به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «تأملی در فلسفه سیاسی» تألیف سید سلمان صفوی رئیس مرکز بین المللی مطالعات صلح در ۳۶۶ صفحه در تهران از سوی انتشارات سلمان آزاده و مرکز بین المللی مطالعات صلح منتشر شد.
سیاست نقش اساس در زندگی فردی و اجتماعی دارد. انسان چه بخواهد و چه نخواهد یک موجود سیاسی است و آری یا نه گفتن او راجع به مشارکت در سیاست خود یک عمل سیاسی است. فلسفه سیاسی راجع به ماهیت موضوعات اساسی سیاست بحث می نماید، لذا شناخت فلسفه سیاسی به ما کمک می نماید تا موجودی را که تأثیری اساسی در زندگی ما دارد شناخت علمی پیدا نماییم.
کتاب «تاملاتی در فلسفه سیاسی»؛ درباره دولت، سیاست، قدرت، آزادی و عدالت از منظر عقلی وفلسفه سیاسی اسلامی بحث نموده است. مباحث کتاب شامل جمع بندی ۴۵ سال تجربه کنش سیاسی و دانش نظری سیاسی مولف است. بنابراین کتاب خروجی پرکسیس عمل و تئوری است و فقط از طریق مطالعات کتابخانه ای شکل نگرفته است، بلکه حاصل تعامل میدان عمل و سپهر نظریه پردازی است.
این کتاب دارای فصل های ذیل است: چیستی فلسفه سیاسی، دیالوگ و افتراق بر اساس فلسفه سیاسی اسلامی، نقد فلسفه سیاسی هابز، فاشیسم نماد بحران سرمایهداری، دیالوگ: اسلام مفاهمهای، مانیفست اسلام، کرامت انسان، استکبار جهانی، سنت و مدرنیته، بحران مدرنیته و گفتمان موعود، انتظار، مسیحیت و روابط بینالملل، اهمیت شیخ صفیالدین اردبیلی، شیخ صفیالدین اردبیلی از خانقاه تا سپاه قزلباش، چالدران، اصلاحطلبی، تعامل امام رضا(ع)، راهکارهای مبارزه با اسلامهراسی، ریشههای اسلامهراسی در غرب و ضرورت تقریب مذاهب اسلامی، انقلاب اسلامی و نظم جهانی، صلح.
در فصل چیستی فلسفه سیاسی، فلسفه سیاسی تعریف و گفته شده است که فلسفه سیاسی؛ شناخت و پاسخ به سؤالات اساسی درباره دولت، سیاست، آزادی و عدالت است. فلسفه سیاسی در حیطه سؤالاتی از قبیل «دولت چیست؟»، «آیا به دولت نیاز است؟» «چه چیزی دولت را قانونی میکند؟»، «دولت از چه حقوق و آزادیهایی باید محافظت کند؟»، «وظایف متقابل دولت و شهروندان چیست؟»، «سرنگونی یک دولت به نحو قانونی چگونه ممکن میشود؟»، «چگونگی گردش قدرت»، «چگونگی توزیع قدرت» و «چگونگی مشارکت مردم در قدرت» بحث میکند.
فلسفه سیاسی به دورهها و مکتبهای مختلف فکری تقسیم میشود مانند: فلسفه سیاسی کلاسیک غربی، فلسفه سیاسی کلاسیک چینی، فلسفه سیاسی اسلامی، فلسفه سیاسی سکولار و فلسفه سیاسی مدرن. فلسفه سیاسی مدرن غربی به مکتبهای مختلف تقسیم شده مانند: آنارشیسم، فاشیسم، لیبرالیسم، ناسیونالیسم، سوسیالیسم، کاپیتالیسم، توتالیتاریسم، جمهوریت و مشروطیت.
سپس نقد وضع موجود سیاسی را در سپهر جهانی نموده است و در نهایت گزاره های فلسفه سیاسی دوره پسامدرن از دیدگاه مولف با رویکرد عقلی ارایه شده است و جمع بندی نموده است که تمرکز قدرت فسادآور است و توزیع قدرت و گردش مسالمت آمیز قدرت و دولت حداقلی و جامعه خودگردان شورایی بدون هژمونی دولت وضع ایده آل است.
در فصل دیالوگ و افتراق، تبیین شده است که: «نمایندگی حکومتها بر ملتها افسانه است.» در صحنه واقعی و عملی سیاست؛ ماشین قدرتسازی و حکومتها اکثراً نماینده اقلیتهای سازمانیافته و متمرکزند؛ نظیر اولیگارشیهای اقتصادی حکومتهای امپریالیستی، حزب نظامیان(پاکستان، سوریه و لیبی)، حزب امنیتیها(روسیه)، حزب نخبگان کمونیستنما(چین)، ائتلاف روحانیون - نظامیان و امنیتیها(اسرائیل)، حکومتهای عشیرهای(عربستان). طرف مقابل حکومتها، عمدتاً شامل دو گروه ملتها و دولتهای دیگر است. ملت ها قربانیان اصلی منازع دولت ها هستند. اختلاف سیاسی و نظری امری طبیعی است اما راه برخورد با اختلافات دیالوگ است نه مونولوگ و جنگ.
در فصل نقد فلسفه سیاسی هابز، اولاً با تفحص در آرای مفسرین افکار هابز؛ طرح نسبتاً جامعی از فلسفه سیاسی او ارائه شده است. ثانیاً به مبانی فلسفی هابز اشاره موجز شده، بدین خاطر که فلسفه سیاسی هابز مبتنی بر آرای فلسفی او و تحلیل او از ماهیت انسان است. ثالثاً حتیالمقدور عین عبارات هابز به ویژه از «لویاتان» نقل شده است. رابعاً آرای هابز با برخی فیلسوفان نظیر ماکیاولی و بُدن فرانسوی (۱۵۹۶-۱۵۳۰) مقایسه شده است و سپس نقد او از منظر لیبرالیسم و اسلامیسم ارائه شده است.
در فصل فاشیسم نماد بحران سرمایهداری غرب، تبیین شده است که: فاشیسم(Fascism) از جنبه اتیمولوژی از کلمه ایتالیایی فاشیسمو و این واژه از کلمه لاتین فاشس(Fasces) أخذ شده که در زبان لاتین به تبری گویند که به دسته آن میلهای میبستهاند و فرمانروایان روم آن را نماد قدرت میدانستند. فاشیسم از منظر تاریخی یک ایدئولوژی سیاسی و نوعی نظام حکومتی خودکامه است که نخستین بار بین سالهای ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۳ در ایتالیا به وسیله موسولینی رهبری شد.
معنای علمی اصطلاح فاشیسم یک نظام دیکتاتوری متکی به اعمال زور و ترور آشکار است که از جانب جریان راست افراطی و تندروترین محافل امپریالیستی حمایت میشود. در شرایطی که حکومت به شیوههای متعارف امکانپذیر نباشد؛ حکومت فاشیستی کلیه حقوق و آزادیهای دموکراتیک را از بین میبرد و معمولاً سیاست خود را در پوششی از تئوریها و تبلیغات مبتنی بر تعصبات ملی و نژادی میپوشاند. فاشیسم با دموکراسی، لیبرالیسم، کمونیسم و اسلام دشمنی آشکار دارد. با وجودی که خاستگاه فاشیسم ایتالیا بوده، در حال حاضر جریان فاشیسم در بسیاری از کشورهای جهان فعال است. ریشه فلسفی فاشیسـم: در مکتب فاشیسم؛ ایدههای «استبداد مطلق» هابز، «ناسیونالیسم افراطی» کنت دوگوبینو و چمبرلن، «قساوت» ماکیاولی، «ابرمرد» نیچه و «محرکهای تاریخی و اسطورهای» ژرژ سورل با همدیگر ترکیب شدهاند.
در فصل اسلام شناسی مفاهمه ای در عرصه بین المللی، بیان شده است که: قرآن راهنمای زندگی مسلمانان در جامعه جهانی امروز است. بر مبنای قرآن؛ روابط بینالملل با توجه به تعارض منافع مبتنی بر آن است که جامعه انسانی در وضع اولی در حالت صلح و وحدت بوده است. اختلاف امری ذاتی است، اما راه حل مناقشات؛ گفتگو است نـه جنگ. صلح و تفاهم بر اساس عدل و قسط امکانپذیر است. اسلام شناسی مفاهمه ای در مقابل رویکرد فوندمنتالیستی به اسلام است.
در فصل کرامت انسان، بیان شده است که: کرامت انسان از مباحث مهم سیاسی و دینی است که تعریف و شناخت آن پیآمدهای مهمی در مباحث اندیشه سیاسی و حقوق بشر دارد. مکاتب مختلف سیاسی، دینی و مذهبی در باره این موضوع بحث کردهاند و در برخی از مسائل مهم آن دارای اختلافنظر جدی هستند.
کرامت انسانی به معنای شرافت ذاتی انسان به ما هُوَ انسان است. بدینمعنا که انسان فارغ از دین و رنگ و ملیت و جنسیت خود، ذاتاً شریف و فارغ از گناه و دنائت ذاتی است، البته ممکن است بعداً در بستر اجتماع دچار پستی و دنائت گردد که امری عارضی است نـه ذاتی. کرامت و شرافت ذاتی انسان که ما بدان معتقدیم در تقابل با کلام مسیحی است که انسان را به خاطر خوردن میوه ممنوعه ذاتاً گناهکار میداند و معتقد است عیسی مسیح(ع) با خون خود فدیه گناه اولیه انسان را داد و یا در مقابل فلسفه توماس هابز فیلسوف انگلیسی قرار دارد که انسان را ذاتاً گرگ انسان میداند. انسان دارای دو نوع «کرامت ذاتی» و «کرامت اکتسابی» است. ذات انسان به ما هُوَ انسان اقتضای کرامت دارد. حق کرامت انسانی یکی از حقوق اساسی و زیربنایی دیگر حقوق موضوعه بشری است.
در فصل نظریه استکبار جهانی، بیان شده است که: در ایران تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی؛ کبر و استکبار عموماً به عنوان گزارههای ناپسند اخلاقی مطرح میشد، اما پس از انقلاب اصطلاح «استکبار جهانی» برای برجسته کردن تمایز نگاه تبیینی قرآنی از مارکسیسسم برای معادل اصطلاح امپریالیسم (اصطلاح مارکیسیت لنینیستی) توسط متفکران اسلامی از جمله امام خمینی(ره) مطرح شد و سریعاً در ادبیات سیاسی ایران جایگاه خود را یافت. در فرهنگ سیاسی جهان واژگانی نظیر «استعمار» و «امپریالیسم» برای مفهوم فوق به کار می روند. لنین در کتاب «امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله سرمایهداری»(۱۹۱۶) بر اساس تعالیم مارکس؛ وضع سلطه نوین جهانی را نقد و تبیین کرد. به باور لنین؛ گرایش طبیعی سرمایه به انباشت خود سبب کاهش سود میشود و برای بالا بودن نرخ سود، انحصارهای اقتصادی(کارتلها و تراستها) به وجود میآیند. سپس سرمایهداران برای کسب سود به سرمایهگذاری در خارج کشیده میشوند و با تسلطی که بر دولت دارند، دولت را مجبور به تشکیل امپراطوری میکنند تا بازارها، مواد خام و بالاتر از همه فرصتهایی برای سرمایهگذاری سرمایههای اضافی خود به دست آورند. در این فصل «نظریه استکبار جهانی بر اساس فلسفه سیاسی قرآنی در گفتمان با فلسفه سیاسی معاصر» تبیین میشود. استکبار به نظام و سیستم اجتماعی اطلاق می شود که با برتریجویی؛ خواهان استیلا و سلطه ظالمانه بر جامعه است، منکر عدالت در عمل و ارزشهای اجتماعی الهی است و سیستم خود را بالاصاله مستقل و قائم به ذات می داند و محتاج بودن و وابستگی خود را به خدا انکار مینماید. نظام استکباری ماهیتی واحد اما شکل های متفاوت دارد.
در فصل سنت و مدرنیته، بیان شده است که: مدرنیته نظامی مبتنی بر جانشینی انسان به جای خداست. اومانیسم به معنای انسانمحوری در برابر خدامحوری است. بدین ترتیب خدا از حوزههای معرفتشناختی، هستیشناختی، ارزشگذاریها و نظامهای سیاسی حذف شد. از سوی دیگر در مقابلِ تفکر سنتی که مبتنی بر اصالت وجود و وجود مطلق است (که قابل تعریف اسمی و رسمی نیست)؛ در فلسفه دکارت من(کوجیتو) جانشین خدا شد. پس از او کانت تفکیک پدیدار (فنومن) و ذات اشیاء (نومن) و غیرقابل شناخت بودن آن را مطرح کرد. پس از او نیز ماتریالیستها از قبیل لودویک فوئرباخ(بنیانگذار ماتریالیسم مکانیکی)، کارل مارکس و فردریک انگلس (بنیانگذاران ماتریالیسم دیالکتیک) با انکار نومن؛ منکر خدا و ماوراءالطبیعه شدند. بدین معنا مدرنیته مبتنی بر انسانمحوری در برابر خدامحوری، اصالت عقل جزیی در برابر عقل کلی، اصالت منِ فردی در برابر منِ کلی و اصالت دادن به تعالیم عقل جزیی در برابر تعالیم الهی است، اما مدرنیته در برآوردن قولهایش ناتوان بود و چه بسا مشکلات فراوانی نیز فراهم آورد همچون جنگهای جهانی اول و دوم و تولید و به کارگیری سلاح های کشتار دسته جمعی علیه غیر نظامیان. واژه سنت در ایران و غرب نزد عامه مردم با مفاهیمی از قبیل واپسگرایی، عقب گرد، ارتجاع، اسطوره و تحجر شناخته میشود، اما در اصطلاح فنی زمانی که از فرهنگ مبتنی بر سنت، سنتگرایی یا ارزشهای سنتی سخن میرود، مقصود مجموعه مفاهیم و ارزشهای ازلی و ابدی است که از مبدأ اعلی صادر شده و منشأ این حقایق و ارزشهای ازلی و الهی، ذات قدسی است. عدالت اجتماعی و تعادل بین نیازهای زندگی دنیوی و اخروی از ارشهای اصلی سیاسی اجتماعی سنت گرایی است. رنه گنون، آناندا کومارا سوآمی، مارکو پولیس، لیوپلد زیگلر، فریتهوف شوان، تیتوس بورکهارت، مارتین لینگز، سیدمحمدحسین طباطبایی، روح الله خمینی و سید حسین نصر از چهره های شاخص سنت گرایی معاصر هستند. در حوزه سیاست در حالی که مدرنیستها، قدرت را جهت تکاثر ثروت طبقه الیت بکار میگیرند و سیاست استعماری در جهان سوم پیش گرفته اند، سنتگرایان عموماً به بازسازی انسان و جامعه از جنبه روابط اجتماعی مبتنی بر شورا، عدالت، تعاون، فتوت اجتماعی و معنویت معتقدند.
در فصل انتظار: مکتب شهریاری معنوی، بیان شده است که: دوره مدرنیته که از جانب سنتگرایانی نظیر گنون، شوان و نصر دوره ظلمت خوانده شده، میل بازگشت به گفتمان شهریاری معنوی را در بخشهایی از جامعه بشری احیا کرده است. منتظران موعود با اعتراض نسبت به شرایط جهانی، خواهان تغییر مناسبات و نظم موجود جهانی هستند. مارکس، هربرت مارکوزه، اوژن یونسکو، هایدگر و شریعتی با اصطلاحات مختلف دوره مدرنیته را دوره «الیناسیون»(Alienation) مدرن بشریت خواندهاند. در دوره مدرنیته مناسبات ناعادلانه اقتصادی، عقلانیت ابزاری، بوروکراسی و ماشینیسم انسان را از خود بیگانه کرده است. اعتراض منتظران موعود جنبه ایجابی و سازنده دارد؛ از یک سو وضع موجود حکومتها را برنمیتابند و با حکومتهای طاغوتی با روشهای مختلف مبارزه میکنند و از سوی دیگر با تهذیب نفس و تلاش برای ساختن انسانهای الهی و تأسیس هستههای نوری متشکل از انسانهای منوّر به نور حضرت حق و خدمتگزار به خلق و ترویج مکتب جوانمردی و مروّت مقدمات ظهور شهریاری معنوی را فراهم میسازند.
در فصل مسیحیت و روابط بین الملل، بیان شده است: با ظهور مسیح در پهنه زمین، روابط بینالملل و ساختار جهانی قدرت وَ فرهنگ و تمدن شکل و محتوای جدیدی یافت. مسیحیت در منطقه فلسطین ظهور کرد و در سوریه، آسیای صغیر، اردن و مصر گسترش یافت. مسیحیت در قرن چهارم میلادی به عنوان دین رسمی سرزمینهای ارمنستان و گرجستان درآمد و در ادامه کنستانتین اول پادشاه روم پس از گرویدن به این دین، در سال ۳۱۳ میلادی طبق فرمانی موسوم به «فرمان میلان» مسیحیت را به عنوان دین رسمی امپراطوری روم اعلام نمود.
مسیحی شدن ارمنستان و گرجستان تأثیر اساسی در ژئوپلیتیک اوراسیا داشت، چنانکه دامنه آن تا امروز نیز ادامه دارد. مسیحی شدن روم جهان را به دو امپراطوری بزرگ ایران زرتشتی و روم مسیحی تقسیم نمود و با ظهور اسلام؛ از قرن اول هجری/قرن هفتم میلادی بهانه جنگهای گسترده بین امپراطوری روم و خلافت مدینه و شام و بغداد گردید و در پی آن سه جنگ صلیبی برای تسلط بر فلسطین(زادگاه مسیح) بین نیروهای مسیحی و مسلمان صورت گرفت.
با سقوط امپراطوری روم شرقی توسط نیروهای مسلح مسلمان و فتح قسطنطنیه و تولد امپراطوری عثمانی؛ فصل جدیدی در روابط جهان اسلام و اروپای مسیحی آغاز شد که عموماً با جنگهای گسترده برای تغییر جغرافیای سیاسی اروپا همراه بود. با سقوط خلافت عثمانی در ۱۹۲۱ غرب مسیحی مهمترین رقیب سیاسی خود را از ساختار روابط بینالملل حذف کرد، اما انقلاب اسلامی ایران فرصت و موقعیت جدیدی برای جهان اسلام در ساختار جهانی قدرت فراهم نمود.
مسیحیت از قرن چهارم تا قرن شانزدهم نقش اساسی در روابط بینالملل داشته و در صور گوناگونِ رحمت و خشونت وَ فرهنگ و تمدن و جنگ بروز یافته است. پس از رنسانس و رشد سکولاریسم؛ قدرت نرم و اقتصادی کلیسا و رقابت و مشارکت پنهان و پیدای واتیکان با دولتهای غربی و شرقی در روابط بینالملل تا امروز ادامه داشته است. با رشد کمیتگرایی در غرب(به قول رنه گنون فیلسوف فرانسوی قرن بیستم) و تضعیف مضاعف قدرت کلیسا پس از سیطره آمریکا بر جهان پس از جنگ جهانی دوم؛ به مرور روند همزیستی مسالمتآمیز بین دستگاه کلیسا و علمای اسلامی و کشورهای مسلمان و واتیکان رشد نمود.
پس از بحران محیطزیست در جهان که عامل آن افزونطلبی سرمایهداری جهانی بود؛ فصل جدیدی از روابط مثبت بین اندیشمندان جهان اسلام و علمای مسیحی و ارباب کلیسا حول بحران جهانی اخلاق و معنویت و بحران محیطزیست آغاز شد که امری سازنده در روابط بینالملل بود. موضوع اشغال فلسطین از دیگر موارد همگرایی کشورهای مسلمان و مسیحی در مقابل صهیونیسم است.
در فصل اهمیت شیخ صفی الدین اردبیلی در تاریخ، بیان شده است: با توجه به اهمیت روزافزون نقش ایران و تشیع در روابط بینالملل و نقش تصوف در مقابله با افرطگرایی دینی که در شرایط کنونی در عملکرد داعش بروز یافته؛ معرفی مجدد شیخ صفیالدین اردبیلی پدر معنوی ایران مدرن و عارف برجسته جهان اسلام از منظر فلسفه سیاسی ضروری است. «طریقت صفویه از لحاظ تاریخ قرون اخیر ایران از اهمیت خاصی برخوردار است. از آنجا که این طریقت نـه تنها تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران را به کلی متحول کرد و برای نخستین بار پس از انقراض ساسانیان به ایران وحدت سیاسی بخشید، بلکه از آغاز یک طریقت شیعی بود و سهم اساسی در مبدل ساختن ایران به یک مملکت شیعه دوازده امامی داشت. در تاریخ اسلام هیچ مورد دیگری دیده نمیشود که در آن یک طریقت عرفانی چنین نفوذ سیاسی و مستمری در سرزمینی چنان پهناور مانند ایران داشته باشد. طریقت صفویه مستقیماً توسط خاندان صفوی، سلسله صفویه را بهوجودآورد، ایران را متحد ساخت و مذهب جعفری را مذهب رسمی یکی از بزرگترین بلاد اسلامی گردانید.»
در فصل شیخ صفی الدین از خانقاه تا سپاه قزلباش، بیان شده است: شیخ صفی الدین پس از تعیین فرزند خویش سید صدرالدین به عنوان جانشین و صاحب خرقه و سجّاده در ۱۲ محرم سال ۷۳۵ هـ.ق. دعوت حقّ را لبیک گفت و به دیار باقی شتافت. دویست سال جهاد فرهنگی و اجتماعی شیخ صفیالدین و اخلاف ایشان نظیر عارف مجاهد شهید شیخ جنید و عارف سلحشور شهید سیدحیدر اسباب تحولات عظیم در تاریخ و فرهنگ وتمدن ایران و تثبیت تشیع در ایران گردید. تأسیس سپاه قزلباش توسط عارف سلحشور شهید سید حیدر؛ بنیانگذاری اولین سپاه مکتبی بود که زیر بنای آن معنویت و سپس جهاد در راه آرمانهای دین و حفاظت از میهن بود. شیخ صفی الدین پدر معنوی ایران مدرن و استقلال سیاسی ایران بدست توانای شاه اسماعیل صفوی(۹۰۷ه.ق. ۸۸۰ ه.خورشیدی) پس از نهصد سال است.
در فصل اصلاح طلبی مبنای کردار علوی، تبیین شده که: سلطان اولیاء مولیالموحدین امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام) پیشوای اصلاحطلبان جهان و سرسلسله عموم طریقتهای معتبر عرفانی پس از ضربت خوردن در سجدهگاه در نماز صبح؛ فرزندان دلبندشان و همه سالکان طریق دوست را به جمع بین اصلاح درون و برون دعوت فرمودند.
در این وصیتنامه الهی که منشور رفتاری سالکان علوی است؛ تقوای الهی زیربنای همه رفتارهای یک سالک تبیین شده است. مبنای کردار علوی؛ اصلاح درون و بیرون است. در ادبیات امیرالمؤمنین علی(ع) اصلاح درون؛ «تقوا» خوانده شده، که زیربنای ساختمان اصلاحات است و اصلاح بیرون در «امر به معروف» و «نهی از منکر» در برابر حکومت و ظلم تجلی یافته است.
«تقوا» به معنای گوشهنشینی و چشم بستن بر نارواییها نیست و انجام اصلاحات اجتماعی و ایستادن در مقابل ماشین قدرت و نقد قدرت سیاسی و اقتصادی بدون مجهز شدن به سلاح «تقوا» امکان ندارد. انسان بدون اصلاح درون؛ در برابر ماشین قدرت یا خُرد میشود یا با مستحیل شدن در آن، بخشی از ماشین قدرت میگردد. قدرت سیاسی ابزار تأسیس جامعه توحیدی است، نـه یک هدفِ فی نفسه مقدس. انحراف زمانی آغار میشود که قدرت و متولیان آن مقدس میگردند. بدون نقد قدرت؛ جنبش اصلاحات برای تأسیس جامعه علوی(جامعهای مبتنی بر قسط، تقوا و توحید) پژمرده و دچار دگردیسی هویتی میشود.
در فصل تعامل امام رضا با قدرت، بیان شده: در عصر امام رضا(ع) شرایط به گونهای رقم خورد که امام(ع) شیعیان را از موضع تقیه بیرون آوردند و به اصلاح مردم و حکام پرداختند. امام رضا(ع) پس از امام جعفرصادق(ع)؛ دیالوگ فرهنگی بین مذاهب اسلامی و ادیان مختلف را به پیش بردند و با بهرهگیری از فضای سیاسی حکومت؛ حکمت و عقلانیت اندیشه ناب تشیع علوی را در سیاق و بافت تعاملات فرهنگی بروز دادند. مناظرههای امام رضا(ع) از شاهکارهای تکثر فرهنگی و تعامل سازنده علمی بین اندیشمندان است. در فضای دیالوگ و تضارب افکار؛ نـور خیرهکننده اندیشه الهی اهلبیت(علیهمالسلام) آشکار میشود وگرنـه در فضای بسته فرهنگی مونولوگ یک سویه، تفارق حق از باطل به غایت مشکل میشود. از سوی دیگر امام رضا(ع) جریان معنویت گرای نابی را ساماندهی کردند که بعداً در ادبیات عرفانی ایران و خراسان بزرگ رشد نمود و نقش مهمی در ساختار ادبیات و فرهنگ ایران ایفا کرد.
امام رضا(ع) در بُعد سیاسی نشان دادند که مشارکت در قدرت تنها باید در جهت اصلاح امور باشد و هدف یک مسلمان نباید قدرت فینفسه باشد، زیرا قدرت و حکومت هدف نیست، بلکه ابزار خدمت به حق و خلق است. اگر بهرهبرداری از قدرت سیاسی برای اصلاح امور ممکن باشد؛ مشارکت در آن مفید است و گرنـه حکومت و قدرتی که موفق به خدمت در راستای اهداف دین و ساختن زندگی مردم نباشد، مشروعیت دینی ندارد و امری کاملاً دنیایی است که تفاوتی با حکومتهای غیردینی ندارد. امام رضا(ع) پس از امیرالمؤمنین علی(ع) بار دیگر ارزشها و ضابطههای فلسفه سیاسی حکومت حقه اسلامی را احیا کردند.
در فصل راهکارهای مبارزه با اسلام هراسی، پس از تعریف معنای اسلام هراسی و سوابق تاریخی آن بیان شده: بین ملت غرب و برخی نهادهای قدرت رسمی و غیررسمی در غرب باید تمایز قائل شد. از دیگر سو با غرب یکپارچه رو به رو نیستیم. بسیاری از غربیان دوستدار حافظ و مولانا هستند. نهادهای قدرت در غرب با گفتمان انقلاب اسلامی که نظم موجود جهانی را به چالش خوانده، مخالفاند و آن را خطری برای منافع خود میدانند. از سوی دیگر با روش برخورد تخاصمی با جامعه بینالملل نمیتوان با «اسلامهراسی» مبارزه کرد. اصل نخست مبارزه با «اسلامهراسی»؛ شناخت واقعیت تنوع فرهنگها و تمدنها و پس از آن اتخاذ روش تعامل و گفتگوی فرهنگی به جای تحمیل فرهنگی است. بدون توجه به این چند اصل؛ امکان نوشتن نسخه شفابخشی برای اپیدمی خطرناک «اسلامهراسی» وجود ندارد. همگرایی مسلمانان و توسعه اقتصادی و سیاسی ملل مسلمان از دیگر مولفه های مبارزه سازنده با اسلام هراسی است.
در فصل انقلاب اسلامی و نظم نوین جهانی، بیان شده که این انقلاب از جهت ماهیت، رویکرد و سیاست خارجی در تقابل با نظم نوین جهانی است که تحت هژمونی حکومت آمریکا است، اما هنوز انقلاب اسلامی نتوانسته است یک مدل کامل موفقیت آمیز اجتماعی در مقابل مدلهای اجتماعی غربی تولید نماید اما موفق شده است در حوزه دفاعی و سیاست خارجی استقلال خود را از نظم آمریکایی بروز و ظهور دهد.
در فصل صلح، بیان شده: سازمانملل متحد، ۲۱ سپتامبر برابر با ۳۰ شهریور را به عنوان «روز جهانی صلح» نامگذاری کرده است. برقراری صلح در عرصه بینالملل و نفی هر گونه خشونت همواره یکی از مهمترین دغدغههای صلح طلبان در تاریخ بوده است. این دغدغه در وجهی از ادبیات سیاسی ایران به چشم میخورد. نخستین بار در دوره اصلاحات و با طرح نظریه «گفتگوی تمدنها» به مفهوم صلح به شکل نهادینه و رسمی پرداخته شد. نظریه «جهان عاری از خشونت» حسن روحانی مجدداً توجه به صلح را در خطِّمشی سیاسی - فرهنگی ایران در سپهر روابط بین الملل و فلسفه سیاسی برجسته کرد.
از نظر مولف کتاب های «دیپلماسی و امنیت ملی در خاورمیانه بزرگ(۱۳۹۳)» و «گفتمان انقلابی در جهان اسلام»(۱۳۹۶) دو اثر دیگر صفوی، مکمل این کتاب هستند.
نظر شما