خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: بررسی آثار مستند مربوط به حضور لشگر ۲۷ محمدرسولالله (ص) در دوران دفاع مقدس، یکی از پروندههایی بود که سال ۹۷ با نام «جنگ بیتعارف» در سرویس فرهنگ خبرگزاری مهر باز شد و تا امروز ادامه داشته است. در این پرونده، بهترتیب کتابهای «شرارههای خورشید» و «ضربت متقابل» را بررسی کردیم و حالا نوبت به کتاب «همپای صاعقه» رسیده است.
در واقع مسیری که در این پرونده طی شد، از انتها به ابتدا بود. یعنی کتابهای یادشده که کارنامههای عملیاتی لشگر ۲۷ در عملیاتهای مختلف دوران جنگ را شامل میشدند، از آخر به اول، مورد بررسی قرار گرفتند. در این زمینه کتاب «شرارههای خورشید» که کارنامه عملیاتی لشگر ۲۷ در عملیات آبیخاکی خیبر را شامل میشد، با ۲ مقاله و یکمیزگرد ۳ قسمتی مورد بررسی قرار گرفت که مقالات به این ترتیب: «تکرار "آمریکن استانچ" در دهه ۹۰/ سابقه تاریخی تهدید تنگه هرمز» و «چرا شهیدهمت سیدالشهدای جنگ شد؟ / روایت آه کشیدنهای خیبر» و میزگرد نیز با این ترتیب منتشر شد: «نوبت اعلام واقعیات جنگ است / نگوییم، "جام زهر"ها با تحریف میگویند» و «بانی باقیات صالحات جنگ ناشناس است / ماجرای درگیری همت و اکبر گنجی» و «همه تیرهای بلا به شهید همت خورد / تجربه مواجهه مستقیم با مرگ».
قدم بعدی در پرونده، بررسی کتاب «ضربت متقابل» بود که کارنامه عملیاتی لشگر ۲۷ در عملیات برونمرزی رمضان را در بر میگرفت. تا این جای کار با مسیر آخر به اولی که طی کردیم، کارنامه عملیاتی این لشگر در سالهای ۶۲ و ۶۱ و زمان فرماندهی شهید محمدابراهیم همت مورد بررسی قرار گرفتند. در زمینه کتاب «ضربت متقابل» هم ۲ مقاله «بررسی"ضربت متقابل"و نبرد رمضان / چرا جنگ پس از فتح خرمشهر تمام نشد؟» و «عرفان و تدبیرجنگی در هدایت نیروها / سپاه فرماندهی باشد یا شورایی؟» در قالب پرونده «جنگ بیتعارف» منتشر شدند و سپس میزگرد بررسی این کتاب در قالب ۳ قسمت «"صلح بعد از خرمشهر"، هدیه دادن ۱۰۰۰ کیلومتر از کشور به دشمن بود» و «دسیسه اسرائیل پس از فتح خرمشهر / عتاب همت به فرماندهی گردان حبیب» و «مشکل صفوی و همت شخصی نبود / صیاد شیرازی از بسیجیها بسیجیتر بود» در اختیار مخاطبان قرار گرفت.
پیش از بازکردن فصلهای «شرارههای خورشید» و «ضربت متقابل» که سال ۹۷ انجام شد، سال ۹۶ میزگرد بررسی نشر ۲۷ بعثت (وابسته به لشگر ۲۷) را در خبرگزاری مهر برگزار کردیم که مطالبش در قالب ۲ قسمت «چاپ تاریخ شفاهی فرماندهان از دغدغهها و توصیههای رهبرانقلاب بود» و «روایتهایی از عاشوراییان لشگر ۲۷/ پیکر "همت" چگونه کشف شد؟» منتشر شدند.
با رسیدن نوبت به کتاب «همپای صاعقه» یعنی اولینکتاب کارنامه عملیات لشگر ۲۷، اولینمقاله را درباره این کتاب، بهمنماه ۹۸ در قالب ششمینمطلب پرونده «قاتل سردار سلیمانی را بهتر بشناسیم» در خبرگزاری مهر منتشر کردیم و سپس مطالب دوم و سوم را بهترتیب در سیزدهم و بیست و چهارم اسفند ۹۸ روی خروجی قرار دادیم. بهاینترتیب ۳ مقالهای که درباره «همپای صاعقه» منتشر شدند، به این ترتیباند:
* رویکردتاریخی آمریکا درباره شکست / وقتی نزدیک بود صدام اسیر ایرانیها شود
* تیپ ۲۷ چگونه با هیچ ساخته شد / ماجرای پرواز محسن رضایی با F۵
* جنگ نفر با تانک برای فتح خرمشهر / وقتی موشک آرپیجی ۴ هزار تومان بود
طبق روالی که برای بررسی دو کتاب «شرارههای خورشید» و «ضربت متقابل» در پیش گرفتیم، درباره «همپای صاعقه» هم ابتدا مقالات و نوشتههای تحلیلی را منتشر کردیم و سپس گفتگو با گلعلی بابایی نویسنده و گردآورنده، جعفر جهروتیزاده یکی از فرماندهان دوران جنگ و راویان امروز و حجتالاسلام والمسلمین حمیدرضا دانایی از راویان و مبلغان دفاع مقدس را در دستور کار قرار دادیم. برگزاری میزگرد سوم با محوریت «همپای صاعقه» از زمان شیوع کرونا، تا روز شنبه ۱۲ مهر ۹۹ به تعویق میافتاد. اما در نهایت این جلسه نیز برگزار و گفتگو درباره «همپای صاعقه» انجام شد. اما پیش از برگزاری این جلسه، ۲ عنوان دیگر از مطالب پرونده «جنگ بدون تعارف» منتشر شدند که درباره حضور حاجقاسم سلیمانی در سالهای دفاع مقدس و پس از آن، و همچنین جنگهای دریایی ایران و آمریکا در خلیج فارس بودند:
* وقتی حاج قاسم به یک پاسدار ظلم کرد / کربلای ۴ شکست نبود
* وقتی ایران کشتی و هلیکوپتر آمریکایی را زد / نبرد رو در رو با شیطان
«همپای صاعقه» برای اولینبار در سال ۱۳۷۹ چاپ شد و میزگرد ما همزمان با بیستمین سالگرد تولد این کتاب انجام شد. بازه زمانی مورد بررسی در این کتاب، از تشکیل تیپ ۲۷ محمد رسولالله با محوریت احمد متوسلیان، محمدابراهیم همت و محمود شهبازی آغاز میشود و با عملیاتهای فتحالمبین و بیتالمقدس ادامه پیدا میکند تا در لبنان و با شهادت احمد متوسلیان و ۳ ایرانی دیگر همراهش در آن کشور به پایان برسد. بازه زمانی مذکور از دیماه ۱۳۶۰ شروع شده و به تیرماه ۱۳۶۱ که متوسلیان بهاصطلاح در لبنان ناپدید شد، ختم میشود. درباره شهادت احمد متوسلیان نیز پیشتر مطلب تیر خلاص به پرونده دیپلماتهای ایرانی / حاج احمد شهید شده است! را منتشر کردهایم.
البته حجم سوالات و گستردگی بحث مانع از آن شد که بخشی از موضوعات، در جلسه مطرح شوند. بهعنوان مثال، حیا و شرم حسین قجهای از رزمندگان یا آزردگیاش از جا ماندن پیکر شهدا و مجروحین در خط مقدم، اکبر حاجیپور درجهدار انقلابی سابق لشگر گارد شاه که در لشگر ۲۷ تبدیل به فرمانده گردان عمار شد، محمدحسین مردی ممقانی مسئول بهداری، ولیالله همت برادر شهید محمدابراهیم همت، سرگرد مسعود منفرد نیاکی فرمانده لشگر ۹۲ زرهی و بنیانگذار قرارگاه نصر، حسن باقری، محمد اویسی که سال ۶۲ در جریان سیل جاده چالوس به شهادت رسید، شهید ناصر صالحی معاون گردان بلال که در مرحله سوم عملیات بیتالمقدس، بهدلیل ترس و زمینگیر شدن نیروها خود به سمت سنگر شیلیکای دشمن حملهور شد و ضمن خاموشکردن آن با نارنجک، به شهادت رسید و … همگی از موضوعاتی بودند که میخواستیم در این جلسه درباره آنها صحبت کنیم اما کمبود زمان و فشردگی کار اجازه این کار را نداد و ناچاریم در مقدمه مطلب، به ذکر نامی از آنها بسنده کنیم.
کتاب «همپای صاعقه»
آنچه در ادامه میآید، قسمت اول از میزگرد بررسی کتاب «همپای صاعقه» در بیستسالگی آن است که با حضور ۳ محور ثابت میزگردهای پیشین و همراهی جواد کلاته عربی مدیر بخش ادبیات نشر ۲۷، عصرگاه ۱۲ مهر در دفتر مؤسسه پژوهشی نشر ۲۷ بعثت انجام شد:
* جناب بابایی ابتدای بحث میخواستم درباره روند تکوین و تکمیل کتاب «همپای صاعقه» بپرسم. چون کارنامه عملیاتی لشگر ۲۷ با این کتاب شروع شد. بحث تحقیق و پژوهش و در نهایت چاپ کتاب هم از پاییز ۷۵ تا بهار ۷۹ طول کشید. این بازه زمانی ۳ سال و نیم چگونه گذشت؟
بابایی: جرقه اولیه تولید این کتاب سال ۷۵ زده شد؛ زمانی که قرار بود کنگره سرداران و ۳۶ هزار شهید استان تهران برگزار شود. آنجا تصمیماتی درباره بخش ادبیات گرفته شد که تمرکز تصمیمات هم بیشتر روی شخصیتها بود. یعنی برای شهدای شخصیت اولویت اول چند کتاب، برای اولویت دوم چند تا و برای اولویت سوم چند کتاب تولید شود. مثلاً در زمینه اولویتهای اول، شهید همت و حاج احمد متوسلیان را داشتیم. در اولویت دوم که شامل جانشینان لشگر، رئیس ستاد، فرماندهان تیپ و فرماندهمحورها بودند، حدود ۳۰ شهید داشتیم که بنا شد برای آنها هم زندگینامه نوشته شود و در نهایت اولویت سوم که فرماندهگردانها و مسئول واحدهای لشگر بودند و حدود ۱۵۰ تا ۱۸۰ نفر میشدند.
خب، کار شروع شد. بعضی از کتابها بهاصطلاح استارتشان زده شد و حتی به زمان اختتامیه کنگره در سال ۷۶ هم رسیدند ولی این کارها ما را راضی نکرد.
* این ما یعنی…؟
من و حسین بهزاد؛ که کار زندگینامهنویسی را انجام میدادیم. دیدیم نمیشود. یعنی با این فعالیتها، کار به اصطلاح در نیامد. درنتیجه حسین بهزاد طرحی را پیشنهاد داد و گفت بهجای اینکه بیاییم برای تکتک نفرات کتاب بنویسیم، بیایم تیپ ۲۷ را سوژه کار قرار دهیم. بهتعبیر او تیپ را سوژه قرار دهیم که وقتی داریم نحوه تشکیل، سازماندهی و ورود به عملیات را شرح میدهیم، آدمها خودبهخود در آن ورود میکنند و شخصیتها پرداخت میشوند. این طرح به آقای محقق که رئیس ستاد بود، ارائه شد و ایشان هم قبول کرد. بهاینترتیب بود که جرقه کار کارنامه عملیاتی زده شد و در یک فرایند سهسال و نیمه این کار را انجام دادیم. خود کتاب تا آن زمان سابقه نداشت و برای اولینبار بود که اثری در مختصات آن انجام میشد. یعنی تجربه مشابهی پیش از آن انجام نشده بود که برای یکیگان، کارنامه عملیاتی نوشته شود.
* با شکلی که در کتاب هست!
بله؛ به این ترتیب که از لحظهنگاریها، نوار مکالمات بیسیم و جلسات فرماندهان استفاده شود؛ بهعلاوه مصاحبههای تکمیلی که بعداً گرفته شدند. الحمدالله کتاب درآمد و مورد توجه قرار گرفت.
* آقای بهزاد سر این کتاب سکته کرد. درست میگویم؟
بله. البته زیاد راضی نیست در این باره صحبت کنیم.
* پس سکته به خاطر فشار کار این کتاب بوده!
دقیقش، این است که بهخاطر پیادهکردن یکی از نوارها بود. نوار مورد اشاره ساعاتی از مرحله دوم عملیات را شامل میشد.
کلاته: فتحالمبین؟
بابایی: نه. مرحله دوم بیتالمقدس. همانشبی که فرمانده گردان عمار شهید علیاصغر بشکیده بود. فرمانده اصلی این گردان، شهید حاجیپور بود که در مرحله اول مجروح شد و رفت. در مرحله دوم شهید بشکیده فرمانده گردان بود. اینها داشتند به سمت دژ مرزی میرفتند. همانمقطعی هم بود که آتش دشمن خیلی زیاد بود. چون دشمن فهمیده بود از کجا میخورد. آن شب بهقدری آتش زیاد بوده که بچهها کُپ میکنند. محمود شهبازی که جانشین تیپ بوده، پشت بیسیم به بشکیده تشر میزند که «چرا بچههایت را نمیفرستی بروند؟» بشکیده هم گفته بود «چه جوری بفرستم؟ این بچه کُپ کرده! چسبیده به زمین! با تیر بزنمش؟» بهزاد وقتی داشت این دیالوگها را با این شور و حرارتشان پیاده میکرد، به قول خودش دچار یکحالت سکته شد.
او معمولاً شبها کار میکرد و صبح که من میآمدم، نتیجه را با هم کنترل میکردیم. صبحش آمدم، دیدم سیگارش را روی دستش گذاشته است. گفتم «عه! چرا دستت را میسوزانی؟» گفت «نه. نمیسوزد!» گفتم «بابا، دستت!» گفت: «نه نمیسوزد!» و ماجرا را گفت. دستش حس نداشت. و در ادامه گفت «دیشب یکطرف بدنم بیحس شد.» تا مدتها این وضعیت را داشت و به مرور بهتر شد.
* کار «همپای صاعقه» را با هم شروع کردید یا وقتی حسین بهزاد کنار کشید و خودش را از دایره تولید خارج کرد، شما وارد شدید؟
نه. اصلاً قرار نبود من باشم. من بهعنوان مسئول کار در لشگر فعالیت میکردم. بهزاد کارها را با من هماهنگ میکرد. مثلاً وقتی طرح میداد، با هم پیش آقایان محقق یا کوثری میرفتیم؛ تا مقطعی که یکی از گوشههایش همیناتفاق پیادهکردن مکالمه بیسیم و بیحسی دستش بود. در آن مقطع گفت «من دیگر نیستم!»
* یعنی جایی که پژوهشهای ۹ فصل اول کتاب انجام شده بود!
بله. و به بهزاد گفتم «بابا، حداقل بیا این بخش را تمام کن، بعد برو!» او هم وقتی حرفی میزند، دیگر دوم ندارد. من از اینجا به بعد وارد شدم و کار را تا پایان ادامه دادم.
* چاپ اول کتاب، سال ۷۹ بود اما تا سال ۸۵ تجدید چاپ نشد. علتش چه بود؟
این کتاب یک مهجوریتی داشت. یعنی تا پیش از زمانی که تقریظ آقا بیاید، چندان دیده نشد. هرچند که مردم از آن استقبال کرده بودند. مثلاً در راهیان نور میدیدم که در پادگان دوکوهه که کتاب را به تعداد زائران برده بودند، تمام میشد...
کلاته: چون تا بهحال کتابی به این سبک ندیده بودند.
بابایی: ولی کتاب در آن تشکیلاتی که ابتدا چاپش کرده بود، چندان مورد توجه نبود. تا اینکه تقریظ آمد.
* و یک بازنگری هم روی متناش انجام شد.
بله و شد ویراست دوم؛ نسخهای که شهرداری چاپ کرد.
کلاته: فرهنگسرای پایداری.
بابایی: بله، فکر کنم زمان شهرداری آقای قالیباف بود که آقای خضرایی فرمانده لشگر ۲۷ شد. به واسطه آشنایی این دو، ما به فرهنگسرای پایداری معرفی شدیم و کتاب توسط این فرهنگسرا چاپ شد.
* در مقدمه کتاب شما از تلاش شبانهروزی برای آمادهکردن کتاب صحبت کردهاید. عجلهای بود که کتاب به یک بازه زمانی خاص برسد؟
نه. عجلهای نبود.
* پس احتمالاً منظور این است که کار روی آن، روز و شبتان را پر کرده بوده!
بله. پر کرده بود.
* کتاب دوم هم با اسم «ضربت متقابل» سال ۸۶ منتشر شد. اما کتاب سوم را میخواستم بپرسم که «زمینهای مسلح» نام داشت و هنوز منتشر نشده. ما الان «همپای صاعقه»، «ضربت متقابل» و «شرارههای خورشید» را داریم و از نظر زمانی، «زمینهای مسلح» باید کتاب سوم کارنامه عملیاتی میبود که هنوز منتشر نشده. چند روز پیش هم که «کوهستان آتش» منتشر شد. سرنوشت «زمینهای مسلح» چه شد؟
ما زیاد روی ترتیب جلد اول و دوم و سوم، حساسیت نداشتیم. یعنی بعد از «ضربت متقابل» گفتیم کتاب بعدی با ترتیب زمانی اتفاقات میشود «زمینهای مسلح». چون بعد از عملیات رمضان، به عملیات مسلم بن عقیل (ع)، والفجر مقدماتی و والفجر یک میرسیم که کلاً جنگ با زمین بود. یعنی جنگ با طبیعت و زمینی بود که دشمن آن را مسلح کرده بود. ولی چون مدارک و مستنداتش تکمیل نبود، و در عوض مستندات «شرارههای آتش» که درباره عملیات خیبر بود، تکمیل شده بود؛ سراغ چاپ «شرارهها» رفتیم. الان هم که «کوهستان آتش» کتاب پنجم مجموعه و چهارمین جلدی است که چاپ شده است.
* جهروتی زاده، یکی از شخصیتهای مهم در ۳ کتاب «همپای صاعقه»، «ضربت متقابل» و «شرارههای خورشید»، شهید عباس کریمی است که من احساس میکنم کمی مهجور و مغفول مانده است؛ نه در کتاب بلکه بین مخاطبان و شنوندگان خاطرات. کریمی در برههای معاون بود، در برههای دیگر پس از شهادت شهید همت فرمانده لشگر شد و در عملیات بدر هم که به شهادت رسید. او از نیروهای مهم اطلاعات عملیات لشگر ۲۷ بوده. صحبتِ با شما را با یاد حاج عباس کریمی شروع کنیم.
جهروتیزاده: حاجعباس از بچههایی بود که از مریوان با حاجاحمد حرکت کرد و به جنوب آمد.
* آنجا هم اطلاعات عملیات بود؟
بله. آنجا دو نیروی اطلاعاتی داشت. یکآقای احمدی که اطلاعات بود و عباس کریمی که اطلاعات عملیات بود. چون در کردستان بحث شناسایی گروهکها را هم داشتیم، دو گونه اطلاعاتی کار میکردند.
وقتی هم برای فتحالمبین به جنوب آمدیم، حاجعباس کریمی، فرمانده اطلاعات بود. وقتی کار شروع شد، براساس طرح حاجاحمد متوسلیان بنا بود اول توپخانه عراق را بگیریم. و واقعاً هم طرح عاقلانهای بود چون اگر آن توپخانه سالم میماند، بچهها ۱۰۰ متر هم نمیتوانستند جلو بروند. ما هم آتش پشتیبانی و توپخانه آنچنانی نداشتیم. این را از قول سردار فتحالله جعفری میگویم که در فتحالمبین ما فقط ۱۱ تانک و نفربر داشتیم در مقابل بیش از ۵۰۰ تانک و نفربر دشمن.
آنجا بود که ما یکتیم ۶ نفره شدیم و هرشب بهخاطر بحث تخریب و میدان مین دشمن، به شناسایی میرفتیم. من یکشب را نرفتم اما باقی شبها را در این شناساییها با حاجعباس کریمی بودم که از همان منطقه بلتا حرکت میکردیم. در آن شبها یکمعبری را باز کردیم که داستان مربوط به آن را یک ژنرال آمریکایی در کتاب خودش نوشته است. ۴۰ صفحه آن کتاب فقط درباره فتحالمبین است. آن کتاب دست یک بندهخدایی بود که خیلی دنبالش بودم کتاب را از او بگیرم. اما متأسفانه آن دوست را گم کردم.
وقتی کار شروع شد، براساس طرح حاجاحمد متوسلیان بنا بود اول توپخانه عراق را بگیریم. و واقعاً هم طرح عاقلانهای بود چون اگر آن توپخانه سالم میماند، بچهها ۱۰۰ متر هم نمیتوانستند جلو بروند. ما هم آتش پشتیبانی و توپخانه آنچنانی نداشتیم. این را از قول سردار فتحالله جعفری میگویم که در فتحالمبین ما فقط ۱۱ تانک و نفربر داشتیم در مقابل بیش از ۵۰۰ تانک و نفربر دشمن * کتاب به فارسی ترجمه شده؟
بله. ولی آن موقع که دیدمش هنوز ترجمه نشده بود. وقتی بردند ترجمهاش کنند، من دیگر رد آنبندهخدا را گم کردم. خلاصه آن ژنرال آمریکایی در آن کتاب، اشاره مهمی به کار نیروهای تخریب ایرانی میکند که ایرانیها در شب، چهطور مینها را خنثی و بینشان معبر باز میکردند که صبح عراقیها متوجه خنثیشدن مینها نمیشدند. ما یک معبر مشخصی زده بودیم و هر شب از آن رد میشدیم. در حالی که هیچ مینی از زمین در نیامده و هیچ سیمتلهای هم پاره نشده بود. از علائم مشخصکننده هم میتوانستیم استفاده کنیم و نمیکردیم. در آن شبها حاجعباس کریمی بود و خدا رحمت کند شهید حسین قجهای. قجهای در آن شبها نوک پیکان ما بود. هرشب یکدستش قطبنما بود و دست دیگرش تسبیح که با آن ذکر صلوات میفرستاد.
ما چندشب این شناساییها را داشتیم که در نهایت شب آخر به توپخانه روی تپههای علیگرهزد عراق رسیدیم. ناچار شدیم صبح فردا را بمانیم چون نمیشد در روز برگشت و توسط دشمن دیده و شناسایی میشدیم. خلاصه اینکه در این شناساییها خیلی از چیزهایی که باید میدانستیم، دستگیرمان شد. یکیاش بحث عبور از رودخانه خشک بود.
* پس قجهای هم به شناساییها میآمد.
بله او هر شب بود. چندشب شهید چراغی هم آمد. یکی دو نفر دیگر بودند و یک چوپان محلی...
* به اسم رحیم؟
بابایی: نه اسمش کریم بوده.
جهروتی: عناصری که با عباس کریمی به شناسایی میرفتند، نیروهایی مثل بچههای اطلاعات بعد از فتحالمبین و بیتالمقدس نبودند. عمدتاً خود فرمانده گروهانها بودند که با شهید کریمی هماهنگ میکردند و این کار، خیلی هم کار قشنگی بود. اما نمیدانم چرا بعدها این رویه را به هم زدند!
* که فرماندهها با عباس کریمی به شناسایی بروند؟
بله. خود فرماندهها میآمدند، منطقه عملیات را میدیدند. این مسیر را چندبار میرفتند و برمیگشتند و میفهمیدند نیرویشان قرار است کجا عمل کند. اینگونه، فرمانده گروهان با چشم باز عمل میکرد. چندشب را هم خود فرماندهگردان میرفت. اما بعد آمدند یکسری را بهعنوان نیروی اطلاعات عملیات گرفتند و آموزش دادند که قصه خودش را دارد. فکر نمیکنم در طول جنگ، چنینشناساییهایی مثل فتحالمبین و بیتالمقدس به این وسعت انجام شده باشد. حالا بعضیشناساییها بوده و شاید بچهها عمق بیشتری را هم نفوذ کرده باشند اما اینکه از لابهلای سنگرهای دشمن عبور و جاده آسفالت را رد کنند و به تپههای توپخانه دشمن برسند، سابقه نداشت. و شب عملیات نزدیک ۹۴ قبضه توپ دشمن شمرده و مشخص شد.
* سرنوشت آن توپها چه شد؟
به غنیمت گرفته شدند. از همانجا بود که توپخانه لشگر ۲۷ جان گرفت. البته یگانهای دیگر هم بودند که از این توپها استفاده کردند.
* بحث توپخانه و مهمات شد. یکی از شخصیتهایی کمی مرموز در تاریخ جنگ، سرهنگ هوشنگ عطاریان است.
بابایی: در این مقطع، البته نقشی نداشته است.
* این سرهنگ به نیروهای سپاه مهمات نمیداده؟
(میخندد) نه اتفاقاً دست و دلباز بود.
* یعنی به ارتشیها مهمات میداد ولی به سپاه نمیداد؟
نه. اتفاقاً زیاد مهمات میداد. ایشان را که میدانید سرنوشتش چه شد؟
* بله. اعدام شد.
ایشان مربوط به سرپل ذهاب و بازیدراز است و زیاد در کتاب حضور ندارد. آنجا که بود با بچههای غلامعلی پیچک و محسن وزوایی خیلی همکاری میکرد و مهمات میداد.
* پس مشکلش چه بود که اعدامش کردند؟
بعداً مشخص شد که جاسوس بوده. خب جاسوس وقتی میخواهد اعتماد جلب کند، کارش را بلد است.
* یعنی مهماتدادن و دستودلبازیاش بهخاطر جلب اعتماد و دوستی بوده!
ایشان مثل ناخدا افضلی وابسته به حزب توده بود و در شاخه نظامی این حزب قرار داشته است.
* صحبت محسن وزوایی شد. او را در ابتدای حضورش در کتاب، بهعنوان فاتح نبرد بازیدراز و فرمانده سپاه گیلانغرب میبینیم که پاسدارهای اعزامی از سپاه منطقه ۱۰ تهران را با خود به دوکوهه آورد. این پاسدارها نهمین گردان تیپ ۲۷ یعنی گردان حبیب را تشکیل میدادند.
من و حسین بهزاد با یک پیشزمینهای از محسن وزوایی، مطالب «همپای صاعقه» را نوشتیم. یعنی هر دو پیشتر درباره وزوایی کار کرده بودیم. من «عقابان بازیدراز» را کار کرده بودم و بهزاد هم مقالهای در روزنامه کیهان نوشته بود. «همپای صاعقه» به پیشینه وزوایی تا اینجایی که شما گفتید کاری ندارد. ایشان، پیش از آن، در عملیات بازیدراز ۳ یکمجروحیت سنگین داشته که به تهران اعزام میشود و مدت زیادی را تحت درمان بوده است. چون فک و صورتش بههم ریخته بوده و با نی غذا میخورده است. پس از دوره نقاهت و مدت کوتاهی که در تهران بود، تصمیم میگیرند یکسری از بچههای اداری، پرسنلی، ارزیابی، لجستیک و ارزیابی را به جبهه بفرستند. بیشترشان هم داوطلب بودند؛ از این بچههایی که چون در بخش اداری بودند، کمتر قسمتشان میشد به جبهه بروند و خیلی مشتاق و هوایی بودند. بچههای تحصیلکرده و شاخصی هم بینشان بود. اینها در مجموع نیروهای آگاه و درسخواندهای بودند.
خلاصه تصمیم گرفته میشود محسن وزوایی را مسئول این نیروها کنند که آنها را به تیپ ۲۷ ببرند. این مساله یک توضیحی دارد که خوب است آقای کلاته آن را تشریح کنند؛ اینکه محسن وزوایی پیش از اعزام نزد آقای زحمتکش میرود. در نهایت این نیروها با فرماندهی وزوایی به دوکوهه میآیند و میشوند گردان نهم تیپ ۲۷.
جهروتی: گردان نهمی که زد به شملچه و خیلی هم شهید دادند.
وزوایی در بازیدراز ۳ یکمجروحیت سنگین داشته که به تهران اعزام میشود و مدت زیادی را تحت درمان بوده است. چون فک و صورتش بههم ریخته بوده و با نی غذا میخورده است. پس از دوره نقاهت و مدت کوتاهی که در تهران بود، تصمیم میگیرند یکسری از بچههای اداری، پرسنلی، ارزیابی، لجستیک و ارزیابی را به جبهه بفرستند. بیشترشان هم داوطلب بودند؛ از این بچههایی که چون در بخش اداری بودند، کمتر قسمتشان میشد به جبهه بروند و خیلی مشتاق و هوایی بودند بابایی: بله. این گردان نهم آنجا تشکیل، و تیپ ۲۷ تقریباً کامل میشود. یعنی تیپ ۲۷ با این ۹ گردان وارد عملیات فتحالمبین شد. محسن وزوایی هم خیلی زود توانست این گردان را آماده کند و خودش هم در آن شناساییهایی که آقا جعفر فرمودند، حضور داشته است. شب عملیات هم جزو آن ۳ گردانی است که برای توپخانه رفتند؛ گردان حمزه به فرماندهی شهید رضا چراغی، گردان سلمان به فرماندهی شهید حسین قجهای و گردان حبیب به فرماندهی شهید محسن وزوایی. که اینها آن شب برای تپههای علیگرهزد میروند و آن ۱۸۰ قبضه توپ را در شب اول عملیات فتحالمبین...
جهروتی: البته گردان حبیب، توپخانه را هم رد میکند. میرود و دوباره برمیگردد.
* همانشب بوده که گردان حبیب راه را گم میکند؟
جهروتی: بله.
* که در نهایت حال خوش و ظاهراً مکاشفهای برای وزوایی اتفاق میافتد و راه را پیدا میکنند. و برمیگردند.
بابایی: بله اینطور بوده.
* آقای کلاته آن توضیح درباره اعزام وزوایی بهعنوان فرمانده گردان حبیب را از شما بشنویم.
کلاته: درباره این مساله اقوال مختلفی وجود دارد. در جریان نوشتن کتاب «در هیاهوی سکوت» (زندگی شهید عباس ورامینی) به مسائلی در این زمینه برخوردم. چون محسن وزوایی و عباس ورامینی در نقاطی به همدیگر میرسند؛ مثل لانه جاسوسی آمریکا. در عملیات فتحالمبین هم حاج عباس ورامینی، فرمانده گروهانِ گردانِ شهید وزوایی است.
بعضی از دوستان روایت کردهاند حضور محسن وزوایی در جبهه جنوب با گردانی که از تهران بُرد، قرار بود به مقصد دیگری جز دوکوهه باشد. یعنی مقصدش پایگاه گلف اهواز بوده و رفتنشان به دوکوهه، اتفاقی و بدون برنامه بوده است. اما در جریان نقد کتاب «در هیاهوی سکوت» آقای علی زحمتکش حضور داشت که آن زمان از مسئولان وقت بسیج استان تهران بوده است. ایشان در آن جلسه خاطرهای نقل کرد که من بعدتر دوباره از ایشان خواستم خاطره را تعریف کند و نسخه دقیقترش را برایم گفت. ایشان گفت پیش از ماجراهای عملیات فتحالمبین، محسن وزوایی پیش من آمد و گفت میخواهم یکگردان نیرو به تیپ ۲۷ ببرم و کادر فرماندهی میخواهم. که سر عباس ورامینی متفقالقول بودهاند. آدمهای دیگر هم بعد برای کادر مشخص شدهاند؛ مثل مجید رمضان، محسن حسن و دیگران. آقای زحمتکش گفت به خوبی یادم میآید که مأموریت این گردان از پیش تعیینشده بود و مقصدش هم تیپ ۲۷ در پادگان دوکوهه بود.
* پس ماجرای رسیدن گردان حبیب به دوکوهه اصلاً اتفاقی نبوده است!
بله. آقای زحمتکش هم از ماجرای تفاوت قولها خبر نداشت و صرفاً روایت دیدهها و شنیدههای خودش از آن زمان را تعریف کرد. گفت یادم هست که محسن وزوایی به دفتر من آمد و گفت میخواهم نیرو ببرم.
* خب، به سمت حاجآقای دانایی سر برگردانیم. صحبتهایی که تا اینجا داشتیم به کار مخاطبان تخصصی اسناد و مدارک لشگر ۲۷ میآید و البته علاقهمندان. اما با ساختن فیلم «ایستاده در غبار» و چاپ بعضی کتابهای عمومیتر، بیشتر مردم شخصیتهایی مثل متوسلیان و محسن وزوایی را شناختند و الان اگر اسم وزوایی را ببریم، مخاطبان عام حتماً آن ماجرای خیز نرفتن وزوایی و تمردش از دستور حاجاحمد متوسلیان را در کمپ بلتا، یعنی آن دعوا را به خاطر میآورند....
جهروتی: دعوا نبود...
* همانجروبحث و مجادلهای که پیش آمد. من همیشه از خودم میپرسم اگر وزوایی خیز میرفت، چه میشد؟
جهروتی: (میخندد) حاجاحمد میخواست وزوایی را سینهخیز ببرد. وزوایی هم نرفت دیگر!
* خب، غُدبازی در آورد و گفت نمیخیزم! یعنی از دستور فرماندهاش تمرد کرد. درنتیجه دعوایی پیش آمد و همانداستانی که میدانیم. حاجآقا بهنظرتان چرا وزوایی خیز نرفت؟
دانایی: اجازه بدهید به این سوال یکپاسخ کوتاه بدهم و بعد چند نکته درباره کتاب «همپای صاعقه» بگویم. حاج محمدآقای کوثری یکجمله قشنگی داشت که «آنچیزی که همت را همت کرد، فرماندهی بچههای تهران بود.» چون بچههای تهران یک پیچیدگیهای خاصی دارند. یعنی اگر میبینید همت، همت شده برای این بوده که توانایی فرماندهی لشگر ۲۷ را داشته که همه نیروهایش بچههای تهران بودهاند.
اینکه حاج احمد به وزوایی میگوید خیز برود و اتفاقاتی که پس از آن رخ دادند، از ویژگیهای بچههای تهران است که خصوصیتهایشان در انواع و اقسام محیطها نمایان میشود. اما اگر یک فرمانده هنر مدیریت این ویژگیها را داشته باشد، اتفاقات بسیار خوبی میافتد. من به ورود شهید وزوایی به دوکوهه اشاره میکنم. از همان بدو ورود با حاج احمد...
* یک کَلکل داشتهاند.
بله. کلکل داشتهاند. که پیش از آن، حاجاحمد میگوید این نیروها بی نظماند. پیش از آنکه قطار برسد، حاجاحمد روی پل میایستد و به استقبال نیروهای تازهوارد میرود. این مرام و منش فرمانده تیپ که منتظر نیروهاست، ستودنی است. خدای متعال به من توفیق داده در مجموعههای فرهنگی اجتماعی مختلف خدمت کردهام. همیشه در این مجموعهها به دوستانم سفارش کردهام که اول از همهچیز، پیش از شروع کار کتاب «همپای صاعقه» را بخوانید! باور کنید که این کتاب هم راهبرد است هم درمان. من توانستهام این بهرهبرداریها را از این کتاب بکنم. یکی از مسائلی که «همپای صاعقه» به ما میآموزد، همینروش و منش مدیریت و فرماندهی است؛ فرماندهی بر قلبها و دلها. حساب کنید همین به استقبال نیرو رفتن، چهبشارتی به نیروها میدهد که شما برای فرمانده اهمیت دارید.
بسیاری از مشکلات امروز ما، منیّت است. ولی میبینیم وقتی پای خدا و اهلبیت و اخلاص و جهاد به میان میآید، افرادی مثل وزوایی به راحتی از نام خودشان عبور میکنند. فکر میکنم زیباترین مسیر این کتاب، بهتصویرکشیدن اتفاقاتی است که بین حاجاحمد و محسن وزوایی میافتد. در نهایت هم که فرازهای مربوط به شهادت وزوایی را مرور میکنیم، میبینیم وقتی پیکرش را با موتور میآورند و جلوی حاجاحمد میگذارند، همانطور که ایستاده، ناگهان فرو میریزد خب، اما یک کلکل و مجادله در بدو ورود اتفاق میافتد.
* ظاهراً اگر دوتا بچهتهرانی (بچه تهرون) به هم بخورند جرقه میزنند! چون متوسلیان هم مثل وزوایی بچهتهران بوده است.
بله. و واقعاً این اتفاق میافتد. فرماندهی حاجاحمد در این مسیر پیش میرود تا ماجرای بلتا (تمرد وزوایی از خیز رفتن) اتفاق میافتد. به نظر من ماجرای بلتا یکی از زیباترین اتفاقهای این کتاب و تاریخ لشگر ۲۷ است. البته باید زنجیرههای این اتفاق را هم ببینم! یعنی هم ورود نیروهای حبیب و ایستادن حاجاحمد سر پل، هم ماجرای کمپ بلتا و هم بعد از بلتا را؛ یعنی همانزمانی که در آستانه عملیات بیتالمقدس، محسن وزوایی با حکم تأسیس تیپ سیدالشهدا میآید، و با وجود همه اتفاقاتی که بین او و حاجاحمد رخ داده، به حاجاحمد میگوید «به من حکم تأسیس تیپ دادهاند. تو به من بگو چه کار کنم؟» یعنی وزوایی، حاجاحمد را بهعنوان پیر و مراد خود قبول دارد. در کتاب هم خیلی دقیق به این مساله اشاره شده که حاجاحمد میپرسد «بُنه تیپات را کجا میخواهی بنا بگذاری؟» وزوایی میگوید در دوکوهه که حاجاحمد میگوید شدنی نیست. وزوایی میگوید «چهچیز شدنی است؟» حاجاحمد کمی فکر میکند و میگوید یکی از دو تیپ باید در دیگری ادغام شود. در ادامه وزوایی میگوید تو بگو کدامیکی در دیگری ادغام شود؟ حاجاحمد هم فکری میکند و میگوید تیپ سیدالشهدا در تیپ ۲۷ ادغام شود. و وزوایی صلوت میفرستد.
بهنظرم اگر این مسیر را بتوانیم با هنر و استفاده از ابزارهای هنر به جوانها نشان دهیم، بسیاری از مشکلاتمان حل میشود. چون بسیاری از مشکلات امروز ما، منیّت است. میگوئیم نفرِ من، گروه من، هیئت من، مسجد من، غافله من و … ولی میبینیم وقتی پای خدا و اهلبیت و اخلاص و جهاد به میان میآید، افرادی مثل وزوایی به راحتی از نام خودشان عبور میکنند. من فکر میکنم زیباترین مسیر این کتاب، بهتصویرکشیدن این اتفاقاتی است که بین حاجاحمد و محسن وزوایی میافتد. در نهایت هم که فرازهای مربوط به شهادت وزوایی را در کتاب مرور میکنیم، میبینیم وقتی پیکرش را با موتور میآورند و جلوی حاجاحمد میگذارند، حاجاحمد همانطور که ایستاده، ناگهان فرو میریزد. زانوهایش سست میشوند و زمین میخورد.
من که سعی کردهام برشهای «همپای صاعقه» را به جوانها هدیه کنم، تصور میکنم شاهبیت این کتاب همینمساله است و اختلاف خیلی از بچهحزباللهیها را با نقل همینماجرای آشتی حاجاحمد و وزوایی حل کردهام.
* جوانها از شما نمیپرسند بالاخره حق با کدامشان بود؟
نه. چون مشخص است. حاجاحمد بعد از این اتفاقات وقتی در جمع نیروها صحبت میکند، اشک میریزد و میگوید من نمیخواهم کسی بدون آموزش به خط بیاید و شهید شود. من دغدغه شما را دارم. این کتاب را اگر یک مادر شهید بخواند، متوجه میشود که فرماندهان ما، با همه وجود و جانشان تلاش میکردند بچهها با ادبیات نظامی وارد میدان جنگ شوند نه با ادبیات احساسی.
* بله. یعنی بهقول عدهای گوشت دم توپ به خط نمیبردند و قصدشان به کشتن دادن نیروها نبوده.
واقعاً همینطور است. حاجاحمد با هیچکس از جمله یکفرماندهگردان _وزوایی_ تعارف ندارد. اینعدمتعارف حاجاحمد با فرماندهگردانش مقدس است، داد زدنش مقدس است و آناطاعتکردن بعدی محسن وزوایی هم مقدس است. متوسلیان میگوید وظیفه من است از نیروی تو حفاظت کنم تا همینجور بدوندلیل به شهادت نرسد.
اگر کسی دل بدهد، نوع مدیریت و فرماندهی در میدان، در این کتاب آمده است. اگر کسی توفیق پیدا کند لایههای مختلف این کتاب را ببیند و در مدیریت جهادی، کار فرهنگی و اجتماعی، این کتاب برایش مرجع باشد، بسیاری از راهبردها را پیدا میکند. ما هم بلد نبودیم چگونه جوانها را وارد معرکهای کنیم که در آن مردم از بیماری کشته میشوند و از آنها بخواهیم فضا را ضدعفونی کنند. اما به این کتاب مراجعه کردیم و دیدیم حاجاحمد متوسلیان چهطور بچهها را جمع میکرد اما آنچه دوست دارم درباره این کتاب نقل کنم، ماجرای دیگری است که خدمت سردار عزیز جعفری هم نقلاش کردم. خداوند توفیق داده و یکسال است مسئولیت دبیری جبهه فرهنگی اجتماعی انقلاب اسلامی تهران را به عهده دارم. مجموعه قرب بقیةالله ۴ زیرمجموعه دارد؛ سازمان اوج، سازمان سراج، شبکه افق و بنیاد خاتمالاوصیاء که کارش جبههسازی مجموعه فرهنگی اجتماعی آتشبهاختیار است. کار خیلی سخت است. ۱۰ سال است کار شروع شده و تازه کارهای مربوط به تهران، مدت کمی پیش از کرونا شروع شدند. ما از روی مدلی که از «همپای صاعقه» یاد گرفتیم، توانستیم در روزهای اول کرونا که خیلی از دستگاهها خودشان را گم کرده بودند، بفهمیم باید چهکار کنیم. وقتی هنوز خیلیها نمیدانستند کرونا آمده، حدود ۱۴۰ نفر از فعالان فرهنگی اجتماعی محلات را جمع کردیم و گفتیم بزرگان ما زمان جنگ ما را در پناهگاه جمع میکردند و خودشان مقابل گلوله و آتش دشمن میرفتند. امروز تکلیف ما این است مثل آنها باشیم.
پس از چهلپنجاه روز که سردار جعفری برای بازدید آمدند که ببینند کفمیدان چه اتفاقی افتاده، از من پرسیدند شما این کارها و این رویکرد را از کجا یاد گرفتید؟ گفتم این کار، کار شاقی نبود چون از فرماندهان دفاع مقدس و بهویژه کتاب «همپای صاعقه» الگوبرداری کردیم. یعنی اگر کسی دل بدهد، نوع مدیریت و فرماندهی در میدان، در این کتاب آمده است. اسمش هم کتاب نیست. یک گنجینه است. با تجربه میگویم که اگر کسی توفیق پیدا کند لایههای مختلف این کتاب را ببیند و در مدیریت جهادی، کار فرهنگی و اجتماعی، این کتاب برایش مرجع باشد، بسیاری از راهبردها را پیدا میکند.
ما هم بلد نبودیم چهگونه جوانها را وارد معرکهای کنیم که در آن مردم از بیماری کشته میشوند و از آنها بخواهیم فضا را ضدعفونی کنند. اما به این کتاب مراجعه کردیم و دیدیم حاجاحمد متوسلیان چهطور بچهها را جمع میکرد؛ محسن وزوایی چهطور نیروهایش را جمع میکرد یا حسین قجهای وقتی در آن محاصره نهایی میافتد، چهطور ایستادگی میکند و وقتی حاجهمت به زحمت خودش را به آن حلقه محاصره میرساند، باز هم حاضر نمیشود برگردد.
* این هم برای من سوال است. شهید همت سمت فرماندهی داشته و جایگاه بالاتری نسبت به قجهای داشته. ولی وقتی به قجهای میگوید باید بیایی عقب، او تمرد میکند و میگوید نمیآیم. یعنی حرف فرماندهاش را گوش نمیدهد.
بابایی: نه. نمیگوید نمیآیم. میگوید اگر بتوانم از پس این معرکه محاصره بر بیایم، دشمن را عقب میزنم.
* میگوید گردانی که همه نیروهایش شهید شدهاند که گردان نیست. من هم میمانم. چون آن موقع دیگر کسی از گردان سلمان باقی نمانده بوده. در نهایت هم شهید همت بدون نتیجه برمیگردد و قجهای میماند. من میگویم ممکن است یکجوان نسل امروزی در مواجهه با این خاطره به یک تناقض بربخورد و بگوید اینها که مرتب دم از اطاعت از فرماندهی میزنند، چرا یکجاهایی اطاعت نمیکنند؟
دانایی: البته در جایی از گفتگوها هست که قجهای به حاجهمت میگوید مگر خودت به من نگفتی اینجا را نگه دارم؟ من هم دارم حرف خودت را گوش میدهم! احتمالاً برداشت قجهای از «برگرد عقب» ی که حاجهمت میگوید به این معنی است که نیرو را حفظ کن!
بابایی: قجهای میگوید همه افتادهاند.
سردار رحیم نوعیاقدام تعریف میکرد در یکی از عملیاتها به حاجمهدی باکری گفتم «من کُپ کردهام. نمیتوانم حرکت کنم!» حاجمهدی گفت «حتما توکلات ضعیف شده! کسی که توکلاش قوی باشد، کپ نمیکند» سردار میگوید من گریه کردم و اشک ریختم. دیدم نمیتوانم گردانم را حرکت بدهم! یکدفعه سر بلند کردم دیدم گردان دارد میرود! به آقامهدی بیسیم زدم و گفتم آقامهدی ما حرکت کردیم. آقا مهدی گفت: «خدا شما را حرکت داد!» ببینید، اگر منیت در کار باشد، هرگز آن گام برداشته نمیشود دانایی: بله. که حاجعباس برقی هم نقلی مشابه همین را برای من تعریف کرد. حدود یکماه پیش یکی از دوستان به من گفت ایشان (عباس برقی) حال خوبی ندارد. امیدوارم بهتر شده باشند. حاجعباس برقی میگفت با ماشین از بین نیروهای گیرافتاده در محاصره عبور میکردند و جیره غذایی بچهها را در نایلونهای پلاستیکی برایشان پرتاب میکردند. آنجا حسین قجهای در حالیکه همه لباس و بدنش از خون بچهها سرخ شده بود، پلاستیک غذایش را باز کرد، و وقتی صحبت از برگشت میشود، غذا را میریزد و به حاج عباس میگوید «حرف از برگشتن نزن! چون اگر ما برگردیم، دیگر دستمان به خرمشهر نمیرسد.» خلاصه این است که قجهای آنجا تکلیف خودش را فهمیده بود.
در کل بهنظرم در مصاحبهها و مطالبی که منتشر میشوند، باید کتاب «همپای صاعقه» را بهعنوان درمان دردها و از همه مهمتر درمان درد منّیت و خودخواهی معرفی کنیم. این درد مهمی است که گریبان من و امثال من را میگیرد و زمینگیرمان میکند. این درد ما را از اخلاص دور میکند و نمیگذارد در بزنگاهها عمل کنیم. سردار رحیم نوعیاقدام تعریف میکرد در یکی از عملیاتها به حاجمهدی باکری گفتم «من کُپ کردهام. نمیتوانم حرکت کنم!» حاجمهدی گفت «حتما توکلات ضعیف شده! کسی که توکلاش قوی باشد، کپ نمیکند» سردار میگوید من گریه کردم و اشک ریختم. دیدم نمیتوانم گردانم را حرکت بدهم! یکدفعه سر بلند کردم دیدم گردان دارد میرود! به آقامهدی بیسیم زدم و گفتم آقامهدی ما حرکت کردیم. آقا مهدی گفت: «خدا شما را حرکت داد!» ببینید، اگر منیت در کار باشد، هرگز آن گام برداشته نمیشود.
ما در جنگمان با سلاح نظامی نجنگیدیم. واقعاً با سلاح ایمان جنگیدیم. در عملیات فتحالمبین، وقتی سلاحها توزیع میشود، بچهها میپرسند چرا از هر ۳ نفر، به یک نفر سلاح میدهید؟ حاجاحمد متوسلیان میگوید سلاح را بروید از دشمن بگیرید! خب چگونه برویم بگیریم؟ با سلاح ایمان.
بنابراین بهخاطر آن اخلاص خاصی که در وجود شهدا بود، درمان بیماریهای روحی و اخلاقی را میتوان در «همپای صاعقه» پیدا کرد. رهبر انقلاب هم فرمودند این کتاب باید جز کتاب دمدستی پاسدارها و خانوادههایشان باشد.
بابایی: (میخندد) رایجْدست یا همان هَندبوک (Handbook)
ادامه دارد...
نظر شما