خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ- الهه آخرتی: سالهاست به برکت پیغامبری پیام رسان کربلا، عقیله بنی هاشم، تک تک روزهای این ماه غرق جزئیات حوادثی میشویم که قرنها از وقوع از آن گذشته است اما به برکت علم داری بی بدیل بانوان عاشورا و در رأس تمامی آنها حضرت زینب کبری، روح کربلا در تمام تاریخ در جریان است و لهیب شعلههای عاشوراییاش بی توجه به گذشت زمان و آمدن و رفتن نسلها، دلهای آزادگان عالم را میلرزاند و اشک محبان این مکتب را جاری میسازد. اشکی که انسان ساز است و حیات بخش. همان حیات طیبهای که برای رسیدن به آن آفریده و با راهنمایی خاندان عصمت در آرزوی رسیدن به آن هستیم.
در اولین روزهای ماه محرم ۱۴۴۲، پای صحبتهای خانم فاطمه صفری، خواهر بزرگوار شهید نوید صفری نشستیم. و چه انتخابی بهتر از شهید نوید صفری برای گشودن کتاب گفت و گو با خواهران شهدا در این ماه. شهیدی که میراث دار خون دو شهید، عمو و دایی شهیدش، به حساب میآمد. شهیدی که از کم سن و سالی با شهدا حشر و نشر و رفاقت داشت و بهترین دوستش علی خلیلی، به عنوان اولین شهید امر به معروف و نهی از منکر لقب گرفته بود. شهید تازه دامادی که صیغه محرمیتش در گلزار شهدا خوانده شده بود و چیزی از شروع زندگی مشترکش نمیگذشت اما بی قرار نا آرامیهای شام بود و دلواپس نزدیک شدن قدمهای ناپاکی که گرد حریم زینبی را گرفته بودند به حرم. شهیدی که آنقدر دست به دامان شهدا شد، پیش پای مادران شهدا زانو زد، چادر مادر شهید امیر سیاوشی را بوسید تا به آرزویش رسید و در زمره مدافعان حرم در آمد. شهیدی که با شنیدن خبر شهادت شهید محسن حججی آه حسرت کشید و از ترس جاماندن از غافله شهدا اشک ریخت و از خدا تمنا کرد رقصی چونان رقص محسن حججی در میدان نبرد و عرصه شهادت نصیبش کند تا بالاخره اشکهایش به بالاترین قیمت خریداری و حسرتش تبدیل به وصال شد. شهیدی که قبل از پایان محرم و صفر منسوب به سید الشهدا به اسارت یزیدیان زمانش در آمد، غریبانه ذبح شد و بی سر اما سربلند و رو سفید، به دیدار مولای عاشوراییاش نائل شد.
از ابتدا شروع کنیم. لطفاً کمی برای ما از خانواده، کودکی، تعداد برادر و خواهرهایتان، فضای کودکی و خاطراتتان در آن زمان بفرمائید. شما و خواهر و برادرهایتان به خصوص شهید نوید در چه فضایی بزرگ شدید و بهترین خاطراتی که از آن دوران دارید چیست؟
ما در خانواده چهار فرزند هستیم. من یک سال و سه ماه از برادرم نوید بزرگترم و دو برادر بزرگتر از خودم هم دارم. نوید متولد ۱۶ تیر سال ۶۵ بود و سومین شهید خانواده ما به حساب میآید. پیش از او، هم دایی و هم عموی ما نیز به شهادت رسیدهاند و روی همین حساب همیشه در خانواده ارادت زیادی به شهدا داشتیم. بیشترین زمان ما در دوران کودکی در کنار مزار دایی شهیدم در بهشت زهرای تهران گذشت. از آن زمان تا شهادتشان، خاطرات زیادی با هم داشتیم. به شدت شوخ طبع و خوش رو و خوش سفر بود. جوری که برای مهمانیها یا سفرهایمان اول میپرسیدیم نوید میاد؟ تا درباره حضور خودمون تصمیم بگیریم. مخصوصاً در سفر.
برهه نوجوانی و جوانی برادرتان چطور گذشت؟ انتخابها به خصوص انتخاب رشته تحصیلی و دانشگاهیاش بر چه مبنایی استوار بود و رابطهتان در این مقطع به چه صورت بود؟
بیشترین زمانش را در دوره نوجوانی در مسجد، بسیج، هیئت و اردوهای زیارتی میگذراند. در کنار اینها اهل مسافرت، گردش و سینما هم بود. بین برادرها نوید همدم و همراه من، همبازی کودکیام و برایم مثل خواهر نداشتهام بود. بعد از اتمام دوران دبیرستان، در رشته الکترونیک دانشگاه مرکزی تهران قبول شد اما بعد از دو ترم از دانشگاه انصراف داد و به سربازی رفت.
دوست دارم این را بگویم که ایشان با چله زیارت عاشورا گرفتن و به ایشان هدیه کردن خیلی کار راه میاندازند و تا به حال زیاد این کار را کردهاند.
بیشتر ایشان در ساختار اعتقادی و یا شکل گیری افکارتان نقش داشت یا شما بر او تأثیر میگذاشتید؟
بیشتر نوید روی من تأثیر میگذاشت. نه تنها من، همه اعضای خانواده حتی پدر و مادرم مثل من بدون مشورت آقا نوید کاری انجام نمیدادند. مدیر و مدبر خانه بودند و هر کجا گیر میکردیم از ایشان مشورت میگرفتیم.
به طور کلی چارچوب زندگی، اولویتها و دل مشغولیهای شهید در زندگی چه بود؟
مهمترین چارچوب زندگیاش ائمه بودند و سعی داشت بر اساس مدل اخلاقی و رفتاری آنها زندگی کند. جوری بود که وقتی لباس مشکی میپوشید میفهمیدیم روز شهادت هست. محال بود فراموش کند. خیلی ارادت به امام رضا (علیه السلام) داشت. در سال بیش از ۱۵ بار به مشهد میرفت. دو بار هم به کربلا میرفت. بعد از شهادتش هم حاجت سفر زیارتی التماس دعا داران را خیلی سریع میدهد.
رابطه برادر شهیدتان با شهدا چطور بود؟ بین شهدا شهید خاصی بود که به ایشان تعلق خاطر بارزتر یا رابطه ویژهتری با او داشته باشد؟
جوری که تمام شب جمعههایش را در گلزار شهدا و کنار شهدا میگذراند. حتی مراسم خواندن صیغه محرمیت با همسرش را کنار مزار دایی شهیدم برگزار کرد. بین شهدای مدافع حرم هم به شهید رسول خلیلی خیلی ارادت داشتند.
خود شما پیش از شهادت برادرتان از طرفداران کتاب یا مقالات مربوط به شهدا بودید؟ هیچ گاه پیش آمد با خواندن یک کتاب یا دیدن یک فیلم خودتان را حتی برای لحظهای به جای خواهر یک شهید تصور کردید؟
بله، چون ما از خانوادهای بودیم که هم پدرم و هم مادرم خواهر و برادر شهید بودند و من میدیدم مادرم چطور از برادر شهیدش یاد میکند و تمام روزهای خوشمان را کنار مزار ایشان بودیم، به شهدا خیلی ارادت داشتیم و چنین تصوراتی هم پیش میآمد. حتی بعد از اینکه برادرم از اعزام اولش از سوریه برگشت، من به شوخی به او گفتم: چرا شهید نشدی پس؟ که مادرم از حرفم ناراحت شد و به شوخی به ایشان هم گفتم: چطور خودت خواهر شهید باشی من نباشم.
ورود شما به حیطه آگاهی درباره فتنه بزرگی که در سوریه اتفاق افتاد به چه شکل اتفاق افتاد؟ اصولاً آیا کنجکاوی و دغدغهمندی خودتان یا فعالیتهای برادرتان باعث میشد پیگیر جریانات جاری در این کشور باشید یا از آن دست افرادی بود که از شدت قساوت حوادث ترجیح میدادید خیلی خودتان را درگیر پیگیری این امور نکنید؟
چون آقا نوید خیلی علاقه به شهادت داشت و من با حس خواهرانهام ایشان را خیلی دوست داشتم، خودم به خودم اجازه نمیدادم خیلی درگیر این اخبار شوم. همیشه و هر بار که عازم سوریه میشد انگار غم عالم سمت من میآمد و هر بار میگفتم نرو، تو میتونی اینجا هم راه شهدا رو بری و اینجا بهت بیشتر نیازه اما نوید معتقد بود باید خون ریخته بشه تا مردم بیدار و آگاه شوند. میرفت و من با رفتنش ناراحت میشدم.
از چه زمان و چطور زمزمههای برادرتان برای حضور در عرصه دفاع به گوش شما و خانواده رسید؟ اصلاً نوید در این خصوص با اهل خانواده صحبت میکرد و آیا با توجه به روابط نزدیکی که معمولاً بین خواهر و برادرها حاکم است شما نقش ویژهتری در این میان داشتید؟
فکر و آرزوی شهادت از زمان شهادت شهید علی خلیلی، شهید امر به معروف که دوست صمیمی برادرم بود در فکر و دل نوید افتاد. این احساس رفته رفته با مرتب سر زدن به گلزار شهدا و دیدن شهدای مدافع حرم قوت گرفت و با فراهم شدن بستر اعزام به سوریه برایش، شجاعت بیش از حدش او را راهی این مسیر کرد.
عکسالعمل شما و خانواده نسبت به ورود برادرتان به عرصه دفاع به چه شکل بود؟
بار اولی که رفت مراعات حال ما که میدانست به خاطر نگرانی خیلی راضی نیستیم را کرد و چیزی از سوریه به ما نگفت. اعزامش را در قالب یک مأموریت داخلی جا زد و رفت. بار دوم هم گفت برای درس خواندن به لبنان میروم و باز ما باخبر نشدیم. اعزام سومش دیگر علنی شد و همان سفر، آخرین باری بود که رفت و به شهادت رسید.
در روزهای حضور ایشان در این نبرد به امکان شهادت ایشان فکر میکردید؟
بله، روزهای آخرین اعزامشان که از ماهیت سفرش مطلع بودم خیلی نگران بودم، حتی وقتی با هم حرف میزدیم میگفتم یه وقت جلو نری! او هم خیالم را راحت میکرد و جواب میداد: خیالت راحت، کیلومترها با دشمن فاصله دارم.
در زمان حضورشان در سوریه با هم ارتباطات تلفنی داشتید؟ محور صحبتهای آن روزها را به خاطر میآورید؟
هفتهای چند بار با هم حرف میزدیم. به خاطر دارم در زمان شهادت شهید محسن حججی، نوید در سوریه بود و خیلی از این مسأله ناراحت شده بود که از دیگر رفقایش عقب مانده است. با ما تماس گرفت و تأکید کرد حتماً حتماً در مراسم تشییع پیکر شهید حججی شرکت کنیم. شهید محسن حججی اول محرم شهید شدند و ایشون آخر صفر. خیلی دوست داشت مثل ایشون شهید بشه و به آرزویش رسید و با قساوت سر از بدنش جدا کردند.
در زمان شهادت شهید محسن حججی، نوید در سوریه بود و خیلی از این مسأله ناراحت شده بود که از و و دیگر رفقایش عقب مانده است
از چگونگی و روز شهادت ایشان برایمان بفرمائید.
آخرین باری که تماس گرفت گفت که چند روزی تماس نمیگیرد. این چند روز خیلی نگرانش بودیم و چشم به راه تماسش. بیست روز بعد بدنش در بین ابدان مطهر شهدا پیدا و خبر شهادتش اعلام شد. من همیشه میگویم شهادت و روزهای بعد از رسیدن خبر شهادت نوید یک طرف، چیزی که در آن ۲۰ روز بر ما گذشت یک طرف.
این خبر چگونه به شما رسید و مواجهه شما و خانواده با این خبر چگونه بود؟
بعد از پیدا شدن پیکرش، دوستانش خبر شهادت را به ما دادند اما هنوز پیکری در اختیار ما نبود و برای شناسایی قطعی پیکر باید آزمایش دی ان ای انجام میگرفت. چند روزی از شهادت پیکر بی سر نوید میگذشت و پیکرش وضعیت خوبی نداشت. این نوع شهادت و شناسایی خیلی برای ما غافلگیر کننده بود. همگی شوکه شده بودیم. به قول مادرم که همیشه میگن ما از راهی که نوید رفت ناراحت و پشیمان نیستیم، فقط دلتنگیهایش است که اذیتمان میکند.
در این مدت هیچ وقت با قضاوتهای ناعادلانه و کنایههای غیر منصفانه مثل عاملیت پول برای کشیده شدن امثال برادرتان به این سمت و سو چیزی شنیدید؟ عکسالعملتان به آن چه بود؟
بله، اوایل که نوید تازه شهید شده بود با شنیدن این حرفها خیلی ناراحت میشدیم. حتی به ما میگفتند شما بابت عکسی که سر در خانهتان گذاشتهاید، پول میگیرید. اما مادرم همیشه در جواب این حرفها میگوید: ما با خدا معامله کردیم نه بنده خدا، بگذار هر چه دوست دارند بگویند، مهم این است که فرزندم عاقبت بخیر شد.
در پایان ضمن تشکر از شما برای قبول فرصت مصاحبه و از اینکه وقتتان را در اختیارمان قرار دادید تقاضا دارم اگر حرفی باقی مانده است که ذکر آن را ضروری میدانید بفرمائید.
دوست دارم این را بگویم که ایشان با چله زیارت عاشورا گرفتن و به ایشان هدیه کردن خیلی کار راه میاندازند و تا به حال زیاد این کار را کردهاند. در دل نوشتهای گفتن چله زیارت عاشورا بگیرید و هدیه کنید، من حاجت دل شما را میدهم. اگر هم نتوانستم آن دنیا جبران میکنم. به امید عاقبت بخیری همه ما و ظهور هر چه سریعتر امام عصر و اینکه رهرو شهدا باشیم، انشاالله.
نظر شما