مجله مهر: مرتضی درخشان از فعالان فرهنگی و رسانهای که برای کمک به سیلزدگان به مناطق مختلفی رفته است، در یادداشتی احساسی درباره تلاشهای جوانان خوزستان برای کنترل وضع بحرانی استان خود نوشته است:
صفر: سرم میسوزد، دلام گرم است اما…
زنگ اول
محمد است: " بستان محاصره شده، اوضاع سوسنگرد هم خوب نیست…" از دبیرستان که پدرش فوت کرد ناپدید شد، حالا مسئول منابع طبیعی دشت آزادگان شده.
زنگ دوم
امیر است: " فردا با بچهها راه میافتیم. تمام موکبهای اربعین اومدن! همه اینجان، بیا…" مسئول گروه جهادی است. پنجاه نفر بچههای خستهای که عید را توی اردوی جهادی بودند سر خط کرده و دارد راه میاندازد.
زنگ سوم
رسول است: " ۸ میلیارد متر مکعب آب اومده توی کرخه! یه بارون دیگه بزنه تمام خوزستان میشه آققلا…" از بچههای رسانهای اهواز است. دلاش شور میزند برای خواب سنگین رسانهها.
زنگ چهارم
سجاد است: " مردم دارن مقابله میکنن، ولی جون ندارن! بریدن، بگو هرکی میتونه بیاد…" از بچههای جهادی است، زودتر رفته تا ببیند چه کاری از دستمان بر میآید.
زنگ پنجم
جعفر است: " عقب بایستید، سوسنگرد سقوط میکنه…" به من نگو شهر سقوط میکند! من توی سرم نمیرود! بگو اگر سقوط کرد برای ما روضهی علقمه بخوانند.
زنگ آخر
مادر است: " خدا بههمراهت…" پیام کوتاه است و کافی..
سرم میسوزد، دلام گرم است اما شهر ایستاده است… هرکس هرچیزی دارد بیاورد! شهر نباید سقوط کند. اگر میخواهیم جنگ بر نگردد باید به روزهای جنگ برگردیم.
نظر شما