به گزارش خبرنگار مهر، مجتبی احمدی، کارشناس ارشد فرهنگ و ارتباطات و دانشجوی دکتری جامعهشناسی سیاسی است. او بیشتر به عنوان پژوهشگر حوزه جهان اسلام و جریانشناسی اندیشه دینی در دوره معاصر شناخته میشود. احمدی همچنین عضو شورای مرکزی «اتحادیه بین المللی امت واحده» است. او سالها است در خصوص اوضاع و مسائل خاورمیانه که تحت تاثیر قرائتهای متنوع از اسلام است، مطالعه کرده و بویژه در خصوص قرائت و فهم اجتماعی از دین صاحب نظر است. در گفتوگوی پیش رو با او تلاش شده «فرهنگ عمومی در جامعه تودهای» را با نیمنگاهی به دینداری تودهای مورد تحلیل و واکاوی قرار دهیم.
پیشفرض من این است که امروزه جامعه ایرانی در لایههای و حوزههای مختلف دچار نوعی عوامزدگی عمومیتیافته است این ما را مجاز میدارد که نسبت جامعه خودمان را با مفهوم «جامعه تودهوار» بسنجیم. این تودهواری یا عوامزدگی را در عرصههای مختلفی میتوانیم رصد کنیم؛ از تولیدات انبوه محصولات اصطلاحاً فرهنگی و هنری بگیرید که در آن با حجم زیادی از آثار یکدست و غیرخلاقانه مکتوب یا تصویری و... مواجهایم، تا در حوزهای مانند عرفان که به جریانهایی رسیده که هدفشان ایجاد نوعی «حال خوب» و «خوشحالی» و... است و حتی حوزه دینداری که متاسفانه شکل عوامزده و تودهواری پیدا کرده است. در این میان حتی جریاناتی هم که نافی این اشکال رایج هستند، یا به اصلاح با اتخاذ رویکرد اپوزیسیونی قرار است همین اموره عوامزده را نفی کنند، خودشان هم در اشکال کاملا عوامزدهای به نقد و نفی این جریانات میپردازد و فاقد یک عقلانیت عمیق انتقادی و خلاقیت منحصر به فرد هستند. به عنوان شروع بحث میفرمایید که چقدر با این پیشفرض موافقید و جامعه ایرانی را دچار این تودهگرایی یا عوامزدگی میبینید؟
واقعیتش این است که ما الآن در دل جامعه ایرانی در اتمسفری زندگی میکنیم که مبتنی بر روابط و روندهای تاریخی همین جامعه است، و وقتی وضعیت امروز را تحلیل میکنیم، برایند آن روندهای تاریخی کاملا قابل تشخیص است. مضاف بر این، با ورود به قرن بیستویکم، ما با یک اتمسفر جهانی هم مواجه شدهایم و جامعه ما کاملا تحت تأثیر آن قرار گرفته است؛ مثلا بهطور مشخص بخش مهمی از جامعه ما به طور روزانه دارد در بستر اپلیکیشنی به نام اینستاگرام که یک «اینترنشنال کامیونتی» و جماعت جهانی است عملاً دارد از فرایندهای جهانی شدن و جهانیشده مصرف میکند. یعنی هر چه که در اتمسفر جهانی دارد تولید میشود، ما هم مصرف میکنیم و چهبسا ما هم در این اتمسفر، چیزهایی تولید میکنیم که بقیه مصرف میکنند.
به همین خاطر چون من روندهای موجود را وابسته به این روندهای تاریخی و مشترک جهانی میدانم و فرهنگ حاکم بر جهان را یعنی فرهنگ عمومی جهانی را هم یک فرهنگ تودهای میدانم، بله، موافقم که ما بهشدت متأثر از این فضا هستیم و این فضای تودهای که گفتم یک فضای جهانی است ما را هم درگیر خودش کرده است.
مایلم کمی بر آن روندهای تاریخی جامعه خودمان بیشتر تامل کنیم؛ چطور چنین وضعیت تودهواری از دل تاریخ خودمان ناشی میشود؟
در روندهای تاریخی خودمان، به دلیل اینکه ما تقریباً بهصورت جوامع اصطلاحاً ایلخانی یا ملوکالطوایفی زندگی میکردیم و تا قریب به همین 100 سال پیش مناسبات آن کاملا در جامعه ما وجود داشته و حتی هنوز در برخی از حوزهها در جامعه ما وجود دارد، به طور طبیعی این مدل زندگیها، زندگیهای مبتنی بر اشتراکات ساده است. این اشتراکات ساده همان غرایز و تأمین نیازهای اولیه است که این جوامع بر مبنای آنها شکل میدهد. اینطور جوامع، کاملاً مستعد تبدیل به جوامع تودهای هستند. چون جوامع وقتی از خطر تودهای شدن در امان میمانند یا تودهوار نمیشوند که انسانها بهمثابه افراد به یک خودآگاهی انتقادی برسند؛ به یک معنی، جوامع وقتی از آسیب تودهوار بودن مصون میمانند که برای تکتک افراد جامعه پروسه خودآگاهی انتقادی اتفاق بیفتد و افراد موضوعیت پیدا کنند. ولی وقتی افراد موضوعیت ندارند و بهمثابه «دستههای سرگردان» در دل جامعه تعین پیدا میکنند که مثلا باید مدیریت و کنترل شوند، پس باید چوپانانی باشند که اینها را کنترل و مدیریت کنند؛ اینگونه است که خودآگاهی انتقادی در افراد شکل نمیگیرد و جوامع به سمت تودهای شدن میروند.
بر همین مبنا فکر میکنم چون در دوران گذشته، و به طور خاص پیش از 100 ساله اخیر که مناسبات جامعه ملوکالطوایفی در اینجا رواج داشته، عملاً آن حوزه عمومی مبتنی بر افرادی که خودآگاهی انتقادی دارند، شکل نمیگیرد واین حوزه عمومی خودش مبتنی است بر یک «همراه شو عزیز کاین درد مشترک، هرگز جداجدا درمان نمیشود»! مبتنی بر یکسری هیجانات عمومیتیافته تاریخی است که خودش ناشی از یک سرخوردگی تاریخی بوده و اینها باز دوباره چرخههای هیجانی را در فضای عمومی ایجاد کرده و شما شاهدید که ما چقدر در چرخه هیجانی بعد از آن فضای برساخته شده توسط ملوکالطوایفها، همچنان با شیوخالطوایفها مواجه هستیم؛ چقدر با فرقهسازیها و مرید و مرادبازیها و... مواجه هستیم که خود اینها به تثبیت این فرهنگ تودهای کمک زیادی کرده است.
بنابراین اگر عمدتاً میبینید که در دوران معاصر این چرخهها را داشتهایم، از این فرایندهای تاریخی ناشی میشود؛ مثلاً همین ایدئولوژیای که در قالب یک باستانگرایی میخواست یک کل یکسان و بهمپیوسته را با «نیشن بیلدینگ» و ملتسازی ایجاد کند و از زمان رضاخان هم ایجاد و رایج شد، از همینجا ناشی میشود. این ایدئولوژی هم با هدف برساختن یک هویت جدید، در پس اصلاحات اجتماعی که توسط رضاخان انجام شد، صورت گرفت و مبتنی بر همین هیجانات بود؛ اصلاحات اجتماعیای که میتوانید مصادیق آن را از تغییر در پوشش و لباس و حتی فرمهای رفتار عمومی و... ردیابی کنید! حتی بر این اساس شکلگیری جمهوری اسلامی که ناشی از یک حس سرخوردگی بوده و بر انگارههای بهشدت هیجانی و احساسی دامن زد تا بتواند پیروز شود و امروز هم میخواهد یک کل یکسانی را ایجاد کند و به این نتیجه رسیده که ایجاد کل یکسان و بهمپیوسته بدون احساسات و هیجانات نمیتواند جاری و ساری شود و...، همه اینها چرخههای درونی تاریخ خودمان است که فرایند تولید فرهنگ تودهای را پشتیبانی کرده و شکل میدهد.
با توجه به اینکه شما در حوزه مطالعات و پژوهشهای دینی معاصر و معرفتشناسی دینی فعال هستید دوست دارم یک مقدار به متمرکزتر به حوزه دینداری عوامزده بپردازیم. یکی از مصادیق رویکردهای تودهوار در دینداری شاید در همین مناسک ماه محرم و صفر و عزاداری برای حضرت امام حسین (ع) باشد که به نوعی تسلط فرمالیسم و عزل نظر از محتوا، درونمایه و اهداف حرکت سیدالشهدا (ع) را نشان میدهد که به عبارت دیگر شاید بتوان آنها را بیانگر نوعی مناسکگرایی صرف، فارغ از وجوه حقطلبانه و سیاسی و اجتماعی از عاشورا و نهضت کربلا دانست. فکر میکنید جامعه امروز ایران چقدر دچار این آسیب است و تا چه میزان اشکال دینداری عمومیتیافته در میان سوژههای جامعه ایرانی تودهوار و عوامزده است؟
طبیعتا تا حد زیادی این اتفاق میافتد، چون رانه وجودی انسانها در گام اول، احساسات و به بیان دقیقتر امیالشان است و مادامیکه انسانها رانههای وجودیشان امیال و احساساتشان باشد، رفتارهایشان شبیه به هم است و چنین جوامعی مستعد تودهای شدن در همه زمینهها هستند. فرقی هم ندارد در کدام قشر باشند، شما میبینید در مثلا در قشر متوسط ما هم که احساسات جدیدی تحت عنوان احساس «مدرن شدن» در آنها به وجود آمده و حتی درباره خودشان با احساس تسلط «عقلانیت مدرن» بر وجوه مختلف زندگیشان مواجه شدهاند، باز هم میبینید که رفتارهایشان شدیداً مقلدانه و شبیه به هم است.
به همین خاطر به طور کلی معتقدم مادامیکه رانه وجودی انسانها و افراد، امیال، احساسات و شهواتشان باشد، ما شاهد شکلگیری فرهنگهای ظاهرگرای سطحی و قشری هستیم و خاستگاه رفتارهایشان از احساسات و هیجانات و امیال عبور و عدول نمیکند. همچنین بازههای رفتاری مردم در چنین جوامعی،بسیار پر نوسان است و اینها خیلی زود میتوانند از یک احساس به احساس دیگری شیفت کنند؛ یعنی مثلا یک روز «مرگ بر فلان» میگویند و یک روز دیگر «درود بر فلان»!
بنابراین، این جوامع، جوامعی هستند که بهشدت از لحاظ رفتاری نوسان دارند و این رویکرد در دینداری افراد این جوامع هم وجود دارد. چون از یک منظر تاریخی، ما بعد از وقوع واقعه عاشورا، با جریانی مواجه هستیم که آن از آن واقعه احساس سرخوردگی کرده و برای اینکه بخواهد در سطح احساسی پاسخی برای این سرخوردگیاش پیدا کند، میآید به احساسات و کنشهای غریبی دامن میزند؛ مثلا یک نوع درماندگی شکل میگیرد که در پس آن تواب پدیدار میشوند توبهگری میکنند که حالا جریان توابین از آنها بیرون میآید. یا مثلا یک نوع حس انتقامی بعد از عاشورا شکل میگیرد که صرفا بهمثابه حس انتقام هیجانی بروز پیدا میکند، نه اینکه مثلا به یک عقلانیت تاریخی منجر شود؛ جریانات دیگری را هم میتوان صورتبندی که با نوعی سرخوردگی تاریخی همراه بودهاند.
به همین دلیل است که شما میبینید عمده جریانهای بعد از عاشورا مورد تأیید اهل بیت (ع) و امامان معصوم (ع) نبودند. حتی جریانهایی که بر علیه ظلم هم قیام کردند یا جریانهایی که دچار نوعی غلوگرایی بودند. همین جریانات غلوگرا برای فرار از درد و رنج ناشی از همان سرخوردگی تاریخی به این سمت کشیده شدهاند. مثلا یک غلو تاریخی وجود دارد که میگوید اصلاً امام حسین(ع) شهید نشده، بلکه ایشان زنده هستند و... ! این جریانهای غلوگرا بعدها در سایر فرقهها هم به وجود میآید و ما الان هم در همین جامعه خودمان با این روندهای غلوگرایی احساسی در دینداری مواجه هستیم.
متأسفانه روحانیت ما هم چه بخواهیم بپذیریم، و چه نخواهیم بپذیریم، در دل تاریخ معاصر از طریق دامن زدن به همین احساسات موفق شدهاند پایگاه اجتماعی بسازد و به همین خاطر است که به این راحتیها حاضر نیستند این مسیر اصلاح شود. چون اگر ما وارد پروسه دینداری مبتنی بر تفکر انتقادی شویم، فرد فرد انسانها میتوانند به تحلیلهای انتقادی برسند و در این صورت امکان اجتماعسازی و جریانسازی برای روحانیت به این راحتی نخواهد بود و کار سخت میشود. مدیریت جوامعی که انسانها در آن فردیتشان بالفعل میشود و خودشان تصمیم میگیرند، بسیار دشوار است؛ جوامعی که اتفاقاً خداوند هم دنبال شکلگیری آنها بوده و فرموده «وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی» (هیچکس بار هیچکس دیگر را بر دوش نمیکشد) که تلویحا به این معناست که تکتک شما باید این خودآگاهی را پیدا کنید. این جوامع، جوامع متکثر هستند و مدیریت جوامع متکثر سخت است؛ به همین خاطر همه میروند سراغ استانداردسازی یا یکدستسازی که از ابتدا به آن اشاره شد. یعنی حتی مدرنیته هم برای کنترل و مدیریت، نیازمند یکسانسازی رفتاری است و در دل همین دوره هم به احساسات دامن زده میشود. بر همین مبنا در سنت و دینداری هم تا حدود زیادی این اتفاق میافتد و تحت تاثیر آن همه بهنوعی مستعد این یکدستشدن میشوند و با حذف فرایند خودآگاهی انتقادی به سمت رفتارهای استاندارد جمعی میروند تا هم به راحتی یک پایگاه اجتماعی ساخته شود، و هم کنترل و مدیریت جامعه سهل و آسانتر شود.
اشارهای به یکدستسازی نگرشهای مبتنی بر مدرنیته و جهان جدید داشتید! در حالی که رویکرد انتقادی جزو مقومات و ذاتیات مدرنیته بوده و هست، اما میبینیم بویژه در جامعه ما، اصطلاحاً معتقدان و پیروان مدرنیته هم شدیداً در فرایندهای تودهوار گیر کردهاند و عوامزدگی در دل این جریان هم وجود دارد! مثالهای بارزش رویکردهای جریانات اپوزیسیون ایرانی است که با شعار جامعه مدنی و مدرن شدن و... شدیداً تقلیلگرایانه و انحصارطلبانه و برخوردار از عناصر مبتذل یکسانساز، پیش میرود. مثلاً تقلیل آرمان اجتماعی والایی مانند آزادی به یکسری انتخابها و آزادیهای فردی و خصوصی یا لااقل طبقاتی که گاه خیلی هم مبتذل هستند، و به نظر من خاستگاهشان هم عموما منطق نظام سرمایهداری است، نمونهای از تقلیلگرایی و انحصارطلبی همین جریان است. نظر شما در این باره چیست؟
فکر میکنم تا تاریخ بوده، همین بوده. حتی استراتژی شیطان هم بهعنوان پدیدهای در دل تاریخ که در پی به انحراف کشیدن حرکت عبودی انسان است، دامن زدن به همین هیجانات و احساسات است؛ کما اینکه در قرآن کریم هم داریم که شیطان قسم یاد میکند «لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ»! یعنی فرایند اغوا و تزیین و... که میتواند دامن زدن به همین هیجانات، احساسات و شهوات در نظر گرفته شود و انسانها یا جوامع را در لوپ تودهای شدن گرفتار کند.
لوپ تودهای شدن لوپی است که آدمها بدون اینکه فکر کنند، رفتار میکنند و به همین دلیل هم قابلیت کنترل شدن دارند. سرمایهداری هم چنین چیزی را میخواهد؛ اینکه انسانها بدون اینکه بدانند و بفهمند، مصرف کنند! مثلا باید به هیجانات و احساساتی دامن زد که انسانها فکر کنند عقب افتادهاند و تنها با مصرف میتوانند این عقبافتادگی را جبران کنند. کار به جایی میرسد که همه چیز حول همین مصرف معنا میشود و کلیت زندگی میشود «مصرف میکنم، پس هستم»! پس، این فرایندها هم در جوامع مدرن وجود دارد، هم در جوامع سنتی؛ چون کاملاً فرایندهایی انسانی است و ربطی به مقطع خاصی از تاریخ ندارد و دائماً ایجاد میشود.
الآن ما میبینیم با پدیدهای تحت عنوان «سلبریتی» مواجهایم؛ چهرههایی رسانهای به عنوان رهبران جدیدی ظهور کردهاند و تلاش میکنند بقیه را به دنبال خودشان بکشانند و بهنوعی استثمار یا استعمار کنند و حتی بر آنها حکمرانی کنند! در مقابل تودهها هم عملاً در حال مصرف کردن هستند. اینها هم شکل جدید همان تسلط بر تودهها است. پس همیشه یک عده در فرمها و قالبهای مختلف به دنبال مصرف کردن تودهها هستند و نوع جدیدش در جوامع امروز که مولتیمدیا و شبکههای اجتماعی محوریت پیدا کردهاند و در آن با ظهور سلبریتیها مواجهایم، شکل میگیرد؛ سلبریتیهایی که بتوانند بقیه را بهعنوان فالوئر، دنبال خودشان بکشانند و همان الگوی «حامی/ پیرو» را دوباره شکل بدهند.
در بخش پایانی این گفتوگو به راه حلهای احتمالی بپردازیم؛ فکر میکنید راه خروج از این وضعیت چیست؟
برای خروج از این چرخه، کار بسیار سخت است. من معتقدم نمیتوانیم بگوییم مقطعی از تاریخ بوده که اینگونه نبوده باشد؛ حتی انبیاء الهی هم به دید من با این فضا مواجه بودهاند و از قضا خیلی هم موفق نمیشدند به معنایی که ذکر کردم عقلانیت را در جامعه ایجاد کنند. چون جذابیت آن امیال، احساسات، هیجانات و شهوات آنقدر در نزد مردم زیاد بوده که خروج از این وضعیت بسیار دشوار میشده است. مثلاً خداوند در قرآن کریم در آیهای از سوره جمعه در باب تازه مؤمنانی که پس از فتح مکه ایمان هم آورده بودند، اما همچنان آن هیجاناتشان غلیان داشته، میفرماید «إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْها وَ تَرَکُوکَ قائِماً...» (و چون تجارت یا لهوی ببینند به سوی آن پراکنده میشوند و تو را در حالی که ایستادهای رها میکنند...) خداوند به پیامبر(ص) میفرماید در حالی که تو ایستادی و برایشان حرف میزنی یا خطبه میخوانی، اگر یکدفعه بشوند یک کسی لهوی میگوید یا آوازی میخواند و مثلاً قیمت یک کالایی را ارزان کرده و آن را اعلام میکند و... مردم تو را رها میکنند و میروند به سوی او! این واقعیت است؛ و خداوند با مثالهایی اینچنینی و اشاره به صحنهها و سکانسهایی از تاریخ میخواهد این خودآگاهی و واقعگرایی را ایجاد کند.
امروز که این وضعیت بسیار پیچیدهتر هم شده است و اصلاً چرخههای موجود اجازه ایجاد شکاف در وضعیت موجود و انجام حرکتی برای خروج از این شرایط را نمیدهد؛ چرخههای موجودی که در حوزه عمومی جهانیشده، شکل گرفته و ما با پدیدهای با عنوان «تینیجریسم» مواجه هستیم. نوجوانان و بچههایی که عرصه عمومی را به اشغال خود درآوردهاند و بهشدت هم موجودات هیجانی و احساسیای هستند. مثلا دامن زدن به هیجانات جنسی بهشدت دارد حوزه فرهنگ عمومی را تودهایتر میکند.
اما با این وجود، فکر میکنم تنها یک اتفاق ممکن است راه خروج از این وضعیت را رقم بزند و آن هم بهنوعی به بنبست رسیدن وضع موجود است که شاید امکان تأمل را ایجاد کند و اتفاقی را رقم بزند. بر این مبنا، ما خیلی نمیتوانیم فرایندهای عمومی را تحت تاثیر قرار بدهیم، اینکه بخواهیم فرایندهای عمومی را مبتنی بر فردیت انتقادی شکل بدهیم، خیلی کار سنگین، پیچیده و سختی است. در حالی که رواج و گسترش فرایندهای عمومی مبتنی بر هیجانات تودهای خیلی راحت است. تنها راهش به نظر من به بنبست رسیدن مسیر جمعی حرکت بشر است و الآن خیلی نمیشود برای رهایی از این وضع ایده جدیدی ارائه کرد و به نتیجه رسید.
اگر نکته ناگفتهای مانده که قابل ذکر است بفرمایید!
یک نکته که به آن اشاره نشد، این است که از نظر من این وضعیت با پارادایم «عقلانیت – جاهلیت» قابل فهم و تبیین است. چون جاهلیت برخلاف آنچه میگویند، نادانی نیست؛ جاهلیت به معنای دقیق یعنی انسان یا جوامع یا فرهنگهایی که پختگی عقلانی لازم را برای رفتار ندارند و تحت تأثیر امیال، احساسات، شهوات، ولو حتی احساسات مثبت رفتار میکنند و پیش میروند. به همین خاطر من معتقدم که ما «جاهلیت دینی» هم داریم و این یعنی دیندارانی که در احساسات مثبت دینیشان افراط یا تفریط میکنند یا فقط احساسات دینی برایشان وجود دارد؛ اینها هم در دایره مفهوم جاهلیت میگنجند.
اگر مفهوم عصر جاهلیت را درست بفهمیم، آن موقع میفهمیم که جاهلیت، یک عصر و دورهای که متعلق به زمان خاصی از تاریخی بوده باشد، نیست ، بلکه همین امروز هم بیخ گوش ماست. جاهلیت همواره بوده، هست و خواهد بود. حالا نوع مدرنش، پسامدرن یا پیشا مدرنش فرق نمیکند. جاهلیت یک مقوله انسانی است که دائماً در طول تاریخ تولید و بازتولید میشود.
نظر شما