به گزارش خبرگزاری مهر، فارس نوشت: ساعت از ۱۰ شب گذشته است؛ تعدادی از مهمانان در محوطه، گرم گپ و گفت هستند؛ دیگ بزرگ آش محلی، هنوز برپاست و گرچه به آخرین ملاقهها رسیده اما کسی دست خالی از کنارش باز نمیگردد؛ ولی بساط نان محلی جمع شده است و به جایش چای ترش در لیوانهای کاغذی به مهمانان تعارف میشود.
دختربچهای به همراه مادرش گوشه محوطه به دیوار تکیه دادهاند و هر چند دقیقه یکبار، مادر از چند خانم و آقا که در نزدیکیشان ایستادهاند، میپرسد: «این آقا نیست؟» و آنها با سر پاسخ منفی میدهند؛ لحظاتی بعد دخترچه که نگاهش به درهای سالن دوخته شده است، با هیجان فریاد میزند «مامان اومد». از فریاد هیجانزده دختر، آن چند خانم و آقا هم به درهای سالن نگاه میکنند و میگویند «بله خودش است». مادر مضطرب و نگران، دست دخترش را میگیرد و به سمت درهای سالن میدود و کمی عقبتر از جمعیتی که دور او را گرفتهاند، میایستند و نمیدانند چه کنند. حالا اضطراب مادر بیشتر شده است که ناگهان فراخوانده میشوند.
آقای حافظی از میان جمعیت، مادر و دختر را میبیند؛ مادر و دختری با لباس مندرس اما تمیز؛ جمعیت به کنار میروند و او جویای احوالات آنها و دلیل آمدنشان به این مراسم میشود. مادر در حالی که به زمین چشم دوخته است و تلاش میکند اضطرابش را پنهان کند، میگوید: «آقای دکتر، دخترم خیلی درسخون است اما مدرسه در روستا نداریم. پدرش هم فوت کرده. از شما میخوام برای بچههای ما مدرسه بسازید» دستمال کوچکی را که به شکل بقچه تاکرده است، به سمت آقای حافظی میگیرد و ادامه میدهد: «این تنها چیزیست که دارم، میدونم کمه اما میخوام برای بچههای روستا مدرسه بسازید».
آقای حافظی همان جا دستمال را باز میکند، یک جفت گوشواره و یک انگشتر ساده خودنمایی میکنند؛ دستمال را میبندد، به سمت مادر بر میگرداند و میگوید: «برایتان مدرسه میسازیم، این را برای بچههایتان خرج کنید». مادر بغض میکند و در حالی که از گرفتن دستمال امتناع میکند، میگوید: «میخوام شریک باشیم تو ساختن مدرسه بچههام. میخوام براشون یک کاری کرده باشم، براشون مدرسه میسازید؟». آقای حافظی قول میدهد که برای آنها مدرسه بسازند. یکی از کارکنان جامعه خیرین، از مادر، آدرس روستا را میگیرد و یکی دیگر هم، آنها را که تا آن وقت شب برای دیدن رئیس جامعه خیرین منتظر ماندهاند، به روستایشان بر میگرداند.
حالا مریم ۱۷ ساله شده است؛ در رشته ریاضی درس میخواند و دو برادر کوچکش هم بچههای درسخوانی هستند؛ نه تنها دبستان، بلکه خیرین برای دانشآموزان چند روستای نزدیک آنها، خوابگاه شبانهروزی ساختند؛ اما نکته مهمتر اینکه، نام مادرش هم در بین خیرین مدرسهساز است؛ مادر با یک انگشتر و یک جفت گوشواره، سنگ بنای مدرسه روستا را نهاده بود و حالا همه بچههای روستا باسوادند.
محمدرضا حافظی در ۲۸ خرداد ۱۳۰۸ در بروجرد متولد شد؛ پنج خواهر داشت و یک برادر کوچکتر؛ در سن ۲۷ سالگی ازدواج کرد و حاصل آن دو دختر و دو پسر است؛ گرچه حافظی در دوران زندگیاش در خانوادهای خیّر به دنیا آمده بود و خیرخواهی، خیرورزی و امور خیریه را از پدر آموخته بود اما فعالیتهای مدرسه سازی او بعد از درگذشت امیرحسن و عروسش در سانحه تصادف آغاز شد.
آقای حافظی درباره فرزندش میگفت: «درباره امیرحسن و آینده او احساس میکردم چیزی برایش باقی نخواهد ماند. معمولاً امکانات مالی که در اختیار امیر قرار میدادم، بازگشتی نداشت. به او یادآوری پدرانه میکردم که امیر جان کمی به فکر آینده خودت باش. مالاندیش باش. با اینکه ۲۹ سال سن داشت، خیلی بی تعلق بود. نگران آینده زندگیاش بودم و با خود میگفتم اندوختهای که من در سایه کار و تلاش به دست آوردم توسط شیوه کاری امیر، باد فنا شده است. تصور میکردم امیر آنها را در راه غیرصواب هزینه میکند. با این شرایطی که از امیر میدانستم برایش زندگی تشکیل دادم اما قبل از آنکه زندگیاش را آغاز کند، او و همسرش در سانحه تصادف فوت کردند».
در مراسم ختم امیرحسن و عروسش با اینکه روزهای اول سال بود مجلس ترحیم مملو از جمعیت بود؛ در مسجد حجتابن الحسن عسکری جایی برای ایستادن نبود. همه اقوام و بستگان در حیرت بودند که حضور این جمعیت زیاد به چه دلیل بوده است. نکته قابل تأمل اینکه این جمعیت به خاطر امیرحسن آمده بودند؛ آنجا بود که پدر متوجه شد تمام کمکهای مالیاش به امیرحسن در راه خیر و کمک به مردم هزینه شده است فرزندش همواره افراد بیمار و نیازمند مورد حمایت قرار میداد.
خودش میگفت: «بر مزار امیرحسن و عروسم با خدای خود عهد بستم که مدرسهای بسازم تا نام آنها پایدار و ماندگار بماند. این تغییرها را فقط عنایت خاص خدا می دانم. ساعتی گذشت چشمانم را که پر از اشک شده بود پاک کردم. برایم مصیبت مرگ امیر خیلی سنگین بود اما درک کردن کارهای او در همان عمر کوتاه، گویی تولد دوباره من بود این مرگ آغازی بود برای نگاهی تازه در یاری رسانی به مدرسه و عمل نیکوکارانهای که سرمشق تازه آن را امیرحسن برایم به یادگار گذاشت».
تصمیم گرفت منزل امیرحسن و مریم را بفروشد و با پول آن مدرسه بسازد؛ به سرعت کارهای اولیه را انجام داد و در بروجرد در یکی از مناطق محروم شهر، زمین وسیعی برای این کار اختصاص یافت و ساخت مدرسهای به نام امیرحسن نذر شد. در کمتر از یک سال دبیرستان ۱۲ کلاسه زنده یاد امیرحسن حافظی در خیابان جعفری طراحی و احداث شد.
مراسم افتتاحیه خیلی باشکوه بود. همه آمده بودند. لحظهای از فکر امیرحسن غافل نبود. سینهاش مملو از شور و احساس به بچهها بود. هر کدام از آنها که از جلویش رد میشد به یاد نوجوانی و کودکی امیرحسن میافتاد. انگار داشت امیر حسن را در میان آنها جستجو میکرد. اشک در چشمانش حلقه زده بود. آن روز آقای مظفر وزیر وقت آموزش و پرورش به او گفت: «آقای حافظی تو دیروز یکی از فرزندانت را از دست دادی ولی امروز ۱۲۰۰ فرزند به دست آوردی و این مشیت الهی بوده است».
او از آن روز این مسیر را ادامه داد و ۲۱ سال برای مدرسهسازی تلاش کرد و در نهایت ۲۱ خرداد ۱۳۹۸ به دلیل کهولت و بیماریهای ناشی از آن درگذشت.
امروز نخستین سالگرد این مرد بزرگ است و روز گذشته در اردوگاه شهید باهنر تهران، برایش مراسم بزرگداشتی برگزار شد ضمن اینکه سردیس و تمبر زندهیاد حافظی نیز در این مراسم با حضور رئیس سازمان برنامه و بودجه، رئیس سازمان بنیاد شهید و امور ایثارگران، وزیر آموزش و پرورش، رئیس سازمان نوسازی مدارس کشور، خانواده آقای حافظی و جمعی از خیرین رونمایی شد.
شهره حافظی درباره پدر میگوید: «۲۳ سال پیش، برادر جوانی داشتم که دو ماه بود عقد کرده بود و با خانمش به سفر رفت؛ در مسیر به دلیل اینکه هوا مهآلود بود، با کامیونی تصادف کردند و هر دو فوت شدند. پدرم پول خانه امیرحسن را در بروجرد که زادگاهمان است، مدرسهای ساخت و همین باعث شد که در راه مدرسهسازی قرار گیرد».
وی درباره نگاه خانواده به اقدام پدر، ادامه میدهد: «پدرم را حمایت میکردیم و خوشحال از این کارش بودیم؛ شاید در خانه روزی یک ساعت میدیدمش. روز و شب نمیشناخت؛ استان به آن استان میرفت و همه را به مدرسهسازی تشویق میکرد».
خانم حافظی به عشق و علاقه پدرش اشاره میکند و میافزاید: «پدر عشق و علاقهای داشت که باعث میشد عاشقانه خدمت کند و ما هم دوست داریم راه پدر را ادامه دهیم».
یک مرد خارقالعاده که مدرسهساز و خیّر ساز بود
سیدمحمدرضا جعفری مدیرعامل جامعه خیرین مدرسهساز در گذشته و قبل از بازنشستگی، به مدت ۲۲ سال مدیرکل مشارکتهای مردمی سازمان نوسازی، توسعه و تجهیز مدارس بود؛ او درباره آقای حافظی به خبرنگار فارس میگوید: «از سال ۱۳۷۷ و زمانی که در مشهد مقدس که برای تشکیل جامعه خیرین میخواستیم اقدام کنیم، با آقای حافظی آشنا شدم؛ آن روز ۱۵ بهمن بود و به عنوان نماینده خیرین مدرسهساز استان لرستان آمده بود که اساسنامه جامعه در آنجا به تصویب رسید. بعد از آن، انتخابات هیأت مدیره از بین نمایندگان برگزار شد و آقای حافظی به عنوان یکی اعضای ۷ نفره انجمن انتخاب شد».
وی ادامه میدهد: «آقای حافظی ابتدا به عنوان دبیر جلسات هیأت مدیره فعالیت میکرد اما یک سال و نیم بعد، به عنوان رئیس جامعه خیرین مدرسهساز انتخاب شد و فعالیتش تا زمان وفات ادامه داشت. آن زمان که جامعه خیرین مدرسهساز کارش را شروع کرد، از نظر فضای آموزشی در کشور مشکل داشتیم، بعضی مدارس، ۴ یا پنجشیفته بود و فضای برخی هم بسیار فرسوده بود اما سخنرانیهای ایشان در شهرهای مختلف باعث شد که خیرین جذب شوند. ۴۰۰ مجمع خیرین مدرسهساز در استانها ایجاد شد و به حمدالله خیرین به میدان آمدند و از بعد از انقلاب تا کنون، خیرین ۱۳۵ هزار کلاس درس را ساختند».
جعفری اضافه میکند: «آقای حافظی حتی برای دانشآموزان ایرانی خارج از کشور هم قدم بر میداشت و مثلاً مجمع خیرین مدرسهساز ایرانی در امارات و ترکیه ایجاد شد و دوست داشت برای بچههای ایرانی تلاش کند تا از تحصیل باز نمانند و در هرجای جهان بتوانند تحصیل کنند. آن نهال کوچک که ۲۲ سال پیش کاشته شد حالا به درخت تناوری تبدیل شده است».
وی به ویژگیهای آقای حافظی اشاره میکند و میافزاید: «آقای حافظی خیر بود و مدارس متعددی ساخته است و در کارهای خیر هم پیشتاز بود اما ویژگی دیگر آقای حافظی خیرساز بودن وی بود. یعنی با هزینه شخصی، مراسمی برگزار میکرد و افراد متمول را دعوت میکرد و مشکلات فضای آموزشی استانها را مطرح میکرد و اینگونه برای تعلیم و تربیت جذب خیّر میکرد؛ از دیگر ویژگیهای آقای حافظی، علاقهمندی به وطن و ایران بود و ویژگی دیگر سختکوشی بود؛ با ایشان سفرهای مختلف رفتم، بعضی اوقات خسته میشدم و کم میآوردم اما آقای حافظی هیچوقت خسته نمیشد. ضمن اینکه علاقه زیادی به دانشآموزان مناطق محروم داشت و در افتتاحیه مدارس خیلی خوشحال میشد و اشک شوق میریخت».
ناصر قفلی رئیس جامعه خیرین مدرسهساز کشور میگوید: «دکتر حافظی یک انسان خارقالعاده بود و چنین انسانی نداریم یا کم داریم؛ ایشان ۲۱ سال را تمام وقت صرف مدرسهسازی کرد و جانش را در این راه گذاشت».
روایت ساختن سردیس محمدرضا حافظی
مهراله رخشانی مهر رئیس سازمان نوسازی، توسعه و تجهیز مدارس کشور درباره ساخت سردیس دکتر حافظی به خبرنگار فارس میگوید: «به نظرم کوچکترین حقی که آقای حافظی برگردن ما دارد، این است که خاطرهاش را زنده نگه داریم و مسیرش را ادامه دهیم؛ بلافاصله بعد از فوت ایشان برنامهریزی کردیم که یک سردیسی را برایشان بسازیم. برای اینکه فرد مناسبی را پیدا کنیم، کمی زمان برد و در نهایت این کار را به استان اصفهان سپردیم. به محض اینکه چهره شکل گرفت، برای اینکه این چهره به چهره واقعی نزدیک باشد، با خانواده و دخترشان صحبت کردیم تا بر روند کار نظارت داشته باشند و تا مادامی که خانواده مرحوم حافظی اوکی نهایی را نداد، از آن رونمایی نکردیم».
وی ادامه میدهد: «یک مقدار به خاطر بحث کرونا، کار به تعویق افتاد ولی بعد از اینکه کارگاه فعال شد، ادامه دادند و خداروشکر توانستیم سردیس را به اولین سالگرد آقای حافظی برسانیم. در سازمان نوسازی مدارس کشور ساختمانی را به نام آقای حافظی نامگذاری کردیم و قرار است سردیس را در سازمان نوسازی نصب کنیم و در برنامهمان است که در بعضی مدارس چون قالبش تهیه شده است، سردیس را قرار دهیم».
۲۶ دی ماه سال ۱۳۸۶ بود که همایش «خبر خوب، رسانه مسؤول» برگزار شد، در این همایش، محمدرضا حافظی به عنوان یکی از خالقان خبر خوب تجلیل شد؛ او رفت اما خبر خوب کارهای ماندگار او همچنان ادامه دارد و راه خبرهای خوب در حوزه تعلیم و تربیت ایران همچنان پر رهرو است.
نظر شما