خبرگزاری مهر- گروه هنر- سیدسعید هاشمزاده: مستند «کارخانه آمریکایی» ساخته ریچرت و بوگنار بهعنوان یک زوج مستندساز، یک همراهی چند بعدی است با کارگران و اتصال وضعیت معیشتی آنها به اقتصاد آمریکا، چین و جهان.
اگر مقوله اقتصاد و به خصوص همکاری غولهای اقتصاد جهان برایتان اهمیت دارد تماشای این مستند را از دست ندهید.
اما این نکته نیز حائز اهمیت است که فیلم تنها درباره این کلیت نیست؛ بلکه فیلم از این کلیت، از این لانگشات، جزئیات شگفتانگیز انسانی و فرهنگی میسازد. اقتصاد همانطور که مقولهای ریاضیاتی است با هوش و ذکاوت انسانی هم طرف است و فیلم نیز دقیقاً همین بحث را پیش گرفته و انسان را مورد تمرکز و هدف خود قرار داده است.
چرا خوب - چرا بد؟
مستند «کارخانه آمریکایی» بهشدت همراهانی پرحوصله را میطلبد و از این نظر یک مستند طاقتفرساست، بدون لحظات شگفتانگیز، بیش از هر چیزی همچون یک کارخانه خشک و بی روح است اما این تنها جنبهای از ماجراست؛ درست است که فیلم به درون زندگی هیچ کدام از کارگران رسوخ نمیکند تا همذاتپنداری با آنها داشته باشیم، اما اشاراتی به زندگی آنها میکند که البته اشاراتی گزارشی و پراکنده است. اشاراتی که میشد به آن افزود و از گزارشات درباره کارخانه «فویائو» کاست.
به هرحال این مستند طاقتفرسا، همانطور که بیان شد چند بعدی است و این نیمه پرلیوان است؛ نخست اینکه ورشکستگی «جنرال موتورز» و بیکاری کارگرانش را نشان میدهد. سپس حضور تاجر میلیاردر چینی را در اوهایو گزارش میکند. بعد به سراغ امیدواری کارگران «جنرال موتورز» میرود که حالا میتوانند در کارخانه چینی/ آمریکایی شغلی دست و پا کنند و پس از اینها، فیلم به اضافه شدن کارگران چینی میپردازد.
پرده آخر فیلم نیز جدلی است انتخاباتی برای اینکه کارگران این کارخانه به اتحادیه کارگران مرکزی متصل شوند که رایگیری به نتیجه منفی میرسد. فیلم با این پیرنگ یا پیرنگها میتواند لانگشاتی کامل از فضای کارخانهای دو ملیتی را نشانمان دهد. کارخانهای که در آن جنگ فرهنگها، فرهنگ چینی که سریع و پرشتاب است و فرهنگ آمریکایی که مغرور و کم حوصله است، راه افتاده است.
کارفرمای چینی از آمریکاییها راضی نیست اما به هرحال مجبور است تا آنها را حفظ کرده و تعدادشان را به حداقل برساند. در این میان شاید دردناکتر از همه حقوق کارگران آمریکایی است که به نصف تقلیل پیدا کرده و شاید سویه انتقادی پر رنگ فیلم نیز همین باشد و تا انتهای آن موردتوجه قرار گیرد.
این روابط چندبعدی در فیلم اما دارای انسجام نیست. انسجامی محتوایی که بتوان از طریق آن سوژه موردنظر کارگردانان را دریافت کرد. فیلم همچون نوشتههای پایانیاش یک سوژه ندارد و اتفاقاً طرف یک سوژه نیز نمیایستد، فیالمثل وقتی درباره کارگران چینی صحبت میکند، مخاطب را سمپات این کارگران میکند و وقتی درباره کارگران آمریکایی نیز تصویر میگیرد همچنین؛ با این حال نزاعی بین کارگران و سرمایهداری هم نمیسازد و اگر هم میسازد آنقدر تند و تیز نیست که هویدا باشد و تکلیف ما روشن.
به هرحال فیلم در جمعبندیاش اشاراتی چندگانه دارد؛ نخست درباره اتوماسیون که بسیاری از کارگران را تا سال ۲۰۳۰ در جهان بیکار خواهد کرد و سپس حقوق اندکی که کارگران آمریکایی در این شرکت چینی-آمریکایی دریافت میکنند و این حقوق تا سال ۲۰۱۸ افزایش نیافته است.
انتظار میرفت تا «کارخانه آمریکایی» سویه سیاسی نیز پیدا کند، سویهای که بتواند به تجارت و اقتصاد آمریکایی نقدی تند داشته باشد و دستگاه اقتصاد آمریکا یا سیاستهای اوباما و ترامپ را دستخوش نقد قرار دهد که این نقد بسیار محافظه کار و البته کمرنگ و غیر مستقیم بدست میآید و در نهایت ناکارآمد است.
بهترین سکانس؛ درک یک تضاد فرهنگی
شاید بهتر باشد یک فصل را به جای یک سکانس مورد اشاره قرار دهیم. فصلی که کارگران برگزیده آمریکایی به چین سفر میکنند تا کارخانه «فویائو» در چین را مورد ارزیابی قرار دهند.
در این فصل از فیلم که تمرکز کارگران آمریکایی بر روی چین را میبینیم، به درکی از تضاد فرهنگی و انرژیک این دو ملت نیز دست مییابیم. تضادی که کارگران آمریکایی خود به آن اعتراف میکنند. اعترافی که میگویند کارگران چینی همچون یک ماشین سریع و دقیق هستند و ما نیستیم!
اگر از این فیلم خوشتان آمد...
میتوانید به مستند کوتاه دیگر این زوج نگاهی بیندازید به نام «آخرین کامیون» که داستانی دیگر است درباره تعطیلی کارخانه جنرال موتورز آمریکا. و یا به فیلم «راجر و من» ساخته مایکل مور توجه کنید که درسال ۱۹۸۹ ساخته شد و در آنجا نیز مور با لحن شوخ و کمیک خودش با کارگران جنرال موتورز گفتگو کرده است.
نگرشهای نقادانهای که میتوانید دنبالش کنید...
بیشک نگرشهای قابل طرح برای این فیلم میتواند سیاسی و اقتصادی باشد. نگرشهایی که از منظر اقتصاد جهانی قابل بررسی است و نیز میتواند به فعالیتهای مشترک یا تخاصمهای دو ملت چین و آمریکا بپردازد.
نظر شما