به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر یادداشتی از مهدی نصیری در پاسخ به یادداشت مهدی جمشیدی است که در ادامه میخوانید؛ یادداشت مهدی جمشیدی را میتوانید از اینجا بخوانید؛
در مناظرهای که هفته گذشته در برنامه مصیر شبکه چهار سیما با آقای دکتر مهدی جمشیدی در باره دیدگاه استاد شهید آیت الله مطهری (قدس سره) در باره تجدد و مدرنیته داشتم، این نکته را مطرح کردم که دیدگاه استاد در مورد تجدد از خلوص لازم دینی (البته بر اساس فهم و برداشت بنده) برخوردار نیست و به نوعی التقاط دچار است و بعد بلا فاصله توضیح دادم که در فضای جامعه ما واژه التقاط دو کاربرد دارد:
۱. یکی به معنای انحراف است که مصداق بارز آن گروههای چپ اول انقلاب بودند که برخی از مبانی باطل و الحادی مارکسیستی را با برخی آموزههای دینی مخلوط کرده بودند و بعضاً با علم به این که این حرفها ربطی به دین ندارد، ژست مسلمانی میگرفتند و در صدد جلب جوانان مسلمان به سوی خود بودند. معلوم است که مقصود من از التقاطی بودن اندیشه استاد در مقوله تجدد این معنا نیست و مطهری خود شهید راه مبارزه با این التقاط شد.
۲. معنای دیگر التقاط، عدم خلوص معرفتی در یک موضوع دینی و نرسیدن به حقیقت و یا تمام حقیقت در مورد آن است. و مقصود من در مورد نگاه التقاطی استاد به مقوله مدرنیته و تجدد این معنا است و بعد تصریح کردم که اساساً در عصر غیبت وقتی دسترسی به امام و فصل الخطاب و مفسر معصوم قران و دین نداریم، همگی در معرض التقاط و به میزانی التقاطی اندیش هستیم و هیچ فقیه و عالم شیعی نمیتواند در فراتر از مسلمات دینی و عقلی، مدعی وصول به اسلام خالص و ناب باشد و حتی بعضاً در مورد همین مسلمات، عالمانی دچار شبهه و خطای آشکار میشوند.
البته این بدان معنا نیست که قائل به نسبیت معرفت (آن گونه که روشنفکران میپندارند) و توقف در کسب علم و معرفت شویم بلکه با در اختیار داشتن قران و سنت و عقل موظف به مراجعه به این منابع و استنباط و اجتهاد و اصطیاد معرفت دینی از آن هستیم اما همیشه باید این پیوست کلامی مد نظرمان باشد که استنباط از قران و سنت بدون حضور مفسر معصوم و صاحب سنت میتواند در معرض انواع خطاها و تردیدها قرار بگیرد و فراتر از مسلمات عقلی و دینی و شیعی، با مجموعهای از ادله ظنی مواجه هستیم که ادعای علم و اطمینان و یقین در باره استنباطات فقهی و غیر فقهی در بسیاری از مواقع، غیر منطقی و بی وجه است و لذا هر عالم و مجتهدی نباید هیچگاه ماهیت ظنی اکثر استنباطات خود و به تبع آن تواضع علمی و فقهی را فراموش کند و دیگران را به سهولت، رمی به جهل و انحراف کند و البته این منافاتی با ترجیح فهم ظنی خود بر دیگر فهمها و دفاع از قوت نسبی آن ندارد و اساساً اجتهاد در عصر غیبت یعنی همین.
و این عدم دسترسی به اسلام ناب به طور گسترده، مایه قدح عالمان نیست چرا که گفتیم ناشی از مصیبت غیبت حجت و هادی معصوم است که بر اثر ظلم دشمنان و کوتاهی مردم صدر اسلام در حمایت از حق ولایت و جانشینی امامان بر کل بشریت تحمیل شده است و تا ظهور امام دوازدهم این محرومیت مرتفع نخواهد شد.
خب بر این اساس باید نسبت التقاط اندیشی به استاد مطهری در مورد مدرنیته و هر موضوع اختلافی دیگر با استاد، امری سهل باشد و لو آن که دیدگاه ناقد، خطا و دیدگاه استاد واقعاً خالص و ناب باشد. چرا که اساساً در هر بحث اختلافیِ دینی، این مفهوم در آن مستتر است که هر طرف دیدگاه خود را نابتر و خالصتر و یا به تعبیر بهتر نزدیک تر به حقیقت میداند و طبعاً دیدگاه طرف مقابل بعید از حقیقت و آمیخته به باطل و اشتباه تلقی میشود.
مطهری فاتح قله خلوص، بله اما کدام خلوص؟
با این مقدمه پاسخ به مقاله آقای جمشیدی را (بر مبنای فهم خودم) آغاز میکنم:
۱. تیتر مطلب جناب جمشیدی این است که: «علامه مطهری؛ فروافتاده به درّه التقاط یا فاتحِ قلّه خلوص» در مورد نسبت التقاط به استاد توضیح دادم اما در مورد فاتح قله خلوص بودن عرض میکنم که اگر مقصود از این خلوص همان اخلاص و نیک خواهی و خداخواهی باشد، حتماً آن شهید عزیز را که افتخار «مداد العلماء را با دماء الشهدا» با هم دارد، در قله خلوص و اخلاص می دانم اما اگر مقصود از قله خلوص این باشد که استاد مطهری در اسلام شناسی شأن قله خلوص را فتح کرده و نماینده اسلام ناب نفس الامری و مندرج در لوح محفوظ هستند، البته با جناب جمشیدی توافق ندارم و از جهاتی منتقد برخی اندیشههای استاد در مقولات فلسفی و عرفانی و تجدد هستم و آنها را فاصله دار با آموزههای قرانی و روایی و عقلی می دانم. و در این مقال این فاصله را در فهم و تحلیلشان از مدرنیته و تجدد و نیز موضوع ختم نبوت نشان میدهم.
۲. آثار استاد مشحون از مطالب آموزنده در نقد ایدئولوژیهای مدرن مانند مارکسیسم و لیبرالیسم و نیز عوارض منفی تجدد و مدرنیته و حتی علم و تکنولوژی مدرن است و ظرف نیم قرن اخیر برای میلیونها جوان و غیر جوان منشأ هدایت و آموختن و نجات از انحرافات بیّن اعتقادی بوده است و من بر این باورم اگر استاد در قید حیات بودند، ابعاد عمیقتری از نقد مدرنیته را در مینوردیدند، چرا که برخی از نشانههای آن در پارهای از آثار ایشان ظاهر شده بود که الان مجال طرح همه آنها را ندارم و فقط به یک مورد آن اشاره میکنم که تمایل استاد به نفی کل مدرنیته و حتی تکنولوژی مدرن را نشان میدهد.
نقد بنیادین استاد بر ماشینیسم
استاد در کتاب فلسفه تاریخ مینویسد:
«یک وقتی یک مقالهای در اطلاعات یا کیهان از توین بی، مورخ انگلیسی معروف، که همین دو سه سال پیش از دنیا رفت ترجمه کرده بودند. خیلی مقاله شیرین و جالبی در همین زمینهها بود. عنوانش «خطای دوم فرزند آدم» بود. مطلب را به صورت داستانی آورده بود، نوشته بود مطابق آنچه در کتاب آسمانی آمده است پدر بزرگ ما آدم در بهشت زندگی میکرد و همه نعمتهای الهی برایش فراهم بود، خیلی خوش بود و هیچ ناراحتی نداشت. فقط به او گفته بودند اینجا یک شجرهای هست که شجره ممنوعه است، فقط تو به آن یکی نزدیک نشو که اگر رفتی تمام نعمتها از تو گرفته میشود. ولی در عین حال حرص آدم او را راحت نگذاشت و آخرش رفت و دست به آن شجره ممنوعه زد و نتیجه این شد که او را از آن بهشت بیرون کردندو او را به زمین فرستادند و آدمی که در آن بهشت پرنعمت زندگی کرده حالا در زمین بخواهد کار کند و زحمت بکشد خیلی برایش سخت بود. بالاخره چارهای نبود، آمد و مشغول کار شد و بعد فرزندان آدم هرطور بود خودشان را با این محیط تطبیق دادند، از همین زمین برای خودشان بهشتی ساختند: از دریاها و رودخانهها و جنگلها استفاده کردند، زمینهای بایر را آباد کردند، از طیور استفاده کردند و اینجا را به یک بهشت ثانوی تبدیل کردند تا خطای و خطیئه دوم فرزند آدم شروع شد. بعد نوشته بود که آیا پدران ما آن روزی که ماشین را اختراع کردند میدانستند که خطیئه دوم را دارند مرتکب میشوند، چیزی که بعد بشر چارهای ندارد الّا اینکه در لابلای آن از بین برود و مدفون بشود و جای دیگر هم نیست که از اینجا به زمین دیگری برود. آنگاه عوارض و تبعات ماشین را که ماشین با بشر چه کرده است ذکر کرده بود. تازه او قسمتی از آن را ذکر کرده بود. بیشتر روی آنچه که ماشین بر سر طبیعت آورده تکیه کرده بود؛ آنچه را که ماشین بر سر خود انسان آورده از جنبههای روحی و فکری و انسانیت، بیان نکرده بود و به اصطلاح از جنبههای ضد اومانیستی ماشین یعنی اینکه ماشینیسم ضد اومانیسم است بحث زیادی نکرده بود. آمارهایی داده بود که در اثر حرکت کشتیها در دریاها و ریختن مواد کثیف در دریاها تا حالا چند هزار نوع حیوان منقرض شده، چقدر از انواع طیور منقرض شده یا در حال انقراض است و چقدر درختها از بین رفته است. بعد مسئله آلودگی هوا را مطرح کرده بود که امروز مطرح است. به هرحال این مسئله از عوارض ماشینیسم است که باید سرمایه دارها و سوسیالیستها با همدیگر بنشینند یک فکر اساسی برایش بکنند؛ یعنی چنین نیست که اگر سرمایه داری تبدیل به سوسیالیسم بشود دیگر عوارض ماشینیسم به خودی خود از بین میرود. (مطهری، فلسفۀ تاریخ، ج ۳، ص ۲۶۳)
خب این یک نقد بنیادین از استاد بر تکنولوژی مدرن است و با نگاه خنثی بودن و لابشرط بودن آن تفاوت دارد و مشکل را متوجه این امر میکند که نفس اختراع ماشین و رفتن به سوی عصر اتوماسیون خطا بوده است نه آن که اصل اختراع آن را امری مثبت بداند و مشکل را صرفاً متوجه کاربرد غلط آن کند.
۳. با این وجود نمیتوان از برخی مواضع انفعالی استاد در برابر برخی پدیدههای مدرن چشم پوشید. ایشان از کلیت و اساس اعلامیه حقوق بشر مدرن و غربی با این مبنا که به کرامت ذاتی انسان توجه کرده، دفاع میکند و مینویسد:
«علمای اسلام با تبیین و توضیح اصل «عدل» پایه فلسفه حقوق را بنا نهادند، گو اینکه در اثر پیشامدهای ناگوار تاریخی نتوانستند راهی را که باز کرده بودند ادامه دهند. … مقدّر چنین بود که آنها کار خود را ادامه ندهند و پس از تقریباً هشت قرن دانشمندان و فیلسوفان اروپایی آن را دنبال کنند و این افتخار را به خود اختصاص دهند؛ از یک سو فلسفههای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی به وجود آورند و از سوی دیگر افراد و اجتماعات و ملتها را به ارزش حیات و زندگی و حقوق انسانی آنها آشنا سازند، نهضتها و حرکتها و انقلابها به وجود آورند و چهره جهان را عوض کنند. به نظر من گذشته از علل تاریخی یک علت روانی و منطقهای نیز دخالت داشت در اینکه مشرق اسلامی مسأله حقوق عقلی را که خود پایه نهاده بود دنبال نکند. یکی از تفاوتهای روحیه شرقی و غربی در این است که شرق تمایل به اخلاق دارد و غرب به حقوق، شرق شیفته اخلاق است و غرب شیفته حقوق. (نظام حقوق زن در اسلام، ص ۱۲۴)
استاد در متن فوق علاوه بر حقوق بشر، به طور کلی از فلسفههای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ای که غرب مدرن ایجاد کرد و نیز انقلابهای سکولار مدرن دفاع میکنند و با تحسین از آنها یاد میکنند و البته این از استادی که به التقاط در اندیشهها بسیار حساس و سخت گیر بودند، عجیب به نظر میرسد.
۴. استاد در باره ارتباط تمدنها با یکدیگر نه صرفاً در عرصه علوم طبیعی و تکنولوژی بلکه در تبادلات فرهنگی هم در مواردی بسیار سهل گیرانه برخورد میکند:
«ملاک اینکه ما یک تمدن را التقاطی بدانیم- یعنی ماهیت جداگانه برایش قائل نباشیم- یا اصیل بدانیم چیست؟ هیچ تمدنی نیست که از تمدنهای دیگر استفاده نکرده باشد ولی استفاده کردنها دو جور است. یک تمدن که استفاده میکند مثل بعضی از طلبههاست که همه معلوماتش محفوظاتی است که از این و آن گرفته است، ولی یک تمدن دیگر خودش مثل یک موجود زندهای است که از مواد موجود تغذیه میکند، ممکن است از هزار ماده تغذیه کند ولی بالاخره خودش حیات مستقل دارد و از مواد بیرونی به عنوان ماده غذایی استفاده میکند نه اینکه مجموع آنها را کنار هم گذاشته و اسمش شده تمدن؛ و این اختلاف در کیفیت استفاده، بستگی دارد به روح تمدنها. اگر روح تمدنی با تمدنهای دیگر تفاوت داشته باشد ماهیت جداگانهای دارد و اگر نه، نه. در مورد روح تمدنها گفتهاند مثلًا تمدن یونانی یک تمدن عقلی است یعنی بیشتر به فلسفه بستگی دارد، به هر قسمتش نگاه کنید بالاخره به فلسفه ختم میشود. تمدن اسلامی را تمدن مذهبی و معنوی میدانند. تمدن روم را تمدن هنری، و همچنین. خلاصه اینکه یکی از عواملی که اگر نبود جامعه ایستا میشد یعنی حرکتش خیلی کند بود، استفاده از فرهنگی دیگر است. پس اگر یک ملتی در شرایط اقلیمیای قرار بگیرد که رابطهاش با جاهای دیگر بریده باشد خواه ناخواه آن جامعه ایستا میشود.» (نقدی بر مارکسیسم، ص ۳۱۶)
واقعاً این تعبیر که روح تمدن یونانی عقلی است و روح تمدن اسلامی مذهبی و معنوی (و لا بد تمدن اسلامی از حیث عقلانیت تهی یا ضعیف است) چقدر سنجیده و دقیق است و با ادعای جامعیت اسلام و خلوص دینی چه نسبتی دارد؟
و یا مثلاً در کتاب «انسان و سرنوشت» مینویسند:
«مسلمین چندین قرن در علوم و صنایع و فلسفه و هنر و اخلاق و نظامات عالی اجتماعی بر همه جهانیان تفوق داشتند و دیگران از خرمن فیض آنها توشه میگرفتند. تمدن عظیم و حیرت انگیز جدید اروپایی که چشمها را خیره و عقلها را حیران کرده است و امروز بر سراسر جهان سیطره دارد، به اقرار و اعتراف محققین بی غرض غربی، بیش از هر چیز دیگر از تمدن با شکوه اسلامی مایه گرفته است.» (انسان و سرنوشت، مقدمه، ص ۶)
آیا واقعاً این تحلیل تمدنی درست و دقیق و خالص است؟
دیدگاه قابل نقد استاد در مورد سیر خطی پیشرفت تاریخ
۵. من در برنامه مصیر شبکه جهار گفتم که مطهری نظریه سیر خطی و تدریجی پیشرفت تاریخ را که نظریهای کاملاً مدرن است و هیچ مستند محکم دینی و عقلی و تاریخی ندارد، پذیرفته بودند و این بر دیدگاههایشان نسبت به کل تجدد و برخی استنباطهای فقهی و دینی شأن هم تأثیر گذاشته است. شما با انکار این امر در پاسخ نوشته اید:
«حکمِ مطهری این نیست که انسانهای نخستین، «عقبمانده» و «وحشی» بودهاند، بلکه بحث بر سرِ این است که هر چه تاریخ به جلو آمده، «استعدادهای فکری و علمیِ انسان»، جلوهگرتر و آشکارتر شده است، و این روند، طبیعی و به اقتضای سرشتِ تدریجیِ فرایندِ کمالِ تاریخِ حیاتِ انسانی بوده است.»
بله همین حرف هیچ مبنایی جز تأثیر پذیری از همان نظریه مسلط سیر خطی پیشرفت ندارد. استاد در جایی به پذیرش این نظریه که در مقالهای با عنوان «نظریه سیر تدریجی پیشرفت تاریخ، مقبولترین دروغ روزگار ما» ((yon.ir/IqgXz نقدش کرده ام تصریح میکند:
«شک ندارد که یک سلسله تطورات در تاریخ هست که ما قبول داریم بدون آنکه مراحل قبلی پیش بیاید مراحل بعدی پیش نمیآید، یعنی حالت طبیعی دارد. تاریخ غیر از این تقسیم بندی اقتصادی که شامل عصر اشتراک و غیر آن است، به حسب درجه تکامل علمی و فنی ابزارها هم تقسیم بندی میشود؛ میگوئیم عصر حجر یا عصر سنگهای صیقلی نشده و عصر سنگهای صیقلی شده، عصر آهن، عصر فولاد، عصر اتم، عصر فضا. اینها را میشود گفت همین طور است، یعنی امکان ندارد که بشر یک مرتبه از عصر حجر به عصر فضا قدم بگذارد. این، علم است. معجزه که رخ نمیدهد. آیا یک بچه تا کلاس اول را طی نکند به کلاس دوم میرود؟ تا کلاس اول و دوم و سوم و ششم را طی نکند نمیتواند به دبیرستان برود. تدریجاً باید این مراحل علمی را طی کند تا به دانشگاه برسد و بعد متخصص بشود و بعد خودش اصلًا یک آدم صاحب نظر بشود، و الّا امکان ندارد بچهای که کلاس اول نرفته یک دفعه پایش را آنجا بگذارد یا کلاس اول که رفت یک مرتبه به تحصیلات عالیه دانشگاهی برود. یعنی علم مراحل دارد. این حرف درستی است. تکامل بشر مراحل دارد، تکامل علمی و تکامل اخلاقی بشر خودش یک قانون و یک حساب دارد. بشر تا از نظر علمی و اخلاقی و تربیتی به یک مرحله خاصی از تکامل نرسد، بعضی از نظامهای اجتماعی امکان وجود ندارد.» (فلسفه تاریخ، ج ۳ ص ۳۵۰)
میبینید که استاد با چه غلظتی این نظریه بی مبنای غربی و مدرن را که با صدها آیه و روایت و گزارش متقن تاریخی در تضاد است، پذیرفته اند؟
بعد نوشته اید:
«مطهری استدلال میکند که از نظرِ قرآنِ کریم، سیرِ تکاملیِ انسان و جامعه و تاریخ، «هدایتشده» و «هدفدار» است و بر روی خطی است که «صراطِ مستقیم» نامیده میشود و از لحاظِ «مبدأ» و «مسیر» و «منتهی»، مشخص و واحد است» (ختمِ نبوّت، ص ۲۴)
این نگاه نیز دلیلی جز تأثیر پذیری از نظریه سیر خطی پیشرفت تاریخ ندارد. اگر قرار باشد برای تاریخ نموداری از سیر دینی اش ارائه بدهیم این نمودار سینوسی و سیر صعود و نزول است و نه در خطی مستقیم و رو به بالا. یعنی پیامبری میآمد و امتی با او همراه میشد، سیر صعودی بود اما وقتی پشت به پیامبر میکرد، سیر نزولی آغاز میشد. در مورد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله همین روند رخ داد. با بعثت و همراهی مردم دورهای بس نورانی در تازیخ آغاز میشود اما متأسفانه با رحلت پیامبر، سیر انحطاطی امت اسلام در بدترین شکلش با حادثه شوم سقیفه رقم میخورد و دورهای ظلمانی که تا ظهور امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف ادامه دارد و بر اساس روایات هر چه میگذرد و به ظهور نزدیکتر میشویم، ابعاد ظلمانی آن در کلیت جهان بیشتر میشود، رقم میخورد.
لابد این روایت را که مضمون آن در دهها روایت دیگر بیان شده است دیده ایدکه:
«جابر از امام باقر علیه السّلام روایت میکند که چون پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله در روز غدیر خم دست علی علیه السّلام را در دست گرفت، شیطان در میان سپاهیانش نعره برآورد و هیچ یک از آنها چه در خشکی و چه دریا به جای نماند مگر آنکه در پی نعره او به سویش دویدند و گفتند: ای آقا و مولای ما! چه بر سر تو آمده؟ ما هرگز از تو نعرهای دهشتناکتر از این نشنیده بودیم. شیطان گفت: این پیامبر کاری کرد که اگر به درستی این کار تحقّق یابد دیگر کسی هرگز خدا را نافرمانی نمیکند. …و اما هنگامی که پیامبر از این جهان رخت بربست و مردم به جای علی دیگری را به خلافت نشاندند شیطان تاج شاهی بر سر کرد و منبری نهاد و روی بالش نشست، و پیادگان و سوارگان خود را گرد آورد و بدیشان گفت: شادی کنید که تا روز ظهور و قیام امام، خداوند {به درستی} اطاعت نخواهد شد.» (کافی ج ۸ ص ۳۴۴)
ضمناً حادثه ظهور نیز نه در پایان سیر تکاملی تاریخ بشر بلکه در نهایت سیر تاریخی ای که عالم سرشار از ظلم و بی تعادلی و تباهی است، رقم میخورد و روشن است که حوادث مهم و نورانی ای چون انقلاب اسلامی و مقاومت اسلامی تنها جرقهای و شعلهای در ظلمت و عسرت متراکم آخرالزمان به شمار میروند و ان شاء الله زمینه ساز ظهور با ایجاد آمادگی روحی وروانی در منطقه خاورمیانه و پرورش سربازانی آماده یاری حضرت خواهند شد.
۶. از دیگر شواهد و ادله تأثیر پذیری استاد از نظریه سیر خطی پیشرفت تاریخ در عرصه تمدنی و حتی سبک زندگی، مطالب فراوان ایشان در باره شیوه انطباق اسلام با مقتضیات زمان است. ایشان مثبت و قهری بودن و بلکه تکاملی بودن تحولات تمدنی ناشی از تجدد را که به تغییر در بستر تمدن سنتی منجر شده و ابزارها و ساختارها و آداب و شیوه زندگی جدیدی را رقم زده است، مسلم گرفته اند و بعد سخن از این گفته اند که در عرصه اجتهاد چه باید کنیم که دین با این تحولات و مقتضیات تمدنی (و البته با تاکید بر پرهیز از مفاسد اخلاقی و فرهنگی آن) همراه شود. سپس بحث ثابتات و متغیرات در دین را پیش کشیده اند و بدون ارائه ملاک روشنی در تشخیص ثابت و متغیر، برخی امور مانند معماری و لباس و … را در زمره متغیرات برده اند که دین در باره فرم و شکل آنها نظری ندارد و برخی دیگر را در زمره ثابتات دانسته اند. و بعد سخت به کسانی که در برابر برخی تحولات تمدنی ناشی از تجدد مقاومت کرده بودند، حمله میکنند:
«جامد میان هسته و پوسته، وسیله و هدف، فرق نمیگذارد. از نظر او دین مأمور حفظ آثار باستانی است. از نظر او قرآن نازل شده است برای اینکه جریان زمان را متوقف کند و اوضاع جهان را به همان حالی که هست میخکوب نماید. جامدهای متدین نما شکل ظاهر مادی زندگی را هم میخواستند جز قلمرو دین به شمار آورند.افراد جاهل و بیخبر نیز تصور کردند که واقعاً همینطور است و دین برای زندگی مادی مردم شکل و صورت خاصی در نظر گرفته است و چون به فتوای علم باید شکل مادی زندگی را عوض کرد، پس علم فتوای منسوخیت دین را صادر کرده است.» (نظام حقوق زن در اسلام، ص ۹۶ و ۹۷)
آیا واقعاً دوستانی که پروژه تمدن نوین اسلامی و الگوی پیشرفت ایرانی اسلامی را پی گیر هستند، با این نگاه بسیار متساهل در برابر فرم و اشکال مادی تمدن موافق هستند؟
البته بنده هم موافق ایستادگی در برابر مقتضیات ناگزیر تمدن مدرن نیستم ولی راه حل این مشکل را نه در تغییر و دستکاری در احکام دینی و اعتراف به کمال یافتگی تجدد در وجه معیشتی و مادی بلکه در انطباق با مقتضیات زمان به حکم قواعد فقهی چون اضطرار و نفی عسر و حرج و نفی اختلال در نظام و … می دانم و در عین حال نظرا بر ویرانگری تمدنی ای که همین ساختارهای تکنولوژیک و مادی و معیشتی مدرنیته برای بشریت درست کرده و منشأ بحرانهای عدیده برای بشریت شده، تاکید میکنم.
نقد تحلیل استاد از علل تجدید نبوتها و ختم نبوت
۷. و اما در مورد تحلیل استاد از علل تجدید نبوتها و ختم نبوت. در این مورد هم میتوان رد پای تأثیر پذیری استاد را از نظریه سیر خطی پیشرفت نشان داد و شما هم اجمالا آن را تأیید کرده اید.
نوشته اید:
«بهاینترتیب، برآمدنِ پیاپی انبیا، تنها معلولِ «تغییر و تکاملِ شرایطِ زندگی و نیازمندیِ انسان به راهنماییهای جدید» نبوده، بلکه بیشتر معلولِ نابودیها و تحریفها و تبدیلها بوده که ریشه در «ناتوانیِ انسانِ چندهزار سالِ پیش از حفظِ مواریثِ دینی» داشته است. برایناساس، آنگاه که انسان، به مرحلهای از «تکامل و بلوغِ فکری» میرسد که این ضعف را برطرف میکند، شرطِ لازم برای ختمِ نبوّت فراهم میشود (ختمِ نبوّت، ص ۱۵-۱۷). این در حالی است که مقارن با عهدِ ختمِ نبوّت است که انسان، لیاقتِ خود را برای حفظِ مواریثِ علمی و دینی، نشان داده است (همان، ص ۵۷). این سخن، مطابق با واقع است و جای انکار ندارد و بهراستی، یکی از دلایلِ ختمِ نبوّت را بازمیگوید، حتّی اگر از جهاتی و در لایههایی، وجهِ اشتراک با نظریهی پیشرفتِ خطی تاریخ داشته باشد.»
این که مشرکان و اعراب جاهلی حجاز به دلیل تکامل و بلوغ فکری قادر بودند قران و میرات دینی اسلام را حفظ کنند، پس ختم نبوت به این دلیل رخ داد، هیچ سندی جز تأثیر ناخود آگاه از نظریه فلسفه تاریخ مدرن و غربی ندارد.
اولاً از روزگاری که در آن بعثت رخ داد در قران (احزاب / ۳۳) و در روایات با عنوان عصر جاهلیت یاد شده است و نه عصر بلوغ و تکامل فکری.
ثانیاً، به نوشته مورخان در حجاز افراد باسواد و درس خوانده بسیار اندک بودند. حتی در شهرهای مکه و مدینه تعداد افراد باسواد بسیار محدود گزارش شده است. آنها نه تنها خواندن و نوشتن نمیدانستند بلکه بعضاً آن را ننگ و عار میدانستند. (وضعیت زندگی و علوم اعراب مقارن با ظهور اسلام، یدالله حاجیزاده) و این در شرایطی بوده است که جامعه و تمدن یونان آن روز سرشار از آثار مکتوب و غیر مکتوب فلسفی و عرفانی و ریاضی و نجومی و طبی بوده و تا آنجا پیشرفته بوده است که مسلمانان از اواخر قرن اول شروع به اقتباس فرهنگی و تمدنی از یونان کردند و حکومت اموی و عباسی، فلسفه یونانی را وارد جهان اسلام کردند و بعد افرادی مثل استاد مطهری از این حرکت و تبادل تمدنی تجلیل کرده و آن را نشانه بلوغ تمدن اسلامی آن روز دانستند!
خب اگر قرار بود مردمی به دلیل بلوغ و تکامل فکری، حافظ قران و شریعت و دین باشند، سزاوار آن بود که خداوند پیامبرش را در آتن مبعوث میکرد. در این صورت دیگر لازم نبود کسانی زحمت ترجمه متون فلسفی یونان را برای ارتقای فکر و استدلال در جهان اسلام متحمل شوند و معضله تعارض دین و فلسفه هم لابد حل میشد!
ثالثاً، مگر واقعاً اعراب پس از پیامبر صلی الله علیه و آله قران و میراث پیامبر را از تحریف حفظ کردند؟ درست است که قول متین و مشهور در بین اهل سنت و تشیع، حفظ قران از تحریف لفظی است اما چه کسی میتواند منکر تحریف معنوی قران با سرکوب عترت که قران های ناطق و مترجمان و مفسران آخرین کتاب الهی بودند، شود؟ و بانیان سقیفه و همراهان آنها (همه امت به استثنای عدهای معدود به تعداد انگشتان دست) تنها به تحریف و بایکوت معنوی قران اکتفا نکردند بلکه به مدت یک قرن از تدوین حدیث و سنت پیامبر نیز سرسختانه جلوگیری کردند. این بود بلوغ فکری اعراب عهد بعثت برای حفظ میراث پیامبر و دین خاتم؟!
امام باقر علیه السلام میفرماید:
«رسول خداوند صلی الله علیه و اله اصحابش را در منا جمع کرد و فرمود: مردم! دو گوهر گرانسنگ را در میان شما باقی میگذارم که اگر به آنها چنگ زنید، هرگز گمراه نمیشوید: قران و اهل بیتم را، این دو هرگز از هم جدا نمیشوند تا آن که در قیامت بر سر حوض کوثر بر من وارد شوند. و نیز فرمود: مردم! من در میان شما امانتهای مهم خداوند را باقی میگذارم: قران و عترتم و کعبه را. سپس امام فرمود: و اما قران را تحریف {معنوی} کردند و کعبه را منهدم نمودند (توسط یزید و حجاج بن یوسف و نیز خالی کردن حج از محتوای حقیقی آن که مشروط به حضور امام است) و عترت را کشتند و همه امانتهای الهی را نابود کردند.» (بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلی الله علیهم؛ ج ۱؛ ص ۴۱۳)
در واقع امت اسلام بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله نه تنها میراث وحی و نبوت را حفظ نکردند بلکه با سقیفه و حوادث شوم بعدی مانند عاشورا و غیبت امام، قطار اسلام را از ریل خارج کردند و پروژه پیامبر خاتم را که استقرار تمدن و عدالت و قسطی مانند آنچه قرار است بعد از ظهور اتفاق افتد، بود، ناتمام گذاشتند.
شما به نقل از استاد شهید نوشته اید:
«اسلام که ختمِ نبوّت را اعلام کرده، هم به «نبوّتِ تشریعی» پایان داده است و هم به «نبوّتِ تبلیغی»، و امرِ دوّمی بدان معنی است که امّت اسلام، نیازمند به «انبیای تبلیغی» برای ارشاد و هدایت به دینِ نبیِ تشریعیِ خویش نیستند (ختم نبوت، ۵۱)؛ زیرا انسان تا زمانی به «نبوّتِ تبلیغی» محتاج است که درجه «عقل» و «علم» و «تمدّن»، به پایهای نرسیده است که خود بتواند عهدهدارِ «دعوت» و «تعلیم» و «تبلیغ» شود. ازاینرو، رشدِ و بلوغِ علم و عقل و انسانیّت، بهطورِطبیعی، به «نبوّتِ تبلیغی» خاتمه میدهد و «علما»، جانشینِ «انبیا» میشوند (همان، ۵۴). بهاینترتیب، تبلیغ و تعلیم و دعوت به دینِ حقّ، وظیفهای «نیمهالهی و نیمهانسانی» است (همان، ص ۵۲). ازاینرو، رسولِ اکرم «علمای امّتِ اسلام» را همدوشِ «انبیای بنیاسرائیل»، یا حتّی برتر از آنها میشمارد (همان، ص ۵۸)»
این متن استاد چند اشکال اساسی دارد: ۱. مجدداً بر نظریه غلط سیر خطی پیشرفت تاکید شده است.
۲. امر تشریع و تبلیغ دین هر دو به یک میزان به هادیان معصوم نیاز دارد مگر آن که تبلیغ را به معنای سطحی آن یعنی مدیوم و واسطه صرف بگیریم. و خداوند هم به همین دلیل امامان معصوم را به عنوان جانشینان پیامبر معرفی کرد تا مبلغان معصوم دین و شریعت خاتم باشند. بله در زمان حضور و دسترسی به معصوم برای پاسخ به ابهامات و رفع اختلافات، اصحاب و شاگردان اهل بیت علیهم السلام نیز مبلغان بی خطا و یا کم خطایی که خطایشان با مراجعه به معصوم قابل رفع است، خواهند بود
۳. حدیث «علما امتی کانبیاء یا افضل من انبیا بنی اسرائیل» فاقد منبع متعبر شیعی است و محدث عالیقدر شیخ حر عاملی آن را از موضوعات و مجعولات محدثان اهل سنت میداند و شهید آیت الله قاضی طباطبایی نیز به این موضوع تصریح کرده است. (منیة المرید، پاورقی ص ۱۸۲، با تصحیح و تحقیق رضا مختاری)
تحلیل استاد از ماهیت و کارکرد اجتهاد د رعصر غیبت با تلقی کلامی شیعه فاصله دارد
استاد در جای دیگر نوشته اند:
«علمای امت در عصر خاتمیت که عصر علم است قادرند با معرفت به اصول کلی اسلام و شناخت شرایط زمان و مکان، آن کلیات را با شرایط و مقتضیات زمانی و مکانی تطبیق دهند و حکم الهی را استخراج و استنباط نمایند. نام این عمل «اجتهاد» است. علمای شایسته امت اسلامی بسیاری از وظایفی را که پیامبران تبلیغی [انجام میدادند] و قسمتی از وظایف پیامبران تشریعی را (بدون آنکه خود مُشرّع باشند) با عمل اجتهاد و با وظیفه خاص رهبری امت انجام میدهند.» (وحی و نبوت، ص ۴۴)
تلقی استاد از اجتهاد در عصر غیبت با تلقی کلامی شیعه از مساله غیبت و اجتهاد فاصله دارد. عالمان و فقها در عصر غیبت ضمن آن که راهبر مردم و مؤمنان در عصر غیبت هستند و مردم موظف به مراجعه به آنها میباشند، اما نه خلأ پیامبران تبلیغی و نه پیامبران تشریعی با مجتهدان و فقها به نحو مطلوب پر نمیشود. اجتهاد امری ثانوی و اضطراری در عصر غیبت به دلیل عدم دسترسی به حجت معصوم خداوند است و در مثل از باب کفایت تیمم از وضو در هنگام فقدان آب است.
آنچه از آیات قران و احادیث اهل بیت علیهم السلام فهمیده میشود این است که نقش حجج معصوم الهی در هدایت انسانها و جوامع، انحصاری و بی بدیل بوده و غیبت (یا عدم بسط ید آنها در شرایط حضور)، موجب حیرت و سرگردانی و مصیبت مادی و معنوی خواهد شد.
به عبارت دیگر حجت معصوم خداوند، عمود خیمه تشریع و رکن اساسی هدایت در هر عصر و نسلی است که غیبت (و یا دست بستگی اش) موجب انکسار خیمه تشریع و هدایت خواهد شد.
رجوع به فقها در عصر غیبت و مراجعه آنان به قران و سنت، برای استنباط معارف و احکام دینی، نمیتواند خلأ ایجاد شده از غیبت حجت معصوم را به نحو رضایت بخش پر کند بلکه تنها مانع از حیرانی و بلاتکلیفی به طور نسبی و محدود است و مؤمنان و جامعه بشری تا ظهور امام معصوم در حیرت و رنج و مصیبت خواهند بود.
بنا بر این مساله اجتهاد نیز نمیتواند به عنوان دلیل ختم نبوت مطرح باشد. اگر به تاریخ فقاهت و اجتهاد در عصر غیبت نگاه کنیم، دو مساله را همپای هم میبینیم. یکی تلاش بی وقفه و خالصانه فقهای تشیع برای استنباط احکام الهی در حد وسعشان از منابع دین و کفالت ایتام آل محمد علیهم السلام و دیگری اختلافات فراوان و بعضاً عمیقی که حکایت از عدم دسترسی به احکام واقعی خداوند و غوطه ور بودن در ظنون در بسیاری از موارد دارد و مصیبت آن قدر عمیق بوده است که برخی از فقها حتی سخن از انسداد باب علم در عصر غیبت گفته اند.
نظریه سیر تکاملی ادیان هم فاقد دلیل است
نوشته اید:
«مضامینِ ادیان، بیانگرِ «سیرِ تکاملیِ تدریجیِ نبوّت» در طولِ تاریخ است. یکی از استدلالهای مطهری این است که رابطه اتّصالیِ نبوّتها با یکدیگر نشان میدهد که نبوّت در طولِ تاریخ، سیرِ تکاملیِ تدریجی داشته و آخرین حلقه نبوّت، مرتفعترین قلّه آن است (ختمِ نبوّت، ۴۰). این گفته، صواب و منطقی است، چراکه معارف و احکامِ ادیانِ الهی در طولِ تاریخ، سیرِ صعودی و گسترشیابنده پیدا کرده است. بر همین مبناست که معتقدیم که اسلام، جامعتر و کمالیافتهتر است.»
نظریه تکامل ادیان هم مبنا و مستندی ندارد. و باز ظاهراً این تأثیر نظریه جادویی و سحرآمیز سیر خطی و تدریجی پیشرفت تاریخ است که استاد را به این تحلیل رسانده است. در هیچ متن قرانی و روایی از اسلام به اکمل الادیان تعبیر نشده، چرا که موهم نقصان در انبیا و ادیان الهی پیشین می شده است.
تکامل ادیان مورد نقد و ایراد آیت الله مصباح یزدی و مرحوم علامه جعفری قرار گرفته است. استاد مصباح مینویسند:
«بیمناسبت نیست که درباره این رأی که هر دینی از ادیان سابق بر خود، کاملتر است چرا که هر جامعهای از جامعههای قبلی کاملتر است نیز سخنی بگوییم. به عقیده ما، این رأی معروف هم ارزش برهانی ندارد و چیزی بیش از یک توجیه ظنّی برای کاملتر بودن هر دین بعدی، نسبت به دین قبلی، نیست… نمیتوان مدعی شد که هر دینی از دین قبلی کاملتر است و بر این اساس نتیجه گرفت که هر پیامبری نیز از پیامبر سابق کاملتر است. هیچ یک از این دو مطلب برهانی نیست و دلیل نقلی قطعی نیز بر آن دلالت ندارد. اگر دلیل نقلی قطعیای داشته باشیم بر اینکه حضرت ابراهیم از حضرت موسی علی نبینا و اله و علیهما السّلام کاملتر بودهاند بیچون و چرا میپذیریم، هر چند حضرت ابراهیم تقدم زمانی به حضرت موسی داشتهاند و اما اینکه پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله کاملتر از همه انبیای الهی دیگرند، مفاد ادله نقلی قطعی است نه اینکه مقتضای یک قانون عقلی یا علمی [تکامل تاریخ و…] باشد.» (جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص ۱۷۰-۱۶۹)
همچنین آیتالله محمد تقی جعفری گفته اند:
«دین خدا ناقص نیست که کامل شود. دین اسلام هم دین ابراهیم علیهالسلام را کامل نکرده است. این که دین ما دین ابراهیم را تکمیل کرد، یعنی چه چیز را تکمیل کرد؟ مگر چیزی ناقص بود؟ اصلاً خداوند، دین ناقص برای بشر نفرستاده است. فقط یک عده اختلاف و جزئیات در شرایط زمانی و محیطی وجود داشته است. لذا، در قرآن کلمه ادیان ذکر نشده است.» (در محضر حکیم، ص ۱۳۶)
دیدگاه آیت الله سبحانی در مورد خاتمیت
در خاتمه این بحث مناسب است به دیدگاه آیت الله جعفر سبحانی در موضوع خاتمیت اشاره کنیم. ایشان در کتاب «الإلهیات علی هدی الکتاب و السنة و العقل» (ج ۳ ص ۵۰۷) ابتدا تحلیلی کاملاً مشابه تحلیل استاد مطهری از علت ختم نبوت ذکر میکنند اما بلافاصله مینویسند:
«آنچه ما در باره علت ختم نبوت ذکر کردیم با اصول و مبانی اهل سنت در مورد نقش امت و علمایش در حفظ شریعت مناسب و ملایم است و اما جواب صحیحتر و جامعتر این است که: امامان شیعه به حکم حدیث ثقلین حاملان علم پیامبر در عرصههای گوناگون اعم از معارف و عقاید و احکام و وظایف و نیز در عرصه احتجاج و مناظره و نیز پاسخ به مسائل جدید هستند و همه اینها بر اساس تعلیم الهی است بدون آن که پیامبرانی باشند که به آنها وحی میشود. بنا بر این در هر عصری امامی به امر مهم تبلیغ و ترویج دین میپردازد و....»
در پایان این نکته را یادآور میشوم که نقد استاد مطهری به معنای نادیده انگاشتن مطالب و آثار و اندیشههای مفید و سازنده ایشان که همگی بر خوان گسترده آن نشستیم و نسل جوان کنونی نیز باید بنشیند، نیست اما بدون شک توقف در مطهری و این گمان که اسلام شناسی با این شهید والا مقام و یا دیگر شخصیتهای معاصر به تمامیت خودش رسیده و یا این که نباید به نقد آرای او پرداخت، بر خلاف بدیهیات دینی و عقلی و عین تحجر است.
ما باید با در دست داشتن میراث علمی مطهری و دیگر شخصیتهای معاصر و نگاه نقادانه به برخی عناصر و اجزای آنها، آفاق جدید و نوی را در عرصههای دین شناسی و نیز غرب شناسی و تجدد شناسی با شناگری در اقیانوس بی کران معارف قران و اهل بیت علیهم السلام کشف کنیم و با وجود تنگناهای معرفتی و اجتهادی که به دلیل حجت معصوم خداوند با آن دست به گریبان هستیم، به قدر مقدور از معارف وحیانی بهره مند شویم. والسلام
نظر شما