۲۸ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۲۹

به‌زودی توسط نشر ققنوس؛

رمان «نیستیِ آرام» منتشر می‌شود/روایت چهار زن از حزن و اندوه

رمان «نیستیِ آرام» منتشر می‌شود/روایت چهار زن از حزن و اندوه

رمان «نیستیِ آرام» نوشته مرتضی کربلایی‌لو به‌زودی توسط نشر ققنوس منتشر و راهی بازار نشر می‌شود.

به گزارش خبرنگار مهر، رمان «نیستیِ آرام» نوشته مرتضی کربلایی‌لو به‌زودی توسط نشر ققنوس منتشر و راهی بازار نشر می‌شود. این‌کتاب صدوچهل‌وچهارمین داستان ایرانی و نود و سومین رمانی است که این‌ناشر چاپ می‌کند.

داستان این‌کتاب درباره زندگی چهار زن و یک‌مرد است. مرد داستان، مصطفی نام دارد که یک راننده آژانس است. اما زن‌های داستان از این‌قرارند؛ همسر مصطفی که رابطه عجیبی با او دارد و زنان دیگری که مصطفی با آن‌ها هم‌سخن است و معاشرت دارد. این‌زنان بناست موتیف‌هایی از ساختار زیستی و فکری حاکم بر محیط پیرامون زندگی خود را به نمایش بگذارند.

کربلایی‌لو «نیستی آرام» را پس از چندسال دوری و فاصله از بازار نشر نوشته و منتشر کرده است. این‌کتاب تجربه جدید این‌داستان‌نویس در حوزه ادبیات داستانی و در واقع یک‌تجربه تلفیقی است. تا پیش از این، برخی از منتقدان، نگاه این‌نویسنده به زنان را نمی‌پسندیدند و آثارش را دربردارنده تصاویر ناشایست از زنان برمی‌شمردند. او در «نیستی آرام» چهار زن را به‌عنوان راوی انتخاب کرده و قصه خود را از بازخوانی روایت‌های آن‌ها ساخته است. از این‌جهت، رمان «نیستی آرام» دربردارنده چندنظرگاه مختلف درباره زندگی است.

موضوعات فلسفی و فلسفه ملاصدرا ازجمله بن‌مایه‌های محتوایی و دغدغه‌های کربلایی‌لو برای نوشتن داستان هستند. او در کتاب جدید خود هم سراغ پاسخ‌گویی به چنین سوالاتی رفته است: میان انسان و اندوه چه رابطه‌ای وجود دارد؟ چه اتفاقی انسان را به سمت نیستی و پاک‌کردن خود از ذهن و حافظه اطرافیان سوق می‌دهد؟ چرا و چگونه می‌شود که انسانی در زندگی، تن‌دادن به نیستی را ترجیح می‌دهد؟ این‌رمان درباره این است که چگونه می‌شود انسانی را که همه عکس‌هایش را پیش از گم‌شدن خود از بین برده، پیدا کرد؟ آیا باید شک کرد که چنین‌انسانی اصلا وجود داشته است و یا ...

حزن به‌عنوان چیزی که با عشق می‌آید و چشم‌انداز را مه‌آلود می‌کند و با عشق می‌رود، ازجمله مفاهیم کلی موجود در «نیستی آرام» است.

در قسمتی از این‌رمان می‌خوانیم:

گفت: «مصطفی! این فرودگاه امام خمینی می‌رود. پروازش سه‌ساعت دیگر است. وقت داری. احتیاط کن نزنند به‌ت. باران تازه گرفته و خیابان‌ها هنوز چرب است.»

بلند شدم و قبض را گرفتم و «چشم»ی گفتم و راه افتادم. توی یکی از فرعی‌های خیابان شیراز دوبله پارک کردم و پریدم پایین و زنگ را زدم و گفتم که از آژانس آمده‌ام. برگشتم منتظر نشستم توی ماشین و آینه بغل را جمع کردم که به آینه ماشین‌هایی که رد می‌شوند نگیرد. در باز شد و دو پسر بیست‌وپنج‌ساله‌طور با چهار تا ساک و کوله بزرگ به‌زور خودشان را از لای در بیرون کشیدند و با چشم دنبال من گشتند. از شباهت فوق‌العاده‌شان دستم آمد که دوقلویند. دست بالا آوردم. دیدند و با ابروهای توی هم رفته از قطرات باران دویدند سمت ماشین. یکی‌شان گفت: «آقا زود در را باز کن! زود. زود!»

درزا شدم درِ عقب و بعد درِ جلو را براشان باز کردم. چریکی، ساک و کوله را انداختند گوشه صندلی عقب. سریع یکی‌شان عقب نشست و برادرش هم آمد صندلی جلو. به‌ محض این‌که نشستند قفل‌ درهای سمت خودشان را زدند. برادری که عقب نشسته بود دست دراز کرد و قفل درهای سمت من را هم زد. برادر جلوی عینکش را درآورد و با دستمالش قطره‌ها را خشک کرد. همزمان گفت: «آقا حرکت کن تا اینا نیامده‌اند.» بعد دستمال را داد عقب، دست برادرش.

خواستم دنده را جا بزنم که دو زن و یک مرد از خانه بیرون آمدند و شتاب‌زده خودشان را رساندند به ماشین. زن‌ها چادر سرشان کرده بودند. یکی پنجاه‌ساله که چادر مشکی داشت و دیگری سی‌ساله که چادر گلدار سرش بود. دست به دستگیره گرفتند و دیدند قفل است. آن دو جوان با تکان‌های دست گفتند: «برگردید شما را به خدا.»

این‌کتاب با ۵۰۱ صفحه، شمارگان ۷۷۰ نسخه و قیمت ۶۸ هزار تومان به چاپ می‌رسد.

کد خبر 4976578

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha

    نظرات

    • مهدی IR ۰۰:۰۵ - ۱۳۹۹/۰۴/۲۹
      1 0
      یک دیازپام دیگر. تا زمانی که چهار تا آدم درست رمانو تایید نکنند نمی‌خرم.