به گزارش خبرگزاری مهر، چندی پیش بیژن عبدالکریمی، نویسنده و استاد فلسفه دانشگاه آزاد گفتگوی اختصاصی با مجله شط پرس انجام داده که به زبان عربی منتشر شد.ترجمه فارسی این گفتگو در اختیار خبرگزاری مهر قرار گرفته است در ادامه بخشی از این مصاحبه در قالب گفتاری از وی می آید؛
تکثر زبان های محلی در کشور ما، درست مثل تکثر فرهنگ های محلی، تکثر موسیقی ها و ترانه های محلی، تکثر غذاها، لباس ها و خرده فرهنگ های محلی و… بسیار بسیار زیبا هستند. من این تکثر را به عنوان فرصتی بسیار زیبا و انسانی تلقی می کنم منوط به این که ما تکیه یک جانبه بر آن وحدت ملی و موجودیت کشور را، که بالاترین اصل در کنش سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ما باید باشد، به خطر نیندازیم. البته قدرت سیاسی ما و سیاستگذاران آن نیز باید بدانند حفظ وحدت ملی نیز نه فقط از طریق سرکوب تکثرها امکان پذیر نیست، بلکه باید با به رسمیت شناختن تکثرهای طبیعی و خداداد در این کشور وحدت ملی ایران عزیز را حفظ کنیم.
به یاد داشته باشیم که دو مؤلفه بنیادین فرهنگی ما یکی «حکمت و معنویت ایرانی» و دیگری «اسلام» است و در در هر دو مؤلفه ما شاهد ظهور یک فرهنگ عظیم انسانی هستیم که با قومیت گرایی ها و نژادپرستی ها هیچ نسبتی ندارد. بر اساس تعالیم اسلام و قرآن «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»، یعنی «بزرگوارترین فرد نزد خداوند پارساترین شماست» (حجرات، ۱۳) و ابوالحسن خرقانی، عارف بزرگ ایرانی میگوید: «آنکه در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید، چه آنکس که نزد باریتعالی به جان ارزد البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد.»، و مولوی، عارف و متفکر بزرگ ما ایرانیان، بر اساس تعالیم پیامبر بزرگ اسلام و بر اساس حکمت و خرد ایرانی، همة آدمیان را از نور واحد خداوند دانسته، جنگها و تکه تکه شدن بشریت را حاصل آغشته شدن نور واحد بشری به رنگهای نژادی و قومی و فرقهای و طبقاتی و … تلقی میکند:
چونک بیرنگی اسیر رنگ شد / موسیی با موسیی در جنگ شد
چون به بیرنگی رسی کان داشتی/ موسی و فرعون دارند آشتی
این عجب کین رنگ از بیرنگ خاست / رنگ با بیرنگ چون در جنگ خاست
بنابراین، مسئله صرفا وحدت گرایی یا تکثر گرایی نیست بلکه مسئله ما حفظ وحدت در عین کثرت، و حفظ کثرت در عین وحدت است؛ می بایست دیالکتیک این دو مقوله را رعایت کنیم.
اگر واقعاً خواهانیم که یک نوع مناسبات برابر و عادلانه را جانشین مناسبات ناعادلانه در کشور سازیم، باید به دو نکته اساسی توجه داشته باشیم:
مسئله امروز ما مسئله «توسعه نایافتگی تاریخی» است؛ ما یک جامعه توسعه نایافته هستیم لذا روابط مستاجر با صاحب خانه، معلم با دانش آموز، روابط زن با مرد، روابط پدر و مادر با فرزند، روابط مرکز با حاشیه و… همه و همه ناعادلانه است. بسیاری از این روابط ناعادلانه به دلیل همین «توسعه نایافتگی تاریخی» است.تا نتوانیم بر معضل و مشکل توسعه نایافتگی تاریخی خودمان غلبه پیدا کنیم، این مشکلات کما کان وجود خواهد داشت و به نظر من طرح مسئله قومیت ها و تکثر زبانی، دینی و فرهنگی باید در جهت حل توسعه کشور باشد.
این که شما خواهان این هستید که امکانات کشور به طور عادلانه در سراسر کشور تقسیم شود، این درست مثل طرح سوسیالیسم در جامعه ماست، که مثلا ثروت به طور برابر همه جا تقسیم شود، اما مسئله اصلی ما امروز توزیع عادلانه ثروت نیست بلکه مسأله نبود ثروت و عدم تولید ثروت است. این مسأله ای که هم قدرت سیاسی و هم روشنفکران بدان بسیار کم امعان نظر دارند.
نگویید عبدالکریمی از مواضع نئولیبرالیسم دفاع می کند! به هیچ وجه.. به هیچ وجه.. به هیچ وجه. من شدیدا گرایش های سوسیالیستی دارم و آرزومند از بین رفتن فقر، کم شدن و حتی از بین رفتن فاصله های طبقاتی و شکاف میان حاشیه و مرکز و مخالف شیوه زیست و ارزش های نظام سرمایه داری و ارزش های بورژوایی هستم. اما بحث من این است که اگر مثلا در یک استادیوم ۱۰۰ هزار نفری باشید و فقط ده تا بطری آب داشته باشید، هوا گرم باشد و همه هم تشنه باشند هیچ کس حتی آقا امام زمان نیز که به اعتقاد شیعیان مؤید به تایید الهی و مُظهر به حمایت الهی است نیز نمی تواند ده تا بطری آب را بین ۱۰۰ هزار نفر تقسیم کند و همه تشنه خواهند ماند!حالا هی بگوییم این ده تا بطری آب را باید عادلانه تقسیم کنیم. من با عدالت مخالفتی ندارم اما مسئله اصلی ما این است که ما باید به یک چشمه، به یک شیر آب، رودخانه یا دریا وصل بشویم.
امروز مسئله اصلی ما این است که ۸۰ میلیون هستیم، درآمدمان صرفا نفت است، بخشی از آن برای هزینه های دفاعی کشور است که گُریزناپذیر است. در واقع همه ملت دهن های گشادی برای مصرف اند و بخش عمده در مسیر تولید هیچ نقشی ندارند و فقط مصرف کننده هستندلذا نباید قومیت گرایی ما و دفاع از حقوق عرب ها، بلوچ ها، کردها و همه بخش های حاشیه ای کشور به شکلی باشد که باز خود این امر مسئله ای به مسائل کشورمان بیفزاید و ما را از پیدا کردن راه اصلی که متاسفانه هنوز پیدا نکردیم و آن گام نهادن در مسیر توسعه است، باز دارد.
فیلسوف، برخلاف بازیگران، در واقع چارچوب زمین بازی را مورد تأمل و چالش قرار می دهد. اگر فلسفه و فیلسوفی اصیل باشند، در واقع می کوشند زمین بازی را دگرگون کنند، نه اینکه خود بازیگری در زمره دیگر بازیگران باشند و فرضاً در خصوص حل مشکل ترافیک یا شیوه مواجهه با ویروس کرونا نظر دهند.فلسفه به ما می آموزد که در مواجهه با مسائل بنیادین مانند زبان و هویت نباید مسائل را صرفاً سیاسی بنگریم، و مسائل را باید تاریخی و در سیاق یک تمامیت مورد تفکر قرار دهیم. هگل می گفت «حقیقت تمامیت است». این سخن به این معناست که ما نباید مسائل را جزء، جزء بررسی کنیم، و باید اجزا هر مسأله ای را در کنار هم ببینیم. فلسفه به ما می آموزد که ما باید بکوشیم ارزشهای ایدئولوژیک، سیاسی و اعتقادی خود را به پدیدارها تحمیل نکنیم و باید به ذات پدیدار وفادار باشیم و اجازه بدهیم پدیدار حرف خود را بازگو کند و نکوشیم جهت گیری های تئولوژیک، ایدئولوژیک و سیاسی خود را به پدیدارها تحمیل کنیم. این انتظار از فلسفه ناموجه است که پاسخ های محصل، پوزیتیو، جزئی و علمی به مسائل بدهد. البته اندیشیدن به بنیانها و چارچوبها برای حل مسائل میتواند بسیار کمک کننده باشد. تفکر فلسفی و عقلانیت چیزی شبیه هوا و اکسیژن است و نباید انتظار داشت که هوا و اکسیژن فرضاً فقط خود را در حوزة بهداشت یا در حل بحران ترافیک یا بحران محیط زیست خودش را اشکار سازد. اکسیژن و هوا در همه جا سبب حیاط و سرزندگی است و فلسفه و عقلانیت نیز چیزی نیست که بتوان آن را به نحو محسوس و ملموش نشان داد. اما حضور یا عدم حضورش بسیار تعیین کننده است.
هر چند می پذیرم ما در حوزه دمکراسی و مشارکت سیاسی و توسعه سیاسی، در حوزه فقر و شکاف طبقاتی و در حوزه تعارض حاشیه و مرکز مشکلات بسیار زیادی داریم، اما مسئله اصلی امروز ایران، نه دمکراسی است و نه عدالت و نه مسأله قومیت ها و نه حتی مبارزه با آمریکا و فشار نظام جهانی و نه خیلی چیزهای دیگر. از نظر من عبدالکریمی امروز مهم ترین مسئله کشورما «کشور شدن کشور» و «ایران شدن ایران» است. با این توضیح که ما امروز دو ملت هستیم درون یک کشور، دو قطب هستیم درون یک کشور. این سخن را بارها و بارها از من شنیده اید که گفته ام از زمانی که ما با مدرنیته مواجهه پیدا کردیم، وجدان اجتماعی ـ تاریخی ما شکاف برداشت و ما دو ملت شدیم: یک ملت که در زیست جهان سُنت زندگی می کند و از عالم مدرن می هراسد (سنت گرایان)، و ملت دیگری که به آرمان مدرنیته ایمان آورد و خواهان است که پا به زیست جهان مدرن بگذارد و خودش را به تبع مدرنیته به عنوان یک شهروند جهانی تعریف کند (نوگرایان).
این دو قطب، یعنی سنت گرایان و نوگرایان، همواره در برابر هم ایستاده اند و نیروهای هم را خنثی کرده اند. در جنبش مشروطه، «مشروعه خواهان در برابر«مشروطه خواهان» قرار گرفتند و شیخ فضل الله نوری به عنوان نماینده قِشر سنتی جامعه توسط مشروطه خواهان به دار آویخته شد؛ اما به خاطر همین تعارض مشروطه خواهان و مشروعه خواهان، یعنی نوگرایان و سنت گرایان، انقلاب مشروطه شکست خورد. نزاع مصدق و کاشانی را دارید که به عنوان نزاع دو قطب نوگرا و سنت گرای جامعه را به یاد آورید که چکونه به شکست نهضت ملی و کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ منتهی شد. در حکومت پهلوی، رضا شاه و محمدرضا شاه فقط رهبری نو گرایان را بر عهده داشتند. به همین دلیل، آنان سنت گرایان را خس و خاشاک و شهروند درجه دو جامعه دیدند و سنت گرایان نیز در برابر آنان مقاومت کردند و با برنامه های توسعه آنان هم سو نشدند و سرانجام نیز سبب سرنگونی حکومت پهلوی شدند. امروز ما این تقابل بین سنت گرایان و نوگرایان را داریم و تا زمانی که بر این مشکل فائق نیاییم نخواهیم توانست نه به دمکراسی دست پیدا کنیم و نه به عدالت اجتماعی و نه خواهیم توانست در مبارزه با غرب و نظام سلطه جهانی پیروز شویم و نهایتاً نیز مستهلک خواهیم شد. مگر این که ما بتوانیم همه کشور را زیر چتر واحد درآوریم و این کار با شیوه های امنیتی، پلیسی و نظامی ممکن نیست بلکه نیاز به گفتمانی داریم که همه ایرانیان با همه تکثر قومی، زبانی، و دینی مان حقیقتاً احساس کنیم که متعلق به کشور و ملت واحدی هستیم.
لذا من از همه عزیزانی که حساسیت های قومی، زبانی، دینی و.. دارند به عنوان یک معلم استدعا می کنم که توجه داشته باشند امروز مسئله اصلی ما ایران شدن ایران است. در واقع هر آسیبی که به ایران وارد شود، دیگر نه گفتمان آزادی خواهانه معنا خواهد داشت، نه بستری برای تحقق آزادی و نه بستری جهت تحقق عدالت و نه بستری برای هیچ چیز دیگری وجود نخواهد داشت. لذا نباید آسیبی به موجودیت کشور برسد. این اصل باید اُس اساس و اصل بنیادین حرکت ها و کنش های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، دینی و فلسفی ما باشد.
نظر شما