مجله مهر: فاطمه باقری: این روزها بین خبرهای تلخی مثل خاکسترشدن ۱۳۰۰۰جلد کتاب یک کتابخانه شهریار در آتش نامردمی آشوبگران، خبرهای خوبی هم شنیدهایم؛ مثل کتابفروشی یک دختر دهههفتادی در یک کتابفروشی سیار! حتی اگر کتابخوان حرفه ای نباشید بعید است سریال محبوب «کتابفروشی هدهد» ساخته دلچسب مرضیه برومند خاطرتان نباشد. «مهدیه احمدی» متولد سال ۷۶، اهل اراک و دانشجوی ترم پنج کارشناسی ریاضی دانشگاه اراک، به این ایده خانم برومند جان بخشیده و با شور و امید فوق العادهای در ماشین رنگارنگش کتاب می فروشد. به بهانه هفته کتاب و کتابخوانی با مهدیه گفتگو کردهایم.
اصلا چرا کتابفروشی؟!
کتابفروشی شغل قدیمی خانواده ماست. ما نسل چهارم هستیم. پدر پدربزرگم اولین کتابفروش اراک بوده و با قاطر برای مردم اراک کتاب می آورد. بعدها این شغل به پدربزرگم می رسد و بعد پدرم. برادرم هم در تهران کتابفروشی دارد و ما هم در اراک کتابفروش هستیم. ما اصالتاً کِرَهرودی بودهایم؛ یعنی همین شهر اراک. چون اراک نهایتا ۲۰۰سال قدمت دارد.
این شغل موروثی، درآمد خوب یا یک جور امتیاز انحصاری دارد که آن را حفظ کردهاید؟
نه! ما ماشین مدل بالا یا خانه با فلان قدر متراژ نداریم. درآمد کتابفروشی آنقدرها نیست و بیشترِ همت ما برای نگهداشتن این کتابفروشی به خاطر عشق و علاقه، و بعد هم سابقه طولانی ماست. ما خانوادگی از کتابفروشی سر در میآوریم و آن را خوب میشناسیم.
خودت از چه زمانی دوست داشتی کتابفروش شوی؟
از همان کودکی! از پنج شش سالگی که مدرسه نمی رفتم در مغازه کتابفروشی پدرم بودم. بعدها هم نصف روز مدرسه بودم و بقیه اش در کتابفروشی می گذشت. از سوم دبیرستان هم مستقل شدم و خودم کتابفروشی زدم؛ یعنی از هجدهسالگی در طبقه سوم یک پاساژ، کتابفروشی خودم را راه انداختم. آنجا را از معلمم اجاره کردم.
واقعا توی آن سن و سال کم، آدمها برای کار کتابفروشی قبولت داشتند؟!
اراک شهر کوچکی است و خیلی ها برند کتابفروشی "بهارستان" ما را می شناختند. بعضی ها می گفتند عه! تو همان دختر کوچک موفرفری هستی؟! وقتی هم که با مشتری حرف میزدم متوجه می شدند که من در این کار سابقه و سررشته دارم و بله! اعتماد می کردند.
سه سال در پاساژ کتابفروشی داشتم و حالا نزدیک یک سال است که این کتابفروشی سیار را دارم؛ یعنی از فرودین سال ۹۸. این ایده را از یکی از اقوام به نام آقای غدیرپور گرفتم. دی ماه ۹۶ بود. از فردای همان روز برای مجوزهایش اقدام کردم و تا اسفند ۹۷ طول کشید تا توانستم مجوز رسمی بگیرم. الان هم در همه پارک های اراک می توانیم تردد کنیم. اسم کتابفروشی خودم را «هدهد» گذاشتم چون هم سیار است و هم از دوستانم در اینستاگرام نظرخواهی کردم و با رای بالاتر، در نهایت اسم هدهد را انتخاب کردم.
کتابفروش ها خودشان هم کتاب می خوانند؟
ببین اصلا نمی شود نخواند. چون آدمها توقع دارند برایشان محتوای کتاب را توضیح بدهیم. مخصوصا پدرم خیلی مطالعه میکند و من هم بیشتر کتاب شعر می خوانم. بیشتر مشتریها با اعتمادی که به ما دارند، می گویند خودت کتاب معرفی کن. غیر از این، کتابهای جدیدی که وارد بازار می شود را حتی شده یک نفر در خانواده میخوانیم و برای بقیه میگوییم که اگر مشتری از ما خواست، بتوانیم جوابگو باشیم.
الآن کتابفروشیات را کجا پارک کردهای؟!
ماشین من یک دستگاه مینی بوس ادیکو است، که به آن فیات هم می گویند. الآن در پارک جنت پارک شده است. من گواهینامه پایه یک ندارم. برای این گواهینامه باید ۲۳ساله باشم؛ یعنی زمستان سال دیگر که تولدم برسد، حتما گواهینامه میگیرم. البته همین الآن خیلی دوست دارم راننده ای داشته باشم که در سطح شهر بچرخیم، ولی درآمدم آنقدر نیست.
مردم با شغل تو چطور برخورد میکنند؟
خیلی خوب! دوستان و همسایه هایی داریم که گاهی مثلا برای ما آش میآورند. خیلی از مردم هم من را شرمنده میکنند. خانم هایی اینجا آمدهاند که وقتی دست میدادیم دست من را بوسیدهاند؛ خیلی هایشان معلم بودهاند. این برخوردها خیلی خوشحال و دلگرمم می کند.
بیشتر چه کتاب هایی توی کتابفروشی ات داری؟
کتاب های دانشگاهی، رمان، کودک و... ولی کتابفروشی من کتاب زیادی ندارد. مدیر سازمان فرهنگ و ارشاد اراک تعدادی کتاب به ما هدیه کردند اما قیمت کتابهای خوب خیلی زیاد شده و هنوز نشده کتاب هایی که دوست دارم را بیاورم. همان کتابهای مغازه خودم را آوردهام داخل ماشین.
دوست دارم به آدم ها بگویم جای کتاب در کارتن ها و توی زیرزمین خانه و انباریها نیست. حیف این کتاب های باارزش است که هرکدام تجربه تمام زندگی نویسنده اش است. اگر می توانند، آن را بیاورند برای ما یا اصلا به من بفروشند.
برای بهتر شدن کار هدهد چه ایده ای داری؟
همه این کار را تا امروز از صفر تا صد، با سرمایه شخصی خودم انجام دادهام، بیهیچ وامی تا الآن. اما قول می دهم اگر حمایت باشد، روی ماشین تعمیرات اساسی انجام بدهم و آن را روشن کنم. بیمه آن را هم درست میکنم؛ قرار بود همین هفته با حمایت ارشاد ماشین را راه بیندازیم و برای مردم روستاهای محروم کتاب ببریم اما به خاطر بیمه، این کار کنسل شد.
من از روز اول می دانستم شاید اوایل مسیر ناامید شوم. خب راه انداختن کتابخانه سیار برای یک دختر جوان و دست تنها کار راحتی نیست، اما آنقدر برای مجوزهای آن زحمت کشیدهام که نمی خواهم آن را راحت کنار بگذارم.
نظر شما