگی مقدرشان همین است. با توجه به این مطالب، طبیعتاً نظر شوپنهاور این است که جنس زیباشناختی از آن مرد است. یعنی مرد توانایی لذتبردن از زیباییها را دارد اما زن از چنین قدرتی محروم است.
به جامعه مدرن اشاره کردیم. شوپنهاور در بخشی از نوشتههایش در کتاب «هنر رفتار با زنان» به زندگی در جهان مدرن اشاره دارد و زنان را در این جامعه، در کلیت خود فردِاعلاترین و درمانناپذیرترین اوباشان میداند. کمی بعدتر هم نکتهای را گوشزد میکند که باید به سبب همانمسالهای که درباره مقولاتی چون هنر تصویر یا تبلیغات به آن اشاره کردیم، به آن توجه داشته باشیم. شوپنهاور میگوید به سبب این خصلت (همین فرداعلاترین و درمانناپذیرترین بودن از گروه اوباشان) دور نباشد که زنان جلوداران و جارچیان تباهی جامعه مدرن شوند. البته در اینزمینه نباید از مغزهای متفکر و جریانسازانی که از زنان به عنوان اهرم و وسیله پیادهکردن سیاستهایشان استفاده میکنند، غافل شویم. در مجموع، میتوان شوپنهاور و مشابهانش را پیشینه و سلف اندیشههای جاری و غالب امروزِ زندگی غربی دانست. او که خود، گذشته ی وضعیت کنونی زندگی غربی است، میگوید قدما به حق، زن را جنس دوم میخواندند و آرزو میکند «بد نیست آرزو کنیم در اروپا نیز این جنس شماره دوی بشری دوباره به جایگاه مطابق با طبیعت خود رانده شود و سرشت زنانهای که نهتنها تمام آسیا به آن میخندد، بلکه در یونان و رم نیز حتماً به همین نحو به آن میخندیدند....» در اینباره میتوانیم مطالب دیگری را در بخشی از این نوشتار تحت عنوان «شوپنهاور و مساله عشق و ازدواج» بررسی کنیم که به آن خواهیم رسید.
یکی از مواردی که شوپنهاور ظاهراً منصفانه با مساله روبرو شده، جایی است که درباره تأثیر زن بر مرد سخن میگوید. بر اساس نظر او صرف برتری عقلانی مرد هیچ ضمانت پایداری برایش به وجود نمیآورد (که مسحور و واله زن نشود.) بنابراین از نظر او مرد واله و شیدای زن میشود اما این شیدایی دلیل عقلی ندارد و به خاطر غلیانهای عاطفی است. بهعکسِ باور عمومی و بیان غالبی که بین ما ایرانیها وجود دارد و میگوید «مردها همیشه بچهاند حتی وقتی که بزرگ میشوند» شوپنهاور میگوید «پرستاران و مربیان تربیتی سالهای اولیه کودکیمان از آن رو از میان زنان انتخاب میشوند که خود زنان کودکوار، مضحک، ساده و کوتهبیناند و در تمام دوران زندگی خود کودکان بزرگی هستند: [بازمانده] در مرحلهای بین کودک و مرد.» بنابراین از نظر او، این زنان هستند که همیشه بچهاند و ظاهراً قرار نیست عقل و ذهنشان رشد داشته باشد.
۲-۱ جانبداریهای شوپنهاور
در بحث تمایزات بین زن و مرد، شوپنهاور اشتباهاتی دارد که علم هم ثابتشان کرده است. او میگوید هنگام ارضای جنسی در سویه مرد، همه لذت است و کام؛ و در سویه زن همه درد است و مرارت و انواع و اقسام آسیبها. همانطور که میدانیم این نظریه با پیشرفت علم پزشکی و دیگر علومی که مربوط به رابطه جنسی و ساز و کار آن هستند، مردود و کاملاً اشتباه است. شوپنهاور همچنین در فرازهایی از رسالهاش نظریات کاملاً جانبدارانه دارد و گویی مشغول دلیلتراشی و پیدا کردن توجیه برای برحقبودن مردان است. در این زمینه هم میتوانیم بهرهبرداری نادرست او را از سن بلوغ دختران و پسران مشاهده کنیم: «هرچیزی که اصیلتر و کاملتر باشد، به همان میزان، دیرتر و آهستهتر به بلوغ و پختگی دست پیدا میکند.»
شوپنهاور در بحث آبروی جنسی مردانه و زنانه هم نظر جانبدارانه دارد و در کل، به زنها سخت گرفته و مردها را آزاد گذاشته است. او در اینباره میگوید آبروی جنسی مرد این است که به محض آگاه شدن از خیانت همسرش، از او جدا شود و حتیالامکان او را به مجازات در خور برساند. اما درباره آبروی جنسی زنانه، چنین حقی را برای گروه مقابل قائل نیست. این فیلسوف، وفاداری در زناشویی را از جانب مرد تصنعی و برای زن امری طبیعی عنوان کرده است. او خیانت زنان را بهسبب خلاف طبیعت بودنشان، بهمراتب نابخشودنیتر از خیانت مردان میداند. از حقوق طرف مقابل صحبت کردیم. بد نیست در اینباره هم به نظر شوپنهاور درباره تساوی حقوق زن و مرد اشاره کنیم. او بر این باور است که «اگر قرار بود به زنها حقوق مساوی با مردان داده شود، پس باید به آنها عقل مردان عطا میشد.» یکی از اشارات کوتاه و گذرای کتاب هم درباره چندهمسری است که شوپنهاور با این شوخی از کنارش میگذرد: «فکرش را بکن ده مادر زن، به جایی یکی!»
یکی دیگر از جانبداریهای غیرمنطقی شوپنهاور در کتاب «هنر رفتار با زنان» در زمینه مساله مهر مادری و مهر پدری خود را نشان میدهد که این جانبداری غیرمنطقی با مسائل علمی خلط شده است. شوپنهاور میگوید عشق یا مهر مادری درست همانند مهرورزی حیوانات، در انسانها نیز کاملاً غریزی است. او میگوید عشق پدر به فرزند از گونهای دیگر و مالا ً اساسیتر و منطقیتر است. شاید پدران در مقایسه با مادران، مهر و محبت منطقیتر و متعادلتری نسبت به فرزند داشته باشند اما شوپنهاور آن را از گونهای دیگر و چیزی در حد امر والا (شاید در مقایسه با امر زیبا) میداند که صحیح نیست. او در زمینه زیبایی دخترانه و پسرانه هم نظر جانبدارانه و مغرضانه دیگری دارد که از این قرار است: «دوام و ماندگاری زیبایی پسرانه در قیاس با زیبایی دوشیزهوار مانند نقاشی رنگ و روغن است در مقایسه با پاستل.»
۲-۲ پرداختن به زنان و مردسالاری شوپنهاور
ویژگی خودپسندی یا غرور زنان از نظر شوپنهاور، کاملاً در مورد امور مادی خود را نشان میدهد. طبیعی است که مردها هم ویژگی خودپسندی را دارند و در کل هر انسانی دارای مولفههای خودپسندی است اما از نظر شوپنهاور، خودپسندی مردان، به عکس زنان، اغلب درباره برتریهای غیرمادی خود را نشان میدهد و درباره موضوعاتی چون فاهمه (درک و فهم)، فرهیختگی، دلیری و موارد مشابه است. شوپنهاور در بحث وظایف طبیعی زنان، دارای نگاه و زاویهای مسیحی است که زن تاوان گناه زندگی را نه با توان کار، بلکه با رنجکشیدن خود میپردازد. این ریاضت و رنجکشیدن مسیحی را همچنین میتوان در نظری که شوپنهاور در مقایسه لذتبردن زن و مرد از رابطه جنسی مطرح میکند، (و کمی بالاتر به آن اشاره کردیم) مشاهده کرد. بد نیست این نکته را هم متذکر شویم که شوپنهاور نهضت رمانتیک را یکی از فراوردههای مسیحیت میداند.
کمی پیشتر به نگاه منصفانه شوپنهاور در بخشی از کتاب اشاره کردیم. او در بخش دیگری خواسته برتریهای زنان را نسبت به مردان برشمارد. این مبحث که خیلی کوتاه و مختصر هم هست، دارای اشکال و اشتباه است. این اشتباه هم این است که زنان بهگونهای آشکار از ما (مردها) واقعبینتر هستند. در صورتی که نمیتوان واقعبینی را براساس مرد یا زن بودن انسان بررسی کرد. شاید یکی از موارد صحیح را بتوان در این فراز کتاب جستجو کرد که احتمالاً مقصود شوپنهاور از بیانش، تمرکز روی دقت و ریزبینی زنانه باشد: «آنها میل وافر به کوتاهترین راه دستیابی به هدف دارند و اساساً دمدستترین چیز ممکن را میبینند، در حالیکه ما (مردها) بیشتر اوقات از روی چیزی که جلوی دماغمان قرار گرفته است سرسری میپریم.» شوپنهاور همچنین میگوید با وجود همه زیانهایی که از طبیعت زن ریشه میگیرند، این حسن هم وجود دارد که زنان بسیار بیشتر از مردها در زمان حال زندگی میکنند.
فیلسوف مورد نظر مشغله و کار اصلی زنان را به بیان خودشان، عشقورزی، دلبری و آنچه در ارتباط با این مقولات هست، عنوان میکند؛ مثل آرایش یا رقص. درباره سرشت و طبیعت وجودی زن هم این مساله را در رسالهاش میآورد که موجودی انقیادپذیر و فرمانبر است. این بخش از نظریات شوپنهاور اصلاً به مذاق فمینیستها و زنانی که با جامعه مدرن و زندگی در چنین جامعهای آشنا شده باشند، خوش نخواهد آمد چون از نظر او، زن نیاز به آقابالاسر و سرور دارد. برای زن جوان و پیر هم دو نقش نزد شوپنهاور متصور است: «اگر جوان باشد، معشوق و دلدار است، اگر پیر، پدر اعترافنیوش.»
در بخشی از نوشتههای شوپنهاور درباره زنان میتوان تشابه نظرگاه او با فردریش دورنمات نمایشنامهنویس سوئیسی را در یکی از نمایشنامههایشمشاهده کرد. شخصیت زنی که در نمایشنامه «ازدواج آقای میسیسیپی» دورنمات نشان داده میشود، شبیه به شخصیتی است که در بخش «زنان و سوگند دروغ» این کتاب شوپنهاور به آن پرداخته میشود. او بر این باور است که «سوگندهای قضائی دروغ در بیشتر موارد زنها را مقصرتر از مردها میکند. همین به این پرسش دامن میزند که آیا زنان برای سوگندخوردن افراد مناسبی هستند؟» کم و کاستی بنیادین وجود زنان از نظر شوپنهاور، بیعدالتی است که او دلیلش را کمبود عقلانیت میداند. به اینترتیب میل همیشگی و پایانناپذیر به دروغگویی در زنان از همینجا ناشی میشود. شخصیت آناستازیا در نمایشنامه «ازدواج آقای میسیسیپی» نیز زنی است که از ابتدا تا انتهای نمایش بهطور مرتب دروغ گفته و برای اثبات حرفش سوگند دروغ میخورد؛ او حتی از خوردن سوگند دروغ در مواجهه مستقیمش با مرگ، دست بر نمیدارد. شوپنهاور در همینزمینه زن را هشتپایی میداند که با مهارت، خودش را فریبکارانه پنهان میکند. او در بزرگنشاندادن مساله دروغگویی زنان به زمان حضرت سلیمان (ع) سر زده و میگوید در آنزمان که دروغگویی هنوز به قانون تبدیل نشده بود، زنها دروغ میگفتند. چه برسد به زمان حال که دروغ در حاکمیت زنان است و از آن ستایش هم میکنند. در توضیح بیشتر و کندوکاو نظریات شوپنهاور در مورد دروغگویی و دورویی در زنان، به این فراز میرسیم که نیرویی که طبیعت در قالب نیروی جسمانی و خرد به مرد بخشیده، در قالب تظاهر به زن هدیه شده است.
شوپنهاور یک نظر متوهمانه هم درباره سبیل مردان دارد و آن را به مثابه نشان جنسیت در وسط صورتشان میداند. از نظر او سبیل، قبیح و مبتذل است. به همین دلیل است که زنها از آن خوششان میآید. یکی از مقایسههای شوپنهاور درباره مردان و زنان هم این است که بین مردان یک نوع بیتفاوتی محض نسبت به یکدیگر وجود دارد در حالیکه بین زنان، بهطور ذاتی، دشمنی وجود دارد. بسط و گسترش چنین نظریه درباره همه مردان و زنان اشتباه بوده و مسلماً پشتوانه علمی و عقلی ندارد.
این فیلسوف در یکی از نسخهپیچیهایش در کتاب «هنر رفتار با زنان» مطالبی را بیان میکند که به نظر نگارنده، ریشه اومانیسم تکاملگرای نازیها در آلمان میآید. شاید نازیها درباره زن و مرد چنین نظریاتی نداشتند اما سبک و سیاق و داشتن چنین روش مطلوبی، از جمله تشابهات شوپنهاور و نازیهاست: «اگر میشد همه نخالهها و اراذل را خواجه کرد و همه غازهای احمق را چپاند در صومعه و برای مردمان شریف و باشخصیت حرمسرایی پروپیمان درست کرد، برای تمام دوشیزگان مردانی صاحبفکر و فهیم یافت و برای تمام مردان نیز چنین دوشیزگانی، در آن صورت نسلی به وجود میآمد که چیزی فراتر از دوران پریکلس را به رخ میکشید.» این موضع، شاید آرمانی و ایدهآل باشد، اما غلبه نگاه مردسالارانه به وضوح در آن مشاهده میشود.
مزار شوپنهاور در شهر فرانکفورت
۲-۳ شوپنهاور و مساله عشق و ازدواج
فیلسوف بداخلاق آلمانی در کتاب «هنر رفتار با زنان» درباره مساله عشق هم مطالبی دارد. بنابراین عشق را از ریشه و بُن منکر نمیشود اما برایش تبصرهها و توصیفاتی قائل است. او از عشق، به عنوان یک مرض اخلاقی یاد میکند. یکی از حرفهای کاملاً درستش هم در این کتاب این است: «عشق مثل ایمان است: تحمیلبردار و زورکی نیست.» شاید شوپنهاور بهدلیل شکستهای چندبارهاش در مقوله عشق و ازدواج، به نوشتن این فرازهای کتاب پرداخته و عاشقی انسان را پدیدهای اغلب مضحک و همزمان تراژیک دانسته است. بنابراین تا اینجای کار، میدانیم که شوپنهاور، عشق را مقولهای متناقض میداند که در عین کمدیبودن میتواند تراژیک باشد. او با جداکردن خود از گروه مخاطبانی که کتاب را میخوانند، میگوید: «عشق در نزد شمایان چون مذهب است. وقتی عاشق میشوید فکر میکنید به کنسرت آسمان راه پیدا کردید یا بر پرستشگاه زیبایی جلوس کردید اما اشتباه نکنید و نشئه کلمات نشوید: نه، شما بیآنکه بدانید دارید یکی از معضلات هماهنگی زیستشناختی را حل میکنید.» بنابراین همانطور که توقع داشتیم، شوپنهاور مساله عشق را به غریزه جنسی مرتبط میکند. درباره ارضای جنسی هم بر این باور است که طبیعت بنیان این رابطه را ناجور گذاشته است.
جالب است که نظریات شوپنهاور درباره رابطه جنسی بهنظر تحت تأثیر آموزههای دیرانی و ریاضتهای مسیحی میآید. چون از نظر او فرونشاندن سائقه جنسی به خودیخود غیراخلاقی و نکوهیده است، زیرا نیرومندترین آریگویی به زندگی است. این مساله چه در قالب ازدواج و چه خارج از آن صادق است. و میگوید «البته در مورد اخیر دوبرابر نکوهیده است.» البته نباید شوپنهاور را فیلسوفی پایبند به آموزههای مسیحی بدانیم چون همانطور که با لحن مخلوطی از شوخی و جدی هم میگوید، به زنان و کشیشان نباید هیچ اعترافی کرد!
شوپنهاور درباره عشق، نسخه متناقضی پیچیده است. به مخاطبش میگوید فقط از سر عشق ازدواج کند و خیلی زود هم از ازدواجش پشیمان نشود. اما با فاصله کمی از این جمله، ازدواج را در اصل، مانند فرو کردن دست در کیسهای پر از مار آن هم با چشم بسته توصیف میکند؛ به امید به چنگآوردن یک مارماهی بین انبوه مارها. احتمالاً معنی موردنظر شوپنهاور این است که ازدواج هندوانه دربسته است و به شانس و اقبال شما بستگی دارد. او مخاطبش را به ازدواج عاشقانه تشویق میکند اما میگوید ازدواجهایی که زاییده عشقاند معمولاً شوربختانه از هم میپاشند. در ادامه مطلب هم، ازدواج را نوعی سبکسری و خطا عنوان میکند که فرد در جوانی مرتکبش میشود و باید در پیری تاوانش را بپردازد. دلیلش هم برای سبکسری و خطا دانستن ازدواج این است که باعث میشود بسیاری از پلشتیها از دیده پنهان بماند. درباره دربستهبودن هندوانه ازدواج میتوانیم به این نظر شوپنهاور هم اشاره کنیم: «زنانی که دوشیزگان فقیری بودهاند، خیلی وقتها از زنانی که جهیزیهای پروپیمان و ارزشمند به خانه آوردهاند پرمدعاتر و اسرافکارتر هستند.» نسخه نهایی و دلسوزانه او هم درباره ازدواج به مخاطبش چنین است که البته از نظر اخلاقی نصحیت مناسب و معقولی نیست: «اگر واقعاً مجبور به ازدواج هستید و دارا هم نیستید با یک زن ثروتمند ازدواج کنید. اینها، دست کم بهتر از دیگرانی که هرگز مالک چیزی نبودهاند و ارزش پول را نمیدانند، از اقتصاد سر در میآورند.»
۲-۴ انتقاد شوپنهار از غرب و ستایش شرق درباره مساله زنان
درباره قوانین ازدواج در اروپا و غرب، انتقادی از طرف شوپنهاور وارد است و این مساله را که زن در حکم برابرنهاد یا معادل مرد تلقی شود، زاییده پیشفرضی نادرست میداند. از نظر او ازدواج بهمعنی نصفکردن حقوق مرد و دوبرابر کردن وظایفش است. خب، این نظری مردانه است که فقط از زاویه دید یک مردِ (نمیتوانیم از لفظ «متنفر از زنان» استفاده کنیم) شوپنهاوری مطرح شده است. از نظر شوپنهاور تمام فیلسوفان واقعی و راستین، کم و بیش مجرد ماندهاند. اما در مقابل؛ شاعران بزرگ همه متأهل بوده و همه از دم ناموفق و شوربخت! از نظر شوپنهاور، زن اصیل اروپایی موجودی است که اصلاً نباید وجود خارجی داشته باشد!
این فیلسوف در بخشی از نظریاتش درباره ازدواج و مواجهه با جنس زن، فرهنگ شرقی را ستوده و وضعیت فعلی غرب و اروپا را در تقابل با شرق، وضعیتی مضحک دانسته است. او میگوید: «چنین وضعیتی است که موقعیت ما برای تمام آسیاییها اسباب همیشگی خنده و انبساطخاطر را فراهم میآورد.» او در تمسخر جایگاه زن در فرهنگ غرب و جامعه مدرن اروپایی به روشنفکری فرانسوی تاخته و صریحاً به پیشینه بربری و عقبماندگی قرون وسطایی آلمانیها هم حمله میکند: «عشق نجیبانهای که از آن نام بردیم رنگ و لعابی کموبیش روشنفکرانه دارد و از اساس در فرانسه نشو و نما یافته بود، در حالیکه در میان آلمانیهای مادی و خرفت، شهسواران (شوالیهها) بیشتر در بدمستی و دلهدزدی پیشقدم بودند.»
در پایانبندی این بخش از نوشتارمان، به دو فراز از برداشتهای شوپنهاور در کتاب «هنر رفتار با زنان» اشاره میکنیم که درباره تقابل وضعیت زن در فرهنگ شرق و غرب معاصر او، درج شدهاند: «شما باید حسرت مشرقزمین را بخورید! آنجا مرد در صورت فراهمکردن سرپناه و خرجی برای زنانش لازم نیست غم دیگری داشته باشد.» و «همواره پپران و جوامع شرقی چنین نگاهی به زنان داشتهاند و بنا بر همین سنجه، بسیار درستتر از ما جایگاه در خور آنها را یافتهاند، بسیار فراتر از مایی که با چاپلوسی، نرمخویی و زنستایی کجسلیقه فرانسوی کهنمان، با این شکوفایی بیاندازه حماقت مسیحی – ژرمنیمان فقط باعث شدهایم زنها چنان از خودراضی و بیپروا بار بیایند....»
۳- جمعبندی
مطالبی که شوپنهاور در کتاب «هنر رفتار با زنان» آورده، عموماً قابل دفاع نیستند و همانطور که نگارنده این مطلب و فرانکو وولپی عقیده دارند، حاصل نظریات مغرضانه و غیرعلمی هستند. مطالبی که شوپنهاور در این کتاب نوشته متاثر از خشمی هستند که او از زنان زندگی و دوران خود در سینه اندوخته و به غیر از معدود مواردی، نمیتوان پشتوانه عقلی و منطقی برایشان پیدا کرد. با اینحال، قرار نیست همه نظریات و مواضع یک اندیشمند صحیح و در حکم وحی منزل باشند. میتوان کتاب نظریات شوپنهاور درباره زنان را مطالعه کرد تا با این وجه از زندگی فیلسوف مهمی چون او آشنا شد.
نظر شما