به گزارش خبرنگار مهر، چندی پیش یورگن هابرماس، از فیلسوفان و نظریهپردازان اجتماعی معاصر و وارث مکتب فرانکفورت گفتگویی با روزنامۀ لوموند فرانسه دربارۀ کرونا انجام داده بود. بخشی از مصاحبه او به موضوع رابطه میان دین و دانش میپردازد. به همین منظور معصومه بهرام، استاد مدعو فلسفۀ دانشگاه الزهرا و پژوهشگر و نویسنده تحلیلی بر این مصاحبه نگاشته و در اختیار خبرنگار مهر قرار داده است که در ادامه میخوانید؛ پیش از این هم تحلیل دیگری از این استاد دانشگاه راجع به مصاحبه هابرماس منتشر شده بود.
هابرماس در مصاحبه با روزنامۀ لوموند فرانسه به مباحث مختلفی پرداخته که در مقالۀ قبلی به مبانی نظری وضعیت فعلی پساکرونا با محوریت پوزیتیویسم و دموکراسی مشورتی از نظر هابرماس پرداختم. در این نوشتار، تمرکز اصلی به رابطۀ میان دین و دانش اختصاص دارد.
هابرماس در مواجهه با بحران ویروس کرونا اظهار میدارد که جوامع پیچیدۀ ما به طور مدام با بی ثباتیهای بزرگی رو به رو میشوند. در حال حاضر، اضطراب وجودی در سطح جهانی و به طور همزمان در اذهان اشخاصی که با رسانهها محشورند، رو به گسترش است. وی به مهمترین متغیر در مبارزه با شیوع همه گیر کرونا که همانا عزلت گزینی هر فرد است، اشاره میکند و توضیح میدهد که این بی ثباتی همچنین با عواقب اقتصادی و اجتماعی کاملاً غیر قابل پیش بینی در ارتباط است و فعلاً کارشناسانی وجود ندارند که بتوانند با قطعیت این عواقب را ارزیابی کنند. در واقع، کارشناسان علوم اقتصادی و اجتماعی باید در بیان پیش بینیهای نسنجیده محتاط باشند. در این مورد یک چیز میتوان گفت و آن این است که هرگز تا این حد آگاهی از جهل خود نداشته ایم و هرگز این گونه نبوده است که مجبور شویم تحت شرایط بی ثباتی و عدم قطعیت به زندگی ادامه دهیم.
هابرماس در ادامه بیان میکند که «اینجانب، به عنوان یک فیلسوف، به آنچه که میتوانیم از گفتمان دربارۀ ایمان و دانش بیاموزیم، علاقمند هستم». وی همچنین پیش از این مصاحبه، موضع خود را در مورد رابطۀ میان ایمان و دانش ابراز داشته است که به طور مختصر به تحلیل آن میپردازم.
هابرماس در سال ۲۰۰۱ در مراسم جایزه صلح به ایراد سخنرانی در مورد ایمان و دانش [۱] پرداخت که آن را در سال ۲۰۰۳ در کتاب آینده سرشت انسان [۲] با اضافاتی به چاپ رسانده است. مهمترین بحث این کتاب، مقالۀ "ایمان و دانش" است که آخرین بخش کتاب (۱۱۵-۱۰۱) را تشکیل میدهد. هابرماس در این مقاله، به حادثه ۱۱ سپتامبر اشاره میکند و میگوید که در یازدهم سپتامبر سال ۲۰۰۱، تنش بین جامعه سکولار و دین به شیوهای کاملاً متفاوت شعله ور شد. بنیادگرایی به رغم آن که به زبان دینی سخن میگوید، پدیدهای منحصراً غربی و مدرن است و در نتیجۀ تجدّد شتابان و اساساً بنیان برانداز غرب به وجود آمد. یعنی، هابرماس قبول میکند که فرهنگ همگن و کالایی شده، که اساساً توسط غرب شکل داده شده است، خود را بر کشورهای مختلف تحمیل میکند و ریشه دارترین سنتهای محلی را سست بنیان میکند. وی این وضعیت را نوعی عرفی کردن ناموفق از سوی غرب در دیگر کشورهای جهان تلقی میکند و غرب را به تأمل دربارۀ خود دعوت میکند تا به عنوان جنگجویان یک دین رقیب، یعنی فروشنده عقلانیت ابزاری و یا عرفی شدن ویرانگر شناخته نشود. هابرماس بحث خود را با این مطلب خاتمه میدهد که با پایان قرون وسطا، یونانی مآب شدن مسیحیت به نوعی همزیستی میان دین و مابعدالطبیعه منجر شد. این همزیستی دوباره توسط کانت از هم گسیخت. کانت تمایز قاطعی میان اعتقاد اخلاقی دین عقلانی و اعتقاد مثبت به حقایق وحیانی گذاشت. از این چشم انداز، ایمان یقیناً در اصلاح روح سهیم بوده است، اما با ضمیمههای قانونی و مناسکش ذره ذره به غل و زنجیر بدل شده است. از نظر هگل، این جزم اندیشی ناب تفکر روشنگری [۳] است. هگل پیروزی بی ارزش عقلانیتی را به تمسخر میگیرد که همچون بربرهایی عمل میکند که پیروز شده اند، اما تسلیم روح ملت شکست خورده میشوند، به این معنی که ملت شکست خورده دست خود را فقط به ظاهر بالا میبرد. به نظر میرسد که هابرماس موضع گیری هگل را در مقایسه با کانت ترجیح میدهد، چراکه تفکر کانت دربارۀ دین در محدودۀ بسته نقد عقل عملی باقی میماند، در صورتی که هگل اعتقاد دارد که فلسفه محتوایی غیر از دین ندارد. در واقع، به نظر نگارنده، در حالی که کانت دین را از عرصۀ تفکر و اجتماعیات خارج کرده است، هابرماس دین را مجدداً به زیست جهان و حوزۀ عمومی برمی گرداند و این را میتوان یک سنت شکنی جدّی و شجاعانه در تفکر او به حساب آورد. در حقیقت، هابرماس به دنبال تعامل و هماهنگی و نیز یک فرآیند یادگیری مشترک میان ایمان و دانش به منظور رسیدن به جوامع بهتر توأم با سعادت بشری است.
در سال ۲۰۰۸ کتاب هابرماس تحت عنوان میان طبیعت گرایی و دین [۴] به زبان انگلیسی ترجمه شد که در آن هابرماس علاوه بر مطالب جدید، بعضی از مقالات و یا سخنرانیهای قبلی خود را شرح و بسط داده است. هابرماس بیان میکند که تفکر پسامتافیزیکی به طور کلی در برابر هر گونه مفهوم الزام آور ناظر به زندگی خوب و نمونه مقاوم است. برعکس، کتب مقدس و سنتهای دینی شواهدی در ارتباط با لغزش و رستگاری و رهایی از زندگیهای ناامید شده را به روشنی بیان کرده اند که طی صدها سال ماهرانه تمرین شده و پیامدهای آنها از راه تفسیر زنده نگه داشته شده اند. چیزی که در جای دیگر از دست رفته است و دیگر نمیتواند فقط از طریق دانش حرفهای متخصصان دوباره به دست آید. منظور هابرماس، آسیب شناسی های اجتماعی و روابط اجتماعی معیوب و تحریف شدۀ غرب است. بنابراین، اشتیاق فلسفه برای یادگیری از دین را میتوان بر اساس عدم تقارن مدعیات معرفتی توجیه نمود، نه فقط به دلیل کارکردی بلکه به لحاظ فرآیندهای یادگیری موفق "هگلی". هابرماس تصریح میکند که فلسفۀ دین کانت از روح نقد روشنگری الهام میگیرد. کانت میگوید از آن جا که اساس اخلاق اندیشۀ آزادی انسان است، انسان از طریق عقل خود را موظف به قوانین بی قید و شرط نموده است. بنابراین، نه به ایدۀ دیگران احتیاج دارد که تکلیف خود را بشناسد و نه به انگیزۀ دیگری غیر از قانون. نه نیاز به اعتقاد به خدا به عنوان خالق جهان دارد و نه اعتقاد به خدا ی نجات دهنده که وعدۀ زندگی جاودانه بدهد. هگل، شلایرماخر و کی یرکه گور به روشهای مختلف، به تمایز میان ایمان و دانش در نقد کانت دربارۀ دین عکس العمل نشان دادند. هر یک از آنها متقاعد شدند که کانت، به عنوان یک منتقد دین و فرزند قرن هجدهم، همچنان زندانی صورتی انتزاعی از روشنگری است و سنتهای دینی را از محتوای حقیقی شأن محروم میکند.
در سال ۲۰۱۰ کتابی با عنوان آگاهی از آنچه مفقود است: ایمان و عقل در عصری پساسکولار [۵] منتشر شد که دو مقاله از آن را هابرماس نوشته است. هابرماس در مقالۀ اول، که همان عنوان کتاب را دارد، اظهار میدارد که "دانش مدرن، عقل فلسفی را که خود نقادانه شده است مجبور کرد تا پیوندش را با ساختارهای مابعدالطبیعی تمامیت طبیعت و تاریخ قطع کند. در نتیجه، طبیعت و تاریخ پاسدار علوم تجربی شدند و برای فلسفه چیزی بیش از صلاحیتهای عام سوژههای شناسنده، سخن گوینده، و عمل کننده باقی نماند". در این حالت، پیوند میان ایمان و دانش در هم می شکند و دانش با وحی و دین به عنوان چیزی بیگانه و بی ربط برخورد میکند. انگیزۀ هابرماس برای مطرح کردن موضوع ایمان و دانش این است که عقل مدرن را در مقابل پذیرش شکستی که در درون آن نهفته است بسیج کند. همچنین، هابرماس معتقد است که عقل عملی در موارد زیر در انجام رسالت خود شکست میخورد: وقتی که دیگر قدرت کافی برای بیدار کردن و حفظ بیداری اذهان سوژههای سکولار نداشته باشد؛ وقتی که قادر نباشد آگاهی از زیر پا گذاشتن وحدت در سرتاسر جهان را ارائه دهد؛ وقتی که از آنچه مفقود است و از آنچه برای سعادت ابدی بشر نیاز است، آگاهی ندارد. مقالۀ دوم هابرماس مربوط به سخنرانی وی در دانشگاه یسوعیان تحت عنوان "اخلاق گفتمانی" [۶] است. در این سخنرانی، هابرماس در مورد این سوال که چه چیزی مفقود است، توضیح بیشتری میدهد. وی به آسیبهای اجتماعی مدرنیتۀ غربی، از جمله بی عدالتی اجتماعی، نادیده انگاشتن گروههای اجتماعی، محروم کردن اقشار اجتماعی از حقوق خود، به حاشیه کشاندن ادیان، فزونی یافتن الزامات بازار و نفوذ بیش از پیش عقلانیت ابزاری در عرصههای زندگی اشاره میکند. همچنین، هابرماس از نقش آگاهی دینی در ایجاد پیوستگی میان جوامعی که از ادیان بزرگ جهانی تبعیت میکنند، بحث میکند. او میگوید که آگاهی دینی فردی میتواند انگیزهای بسیار قوی برای انسجام جوامع به وجود آورد. از نظر او، فلسفه به عنوان یک صورت بندی عقلانی معاصر باید با دین گفت و گو کند به جای این که فقط دربارۀ آن صحبت کند.
در سال ۲۰۱۱، مقالهای از هابرماس در کتاب قدرت دین در حوزۀ عمومی [۷] با عنوان "امر سیاسی: معنای عقلانی یک میراث قابل تردید الاهیات سیاسی" [۸] چاپ شد. هابرماس بیان میکند که کلود لفور به تفاوت میان امر سیاسی و سیاست متوسل میشود تا ما را آگاه کند که هر جامعهای که خاستگاه دینی خود را فراموش کند، گرفتار وهم خود ماندگار محض میشود. هابرماس تأکید میکند که تنها با برقرار کردن رابطهای متقاعدکننده بین قانون و قدرت سیاسی در کنار اعتقادات و آداب دینی است که حکمرانان میتوانند مطمئن شوند که مردم از فرامین آنها تبعیت میکنند. وقتی که نظام قانونی توسط قدرت تأییدی دولت تثبیت میشود، اقتدار سیاسی به نوبه خود به نیروی مشروعیت دهندۀ قانون وابسته است که منشأ مقدس دارد. دین قدرت مشروعیت بخشی خود را مدیون این واقعیت میداند که قدرت خود را برای متقاعد کردن دیگران از ریشههای خودش دریافت میکند. مادامی که اجتماعات دینی در جامعه مدنی و حوزۀ عمومی نقش حیاتی ایفا میکنند، سیاست مشورتی به عنوان محصول استفاده همگانی از عقل از جانب شهروندان دینی و غیردینی باقی میماند. بنابراین، طبق بینش جان رالز، خود قانون اساسی لیبرال نباید همکاریهای گروههای دینی در فرآیند دموکراتیکی در جامعه مدنی را نادیده بگیرد.
خلاصه این که آرای اخیر هابرماس تلاشی مهم و ابتکاری برای عبور از تفکرات برتری جویانه سکولاری است که هم اکنون بر مطالعات مربوط به دین در جهان غرب سیطره پیدا کرده است. اکنون او در نظر و عمل از نگرشهای مبتنی بر ماتریالیسم تاریخی و مدرنیتۀ غربی خودشیفته فاصلۀ معناداری پیدا کرده است و به دنبال آن، دین را احترام برانگیز و ثمربخش میداند. از نظر او، ادیان به مثابه منابع الهام بخش فرهنگها هستند و درک متقابل بین الاذهانی و مساوات مبنی بر ارزش مساوی همه اشخاص را اصولی میداند که از میراث دین تغذیه میکنند و یادآوری میکند که عصر مدرن سرافکنده و ناکام از این به بعد فقط به یاری جهت گیری دینی به سوی مرجعی متعالی است که میتواند از بن بست هایش رها شود. چرا که دین رنج اجتناب ناپذیر، بی عدالتی جبران ناپذیر، حدوث نیاز، تنهایی، بیماری و مرگ را معنای جدید میکند و به ما آموزش میدهد تا آنها را تحمل کنیم. وی سعی داشته که اثبات کند دین نقش محوری را در تعاملات و مباحثات اجتماعی ایفا میکند. به همین دلیل، اخیراً آرای هابرماس برای متخصصان الاهیاتی و غیر الاهیاتی اهمیت زیادی پیدا کرده است و آنان به طور سازنده و انتقادی خود را درگیر نظریههای هابرماس کرده اند و این مسأله خود به خود موجب گسترش بحثهای دینی در سراسر جهان شده است. در هر صورت، آنچه برای دین در دنیای امروز اهمیت دارد این است که هابرماس، در پی درک حقایق و ارزشهای اعتقاد دینی، میخواهد فضای عمومی برای همۀ شهروندان سکولار و دیندار فضایی قابل تحمل باشد و این رویکردی بسیار مهم و ارزشمند است.
[۱] Belief and Knowledge
[۲] The Future of Human Nature
[۳] Pure dogmatism of enlightenment
[۴] Between Naturalism and Religion
[۵] An Awareness of What is Missing: Faith and Reason in a Post-Secular Age
[۶] Discourse ethics
[۷] The Power of Religion in the Public Sphere
[۸] The Political: The Rational Meaning of a Questionable Inheritance of Political Theology
نظر شما