مجله مهر: کتاب عمار حلب به قلم محمدعلی جعفری، قرار است ما را با شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی آشنا کند. این کتاب هفتمین کتاب از مجموعه مدافعان حرم است که انتشارات روایت فتح آنها را منتشر کرده است. این کتاب ۸ فصل دارد که عنوان آن را مصراعی از یک بیت شعر تشکیل داده است؛ هر فصل هم به بخشهای کوچکتری تقسیم شده که با شماره از هم تمیز داده میشوند.
این کتاب هفتمین کتاب از مجموعه مدافعان حرم است که انتشارات روایت فتح آنها را منتشر کرده است. داستان آن روایت زندگی شهید محمدحسین محمدخانی است که در ۹ تیرماه ۱۳۶۴ به دنیا آمد و ۸ تیر ۱۳۸۹ ازدواج کرد و ۱۶ آبان ۱۳۹۴ در حلب به شهادت رسید.
نویسنده این کتاب درباره چگونگی انتخاب این شهید دفاع مقدس میگوید: رفاقتی قبلاً در دوره دانشجویی با شهید محمدحسین محمدخانی داشتم تا اینکه وی ازدواج کرد و وارد سپاه قدس شد. تا اینکه دورادور خبردار شدم که به سوریه رفته، اما نمیدانستم که در جنگ چه فعالیتی میکند و بعد هم خبر شهادتش سال ۱۳۹۴ منتشر شد. وقتی خبر شهادت وی را شنیدم خواستم با نگارش زندگی محمدخانی ادای دینی به دوست قدیمی و شهید مدافع حرم کنم. با توجه به شناختی که داشتم فکر میکردم قرار است کار کوچکی آماده شود اگرچه میدانستم شهید محمدخانی شخصیت بسیار جذابی دارد، ولی باورم نمیشد تا این حد زندگیاش جالب باشد.»
جعفری میگوید: مصاحبهها حدود ۵ ماه طول کشید. با پایان مصاحبهها و جمعآوری اطلاعاتی ۴ ماه هم صرف نگارش کتاب شد، اردیبهشت ۱۳۹۵ کار را شروع کردم و اسفند ۱۳۹۵ کتاب را به انتشارات دادم.
در بخشی از این کتاب آمده: «شش، هفت صبح بود که حاج عمار شهید شد. نیروهای غیر ایرانی پشت بیسیم میگفتند «حاج عمار استشهد.» سریع از اتاق عملیات گفتیم «حاج عمار شهید نشده، حالش خوب است، فقط کمی جراحت دارد.» گفتیم مجروح شده که شیرازه کار از هم نپاشد. این نیروها دو، سه سال بود که با حاج عمار کار میکردند. نمیخواستیم نگرانی در دلشان ایجاد شود. پشت بی سیم گفتیم «فلانی! نگو حاج عمار شهید شده، نگذار همه نیروها متوجه شوند و روحیهشان را از دست بدهند.» از این طرف در اتاق عملیات غوغایی بود. یکی از دوستان از پشت میزش افتاد کف اتاق. از حال رفت. پاهایش را دراز کردیم. به هوشش آوردیم و آب قند دادیم بهش، به فکر این بودیم چه کسی را جایگزین حاج عمار کنیم. کسی که جنگنده، خستگی ناپذیر، شجاع و مدیر باشد و با نیروها بجوشد. واقعاً کسی را نداشتیم. حاج قاسم بعد از شهادت حاج عمار گفت «کمرم شکست.» دوستانی که جنازه عمار را دیده بودند میگفتند «مثل کسی بوده که روزها و شبهای متمادی عملیات کرده و حالا از فرط خستگی خیلی راحت خوابش برده.»
نظر شما