به گزارش خبرنگار مهر، ابراهیم حسنبیگی، نام آشنای ادبیات داستانی در دوران پس از انقلاب اسلامی است. از او بیش از ۱۴۰ عنوان کتاب داستانی در قالبهای مختلفی منتشر شده است و یکی از پرافتخارترین داستاننویسان معاصر ایران است. ۴۳ اثر از حسنبیگی، برگزیده در جشنوارههای مختلف از جمله جشنواره «کتاب سال»، «کتاب فصل»، «کتاب دفاع مقدس»، «جشنواره شهید غنیپور»، «جشنواره کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان»، «کتاب جهانی سال جمهوری اسلامی»، «کتاب سال تقریب مذاهب»، «جایزه هنری غدیر» و... شده است؛ کتابهای «محمد(ص)»، «اشکانه»، «قدیس»، «صوفی و چراغ جادو»، «امیرحسین و چراغ جادو» و... جزو پرافتخارترین آثار خلقشده توسط حسنبیگی است. کتاب «غنچه بر قالی» او کتاب برگزیده سال ۲۰۰۰ از سوی کتابخانه ملی مونیخ المان است و آثار متعددی از او به زبانهای مختلف در کشورهای خارجی ترجمه و منتشر شد. او در سال ۱۳۶۷ مفتخر به دریافت لوح زرین دستخط حضرت امام(ره) به مناسبت خلق آثار ادبی در حوزه دفاع مقدس و در سال ۱۳۸۷ هم موفق به اخذ گواهینامه درجه دو هنر از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی شده است.
حسنبیگی در گفتوگوی پیشرو با پذیرش بیمسئله بودن ادبیات داستانی در دوران پس از انقلاب اسلامی میگوید حوزه ادبیات هم به دلایل بیرونی و هم به دلایل درونیاش ناتوان از خلق و پرداخت وضعیت پروبلماتیک انسان معاصر ایرانی است. متن این گفتوگو را در ادامه بخوانید:
آقای حسنبیگی، پیشفرض من این است که ادبیات معاصر ما، خاصتاً در حوزه داستان یک ادبیات «بیمسئله» و «غیرپروبلماتیک» است؛ به این معنا که کاری با بحرانهای عمیق زندگی ایرانیان معاصر ندارد، نه توان پرداختن به پیوندهای موجود در زیرلایههای زندگی اجتماعی را دارد، نه میتواند موقعیتهای هستیشناختی انسانهایی را که از یکسو با تحولات جهان مدرن طرفند و از سوی دیگر جدالهای دراماتیکی با سنت دارند، روایت کند. به نظر میرسد داستانهای امروز فارسی اصولا کاری به «پرابلم» انسان اجتماعی ایرانی ندارند و عمومشان جز روایت سطوح ابتدایی رخدادها و سوژهها کاری از دستشان برنمیآید. به نظر میرسد که نویسندگان بر مبنای مسئلهمندی یا مسئلهدار بودن سراغ سوژهها یا موضوعاتشان نرفته و نمیروند و به همین دلیل نتیجه کار (داستان) ارتباط مستقیم و پروبلماتیکی با مخاطبان و وضعیت اجتماعی آنها پیدا نمیکند. به همین دلیل معتقدم که عموم داستانهای فارسی در دوران ما، وجوه پررنگ روانشناسانه و صرفاً عاطفی پیدا کرده و میتوان گفت در یک معنای مبتذلی «عرفانزده» است و اصولا از وجوه سیاسی و اجتماعیِ انسان مدرن خالی است؛ طبیعی است که منظور من راجع به کلیت فضا است، نه همه آثاری که تاکنون خلق شده است. ابتدا میخواهم بدانم نظر شما به عنوان یکی از چهرههای شاخص ادبیات معاصر در این خصوص چیست؟
تا حدودی با این نظر موافقم، ولی قبلش با توضیح بدهم که حداقل در این ۴۰ سالی که ما در جریان کارهای ادبیات کشورمان هستیم، نویسندگان موضوعات مختلف و متنوعی را پیش کشیدند و شاید برخی از آنها از همین جنس موضوعات مسئلهمندی بوده که دغدغه مردم و خود نویسندهها بوده و نویسندهها بایستی بهنوعی به آنها میپرداختند؛ مثل موضوع انقلاب، دفاع مقدس و حوادث و رویدادهایی که در جامعه شاهد آن هستیم. اما موضوعاتی وجود دارد که ممکن است در لایههای درونی جامعه ما جزء مسائل خاص باشند و ما معمولا به آنها نپرداختیم: آن هم مسائل، باورها، اعتقادات، تنشها و جنبشهای سیاسی است. به دلایلی، اتفاقاتی که در ۴۰ سال در حوزه مسائل سیاسی رخ داده کمتر در آثار ما دیده شده است. شاید این به این معنا هم نباشد که ما نویسندهها در موضوع سیاست دغدغهمند نیستیم. اتفاقا موضوع سیاست بهخصوص در کشور ایران با همه ابعاد اجتماعی، فرهنگی و حتی اقتصادی جامعه ایران پس از انقلاب عجین شده است. این نکتهای است که شاید بتوانیم از این منظر به آن بپردازیم که نویسندگان چرا به این مسئله مهم و حساس که روزبهروز هم در جامعه، حساسیت آن بیشتر از قبل برانگیخته میشود، نپرداختند. و الا در سایر موضوعات مثل عقل، عشق، مرگ، انسانیت، تنهایی و عموم موضوعات فلسفی، موضوعاتی بودند که نویسندگان ما کموبیش به آنها پرداختهاند، ولی البته در سطوح و مدارجی از این موضوعات.
بله؛ من درباره این سطوح و مدارج هم سوالی دارم که در ادامه مطرح میکنم؛ ولی پیش از آن درباره دلایلی که باعث شده نویسندگان به این وجوه اجتماعی و سیاسی نپردازند توضیح بدهید. چرا این موضوعات مورد پرداخت نویسندگان ما نبوده است؟
من میگویم، ولی شاید در خبرگزاری مهر انعکاس این دلایل برای شما سخت باشد. شاید به نظر برسد که برخی از نویسندگان در موضوع سیاسی مسئلهمند نیستند، ولی من عکس آن را معتقدم. یکی از اصلیترین دلایل نپرداختن به این موضوعات مسئله حاکمیت و دولتها است. متاسفانه در طول این چهل سال، با تغییر دولتها این وضعیت فرقی هم نکرده است، هر دولتی که آمده چه اصولگرا، چه اصلاحطلب در این بحث دست نویسنده را واقعاً بسته است. بخش قابلتوجهی از آثار نویسندگان که بعد از انقلاب و حتی قبل از انقلاب، در این سالها مجوز چاپ نکرده است، عمدتاً آثاری بودهاند که به مسائل سیاسی پرداخته بودند و به همین دلیل نتوانستهاند از وزارت ارشاد مجوز نشر بگیرند.
موضوعاتی وجود دارد که ممکن است در لایههای درونی جامعه ما جزء مسائل خاص باشند و ما معمولا به آنها نپرداختیم: آن هم مسائل، باورها، اعتقادات، تنشها و جنبشهای سیاسی است. به دلایلی، اتفاقاتی که در ۴۰ سال در حوزه مسائل سیاسی رخ داده کمتر در آثار ما دیده شده است. شاید این به این معنا هم نباشد که ما نویسندهها در موضوع سیاست دغدغهمند نیستیم
البته یک بخشی از این مسئله هم به خود نویسنده مربوط میشود؛ یعنی آن بحث خودسانسوری که ما در حوزه ادبیات داستانی مطرح میکنیم و میگوییم خود نویسندهها هم بهنوعی خودشان را سانسور میکنند. این مسئله هم وجود دارد و یک واقعیت است؛ نویسندههای زیادی هستند که نمیتوانند برخی از دغدغههای درونی خودشان را روی کاغذ بیاورند، نمیآورند چون میدانند اگر بیاورند منتشر نمیشود و حتی ممکن است برای آنها مسائلی پیش بیاید. اما برخی از نویسندگان جسارت میکنند و در این موضوعات ورود میکنند که یا مجوز نمیگیرند یا مجبورند در خارج از کشور آثارشان را چاپ کنند و باز به خاطر همین هم در داخل مورد مؤاخذه قرار میگیرند. اینها نشان میدهد که سیاستگذاریهای موجود محدودیتهایی را برای آزادی بیان و قلم تعریف کرده و به آن معتقد است که مانع پرداختن به برخی مسائل سیاسی و اجتماعی میشود.
در حالی که کتابها و داستانهایی که موضوعات مسئلهمند سیاسی را طرح میکنند نقش براندازی و مخرب ندارد؛ یعنی نویسندگانی که برای همین انقلاب و جامعه هستند و به هیچوجه قصد مخاصمه و یا درگیری سیاسی با نظام، در حوزه ادبیات را ندارند، بلکه فقط میخواهند از مسائل موجود جامعه انتقاد کنند. مثلاً همین حادثه اخیری که در جامعه ما رخ داد و قبلتر از آن در سال ۹۶، یا مثلا انتقاداتی که در سال ۸۸ طرح شد را در نظر بگیرید؛ اینها مسائل حاد سیاسی جامعه ما بوده است، اما هیچ نویسندهای نتوانسته به آنها ورودی داشته باشد. نه اینکه نخواهد وارد شود، اتفاقا خیلیها دوست داشتند به این حوادث اجتماعی و سیاسی ورود کنند و مسائل را مطرح کنند، ولی نگاه حاکمیتی بر این قضایا باعث شد که به خودشان اجازه ندادند وارد این مسائل بشوند؛ یا مثلا اگر وارد شدند، کتابهایشان مجوز نگرفت. این انسداد فکری و فرهنگی در این حوزه که فقط هم یک مسئله سیاسی نیست در این حوزهها و موضوعات اعتراضی که هم دغدغه مردم است و هم دغدغه نویسندهها بوده، مانع طرح مسائل بنیادی و اصلی جامعه شده است. واقعیت این است که این انسداد را دولتها رقم زدهاند و اجازه ندادهاند چنین موضوعات مسئلهمندی طرح یا نوشته شود.
این مسائل هم به نوعی است که حتی در رسانهها هم نمیتوان به سادگی از آن حرف زد و کاش یک خبرگزاری و رسانهای دیگری غیر از مهر که محدودیت خاص خود را دارد به این مسائل ورود میکرد تا بتواند همه حرفها را منتقل کند.
امیدوارم مشکلی نباشد و انعکاس پیدا کند!
نمیدانم چرا رسانهها فقط برای ما اینقدر سخت میگیرند. خیلی تندتر از این حرفها را رسانههای رسمی کشور، روزنامهها و نمایندگان مجلس، خودشان دارند میگویند یا حتی در تلویزیون مطرح میشود، ولی نمیدانم چرا برخی از خبرگزاریها و روزنامهها برای ما اینهمه سختگیری به خرج میدهند!
در این زمینه که تشریحش کردید، خود سوژه یا محتوا دارای حساسیتهای سیاسی و امنیتی و... است و من هم با شما موافقم که محدودیتهایی وجود دارد؛ اما فرض میکنیم محتواهایی وجود دارد که از نظر حاکمیت هیچ حساسیتی ندارند و به عبارتی خود محتوا فاقد هر گونه حساسیت است، مثلاً موضوع «عشق»، یا «زندگی روزمره» و... . من معتقدم که در این زمینهها هم پرداخت نویسنده ایرانی، یک پرداخت پروبلماتیک نیست؛ یعنی نمیتواند آن وضعیت مسئلهمند انسان یا شخصیت داستانش را روایت کرده و این موضوع را به یک مسئله یا بحران انسانی بدل کند. گویی این نویسنده هیچ درکی از جهان مدرن به عنوان یک «جایگاه پروبلماتیک ندارد گسستها و شکافهای موجود در زندگی انسان را نمیبیند. به عبارت دیگر انگار هیچ نسبت مسئلمهمندی میان انسان (فرد) و جهان (جمع) یا «امر جزئی و امر کلی» قائل نیست و نمیتواند وضعیت هستیشناختی انسان ایرانی را در این زمینه پروبلماتیک مطرح یا روایت کند. من فکر میکنم یکی از دلایلی که باعث استقبال ایرانیان به رمانهای ترجمهای بوده، همین مسئله است؛ ما میبینیم که در رمانهای خارجی این مسئله و «پروبلم» خیلی خوب درمیآید و انسان تا حدود زیادی نسبتش با جهان مدرن را ادارک میکند ولی متاسفانه رمان فارسی – به جز موارد انگشتشمار - هنوز ناتوان از خلق چنین موقعیتی است. این را از این نظر عرض میکنم که شاید محدودیتهای سیاسی مهمترین مانع بر سر خلق وضعیت پروبلماتیک به نظر برسد، ولی من معتقدم نویسنده ایرانی حتی در موقعیتها غیرسیاسی و غیرامنیتی، یعنی مثلا روایت یک انسان فردی و اسیر در جهانی که به قول لوکاچ «خداوند آن را رها کرده» و رمان باید «حماسه» چنین جهانی باشد، آنگونه که باید عمل نمیکند و ناتوان از روایت این وضعیت است. برداشت شما چیست؟
تا حد زیادی موافقم. این نکتهای که گفتید رمان حماسه انسان معاصر یا انسان مدرن است و به بیان من صدای انسان تنها و رهاشده در این هستی بیکران است، نگاهی که خیلی کمتر در داستانهای ما مورد پرداخت قرار میگیرد. شاید یکی از تفاوتهای اصلی ادبیات داستانی ما باشد با ادبیات داستانی مدرن، برتر و سرتر دنیا همین موضوع باشد. یکی از دلایلی که شاید آثار ما در کشورهای دیگر، چاپ و منتشر نمیشود همین نکته باشد. البته دلایل مختلفی دارد که شاید یکی از اصلیترین دلایل همین است. متاسفانه باید بپذیریم که در خصوص موضوعی که طرح کردید آثار ما تهی و خالی و کمبعد است و انسانی که در داستانهای ما روایت میشود انسان جهانشمول و انسانی که در رمانهای بزرگ دنیا میبینیم، نیست. به دلیل اینکه ما نتوانستیم چنین انسانی را روایت کنیم. و این ناتوانی هم به نظرم به دلیل نداشتن آن ابعاد فرهیختگی، پختگی، توانایی و قوت ما در شناخت انسان و نبودن زیربناهای محکم مطالعاتی در این حوزه است. همه اینها دستبهدست هم دادهاند که در ادبیات خود به این مسئائل جدی نپرداختیم.
داستانهای ما بیشتر در سطح و رو حرکت کردند و مبتنی بر حوادث و رویدادها بودند، تا مبتنی بر انسان مدرن یا انسان تنهامانده در جهان، یا انسانی که در جستوجو هستی و واقعیات جهان است
داستانهای ما بیشتر در سطح و رو حرکت کردند و مبتنی بر حوادث و رویدادها بودند، تا مبتنی بر انسان مدرن یا انسان تنهامانده در جهان، یا انسانی که در جستوجو هستی و واقعیات جهان است. به همه ما انسانها تکلیف شده و در وجود ما این نیاز وجود دارد که ما به شناخت خود و هستی بپردازیم و از این تنهاییهایی که داریم برونرفتی داشته باشیم. اما این انسان مکلف در داستانها ما روایت نمیشود. این نکاتی است که کمی بعد فلسفی دارد، اما ما نویسندهها کمتر به آنها پرداختیم و شاید یکی از دلایل این نقصان این باشد که «ما کمتر اندیشیدهایم».
در همین راستا، معتقدم حتی در پرداخت مسائل سیاسیای که سیاستگذاریهای فرهنگی و حاکمیتی حساسیتی درباره آنها هم ندارند، و اتفاقا دست نویسندگان را باز گذاشتهاند، مثلا رمان سیاسی درباره انقلاب اسلامی یا جنگ تحمیلی و... هم باز نویسندگان ما ناتوان از ساخت درامی پروبلماتیک از وضعیت سوژههای درگیر در این وضعیتها بودهاند! یعنی ما روایاتی سطحی، کلیشهای، بیانیهای و غیرمسئلهمند از این وضعیتهای سیاسی را طرح کرده و رواج دادهایم و بر این مبنا تصورم این است که وقتی چنین نویسندهای ناتوان از ساخت این زمینه و بنیاد عمیق است، به نظر میرسد که ورودش به حوزههایی که محدودیت دارد هم چندان دردی از ما دوا نخواهد کرد.
درست است. مخالفتی با این تحلیل ندارم و فقط در راستای همین بحثی که شما گفتید خود من بهعنوان مخاطبی که در این بحث باید پاسخگو باشد، چون مثل خیلی از نویسندگان همنسل خودم راجع به انقلاب، جنگ و خیلی از مسائل سیاسی که فرمودید رمان نوشتم ولی موقع نوشتن با اینکه سالها از آن گذشته است، یک چنین رویکردهایی در ذهنیتام بوده است؛ مثلا «شب ناسور» رمانی است که دیده نشد و ناشر این کتاب، خوب نتوانست آن را عرضه کند. در آنجا یک شخصیت مفلوک، تنها و امروزی و درعینحال که یک مأمور ساواک است مورد پرداخت قرار گرفته است.
در این رمان وضعیت اینگونه است که انقلاب شده و همه چیز از هم پاشیده، از جمله خود این مامور ساواک از درون و بیرون پاشیده شده و دارد به یک انسان پوچگرا تبدیل شده است. او در دل داستان تصمیمی در زندگی خود میگیرد و مسیری را برای رسیدن به هدفش طی میکند تا نوعی برونرفت از تنهایی خودش را رقم بزند تا تبدیل به انسانی معاصر و امروزی بشود؛ همان زمان سعی کرده بودم به لحاظ روانشناختی این شخصیت را در این بستر قرار دهم؛ حالا یا موفق نبودم، یا کتاب دیده نشده است. خودم قضاوت نمیکنم، داوری در این خصوص کار مخاطبان و منتقدان است که حالا شاید آنهایی که باید این را میخواندند، نخواندند که به من بگویند چقدر موفق بودم یا خیر! به هر حال این رمانی بود که اصلاً دیده نشده است.
الان «رمان زرد» حتی رمانهایی با ۱۰۰۰ و ۲۰۰۰ صفحه، قفسه کتابخانهها را پر کرده است. در کنار همه این تولیدات انبوه، حالا چند نویسنده به این موضوعات هم بپردازند، اتفاق خاصی نمیافتد. این رمانهای جدی و مسئلهمند قطعاً دیده نمیشوند و بهخصوص که در جامعه ما جریان نقد و دیدهشدن و دیدنیکردن یک اثر جدی، وجود ندارد
میخواهم بگویم یک سعیهایی انجام گرفته است و مثلا آقای بایرامی در این مسیر در «مردگان باغ سبز» یا رمان جدیدترشان «لم یزرع» به این مسائل ورود کردهاند و روایاتی از چنین انسانها و موقعیتهایی خلق کردهاند.
یادم هست که کتاب «مردگان باغ سبز» در زمان انتشارش خیلی جنجالی شد.
بله. به هر حال برخی از ما نویسندگان این تلاشها را داریم، ولی نکته اینجاست که از میان انبوه داستانها و رمانهایی که در این کشور منتشر میشود، که آمار وحشتناک بالایی هم دارد، خلق چند رمان اثرگذار و به قول شما مسئلهمند، جایگاه خود را پیدا نمیکند و جریانی نمیسازد.
الآن شما ببینید که «رمان زرد» حتی رمانهایی با ۱۰۰۰ و ۲۰۰۰ صفحه، قفسه کتابخانهها را پر کرده است. در کنار همه این تولیدات انبوه، حالا چند نویسنده به این موضوعات هم بپردازند، اتفاق خاصی نمیافتد. این رمانهای جدی و مسئلهمند قطعاً دیده نمیشوند و بهخصوص که در جامعه ما جریان نقد و دیدهشدن و دیدنیکردن یک اثر جدی، وجود ندارد. هیچ اقدام اثرگذاری بعد از انتشار یک اثر خوب در کشور صورت نمیگیرد که یک اثر تازه منتشرشده و مسئلهمند دیده شود.
نظر شما