خبرگزاری مهر، گروه استانها – آناهیتا رحیمی: شاید از تراوش ذهنم فراتر رود؛ لبخند و بغضهایی را میگویم که در لنز دوربین حاج بهزاد پروین قدس، خود را جا گذاشتهاند؛ جعفر چند دقیقهای قبل از عملیات، قرآنی را بوسیده و با لبخندی وداع کرده است و شاید هم رزمندهای با بغض و آرزوی شهادت، چشمانش خیس شده است؛ کسی چه میدانست کدام رزمندگان دوباره برمی گردند و کدام یک به میهمانی ملکوت دعوتاند.
عکسهای حاج بهزاد پروین قدس، فصل نا پایان عاشقی است که گاه پیروزی و صلابت را به تصویر کشیده و گاه دلشوره برگشت رزمندگان را به خود گرفته است؛ خودش که میگوید هر کجا که رزمنده مینشست من باید بلند میشدم تا صلابت و ایستادگی بچههای غواص را به رخ جهان بکشم.
خردسال بودم و چندان چیزی از جنگ و شهادت نمیدانستم تا اینکه روزی در گلزار شهدای وادی رحمت، خیره به عکس شهدایی شدم که گویی آرام خفته بودند؛ همه اشک میریختند و من هم با بغضی کودکانه نظارهگر لالههای در خون غلتیده بودم. همه از جنگی نابرابر میگفتند اما من چیزی نمیفهمیدم قدری عجیب است اما چه میدانستم روزی دست تقدیر مرا به عکاس عکسهایی خواهد رسانید که از دوران کودکی در ذهنام مانده است.
مستند سازی ۷۲ هزار فریم از جنگ
حاج بهزاد پروین قدس در سال ۱۳۴۳ در سومین روز از عید نوروز در یک خانواده مذهبی در تبریز به دنیا آمده و در کنار مادری نقاش و بر حسب علاقه ذاتی خود، راوی و عکاس هشت سال دفاع مقدس شده است؛ عکسهایی که از ۷۲ هزار فریم گذشته و تاریخ جنگ را به خوبی روایت میکند.
با خبر شدن از اولین روز جنگ ایران و رژیم بعثی عراق، اینگونه بر زبان عکاس پر توان و فعال جبهههای حق علیه باطل جاری میشود که در آن روزها پسری ۱۶ ساله بود که پدرش در میان فامیل، مرد موجهی بود و آگاهیهای لازم را نیز به او میداد.
آغاز جنگ تحمیلی برابر با روزی بود که در خانه نشسته بودیم و پدرم صحبت از سفر چند روزه خود به تهران میکرد؛ ما شور و شوقی داشتیم که جنگ شده و تا چند روز دیگر تمام میشود اما پدرم بر حسب تجربه و تدبیر خود، میگفت که جنگ چیز خوبی نیست و سالها طول خواهد کشید؛ دشمن در پی خاموش کردن چراغ اسلام است و تا به این هدف خود نرسد دست بردار نیست.
با دستکاری شناسنامه خودم به مناطق جنگی اعزام شدم
هر زمان که صحبت از اعزام به جبهههای حق علیه باطل میشود، محدودیت سنی سد راه دلدادگانی میشود که دوست دارند هر طوری که شده پایشان به جبهه برسد؛ حاج بهزاد پروین قدس نیز یکی دیگر از عاشقانی است که با دستکاری شناسنامه خود به آرزوی قلبی خود دست یافته و همانند روز تولد خود در یکی از روزهای عید نوروز در سال ۱۳۶۰ راهی جبهههای حق علیه باطل شده است.
حاج بهزاد پروین قدس خاطراتی از دوران قبل از انقلاب نیز دارد که کلیشه حضرت امام خمینی (ره) را شبها به طور مخفیانه با اسپری بر در و دیوار شهر حک میکرد؛ اما شاید قصه عکاسی و ثبت لحظات خوب و بد چرخ روزگار، از سفر به خانه خدا در دوران قبل از انقلاب اسلامی آغاز شده باشد که با خریدن یک دوربین ۱۲۰ ساده، صحنههایی از کوهنوردی و دوران پیروزی انقلاب اسلامی را به تصویر کشیده است.
برخی شاید گمان کنند که حاج بهزاد پروین قدس تنها عکاسی بود که آتش میادین جنگ را به تصویر میکشید اما باید گفت که رزمندهای بوده است که علاوه بر سلاح جنگی، دوربین عکاسی را نیز به همراه داشته است.
هنوز هم این سلاح را در دست دارم
حاج بهزاد پروین قدس، بلوغ هنر خود را در دوران جنگ میداند و میگوید: من خودجوش به ثبت تصاویر و یا حتی نقاشی از رزمندگان، سنگرها و نوشتن خاطرات جنگی اقدام میکردم که بخش اعظم آن، عکاسی با یک دوربین اسمینای روسی بود؛ عکاس سازمان و یا واحد صمعی- بصری لشگر نبودم و کسی هم به من محول نکرده بود بلکه در واحدهای تک تیرانداز، قرارگاه، مخابرات، آرپی جی و اطلاعات عملیات نیز حضور داشتهام و در کنار این کثرت رزمندگی، دوربینم همیشه کنارم بود و تا کنون نیز این سلاح را در دست دارم.
عکاسی در بحران برای خودش اوصافی دارد؛ قدری سخت است و زمانی که رزمنده کمین کرده و سر خود را پایین میآورد، عکاس، تازه باید برخیزد؛ در آن روزها هوای جنوب خیلی گرم بود و دوربین زیر آن آتش سوزان به حدی داغ میشد که چند باری در حین عکاسی صورتم سوخته بود.
خوب به یاد دارم که نگاتیوها را لابه لای یخها در داخل یک یخچال کائوچویی میگذاشتم تا گرمای هوا آنها را فاسد نکند و همیشه با رفتن به عملیات، وصیت نامهای مینوشتم که اگر من شهید شدم این عکسها را چاپ کنید اما نشد که شهید شوم. اما زمانی که این عکسها را چاپ کردیم پیگیری بیشتری از رزمندهها و خانوادههای شهدا به دنبال من بودند تا عکس همرزم و یا پسرشان را از من بگیرند.
دغدغهام این بود که کدام از عکسها را میتوانم در دست بگیرم
گویی سختیها نیز در کنار این جنگ نابرابر، جاخوش کرده بود؛ فیلم پیدا نمیشد و زمانی هم که فیلم پیدا میشد امکان ظهور نبود اما حاج بهزاد، مرد ثبت تصاویر بود و تنها دغدغهای که در آن روزها داشت تخمین زدن ظهور عکسها از میان ۳۶ عکس بود که کدام را میتواند در دست بگیرد.
عکاسهای خارجی هم در جنگ حضور داشتند
در آن زمان عکاس خارجی هم در جبهه به چشم میخورد و به خصوص در عملیاتهایی همچون عملیات خیبر که رژیم بعثی عراق، این مناطق را بمباران شیمیایی زده بود خبرنگاران خارجی از جنایات رژیم بعثی عراق عکسهایی نیز تهیه میکردند.
حاج بهزاد پروین قدس، جایگاه عکاسی دوران دفاع مقدس در جهان را چنین بیان میکند که اگر از حیث همزاد پنداری نگاه کنیم احساس میکنم که آنها نسبت به ما خیلی پای کار بودند یعنی آنها همان شناخت و تأثیری که از عکس میتوانم بگیرم را دریافته بودند اما این برای ما اتفاق نیفتاد.
جهانی کردن عکسهای جنگ دغدغه ماست
عکاس که باشی دوربین عکاسی به جانت گره میخورد و عزیز دردانهای میشود که دوست داری همیشه در دستت بگیری و مشغول ثبت لحظات باشی؛ حاج بهزاد نیز اعتقاد دارد که یک فرم عکس میتواند جنگ را خاموش کند و یا حتی جنایات تجاوزگرانه را به تصویر بکشد البته چه در زمان حاضر و چه در زمان جنگ، نگاهها قدری بسته بود؛ عکاسهای دیگر هم حضور داشتند اما عکاسهای ی که خودجوش مشغول عکسهای ماندگاری بودند کم بود و جهانی کردن عکسها دغدغه همیشگی ماست.
پای صحبتهای حاج بهزاد پروین قدس که بشینی، تازه حرف میزند؛ در جنگ بوده دیده و شنیده اما همواره با تبسم خاصی سخن میگوید؛ گویی بار اول است که این حرفها به گوش تو میخورد.
صلابت و ایستادگی عکسهای غواصی را بیشتر دوست دارم
شهادت از دید ما یک اوج تعالی است اما ممکن است دیگران چنین نگاهی نداشته باشند؛ من صلابت و ایستادگی عکسهای غواصی را بیشتر از تمام عکسها دوست دارم چرا که شهادت، پیروزی، سخاوت و رشادت را به تصویر میکشد.
دوره غواصی با تمام سختیها عالمی داشت رزمندگانی که به ظاهر سنشان کم بود اما کار بزرگی انجام میدادند؛ اروندی که شکافتند تا فاو را بیرون بکشند و گذشته از آن ایستادگی در مقابل دشمن و سلاحهای آتش زا نشان از این بود که دل بزرگی داشتند و رفتند.
من در عکاسی به دنبال اینکه عکسهایم حالت جشنوارهای داشته باشد و یا اینکه ببینم کدام عکسهایم خوب است یا نه نیستم؛ صحنههایی که وداع و زندگی در جنگ را نشان میدهد و یا عملیات و عزاداری در جنگها هر کدام برای خود حدیثی دارد و دیگران در مورد عکسهایم باید نظر بدهند چرا که ممکن است عکسی برای من یک دنیا باشد اما مخاطب نتواند با آن ارتباط برقرار کند.
ایستادگی پوتین و استخوان، برای من دنیایی است
مکه برای شما، فکه برای من؛ بالی نمیخواهم این پوتینهای کهنه هم میتوانند مرا به آسمان ببرند؛ ناخودآگاه جملهای از شهید مرتضی آوینی به ذهنم رسید و میخواهم بگویم که حاج بهزاد نیز راز این پوتینهای کهنه را فهمیده و در میان تمام عکسهای خود، عکس پوتین و استخوان با حالت ایستاده را خیلی دوست دارد و اعتقاد دارد درست است که برخی میگویند این عکس، خشن است اما ایستادگی این عکس برای من دنیایی است.
حاج بهزاد راز موفقیت عکاس را غلبه بر احساسات میداند چرا که برای ما یک فرهنگ و ادبیات برخاسته از سیدالشهداء، سیره اهل بیت و تفکر روحاللهی بود؛ شهید بدون سر برایم دردآور بود و سعی کردهام که خودم را کنترل کرده و آن عکس را ثبت کنم و یا اینکه همسر شهیدی که جمجمه را در دست گرفته و با آن حرف میزند خیلی دردآور بود اما با تمام شرایط ممکن، آنها را ثبت کردهام.
هنر حاج بهزاد پروین قدس تنها در عکاسی خلاصه نمیشود؛ او دنیایی از اشیا متعلق به شهدا و حتی نامههای ارسالی از سوی کودکان به جبههها را در دل خود جای داده است و تنها علاقه باطنی او را به سمت این کار ارزشمند کشانیده است؛ اما لابه لای صحبتهایش دغدغه موزهای برای به نمایش گذاشتن آثار هشت سال دفاع مقدس را دارد، آثاری که باید سم زدایی شده و مواد نگهداری به این آثار زده شود.
کشورهایی مثل آلمان و یا ویتنام بعد از جنگ، موزههایی را برای خود دست و پا کردهاند اما در ما نگاهی برای جمع و ثبت این آثار نبود بلکه این حسها را خودمان تجربه کردهایم؛ علاقه باطنی من سبب شد که هر چیزی که ارزش ماندگاری دارد را جمع کنم چرا که میدانستم بچههایی که غواصاند امروز در آب هستند و فردا نیستند و این مسئله را در چندین جبهه درک کرده بودم و به این خاطر، به دنبال آن بودم تا از هر کدام از رزمندگان، دست خطی بگیرم.
وصیتنامههای رزمندگان را پیش خودم نگه میداشتم
در آن روزها، یک اتاق محقر پاتوق من و رزمندگان بود که گاهی به اینجا سری میزدند و من هم بدون هیچ معطلی، بساط مصاحبه و عکسهای پرتره را مهیا میکردم و موقع رفتن نیز هر کدام از رزمندگان، وصیت نامه خودشان را به من میدادند. با این حساب دیگر هیچ مشکلی وجود نداشت و خدایی نکرده اگر یکی از همین رزمندگان شهید میشد، سریع تراکت، پوستر و حتی اعلامیه شهید را آماده میکردم و با کمک موتورسوارها در ۶ نقطه تبریز پخش میکردیم.
قصه نامههای ارسالی کودکان به رزمندگان
در آن روزها، آقای متین و واقفی در پست خانه جبهه حضور داشتند و وظیفه ارسال کردن نامههای رزمندگان به خانوادهها و پخش نامههای دریافتی در بین گردانها را بر عهده داشتند؛ نامههای ارسالی کودکان به رزمندگان خیلی جالب بود که حتی پول قلک خود را نیز داخل پاکت نامه گذاشته و درخواست میکردند تا به دست یک رزمنده اسلام برسد اما من از شما عکس میخواهم.
این نامهها از شهرهای دور و درازی به جبهه ارسال میشد و من نیز از روی علاقه شروع به جمع کردن این نامهها کردم و علاوه بر اینکه به این کودکان جواب میدادم نقاشی و حتی عکسی از جبهه، خاکریز و خود شهدا برای آنان ارسال میکردم و این شد که این نامهها تا پایان جنگ ادامه یافت. هیچکدام از آنها را ندیده بودم و گاهی هم به دلیل مجروحیت و عدم پاسخگویی در چنین شرایطی، نگران حال من میشدند.
اعلامیههایی که چاپ و ماندگار شد
بحث اعلامیههای شهدا نیز بخشی از آثاری بود که به دلیل نادر بودن به ذهنم رسید؛ چون آن زمان محدودیتهایی نظیر مشکل فنی و کاغذ برای چاپ اعلامیه داشتیم؛ گاهی چاپخانهها ناز میکردند و گاهی هم با قیمت بالایی چاپ میکردند و این جرقهای شد که از سال ۶۰ تا ۶۷، شروع به چاپ و جمع کردن اعلامیههای شهدا کنم که تعداد آنها به بیش از ۲ هزار اعلامیه رسیده است. چند سال پیش بود که بخشی از این اعلامیهها را در دیوار بیرونی مصلی امام خمینی (ره) چسباندیم که بازخورد خوبی هم داشت.
تلخیها همیشه هستند و در دوران هشت سال دفاع مقدس نیز پای ثابتی داشتند و زمانی که از حاج پروین قدس تلخترین خاطره را میپرسم از روزی برایم میگوید که هواپیمای میگ عراقی در اهواز، چند بمب را روی ترابری لشگر رها میکند اما این بمبها به ترابری لشگر نخورده و نزدیک میدان به زمین میافتد.
رفتن به سمت میدان و روبرو شدن با صحنه تلخ و دهشتناکی که حاج بهزاد پروین قدس میگوید در این لحظه دوربینام کنارم نبود اما اگر هم دوربین به دست بودم از صحنهای که ترکش به سینه مادر اصابت کرده و کودک خردسال او بدون اینکه بفهمد مادرش شهید شده و با خون روی سینه مادر بازی میکند، عکس نمیگرفتم چرا که خیلی صحنه سنگین و غمانگیزی بود.
اما بعد از چند دقیقه مکث، میگوید جنگ تنها انداختن گلوله نبود گاهی هم شوخ طبعی بود به گمانم این را گفت تا بغض بیشتر از این حنجرهاش را نفشارد؛ جزیره مجنون اوصافی برای خودش داشت در آنجا حیوانات خوک صفتی به نام چاققالها بودند که به هیچ چیزی رحم نمیکردند؛ از پنیر گرفته تا تنقلات رزمندگان و حتی با جسارت به پیکر شهدا، انگشت آنان را نیز میخوردند. جالب اینجاست که از ترس چاققالها به سرویس بهداشتی شناوری که روی آب درست کرده بودیم نمیتوانستیم برویم و یا موشهای صحرایی عظیم الجثه که حتی گربهها هم حریف آنها نمیشدند و خودمان برای کشتن این موشها دست به کار میشدیم.
یک شب خسته و کوفته از اهواز برگشتم، رنگ و رویی برایم نمانده بود خوب به یاد دارم در آن روز ۵ بار برای بردن شهدا به اهواز رفته و برگشته بودم و از شدت خستگی توانی برایم نمانده بود که شهید حاج تقی فیروزی گفت: حاج بهزاد دیگر هیچ کاری نکن و فقط برو بخواب؛ قبل از خوابیدن کمپوت گیلاسی برایم آورد اما چیزی از گلویم پایین نمیرفت و با اصرار شهید فیروزی قدری از آب گیلاس خورده و از ترس موشهای صحرایی، در جایی از سقف سنگر بتنی جاسازی کردم و با سفارش به اینکه وقت نماز صبح بیدارم کنید خوابیدم.
نصفههای شب بود که با صدای بگومگو از خواب بیدار شدم و گفتند که بیا شهید آوردهاند؛ کم کم میخواستم بلند شوم که متوجه خیس شدن پیراهنم شدم و در دلم گفتم موشها سراغ این کمپوت رفته و آب آن را روی من ریختهاند، خواب آلود یک چیزهایی را از روی پیراهنم برداشته و میخوردم اما ناگهان به خودم آمدم و متوجه شدم که این چیزها که میخوردم شباهتی به کمپوت گیلاس ندارد و دراز و حالت مویی دارد؛ به یکی از بچهها گفتم تا چراغی بیاورد تا ببینم چه چیزی خوردهام، بله بعد دیدم که من میخواستم موشی را بخورم که کلی حالم بهم ریخت.
با خون خود لبیک یا خمینی را روی آسفالت جاده حک کرد
آن زمان جادهها از دست خمپارههای رژیم بعثی عراق در امان نبود و چاله چولهها باعث سختی در تردد میشد یک روز تصمیم گرفتیم که سر و سامانی به این جادهها بدهیم با چند نفر از بچهها به راه افتادیم. غفور رحمت زاده یکی از رزمندگان اهل اردبیل که روحیه شوخ طبعی نیز داشت کنار ما بود؛ در همین لحظه یک خمپاره بغل ما افتاد و ترکش به غفور اصابت کرد در حالی که خون فواره میزد و با شدت جراحتی که داشت وسط جاده نشسته بود و با خون خود لبیک یا خمینی روی آسفالت جاده حک میکرد و هر چقدر میگفتیم الان وقت این کار نیست گوشش به کسی بدهکار نبود.
حاج بهزاد پروین قدس، زخم خورده هشت سال دفاع مقدس است و در بیش از ده عملیات از جمله عملیاتهای مسلم ابن عقیل، والفجر ۱، بیت المقدس ۳، مهدی ادرکنی، عملیات مرصاد و … حضور یافته و ۵ بار مجروح شده است اما زمانی که از مهمترین دغدغه او پرسیدم تنها با تبسم گیرایی گفت: راستش را بگویم میخواهم به شهدا برسم.
به پایان آمد این دفتر، حکایت هم چنان باقی است؛ و حاج بهزاد پروین قدس سخن پایانی خود را اینگونه بیان کرد که در جایگاه خاصی نیستم که توصیهای بکنم اما بچههایی که علاقه مند به کارهای هنری به ویژه عکاسی هستند حیف است که عکاسی را به حاشیه ببرند چرا که عکاسی یک دنیاست و عالم جذاب و خوبی دارد. باید عکاسی مطلوب را درک کرده و کاری بکنند. تا برای نسل آینده رزومه و تاریخ خوبی باقی بماند.
روی دیگر حرفم، مسئولین است که باید تکانی بخورند واقعاً حیف است و نسل ما رو به اتمام است اگر قدری از این اختلاسها را به این سمت روانه کنند میتوانیم دهها آلبوم بزنیم؛ ۴۰ سال از جنگ تحمیلی میگذرد و ما ۴ آلبوم از تبریز نداریم؛ آلبومی که کارشناسی شده و با نگاه بین المللی همراه شود.
نظر شما