به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر یادداشتی از حسن بلخاری، رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی با عنوان «حکمت اشراقی نور در آیینهای شرقی (اوستا و اپانیشادها)» است که در اختیار خبرگزاری مهر قرار گرفته است؛
الف: حکمت ایران باستان را حکمت نوری مینامند و این عنوان، رایجترین و در عین حال مقبولترین صفتِ حکمتِ ایرانیانِ باستان است. این معنا نه صرفاً از تعابیر وسیع مورد استفاده شیخ اشراق در حکمت اشراقیاش؛ که با تأمل در متون به جا مانده از ایران باستان، بهویژه در اوستا و ملحقات آن حاصل میشود.
تا بهحال یکی از اصلیترین جریانهای حوزه تحقیقات در قلمرو حکمت نوریه ایران باستان، یا متعلق به دادوستد آن با جهان یونانی بوده یا متعلق به حکمت اسلامی، به عبارتی از یک سو تأثیر این حکمت بر اندیشه یونانی بهویژه از طریق نحله فیثاغوری و سپس افلاطون مورد تحقیق و تأمل جدی بوده و شواهد کافی نیز در این باب ارائه گردیده و از سوی دیگر تأثیرگذاری آن بر حکمةالاشراق اسلامی با توجه به نص صریح شیخ اشراق در احیای حکمت فرزانگان پارسی در حکمتالاشراق.
اما تا به حال تحقیق جامعی که بیانگر تأثیر و تأثر متقابل یا دستکم شباهت و اشتراک حکمت نوری ایران باستان با حِکَم شرقی منجمله حکمت هندویی باشد صورت نگرفته است. (مگر کارهای برخی سنّتگرایان و نیز مرحوم داریوش شایگان) به این متن از اوپانیشادها (اوپانیشاد مندک) توجّه کنید:
«برهمن در پوشش زرین است، ناب، یکپارچه، شکوهمند، او نورالانوار است، نورالانوار نور آسمان است. با هیچ چیز افروخته نشده است. زیرا نوری است که همه انوار دیگر را پدید میآورد» در مقایسه با این متن: «و بنابراین واجب است که انوار قائمة بالذات و انوار عارضه و هیات آنها همه به نوری منتهی شود که ورای وی نور دیگر بدانسان نبود و آن نورالانوار و نور محیط و نور قیوم و نور مقدس و نور اعظم و اعلی بود و نوری قهار و غنی مطلق بود ورای آن چیزی دیگر نبود …. پس در عالم هست، چیزی اشَدُّ نورا از آن [نورالانوار] نبود که در حقیقت ذاتش نور بود آنکه خود متجلّی و فیاض لذاته بود بر هر قابلی»(حکمةالاشراق صص۲۱۰ و ۲۳۲).
در این مختصر از اشتراک مفهومی دیگری نیز در مبحث نور بگویم و آن داستان ارباب انواع است که در حکمت خسروانی و اشراقی از جمله اصول نوریه محسوب میشود. در بخش سوم اوپانیشاد چاندوگیه، برهما نور و آفتاب، هستی است و هم به تعبیر همین اوپانیشاد، عقل را باید بهعنوان برهما ستایش کرد (در مقایسه با این جمله شیخ اشراق که «حکمای اقدم معتقد بودهاند که مبدع کل و همچنین عالم عقل، نور است. گفتار صریح افلاطون و اصحاب اوست که نور محض عبارت از عالم عقل بود») و کلیه ارباب انواع که هریک اجزای مختلف طبیعت را به کار میدارند همه از برهما هستند در مقایسه با این کلام خسروانیه و اشراقیه شیخ شهابالدین: «و حکما فرس همه بر این امر متفقاند تا آنجا که برای آب به نزد آنان صاحب صنمی از عالم ملکوت بود که آن را «خرداد» نامیدهاند و همچنین برای اشجار که «مرداد» نامیدهاند و برای نار که اردیبهشت نامیدهاند»(همان ص۲۶۲).
این سخن به بررسی دقیق اشتراکات بحث بلند نور و نورالانوار در متن اوپانیشادها و حکمت اشراقی ملهم از حکمت خسروانی خواهد پرداخت. بهویژه با تأمل بر این معنا که در موارد اندکی شیخ اشراق در اثر گرانقدر خود به حکمای هند نیز اشاره کرده است: «و همه حکمای فرس و هند بر همین عقیدهاند»(همان ص۲۶۱).
ب: موضوع سخن من در این یادداشت نگرش به مشرق انوار و به شرق نور است. داد و ستدِ عظیمی میان اندیشه ایرانی و اندیشه هندی بهویژه در جهان باستان وجود داشته است (گرچه تاریخ گزارشهای جامع و کاملی از این گفتوگو و دادوستد به ما ارائه نکرده است) اما به هرحال هر کس از منظر جهان مشرقی اوپانیشادها و بهگودگیتا به اندیشه ایرانی بنگرد چنان شباهتهای عظیم و بینظیری میبیند و مییابد که محال است دستکم به ریشه مشترک این دو فرهنگ اقرار و اعتراف نکند.
من براین بنیاد بحث خود را بر اوپانیشادها قرار داده و در همین جا عرض میکنم که بحث من بیشتر متنمحور است تا تحلیلمحور. البته از این متون، استنتاجاتی خواهم داشت لیکن بیشتر مایلم برخی از متون ناب را هم از ایران باستان بخوانم و هم از هند باستان تا در پایان نتیجه بگیریم آیا حقیقتاً آبشخور مشترکی دارند یا خیر و آیا میتوان منابع مکنون و مستور حکمتالاشراق نوری شیخ اشراق را با استناد به خوانش متون هند باستان دریافت و بازیافت؟ که البته بحث فوقالعاده مهمی است.
کلیدواژه بنیادی بحث من حضرت نور است. نور در ایران باستان تنها عنوان و مفهومی است که میتوان به واسطه آن بطن و ذات حکمت ایرانی را دریافت و همین معنا بود که توسط شیخ اشراق احیا شد. بدون تردید حلقه واسط مطلق حکمت اشراقیه شیخ اشراق و تلألو متعالی آن در حکمت متعالیه، بازتاب مطلق حضرت نور در ایران باستان است.
لیکن به یک نکته توجّه کنید و آن اینکه خود حضرت شیخ اشراق میگوید حکمت من خسروانی است و حتی نام میبرد، اما منبع و مرجع ارجاعات او چیست؟ به کجا ارجاع داده که مثلاً از کدامین متن ایران باستان، من تشکیک نور را که مبنای تشکیک وجود صدرا شد گرفتم؟ اصلا در کجای حکمةالاشراق شما ارجاع میبینید؟ و این ارجاع به کدامین متن است؟ درست است که حلقه واسط حکمت ایرانی باستان و حکمت اشراقی نور است، اما اینکه این نور ایران باستان چگونه در حکمتالاشراق جلوه کرده است و بر بنیاد چه معانی در تاریخ ما مسکوت و منابع آن مکنون است، بدون تردید!
راه شناسایی یکی رجوع به متون ایران باستان است که بخشی از آن را امروز خواهم خواند. راه دوم بازخوانی حضرت نور است در اندیشه افلاطون و بعد نوافلاطونیان و پیش از این دو، فیثاغورث از طریق نسبتی که فیثاغورث در بینالنهرین تعالیم خود را از حکیمی به نام زارتاس در باب نور دریافته و سپس به یونان برده که البته طریق سخت و مشکلی است، ولی یقین بدانید اگر تلاش کنیم میتوانیم رد پای حکمت ایرانی را در یونان بهویژه در حوزه نور بررسی کنیم، یکی از آثار خوب در این قلمرو اثراستفان پانوسی (تأثیر حکمت ایرانی بر جهانبینی افلاطون، نشر انجمن حکمت و فلسفه ایران) است. این راه دوم برای کشف آن منابع مکنون حکمت ایرانی باستان است.
راه سوم شرق است و امروز مسیر سخن من از طریق این راه سوم است. راه سومی که ما تقریباً هیچ اشارهای به آن نداشتیم. جزء در این ده تا بیست سال گذشته که تلاشهای گرانقدر مرحوم داریوش شایگان که شیفته جمع دو بحر قرآن و اوپانیشادها و عرفان اسلامی و عرفان اپانیشادی در مجمع البحرین داراشکوه بود و رساله دکتری و بعد آثاری دیگری که نوشتند. غیر از آن کدام اثر را داریم که ریشههای مشرقی حکمت ایرانی را در حکمت واندیشه هندی به تحقیق و پژوهشی عمیق نشسته باشد؟ البته این جمله را اصلاح کنم نمیتوانم به صراحت بگویم ریشه، شاید گفتوگویی دو سویه بوده است.
ب: اما اجازه بدهید بر بنیاد مسأله سوم، نگاهی به شرق داشته باشم. بر بنیاد مسأله نور تا به آن اشتراک برسم. لکن در ابتدا بنا را بر این قرار دهیم که در ایران باستان متأثر از اوستا، حکمتی آیینمحور و نه صرفاً عقلمحور ظاهر شده است. اگرچه در متن آیین شرقی عقل حضوری کامل و برجسته دارد. البته آن آثار حکمی از متونی چنین آیینی (که برایتان میخوانم) چگونه حاصل شده است؟ این را نمیدانیم! شاید به دلیل آنکه اسکندر گجستک (ملعون، به تعبیر اوستای متأخر) در کتابسوزی این منابع را از بین برد و دست ما را از نخیل بلند حکمت ایرانی قطع کرد.
ابتدا اجازه دهید از گاهان (یا گاثهها) داستان نور را بخوانم و ببینید چه نسبتی دارد این نور گاهان با این جمله شیخ اشراق در حکمةالاشراق: «واجب است که انوار قائمه به ذات و انوار عارضه و هیات آن به نوری منتهی شود که ورای وی نور دیگر بدان سان نبود و آن نورالانوار و نور محیط و نور قیوم و نور مقدس و نور اعظم و نور اعلی بُود و نوری قهار و غنی مطلق بود و ورای آن چیزی دیگر از مراتب علل نبود» این را از حکمتالاشراق شیخ اشراق خواندم.
من داستان نور را در اوستا تعقیب کردهام. بهویژه از متن مُشَکَکِ اوستا در پنج بخش یسنهها، یشتها، وندیداد، ویسپرد و خردهاوستا. از میان این پنج جز یسنهها معتبرتر و از میان ۷۲ هات آن ۱۷ هات به گاهان یا گاثهها مشهور است که به تعبیر علمای زرتشتی نابترین و معتبرترین بخش اوستا است. کلمه گاثه یا گاته محتمل همریشه باشد با گیتا در اصطلاح بهگودگیتا که در سانسکریت به معنای سرود است. به بهگودگیتا اشاره خواهم کرد و اینکه میگوییم تعالیم زرتشت توحیدمحور بوده و نیز وقتی بر بنیاد فقه اسلامی، زرتشتیان را جزو اهل کتاب میدانیم مرجع ما اوستا نیست، گاثهها یا گاهان است. چون ردپای تحریف و کژگویی در این بخش از اوستا وجود ندارد.
بند ۷ هات ۳۱ یسنا «اوست نخستین اندیشهور که روشنان سپهر از فرّ و فروغش درخشیدند (و چقدر این کلام هممعناست با این حدیث نورانی که: آن الله خلق الخلق فی ظلمه ثم رشّ علیهم یا به تعبیر اهل سنت القی علیهم من نوره) اوست که با خرد خویش اشه (اشه یکی از بنیادیترین کلید واژة حکمت و اخلاق ایران باستان است یعنی حقیقت راستین و زرتشت را اشو زرتشت میگویند راستین مرد، راستین پیغمبر) را بیافرید تا بهترین منش (وهومنه یا بهمن که ایزد مقرب است و در فرشتهشناسی شیخ اشراق نور اقرب است بعد از نورالانوار. همان اول ما خلق الله نوری. در مقالهای به صورت جامع جایگاه بهمن در آیین زرتشتی و حکمت اشراقی را بحث کرده ام) را پشتیبان و نگاهبان باشد».
در کل گاثهها یکجا به فروغ حق از نورالانوار اشاره شده که به واسطه آن هستی آفریده شد، اما در جای دیگر یسنهها میگوید چگونه خورشید عالیترین تجلّی نورالانوار است و منشاء روشنایی عالم.
لیکن ابتدا نسبت حضرت نورالانوار با خورشید را بگویم و بعد از آن فرازی از خورشید یشتِ یشتها را بخوانم: «ای مزدا اهورا، زیباترین پیکر را در میان پیکرها از آن تو دانیم آن بلند پایگاهترین فروغ جهان زبرین را که خورشیدش خوانند ینگهه هاتم» (این از یشتها است. ) به وسیله این فراز نسبتی میان حضرت نورالانوار یا مزدا اهورا با خورشید ایجاد میشود و اینکه عالیترین تجلّی آن مزدا، خورشید است.
بنابراین در یشتها یک خورشید یشت داریم. آیا این خورشید یشت میتوانست مبنای حکمت نوری ایران باستان شود؟
بگذارید بخشی از آن را که در باب نور است بخوانم: «خورشید جاودانه رایمند تیز اسب را میستایم. هنگامی که خورشید فروغ بیفشاند و تابان شود، هنگامی که خورشید بدرخشد صدها و هزارها ایزد مینوی برخیزند و این فرّ را فراهم آورند و فرو فرستند. آنان این فرّ را بر زمین اهورا آفریده پخش کنند. افزایش جهان اشه را افزایش هستی اشه را. هنگامی که خورشید برآید زمین اهورا آفریده پاک شود، آب روان پاک شود، آب چشمهساران پاک شود، آب دریا پاک شود، آب ایستاده پاک شود. آفرینش اشه است که از آن سپنته مینیو است پاک شود. اگر خورشید برنیاید دیوان آنچه را که در هفت کشور است نابود کنند و ایزدان مینوی در این جهان استومند استوار، جایی نیابند و آرامگاهی نجویند. کسی که خورشید جاودانه رایمند تیز اسب را بستاید. پایداری در برابر تاریکی را، پایداری در برابر تیرگی دیو آفریده را، پایداری در برابر دزدان و راهزنان را، پایداری در برابر جادوان و پریان و پایداری در برابر مَرِشَون را، چنین کسی اهورا مزدا را میستاید. امشاسپندان را میستاید. روان خویش را میستاید و همة ایزدان مینوی و جهانی را خشنود میکند. » مختصر اشاره کردم به بیان حضرت نور در ایران باستان.
ج: اما اوپانیشادها. من اکثر اوپانیشادها را نگاه کردهام و آیات مربوط به نور را استخراج کردهام.
توضیح مختصری در مورد اوپانیشادها میگویم. اوپه نی شاد یعنی پایین پای استاد نشستن. زانوی تلمذ زدن، دست ارادات به حضرت استاد دادن.
طفیل هستی عشقند آدمی و پری ارادتی بنما تا سعادتی ببری.
اوپانیشادها که به تعبیر فیلسوف آلمانی آرتور شوپنهاور «محصول بالاترین قله خرد بشری» است و مرحوم علامه طباطبایی آن را حاوی حقایق عالیهای میداند، بزرگترین کتاب حکمت شرق است و یک بازتاب حماسی دارد که مهابهاراتا میشود و جزء مهم، مهابهاراتا بهگودگیتا. در اوپانیشادها که ۵۳ مورد از آنها را داراشکوه به فارسی ترجمه کرد از اوپانیشاد میتری و قبل از آن حتی میتوان از اوپانیشاد چهاندوگ متنی را خواند که عنوان این متن چگونگی ظهور کثرت از جان وحدت است. البته من دست و جان دارا شکوه را در برخی از این کلمات به عیان میبینم لکن نوعی وفاداری به حقیقت متن در اینجا مشهود است.
پاراپاتاکای ششم، کَهند اول، اوپانیشادهای چهاندوگ میگوید «ای نیکوخو از همه اول هست مطلق بود بینام و نشان، یگانه و بیهمتا و بیعیب و نقصان. بعضی نادانان گویند که عالم اول نیست بود و پس از نیست هست شد. ای نیکوخو از نیست، هست چون تواند شد؟» مگر میشود از عدم وجود بزاید؟ و میدانید این یکی از سخنان ابنعربی است. ابنعربی، خلق را ایجاد از عدم نمیداند. مگر عدم میتواند موجد وجود باشد؟ عین جمله در اوپانیشادها را خواندم «ای نیکوخو از این نیست هست چگونه تواند شد؟ این همه اول هست یگانه و بیهمتا بود. » به اینجا توجّه کنید و نور را ببینید و مبنای ظهور هستی بر بنیاد نور را. «و آن هست یگانه و بیهمتا خواست که من بسیار شوم. (انی کنت کنزا مخفیا فاحببت آن اعرف فخلقت الخلق) صورتهای گوناگون شد پس از نور ذات خود، آتش پیدا کرد و آتش خواست که من بسیار شوم و صورتهای گوناگون شد و پس از ذات خود، آب پیدا کرد و از این است که هرگاه گرمی بر آدمی غالب شود عرق میکند و از آتش آب بیدار میشود. »
به سراغ پاراپاتکای هفتم از اوپانیشاد میتری میآییم. «آفتاب چون نور این است و برَهم هم عین نور است. برای یافتن بَرهم به این روش به آفتاب مشغولی کند موکل آتش و وزن گایتری و نُه آیت سمبی و یک قسم آهنگ سم و موسم دوماهه بسنت (بهار) و پوران بال و ۲۸ منزل قمر و ۸ موکل اینها را ذکر میکند و میگوید همه اینها از نور ذات به وجود آمدهاند. بعد میگوید «تعریف نور ذاتی که در آفتاب است، این است که در فکر نمیگنجد و بیصورت است و در قید حواس ظاهری و باطنی در نیآید و بیصفت است و آن نور ذات از قید عذاب و ثواب منزه است. و قسمتپذیر نیست و در بیان درنیاد و صاف است و روشنتر از همه روشنیها است و گیرندة لذتها است و از سه صفت به هم رسیده و رساننده است و سُرور محض است و صاحب همه سالکان است و داننده همه است و پرورنده همه و در عقل در نیاید و اول و آخر ندارد، زیبنده است و از چیزی پیدا نشده و روانکننده عقل است و بیمثل است و پیداکننده همه است و جان همه است و دارنده همه است و صاحب همه است و باطن باطنها است. » همه اینها مبانی حکمی است. حکمت چون بخواهد آیین را تفسیر کند به این زبان سخن میگوید همه این مطالب اندیشهها و سخنان حکمی و فلسفی است.
بخشی از بهگودگیتا را میخوانم. گیتا یا بهگودگیتا یعنی «سرود آن بزرگ فرهمند» و بخشی از مهابهاراتا است و مهابهاراتا وجه حماسی حکمت اوپانیشادها است بهویژه این گیتا که فوقالعاده است. ما در اوپانیشادها کاملا نگرة وحدت وجودی داریم. حال یکجا در گیتا که بازتاب اوپانیشادها است. کریشنا از جلال الهی خود این گونه میگوید: «گیتی زیر پای من است و جای پای من پیدا نیست. هر هستنده در من است و منم در هیچ. » (به یاد جمله لطیف حضرت امیرالمومنین علی (ع) میافتم که در نهجالبلاغه فرمودهاند: «داخل فی اشیا لا بل ممازجه و خارج عن الاشیا لا بل مباینه. ) هر هستنده در من است و من هیچ اما هستندگان را خبر از خانه داشتن در من نیست این است سِرّ سروریام، منم جان جاودان، منم دادار دهر، منم سپنج و سپند. باد هر کجا که خواهد میوزد اما در اسیر میآساید. هستنده هر کجا که میخواهد میرود اما در من آرام میگیرد. آرجونا! هستنده در آخر هر چرخه به من باز میگردد و من گردونه گردانده هستندگان به گردش دیگر میاندازم. سرشتم این است که هستنده را به چرخه اندازم خواهد یا نخواهد چه، خواسته خواست من است. آرجونا مرا باری از کردار نیست. بیبندم و وارسته میمانم طبیعت به تقدیر من است همه چیز و هر چیز را زنده یا مرده در خود میآفرینم آری اینگونه است که گردون گردان میگردد، ابله کوچکم انگارد و تن پوش آدمی بر تنم آرد، اما من در علو اعلایم امیدش هدر، اعمالش هوس، علمهایش عبث، فریفته، کثیف و آری کافر. اما فرزانه و آکنده از روح سرمد مرا میپرستند پایدار در پیمان خویش پیوسته سرسپار من است و اینگونه میپرستد با تمام هوش و حواسش»
د: خواستم از این سخن ناتمام نتیجه بگیرم که شاید زمان آن رسیده باشد که حکمت ما نظری به شرق کند، نمیگویم از غرب روی برگرداند که ممکن نیست و روا هم نیست، اما این موارد نشان میدهد اگر داستان شرق در نور خوانده شود شاید بتوان برخی از منابع مکنون حکمت ایرانی را باز یافت.
باز باشای باب بر جویای باب
تا رسد از تو قشور اندر لباب
نظر شما