به گزارش خبرنگار مهر مراسم رونمایی از کتاب «روزهای لاجوردی» شامل زندگینامه سردار شهید سیدمهدی لاجوردی نوشته مریم عرفیان عصر امروز سه شنبه اول مهر در مرکز تبادل کتاب برگزار شد.
محمدرضا فرج زاد همرزم شهید لاجوردی با یکی از مسئولان تبلیغات در لشکر ۲۷ محمدرسول الله در ابتدای این برنامه گفت: خانم عرفانیان به من پیام دادند و گفتند کتابی از نظرات و مصاحبههایی دوستان شهید لاجوردی است که میخواهیم ویرایش و منتشرش کنیم. به عبارتی دیگر بنا بود کتاب بازنویسی شود. من از آقای سعید آذرفر از رزمندگان گردان بلال لشکر ۲۷ درخواست کردم کمکم کنند که ایشان به مدت حدود ۳ ماه شبها در گفتگوی تلفنی با خانم عرفانیان خط به خط کتاب را ویرایش کردند. در مرحله آخر هم آقای فرید سرمست حدود ۱.۵ ماه روی کتاب کار کردند و فکر میکنم دوستمان آقای عمار هم ۳ ماه روز متن این کتاب مشغول بودند.
کتاب لاجوردی برای بچههایی خوب است که داعیه مشتیگری دارند
وی افزود: میخواهم بگویم آن نسخه اولیه زیر و رو شد و همه چیزهایی که جمع شده بود به عبارتی شخم زده شد. اما اگر بخواهم از روزهای جنگ بگویم من در دیدارهای اول از لاجوردی بدم آمد. او قد رشیدی داشت و از نظر من عنق بود. اما خاصیت نیروهای تبلغیاتی جنگ این بود که هر طور شده خودشان را به طرف میچسباندند بنابراین من هم با لاجوردی دوست شدم و به او گفتم که اول کار از او خوشم نمیآمد. کتاب زندگی سیدمهدی لاجوردی برای بچههایی خوب است که داعیه مشتیگری و لوطیگیری دارند. لاجوردی شلوار لی میپوشید، موهای فر داشت و اگر در تهران دیده میشد کسی باور نمیکرد رزمنده، پاسدار و فرمانده باشد. او خیلی تودار و نمازشب خوان بود و در خصوصی میگفت «شهادت! کی سراغ من می آیی؟» یعنی کسی باور نمیکرد این جوان روزی شهید بشود.
رزمنده گردان بلال حبشی در بخش دیگری از سخنان خود خیلیها که با لاجوردی بودند میدانند آسیدمهدی چه موجودی بود؟ هنوز هم که هنوز است او تنها سرداری است که حتی یک کوچه یا خیابان به نامش نیست. گلایه ما هم همین است که چرا حتی یک نقاشی دیواری از این شهید در شهرمان نیست یا چرا این برنامهها و مراسمها اینقدر دیر برگزار میشوند. گلایه بعدی هم این است که چرا که به همه مدعوین داده نمیشود؟ امروز تبلیغات دیگر تبلیغات قدیم نیست و نمیشود با آوردن اسم ۴۰۰ رزمنده و یک صفحه کتاب حقشان را ادا کرد. جای شعبانعلی امیری در این کتاب خالی است. خیلیهای دگیر هم هستند که جایشان در کتاب خالی است و میتوانند با حضورشان تبلیغات غیرمستقیم باشند.
فرج زاده در پایان ضمن بیان چند خاطره از رزمندگان گردان بلال و شهید لاجوردی گفت: سیدمهدی خیلی مرد بود. من خواندم کتابش را به همه کسانی که داش مشتی هستند و میخواهند با شخصیت داش و جوانمرد اسلامی آشنا شوند. امیرخان قصاب هم شخصیت والای دیگری است که جا دارد کنار این شهید به او پرداخته شود. این بچهها خیلی مظلومند، به خدا مظلومند، مظلومند و مظلومند.
در بخش بعدی این نشست دختر شهید لاجوردی به شعرخوانی و بیان سخنانی درباره سختی خانوادههای شهدا که پدر از دست داده اند، پرداخت.
سخنران بعدی مراسم گلعلی بابایی بود که گفت درست ۴۰ سال را مجسم کنید که در مرزهای ایران چه میگذشت. مرز شلمچه، بهمنشیر، آبادان، سومار، هویزه، سوسنگرد، مهران، قصرشیرین و سرپل ذهاب درگیر چه غوغایی بودند؟ ارتش بعث آمده بود که به قول خودش فتح ۳ روزه خوزستان و فتح ۵ روزه تهران را داشته باشد. اما چیزی که جلویش را گرفت همت مردم و رهبری امام خمینی بود. دشمن با همه لشکرش آمده بود و پیشروی میکرد. جنگ هم فراز و فرودهای زیادی داشت و در وهله اول دشمن موفق بود و خیلی از شهرها را گرفت اما همان همت مردم و رهبری امام باعث شد رزمندگان ما نه تنها دشمن را از خاکمان بیرون راندند بلکه ورود به خاک عراق را هم تجربه کردند.
بچههای زرهی در ادبیات و تاریخ جنگ مظلومند
وی افزود: سیدمهدی لاجوردی یکی از یلان یگان زرهی لشکر ۲۷ بود. بچههای زرهی در ادبیات و تاریخ جنگ مظلومند. در کتاب «شراره های خورشید» بخشی هست که در آن به طلاییه و بچههای زرهی اشاره شده بود. بعد از چاپ کتاب دیدم بچههای سابق زرهی به طرز شدیدی از من تشکر میکنند که دستت درد نکند که از ما هم نامی بردی چون ما اصلاً در کتابهای خاطرات نبودیم. حالا خانم عرفانیان با کتابش کاری کارستان کرده و حق بچههای زرهی را تا حدودی ادا کرده است. اما حساب کنید که شهید لاجوردی یک نفر بود و بین نیروهای زرهی بچههای زیادی بودند که مثل او برجسته و خاص بودند.
این نویسنده دفاع مقدس ادامه داد: من کتاب روزهای لاجوردی را هم پیش از چاپ و هم پس از چاپ خواندم. دست اندرکاران تولید کتاب در زمینه پژوهش سنگ تمام گذاشتند و اطلاعاتی را که درباره شهید لاجوردی و نیروهای زرهی لازم بود آورده اند اما همانطور که گفتم این کتاب زندگی یک نفر است. آقای فرج زاده گله گذاری کرد اما من به ایشان می گویم عزیزان این گله را به خودمان بکنیم یعنی همت کنیم و درباره خودتان و خاطراتتان از شهدای زرهی بنویسید. خانم عرفانیان اسم شهید شعبانعلی امیری را در مقدمه آورد. این شخصیت خودش سوژه فیلم و کتاب است اما یک پرونده جداگانه است و نباید او را کنار لاجوردی دید.
بابایی گفت: آقای فرج زاده امروز گفتند خاطرات بچههای زرهی را با گروههای واتساپ یا تلگرام به اشتراک میگذاشتند. توجه کنید که واتساپ و تلگرام و کانال و … گذرا هستند و آنچه میماند کتاب است. لاجوردی با این کتاب در تاریخ میماند و اگر میخواهیم بچههای زرهی که کم هم به آنها ظلم نشده ماندگار شوند باید کتابشان را تولید کنید. پس همت کنید و آن چیزی را که در سینهها هست استخراج و مکتوب کنیم.
وی در ادامه گفت: کتاب روزهای لاجوردی نثری روان دارد. زنانه بودن نثر در جاههایی از کتاب مشخص است که مربوط به رابطه لاجوردی با اعضای خانواده اش است چون او علاوه بر رزمنده بودن، پدر خانواده هم بود. تاثیرگذارترین فصل کتاب هم همان فصل پایانی است که سید جعفر، برادر شهید لاجوردی به خانواده میگوید اسبابتان را جمع کنید تا به تهران برویم. به همین ترتیب بخشی از غربت خانوادههای رزمندگان و شهدا در شهرکهای پشت جبهه تصویر میشود. همانطور که گوشهای از آن را در فیلم سینمایی «ویلایی ها» دیدیم.
بابایی در پایان با شوخی خطاب به فرج زاده گفت: به برکت این کتاب با مفهوم لات و داش اسلامی هم آشنا شدیم و این مفهوم از امروز رسمیت پیدا کرد.
سردار دینی معاون هماهنگی لشکر ۲۷ محمدرسول الله نیز از دیگر سخنرانانی بود که در این مراسم به خاطره گویی از شهید لاجوردی پرداخت.
دیگران را بهخاطر ظاهرشان قضاوت نکنیم
مریم عرفانیان نویسنده کتاب نیز آخرین سخنران این مراسم بود که گفت: من سعی کردم که در کتاب فقط حقیقت را منتقل کنم. به همین جهت به نظرم این کتاب برای مطالعه کسانی که میخواهند شهید لاجوردی را بشناسند مناسب است. سیدمهدی موهایش را بلند میکرد، شلوار جین میپوشید و تیپ رزمنده متفاوتی بود. به همین جهت مثال بسیار مناسبی است تا دیگران را به خاطر ظاهرشان قضاوت نکنیم. یعنی تا دیدیم ظاهر یکی با ما فرق دارد نگوییم اهل بهشت نیست یا سخنانی از این دست. سیدمهدی در جبهه لباسهای مرتب و اتوکشیده ای داشته اما پس از عملیات خیبر که خیلی از دوستانش شهید میشود دیگر توجه به ظاهر را کنار گذاشته و شوریده میشود.
وی افزود: الحق که اینها ثمره کار من نیست و به تنهایی از پس آن بر نمیآمدم. اینکه آقای بابایی گفتند چرا نام شهید امیری در مقدمه کتاب آمده به این دلیل است که ما فصل به فصل کتاب، با همرزمان شهید مصاحبه میکردیم. سال ۹۶ بود که کتاب را به نشر ۲۷ داده بودم. من نویسندهای هستم که خیلی سئوال می پرسم. برای یکی از فصلهای کتاب هم سوالهای زیادی طراحی کرده بودم که میخواستم از آقای امیری بپرسم. خانم زمانی از مسئولان نشر به من گفت آقای امیری در سوریه است و وقتی برگردد جواب سئوالها را میدهد. اما ایشان در سوریه شهید شد و من به شدت ناراحت شدم. چون یک فصل از کتاب با سئوالهای بسیار، بی جواب باقی ماند. شعبانعلی امیری کلی خاطره و حرف را با خودش برد که ای کاش در این کتاب نوشته میشد.
نظر شما