۱۵ شهریور ۱۳۹۹، ۹:۱۱

گزارش مهر از کودکان کار؛

«ک، ا، ر» حروف الفبای محصلین کوچک دیار خاک و آتش

«ک، ا، ر» حروف الفبای محصلین کوچک دیار خاک و آتش

قزوین- «ک، ا، ر» حروف الفبای محصلین کوچک دیار خاک و آتش است که به جای تحصیل با فعالیت در کوره های آجرپزی دنبال نوشتن مشق زندگی و معیشت هستند.

خبرگزاری مهر - گروه استان‌ها، مرضیه اردکانی: کارگران کوچک دیار خاک و آتش، تحصیل، تعطیل بردار نیست. حتی اگر وضعیت عادی زندگی با هجوم یک ویروس مختل شود، اما تحصیل و علم آموزی ادامه دارد.

هر چند این روزها شیوه درس خواندن تغییر پیدا کرده؛ اما تعطیل نشده است. پس شروع به نوشتن حروف الفبا کنید و بنویسید «کاف» «الف» «ر». سپس بخوانید «کار». آموزش همین واژه سه حرفی برای شما کافی است. حالا در کنار والدین خود کار کنید و کمک کنید تا هرچه سریع‌تر کامیون‌ها پر از بار آجر شوند و به مقصد بروند.

برای ساختن دیوارهای مدارس و دانشگاه‌ها به آجر زیادی احتیاج است، برج‌ها و ویلاها هم نیمه کاره اند. ساختمان‌های شهر هم آجر می‌خواهند. دستی بر خاک ببرید و کمک کنید تا آجرها و خشت‌ها آماده شوند و فرم بگیرند. فرغون‌های این جا، اسباب بازی شما هستند. پس با آنها آجرها را به کناری ببرید و بچینید.

کوره‌های بزرگ و تاریک مگر بازیگاه شما نیستند؛ به بزرگترها کمک کنید و با تفریح و بازی، آجرها را درون کوره‌ها بچینید. آتش که در سقف کوره‌ها روشن شد؛ شما شادی کنید تا صدای خنده‌هایتان با صدای زبانه‌های آتش، زمین این جا را به وجد آورد. تلاش کنید تا ساخت و سازها ادامه داشته باشد. اما تعدادی آجر برای خودتان نگه دارید و دیواری بسازید و آرزوهای خود را پشت آن دیوار قرار دهید تا سالم و دست نخورده بمانند. شاید روزی این دیوار خراب شود و آرزوهای شما پر و بال بگیرند تا شما را به اوج برسانند.

خنده‌های کودکان کار، تنها طراوت منطقه کوره‌های آجرپزی به شهر شال می‌رویم. شهری از توابع شهرستان بویین زهرا در استان قزوین که معروف به شهر خشت و آجر است. شهری که با هنر کهن و قدیمی کوره داری از دیرباز قطب تولید آجر مرغوب و اعلا بوده و هنوز هم هست.

در حومه شهر، کوره‌های آجرپزی با شعله‌های خود، بر روی زمین خشک و بایر، هم نوای گرمای تابستان شده اند، در این منطقه بیش از ۵۰ کوره فعال بوده و تولید بالای خشت و آجر دارند. در کنار هر کوره محل اقامتگاه کارگران و خانواده‌های آنها در یک فضا با اتاق‌هایی در کنار یکدیگر است. ولی سرویس بهداشتی و حمام آنها برای همه مشترک است.

کارگران کوره از کوچک و بزرگ، بعد از ساعت‌ها کار روزانه در زیر گرمای آفتاب، باید چند ساعت در صف سرویس بهداشتی و حمام باشند. این جا تا چشم کار می‌کند؛ خاک و آجر و خشت است. تنها طراوت این منطقه، چهره‌های خندان و بشاش کودکان کار است که هم پای والدین خود در مراحل مختلف تولید آجر و خشت کار می‌کنند و خنده‌های شیرین خودشان را نثار این طبیعت گرم و خشک می‌کنند.

وضعیت تحصیلی بچه‌های این منطقه در لابه لای مشکلات مالی و فرهنگی والدین، قوانین پیچیده و بی مهری بعضی از مسئولین، ناپیدا و گم است. کوره‌های آجرپزی شال، محل کار و محل زندگی تعداد زیادی از خانوارهای پر جمعیت است. اما به نظر می‌رسد این جا یک ناحیه فراموش شده از دید مسئولان بهداشتی، آموزشی، فرهنگی، تفریحی و در مجموع فارغ از هر نوع امکانات اولیه زندگی است.

کودکانی که فراموش کردند هنوز بزرگ نشده اند به هر کوره‌ای که می رسیم؛ بچه‌های آن جا با چهره‌هایی آفتاب سوخته اما معصوم و اغلب با پاهایی برهنه و آغشته در خاک به استقبال ما می آیند و ما را به محل تولید خشت و آجر در کوره‌ها می‌برند.

این بچه‌ها مانند یک استاد کار بزرگ، مراحل تهیه خشت و پخت آجر را توضیح می‌دهند. از وضعیت زندگی و تحصیل و آرزوهای آنها می‌پرسیم. برخلاف انتظار ما شکایت چندانی از وضعیت زندگی خود ندارند. این کودکان آن چنان با خاک و گل و آتش کار کردند که به عناصر دیگری در سرنوشت خود فکر نمی‌کنند.

تلخی ماجرا در این است که شاید کودکان کار، کودکی خود را فراموش کرده باشند. اما همه خوب می‌دانیم که آنها هنوز بزرگ نشده اند و باید کودکی و نوجوانی کنند.

میثم ۹ ساله و امیرحسین ۸ ساله دو پسر عمویی هستند که زودتر از بقیه صحبت می‌کنند. میثم که باید به کلاس چهارم برود؛ می‌گوید: از ماه خرداد تا آخر شهریور به این جا می‌آییم و کار می‌کنیم. از مهرماه با خانواده ام به نظرآباد می‌رویم تا من و برادرم به مدرسه برویم. دوست دارم دانشمند شوم و وسیله‌های جدید اختراع کنم.

امیرحسین هم که باید به کلاس سوم برود؛ می‌گوید: کار کردن را خیلی دوست دارم. من هم می‌خواهم مثل میثم در آینده دانشمند شوم. من کار کردن در کوره را هم دوست دارم.

ستایش یک دختر ۱۱ ساله است که مدتی، از تحصیل عقب مانده و تازه کلاس سوم را تمام کرده است. عشق زیادی به درس خواندن دارد و این از لحن کلامش کاملاً معلوم است. ستایش پاسخ می‌دهد: دوست دارم فقط درس بخوانم. البته از کار کردن هم شاد می‌شوم؛ اما تصمیم گرفتم حتماً به دانشگاه بروم. خواهر من خیلی زود ازدواج کرده است. اما من اول می‌خواهم درسم را بخوانم و حتماً یک پزشک بشوم.

لیلا دختری از اتباع است که سه سال پیش با خانواده خود از شهر نرجه به ایران آمدند. او باید به کلاس پنجم برود و می‌گوید که می‌خواهم مثل ایرانی‌ها دکتر شوم. در جمله او تاکید در واژه ایرانی بودن خیلی بیشتر از دکتری است. کاملاً مشخص است که واژه غیر ایرانی، او را خیلی آزار می‌دهد. می‌خواهد درس بخواند و دکتر شود که شاید او را یک ایرانی به حساب آورند.

در بین بچه‌ها، پسری با نام میرزا که ۱۵ سال دارد؛ صحبت‌های قابل تأملی می‌کند و می‌گوید: بنویسید پدر و مادر من از اتباع هستند. اما من در خاک ایران دنیا آمده‌ام و ایران را دوست دارم. نمی‌خواهم به افغانستان باز گردم. دوست دارم همین جا درس بخوانم و به این کشور خدمت کنم.

میرزا در مورد وضعیت کار و تحصیلش به خبرنگار مهر توضیح می‌دهد: امسال به کلاس هشتم می‌روم. کار کردن در کوره‌های آجرپزی را خیلی دوست دارم. در کنار کار کردن، درس هم می‌خوانم تا خلبان شوم. من به همراه خانواده‌ام از ماه مهر به قزوین می‌رویم تا با خواهرانم و برادرم بتوانیم درس بخوانیم. مدرسه‌های شال و اسفرورین بچه‌های افغان را قبول نمی‌کنند. فقط در قزوین به یک مدرسه که تعیین کردند؛ می‌توانیم برویم. اما من زندگی در این کوره‌ها را از قزوین بیشتر دوست دارم. قزوین شلوغ است.

بچه‌های آن جا با ما به پارک و سینما نمی آیند. ولی در اینجا همه مثل هم هستیم. کنار هم کار و زندگی می‌کنیم. قزوین پر از بن‌بست است. اما در این منطقه هیچ بن بستی وجود ندارد. برای همین خلبانی را دوست دارم تا در آسمان بدون هیچ بن‌بستی پرواز کنم. اگر مشکلات مالی ما کمتر شود؛ حتماً به دانشگاه می‌روم.

از میان بچه‌ها دخترکی ده ساله به نام نجیبه جلو می‌آید و بدون هیچ مقدمه‌ای می‌گوید: ما همه دوست داریم به مدرسه برویم اما هیچی نداریم. برای ما کفش و کیف می‌آورید؟ آیت الله و ساجده هم می‌گویند: بنویسید که ما دوست داریم معلم بشویم و البته نعیمه یک دختر شیرین ۵ ساله هم برای این که در این گفت و گو سهیم شود؛ با گفتن آرزویش موجب خنده ما می‌شود.

او می‌خواهد گلی در باغ شود! اما داستان یعقوب پسر ۱۱ ساله‌ای که فرزند یک مادر ایرانی و پدر افغان است؛ متأثر کننده تر از بقیه است. پدر او اوراق هویت ندارد. برای همین یعقوب و خواهر و برادرش هم شناسنامه ندارند. هیچ کدام از این سه فرزند تا الان به مدرسه نرفتند و بی سواد هستند.

آنها حتی در پاییز و زمستان هم در این کوره‌های آجر پزی می‌مانند و کار می‌کنند، چون هزینه اجاره و زندگی در قزوین در طول سال تحصیلی را ندارند. ورود به مدارس شال و اسفرورین هم برای آنها ممنوع شده و آنها به دلیل فقر از تحصیل در قزوین جا مانده اند. آرزوی خاک خورده یعقوب این است: دوست دارم مهندس شوم و با این آجرها خانه بسازم. اما خانواده من وقتی که مدارس باز می‌شوند؛ نمی‌توانند به قزوین بروند.

چون در قزوین هیچ کاری برای پدر و مادرم نیست. هزینه اجاره خانه هم نداریم. برای همین در سرتاسر سال در این منطقه می‌مانیم و کار می‌کنیم. من با خواهر و برادرم همیشه آرزوی درس خواندن داریم، در حالی که ما ۱۰ دقیقه هم نمی‌توانیم در کنار گرمای این کوره‌ها بایستیم. این بچه‌ها ساعت‌ها در کنار این کوره‌ها هم کار می‌کنند و هم بازی، حسرت‌های سرد مادرانه در میان گرمای کوره‌ها فرزندانت را برای کار کردن آموزش می‌دهی. پسرانت را از همان کودکی یک بزرگسال بار می آوری و دخترانت را به دلیل شرایط فرهنگی و اقتصادی خیلی زود به خانه بخت می‌فرستی. اما مگر می‌شود که مادر باشی و آرزوی تحصیل و موفقیت و خوشبختی فرزندانت را نداشته باشی.

این بار با مادران ساکن کوره‌های آجرپزی شال درباره تحصیل فرزندانشان گفت و گو می‌کنیم.

گل بشرا مادر ۴ فرزند می‌گوید: ۱۰ سال است که از افغانستان به ایران آمدیم. فرزندان من به مدرسه شال نمی‌توانند بروند. برای تحصیل آنها مجبور هستیم از ماه مهر به قزوین برویم و اتاقی را کرایه کنیم. هزینه کرایه و تحصیل بچه‌ها برای ما سنگین است. اما به خاطر تحصیل آنها مجبور هستیم این سختی‌ها را تحمل کنیم.

در ۴ ماهی که اینجا هستیم؛ به صورت خانوادگی سر کوره‌ها کار می‌کنیم. در قزوین هم برای تأمین هزینه تحصیل و کرایه خانه و زندگی خود، گردو و پسته می‌شکنیم. بچه‌های این جا حتی به اندازه کافی لوازم تحریر و پوشاک و کفش ندارند.

یک مادر ۳۱ ساله با شش فرزند به خبرنگار مهر می‌گوید: چهار دختر و دوتا پسر دارم. دو تا از دخترهایم زود ازدواج کردند. اما دو تای دیگر را نمی‌گذارم زود ازدواج کنند. می‌خواهم با تمام سختی‌هایی که داریم؛ آنها درس خود را ادامه بدهند.

افسانه سارایی، مادر ۲۶ ساله ایرانی از وضعیت تحصیل فرزندانش ناراحت است و توضیح می‌دهد: شرایط کرونایی الان باعث شده تا تدریس‌ها مجازی شود. در این جا اغلب والدین بی‌سواد و کم سواد هستند. معلم‌ها در تدریس مجازی از والدین می‌خواهند تا از بچه‌ها امتحان بگیرند. زمانی که خود ما سواد زیادی نداریم؛ آموزش و پرورش چه انتظاری از ما دارد که به بچه‌های خود کمک کنیم و از آنها امتحان بگیریم. البته معلم‌ها زحمت می‌کشند. اما شرایط برای بچه‌های ما خیلی سخت شده ضمن این که امسال از ۱۵ شهریور مدارس باز می‌شوند و ما در این تاریخ هنوز سر کوره‌ها کار می‌کنیم. گوشی‌های تلفن همراه در این جا خوب آنتن نمی‌دهند و این مشکل بزرگی برای تحصیل فرزندان ما است.

در این میان مادر دیگری می‌گوید: بنویسید که خیلی از ما خانواده‌ها هنوز نتوانستیم گوشی‌های هوشمند تهیه کنیم. سال تحصیلی قبل، چهار فرزند محصل من از ادامه تحصیل باز ماندند و امسال هم اگر آموزش مجازی و نیمه حضوری باشد؛ باز هم فرزندانم از تحصیل جا می‌مانند؛ چون توان تهیه گوشی هوشمند را نداریم. امیدوارم به ما کمک کنند تا بچه‌های کوره‌های آجر پزی به درس خود ادامه بدهند.

فاطمه ۲۳ ساله مادر سه فرزند هم ماجرای پیچیده‌تری دارد. او یک زن ایرانی و همسرش از اتباع است ولی اوراق هویت ندارد. آنها در سال تحصیلی هم در این منطقه می‌مانند و کار می‌کنند. چون هزینه زندگی و تحصیل بچه‌ها را در قزوین ندارند. او در این گفت و گو تاکید می‌کند: دو سال است که به دنبال اوراق هویت همسرم هستم، به دادگاه هم رفته ام اما هنوز جوابی نگرفتم. هرچقدر پیگیری می‌کنم به نتیجه نمی‌رسم. با توجه به این که خودم ایرانی هستم؛ ولی هر سه فرزندم بدون شناسنامه هستند، نه ایرانی به حساب می آیند و نه افغانی. بیشترین درد من بی سوادی فرزندانم است. علی پسر بزرگم ۱۱ سال دارد اما سواد ندارد.

اگر هزینه مسکن و تحصیل بچه‌ها را داشتم؛ حتماً پاییز و زمستان به قزوین می‌رفتم تا آنها درس بخوانند، ای کاش مدرسه شال این بچه‌ها را پذیرش می‌کرد تا بدون رفتن به قزوین درس بخوانند.

همیشه انسان‌هایی هستند که غبار آرزوهای انسان‌های رنج کشیده را با دستان مهربان خود پاک می‌کنند و به آن برق امید می‌دهند؛ حال دیگران را خوب می‌کنند تا مهربانی زنده بماند. بچه‌های کار کوره‌های آجرپزی شال، منتظر این انسان‌ها هستند.

یادمان باشد در گوشه‌ای از شهر کودکانی هستند که به جای درس خواندن باید کار کنند تا زندگی را اداره کنند اما شاید ما بتوانیم با کمک‌های خود در تأمین هزینه و وسایل تحصیل آرزوی سواد دار شدن آنها را به واقعیت تبدیل کنیم.

کد خبر 5011646

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha