به گزارش خبرگزاری مهر، متن زیر یاداشتی از مسعود فیاضی استادیار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی است که در ماهنامه زمانه منتشر شده است.
فلسفههای مضاف بهطورکلی به دو قسم فلسفه مضاف به امور و فلسفه مضاف به علوم قابل تقسیم هستند. فلسفه مضاف به امور فلسفههای مضافی همچون فلسفه دین، فلسفه ذهن، فلسفه زبان، فلسفه فهم، فلسفه اجتماع، فلسفه تاریخ و... مانند هستند که موضوعات آن یا امور حقیقی هستند یا امور اعتباری ولی در هر صورت موضوعاتشان علوم و دانشها نیست.
در این نوع از فلسفههای مضاف با بررسی پیشینی با رویکردی استدلالی و تحلیلی مضافالیه بررسی شده و احکام آن استخراج میشود. این نوع فلسفهها، از قبیل دانشهای درجه یک هستند، زیرا در مورد شناخت احکام و عوارض خود موجودات (چه حقیقی و چه اعتباری) بحث میکنند نه در مورد معرفتهای کسب شده در خصوص آنها.
اما فلسفههای مضاف به دانشها، همچون فلسفه معرفت دینی، فلسفه اصول فقه، فلسفه فقه، فلسفه علم اقتصاد و... که موضوعاتشان دانشها هستند و نه موجودات، دانشهایی درجه دو هستند زیرا در مورد ادراکاتی که در مورد موجودات حقیقی و اعتباری رخ داده و دانشهایی که در این راستا شکل گرفته بحث میکنند. درحقیقت فلسفههای مضاف به دانشها مطالعات پسینی نسبت به دانش مضافالیه هستند.
هرچند مباحثی از جنس فلسفههای مضاف در سدههای گذشته در بین متفکران اسلامی مطرح شده است ولی این رویکرد علمی با این عنوان خاستگاهی غربی دارد، چراکه شکلگیری آن در ابتدا در بین فیلسوفان مغرب زمین بوده است. به گونهای که در گزارشی که لغتنامه آکسفورد از این فلسفهها ارائه داده، سابقه این فلسفهها را به اوایل قرن ۱۸ میلادی نسبت داده و از آن زمان تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی از تحقق ۲۰ فلسفه مضاف در بیست حوزه یاد کرده است. نکته مهم این است که بحثی در بین فیلسوفان غربی در خصوص خود فلسفه مضاف رخ نداده است؛ بلکه بیشتر بحثها در مورد مصادیق عینی این واژه بوده است. زیرا عنوان فلسفه مضاف ساخته اندیشمندان اسلامی است والا در بین فیلسوفان غربی تنها با مصادیق آن مواجهیم. به عنوان مثال آنها در این سالها از فلسفه طبیعت، فلسفه پوچی، فلسفه زندگی، فلسفه تاریخ، فلسفه اجتماع، فلسفه منطق، فلسفه علم، فلسفه دین، فلسفه اخلاق، فلسفه زبان و... بحث کردهاند نه از فلسفه مضاف بماهو فلسفه مضاف. این خود میرساند که فلسفههای مضاف در بین ایشان بیش از اینکه یک علم مستقل باشد یک راهبرد تولید علم بوده است که بسته به نیازی که در مضافالیه احساس میشده، شکل میگرفته و در حل مسئله زیرساختهای اصلی را فراهم میکرده است. از همینجهت روشهای فلسفههای مضاف لزوما یکی نبوده و با هم بعضا تفاوتهای جدیای داشته است.
از اینرو در برخی موارد از روش تاریخی استفاده میشده، گاه بسته به موضوع روش منطقی و عقلی به کار میرفته و گاه تنها به توصیف بسنده میشده است و... دلیل اصلی این بوده که این فلسفهها می خواستند مسئلهای را حل کنند و یک نیاز (اعم از نیاز علمی یا اجتماعی) را مرتفع سازند. به همین دلیل جنس مسئله و نیاز بوده که به ایشان روش حل خود را تحمیل میکرده است. البته با این همه این فلسفهها در این مسئله مشترکند که تنها از اصول کلی و پیشفرضها بحث میکنند لکن تنها اصول کلی و پیشفرضهایی که ناظر به مسئله بوده و برای حل مسئله مورد نیاز بوده است نه همه اصول و پیشفرضهای همه گزارههای علم. از این جهت تعریفی که از آنها نیز در لغتنامه آکسفورد ارائه شده، عبارت است از: «مطالعه اصول کلی برخی شاخههای خاص از معرفت، تجربه یا یک فعالیت، همچنین با اندکی تسامح، مطالعه اصول کلی هر پدیده یا موضوع». از اینجهت به واقع میتوان گفت فلسفههای مضاف مسئله محور و راهبردی برای تولید علم هستند.
مطالعات فلسفه مضاف قبل از انقلاب
آمار دقیقی از تعداد اینگونه مباحث در بین متفکران ایرانی قبل از انقلاب در دست نیست. ولی به طور مسلم چنین مطالعاتی قبل از انقلاب خیلی مطرح نبوده است و اگر هم بوده تنها در حیطههای خاصی بوده است. به عنوان مثال در سال ۱۳۵۲ ناصر کاتوزیان اولین کتاب فلسفه حقوق را نوشت که آن هم تنها جلد اول آن بود . جلدهای دو و سه آن در تیرماه ۷۷ شمسی یعنی بیست سال بعد از پیروزی انقلاب نوشته و منتشر شدند که در آنها از منابع حقوق، نقش عرف و رویه قضایی و اندیشه متفکران در نظام حقوقی، منطق حقوق و شیوههای تفسیر قواعد و فنون استنباط بحث شده است.
مطالعات فلسفه مضافی بعد از انقلاب
این مطالعات از سالهای بعد از انقلاب خصوصا دهه هفتاد مورد توجه زیادی قرار گرفت و در حوزههای مختلفی مطرح شد. در یک بررسی آماری که قطب فلسفه دین در مورد آثار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی انجام داده، تاکنون در ۱۰۶ حوزه به فلسفههای مضاف مربوط به آنها پرداخته شده است. این مطالعات در قسم فلسفههای مضاف به علوم و دانشها در ۹ علم حقیقی مانند فلسفه فلسفه اسلامی، فلسفه علم هنر، فلسفه ریاضی، فلسفه علم روان شناسی، فلسفه علوم تربیتی، فلسفه علوم طبیعی، فلسفه عرفان، فلسفه علم کلام و فلسفه علوم قران و حدیث و در ۱۶ علم اعتباری همچون فلسفه علوم انسانی، فلسفه فلسفه های مضاف، فلسفه علم دینی، فلسفه اصول فقه، فلسفه فقه، فلسفه علم سیاست، فلسفه ادبیات، فلسفه اخلاق، فلسفه تاریخ، فلسفه منطق، فلسفه حقوق، فلسفه علم مدیریت، فلسفه علم اقتصاد، فلسفه روانشناسی، فلسفه معرفت شناسی و فلسفه علوم اجتماعی بوده است.
در خصوص فلسفه مضاف به امور نیز در ۵۴ فلسفه مضاف به امور حقیقی همچون فلسفه دین، فلسفه الهیات، فلسفه آفرینش، فلسفه حیات، فلسفه معرفت، فلسفه مرگ، فلسفه شهادت، فلسفه زیبایی، فلسفه حقیقت، فلسفه عقل، فلسفه خیال / فلسفه ذهن و.... و در ۳۰ مورد از فلسفه مضاف به امور اعتباری بحث صورت گرفته است.
نتیجه این مباحث ۵۶ کتاب چاپ شده، ۳۴۲ مقاله چاپ شده،۹۱ تحقیق در دست اجرا و ۲۲ مورد همایش و نشست بوده است. و این تنها در مورد پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و آن هم تا آخر سال ۹۴ است. اگر آمار مراکز فکری و اندیشهای دیگر نیز اضافه شود آمار قابل توجهی از این مطالعات به چشم میخورد.
دلیل رکود مطالعات فلسفه مضاف قبل از انقلاب و رشد آن بعد از انقلاب اسلامی
اینکه بعد از انقلاب چنین رشدی داریم و قبل از انقلاب این مطالعات جدی نبوده است دو دلیل عمده داشته است. که یکی از آنها به حاکمیت و دیگری به متفکرین بر میگردد. پیش از بررسی این دو بعد لازم است نکتهای را در مورد نحوه پیدایش این فلسفهها مورد توجه قرار داده شود و آن اینکه: چرا یک متفکر و عالم به سراغ این علوم میرود و به آنها احساس نیاز پیدا می کند؟ به نظر میرسد دو دلیل در پاسخ این سوال قابل بیان باشد که به هم نیز مربوطند.
۱. وقتی علم در هر حوزهای رشد میکند به مسائل جدیدی میرسد که به آنها قبلا برخورد نکرده است فلذا جوابی هم برای آنها ندارد. نظریههایی هم که در علم بوده ناظر به این نوع مسئله خاص نبوده است. از این جهت لازم است باید رویکرد تحلیلی، استدلالی، عقلی مسئله مورد نظر از یک سو و مبانی و پیشفرضها و اصول موضوعه و نظریات علم که ناظر به این مسئله هستند از سوی دیگر بررسی شوند. اینجاست که این نوع مطالعات زمینه ظهور پیدا میکند. پس یک دلیل این نیاز رشد علم و تخصصی شدن علوم و دانشهاست.
۲. شرایط جامعه و مسائل زندگی اجتماعی و فردی بسته به شرایط تاریخی مسئلههایی برای جامعه علمی ایجاد میکند که علوم با آنها درگیر میشوند و راهحلی نیز از قبل برای آنها ندارند و زیرساختهای پاسخ به آن نیازها نیز در علوم موجود تعبیه نشده است. از این جهت متفکر در پی حل آنها افتاده و نیاز را ایجاد می کنند.
علل مربوط به حاکمیت
۱. دلایل مربوط به رکود فلسفههای مضاف قبل از انقلاب: دودلیل عمده وجود داشت که سبب عدم سوق جامعه به سمت این تولیدات میشد.
الف: الگوی حکومتداری سلطنتی: که عبارت بود از نظام سلطنتی (با مدل جدید آن یعنی مشروطه و نه مدل شاهنشاهی که در قاجار و قبل آن بود) در این الگو، قوا وجود داشت ولی مستقل و صاحبنظر نبود. این پادشاه بود که قوا را مشروط کرده بود و نه قوا پادشاه را. این الگو یعنی تمرکز قدرت در یک نفر و عدم استقلال جدی قوای سهگانه. طبیعتا چنین نظامی دنـبالِ قـدرت مطلق است و باید همه مباحث طوری شکل گیرد که به سوی تزاید قدرت، ثروت و نفوذ این قدرت منجر شود. لذا مردم و جامعه نخبگانی احساس هویت و آزادی نمیکرد به تولید علم بپردازد.
ب: ویژگی تابع و دنبالهرو بودن حکومت پهلوی: ایران در زمان پهلوی که یک حکومت مصرفکننده و دنباله رو فکری بود نه یک حکومت دارای فکر و مدل مستقل که نظامهای ابتکاری و مبتنی بر مبانی بومی داشته باشد. این حکومت مبتنی بر اندیشههای تولید شده توسط متفکران غربی خود را اداره میکرد و نظامات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی خود را شکل میداد. در جای دیگر فکر تولید شده بود و حالا باید اینجا مصرف میشد. حتی در مسائل تکنیکال نیز این طور بود.
۲. دلایل مربوط به شکوفایی فلسفههای مضاف بعد از انقلاب
الف: نوع الگوی حکومتداری: مطالعات مربوط به فلسفههای مضاف که راهبردهای اصلی تولید علم بودند پس از انقلاب خصوصا در دهه بعد از جنگ خیلی شدت گرفت. زیرا از بعد حاکمیتی، نظام جمهوری اسلامی دو خصلت پیشگفته از رژیم پهلوی را نداشت؛ زیرا الگوی حکومتی، مانع مشارکت نخبگان در اداره حکومت و سبب محوریت دادن تنها به یک رای نبود.
ب: ویژگی استقلال و عدم دنبالهرو بودن جمهوری اسلامی ایران: بنای نظام جمهوری اسلامی این بوده است که در کلاننظامها و سپس خردهنظامها و الگوهای خرد حکمرانی تابع نظریهها و الگوهای غربی نباشد. این نظام خواهان آن بوده و هست که علاوه بر استقلال در الگوی کلان حکومت که متمایز از الگوهای رایج در جهان دو قطبی شرقی و غربی بوده است، در همه کلاننظامها، خرده نظامها، نظریهها و الگوهایی که با مبانی غیردینی و غیربومی طراحی شدهاند و با الگوهای مطلوب دینی و بومی تعارض دارند استفاده نکند و خود به تولید دست بزند. همین درخواست طبیعی و ابراز نیازمندی به تولید مطالعاتی از جنس فلسفه مضاف کمک زیادی نموده است زیرا متفکر را به تولید واداشته است و او نیز در چنین تولیداتی ناگزیر از مطالعات فلسفه مضافی بوده است.
علل مربوط به متفکرین
۱. قبل از انقلاب
الف. متفکرین جامعه علمی کشور قبل از انقلاب نیاز به مطالعات فلسفه مضافی را احساس نکرده بودند. یعنی نیازی که آن نیاز سبب مراجعه به این علوم شود، در متفکرین پدید نیامده بود. زیرا از سویی بیشتر مسائل مشوق برای تولید فلسفههای مضاف، مسائل مربوط به مسائلی هستند که به نوعی به حاکمیت برمیگردد؛ هرچند همه آنها نیز اینگونه نیستند و از سوی دیگر در رژیم سابق مشارکت نخبگانی در اداره حکومت در حداقل ممکن بود. از این جهت مسئلههای حاکمیت مسئله متفکران خصوصا متفکران اسلامی نبود.
ب. به دلیل عدم رشد علوم دیگر در ایران و عدم تخصصیشدن آنها نیاز به مطالعات فلسفه مضاف در این علوم احساس نمیشد. همان مصرفکننده بودن سبب شده بود تا نیازی به حل مسائل برای متفکر اساسا پیش نیاید. در متفکران دینی نیز اصلا تسخیر طبیعت، جهان و جامعه در دستور کار نبود، بین متخصصان علوم طبیعی و علوم انسانی با فلاسفه نیز ارتباطی برقرار نشده بود از این جهت مسائل آنها مسئله فیلسوف نشده بود.
پ. قبل از انقلاب اساسا حس تخصصیشدن نیز در بین فلاسفه و متفکرین اسلامی وجود نداشت یا خیلی کمرنگ بود. زیرا فلاسفه از قبل در پی کسب جامعیت در علوم بودند و فکر میکردند که باید در همه علوم سررشته داشته باشند. در صورتی که فلسفههای مضاف نتیجه جدی تخصصیشدن در علوم و غور در یک زمینه فکری است. در این صورت است که مسائل آن علم شناسایی شده و مبانی و پیشفرضهای آن مورد بحث قرار میگیرد. فلسفه مضاف به عنوان راهبرد تولید علم لباس واحدی نیست که بتوان به قامت هر علمی پوشاند.
ت. شاید اشکال دیگری که در بین متفکرین اسلامی وجود داشت و الان نیز بین نواخباریان مشاهده میشود، این بود که فلاسفه اسلامی و دینداران با داشتن دین، خود را مستغنی از خیلی مطالعات عقلی در مسائل و حوزههای مختلف از جمله حوزههای مربوط به دین میدیدند و همین سبب شده بود مطالعات فلسفه مضافی مربوط به این حوزهها که عمدتا مطالعاتی عقلی بود جدی گرفته نشود.
۲. بعد از انقلاب
الف. پس از انقلاب اولا نخبگان علمی در اداره کشور دخالت داده شدند و ثانیا افقی که تمامش مسئله و نقطه حلنشده بود در برابر جامعه علمی کشور گشوده شد. این دو عامل سبب شد مطالعات فلسفه مضافی جدیتر گرفته شود و زمینه بروز پیدا کند.
با پیروزی انقلاب حکومتی، الگوی ناشی از نظریه سیاسی شیعه در عصر غیبت به ثمر نشست، الگویی که تا قبل از آن به تفصیل مورد ملاحظه قرار نگرفته بود و نظامهای مبتنی بر آن نیز استخراج نشده بود. به عنوان مثال علوم انسانی که به نوعی مهمترین ابزارهای حکومتداری هستند مبتنی بر مبانی این الگوی حکومتی تولید نشده بود و باید تولید میشد. تولید این علوم نیز به مطالعات پیشینی یا پسینی ولی راهبردی فلسفه مضافی نیاز دارد. نیازهای حاکمیت در این خصوص از نیازهای کلانی چون نظامهای اقتصادی و فرهنگی و سیاسی و اجتماعی شروع میشود تا مسائلی همچون الگوی عدالت اجتماعی، الگوی معاملات بانکی اسلامی، الگوی خانواده اسلامی و... یعنی همه مسائل جامعه ولی با رویکرد و مبانی جدید. حتی فقه نیز که بومیترین علم شیعیان است، در این فضا نیازمند بازنگری است؛ زیرا تا قبل از این، موضوع فقه مکلف بما هو مکلف بود ولی اکنون مکلفی است که در اجتماع معنی میشود و علاوه بر مسائل فردی چنین مسائلی را نیز دارد.
ب. پس از انقلاب، هرچند متاثر از اتفاقات و بسط و توسعه علوم در جوامع دیگر، علوم مختلف در ایران رشد خیره کننده داشتند. همین تخصصیشدن علوم سبب توسعه مرزهای دانش و پیش آمدن مسائل جدید شدند که برای حل آنها نیاز به مطالعات فلسفه مضافی بود.
پ. پس از انقلاب این مسئله روانی نیز تا حد زیادی حل شده است که اندیشمندان به همهجانبه بودن و در همه علوم تخصص داشتن افتخار نمیکنند. بلکه برعکس وقتی بگویند فلانی در ده حوزه متخصص است یعنی جز معلومات عمومی در این حوزهها بیشتر ندارد. لذا موشکافی بیشتر در اندیشمندان به یک ارزش تبدیل شد و در نتیجه مطالعات فلسفه مضافی نیز خیلی رشد کرد.
نظر شما