به گزارش خبرگزاری مهر، یکصد و شانزدهمین جلسه گروه علمی فلسفه دین مجمع عالی حکمت اسلامی با موضوع بررسی و نقد تقابل نظریه فرگشت با برهان نظم از دیدگاه داوکینز با ارائه حجت الاسلام حامد ساجدی برگزار شد.
خلاصه مباحث مطرح شده بدین شرح میباشد:
برهان نظم یکی از براهین مهم در الهیات محسوب میشود. درست است که در کتب فلسفه و کلام اسلامی، براهین دیگری مانند برهان امکان و وجوب و برهان صدیقین جایگاه مهمتری دارند و متقنتر محسوب میشوند، اما در مقام برقراری ارتباط با اندیشمندان غربی معاصر، برهان نظم کارایی بیشتری دارد، زیرا سعی میکند از همان مبانی مورد پذیرش دانشمندان تجربی استفاده کند. برهان امکان و وجوب از اصل علیت استفاده میکند یعنی بر این گزاره مبتنی است که «هر ممکن الوجودی نیازمند علت است». این گزاره هرچند نزد ما بدیهی شمرده میشود، در فضای فلسفه غرب و علم مدرن، مورد تردید است زیرا دانشمندان در پدیدههای مختلفی مانند کنشهای ذرات کوانتومی، اصل عدم موجبیت و عدم قطعیت را پذیرفتهاند و به عبارتی دیگر تصادف هستی شناختی را به رسمیت شناختهاند.
بنابراین ما اگر برهانی داشته باشیم که بتواند بدون استفاده از اصل علیت حداکثری رهیافتی به الهیات داشته باشد باید برای ما مهم باشد. برهان نظم این گونه است، زیرا صرفاً علیت را به همان میزانی که در علوم تجربی پذیرفته شده است میپذیرد. در علوم تجربی هر گاه ببیند بین دو پدیده همواره توالی وجود دارد اولی را علت دومی محسوب میکنند. همین علیت حداقلی برای برهان نظم هم کافی است. بنابراین برهان نظم به دلیل مقبولیت عمومی ای که دارد و اینکه از مبانی استفاده میکند که مورد پذیرش دانشمندان است و همچنین از متن پدیدههای تجربی استدلال را آغاز میکند برای ما دارای اهمیت است.
از سوی دیگر در متون دینی ما به پدیدههای طبیعی به عنوان آیات و نشانههای خداوند اشاره شده است که ما با احیای برهان نظم میتوانیم وجه اعتبار این دیدگاه دینی را نیز تبیین کنیم. لذا دفع شبهات پیرامون برهان نظم از نظر الهیاتی برای ما دارای اهمیت است. در میان شبهاتی که به برهان نظم وارد شده است، به نظر میرسد از نظر تاریخی مهمترین شبهه، همین شبههای است که نظریه تکامل یا فرگشت ایجاد کرده است، زیرا تا قبل از پدید آمدن این نظریه، با وجود اینکه اشکالات هیوم و کانت مطرح شده بود، کتاب الهیات طبیعی ویلیام پیلی دارای مقبولیت عمومی بود به نحوی که حتی خود داروین هم آن را حفظ بود. از این رو بحث کردن پیرامون تقابل نظریه فرگشت و برهان نظم حائز اهمیت است. در این باره به طور خاص به دیدگاه ریچارد داوکینز به عنوان نماینده طبیعت گرایی و الحاد مدرن توجه میشود.
به طور کلی سه رویکرد در نحوه مواجهه بین نظریه فرگشت و برهان نظم وجود دارد: – رویکرد تضاد – رویکرد تباین – رویکرد زیربنا-روبنا داوکینز طرفدار رویکرد تضاد است. یعنی میگوید با وجود نظریه فرگشت دیگر جایی برای برهان نظم باقی نمیماند و بطلان این برهان آشکار میشود. رویکرد تباین بر آن است که نظریه فرگشت بخشی از پیچیدگیها و نظمهای موجود در طبیعت را تبیین میکند و همچنان نظمهای دیگری در طبیعت هستند که برای تبیین آنها به سراغ برهان نظم برویم. میتوان گفت طرفداران نظریه طراحی هوشمند (intelligent design) در این دسته جای میگیرند.
رویکرد سوم این است که بگوییم اساساً خود نظریه فرگشت مبتنی بر یک نظم بنیادینی است که بستری را برای مکانیزم فرگشت فراهم کرده است. بنابراین برهان نظم و نظریه فرگشت دو امر در عرض هم نیستند بلکه در طول هم هستند. این را میتوان تحت عنوان رویکرد زیرنا-روبنا مطرح کرد. پیش از آنکه دو رویکرد تباین و زیربنا-روبنا بیان شود، باید رویکرد تضاد شرح داده شود. تبیین دو رویکرد دیگر خود نیازمند جلسه مستقلی است. داوکینز در بیان رویکرد تضاد به دو تقریر اشاره میکند که میتوان آنها را تحت عنوان تضاد قوی و ضعیف آورد. تضاد قوی آن است که نظریه فرگشت را نافی نتیجه برهان نظم بدانیم یعنی بگوییم این نظریه نشان میدهد اصلاً وجود طراح فرامادی امری نامحتمل است. اما تضاد ضعیف این است که نظریه فرگشت را نافی استنتاج و نتیجه گیری برهان نظم بدانیم یعنی بگوییم این نظریه نشان میدهد برهان نظم برهان صحیحی نیست، هرچند احتمال دارد طراح فرامادی هم وجود داشته باشد.
داوکینز در بیان تضاد قوی چنین استدلال میکند: طراح فرامادی بسیار بسیار پیچیده است. موجودی که بسیار بسیار پیچیده است، بسیار بسیار نامحتمل است که یک دفعه به وجود بیاید مگر اینکه: خود محصول یک فرایند فرگشتی بسیار طولانی باشد اما: طراح فرامادی محصول چیزی نیست پس: وجود طراح فرامادی بسیار بسیار نامحتمل است. به عبارت دیگر او میگوید تنها راه معقول برای اینکه یک موجود بسیار پیچیده پدید بیاید این است که محصول یک فرایند فرگشتی و انتخاب طبیعی باشد. در نقد سخن داوکنیز باید مفهوم پیچیدگی را بیشتر تحلیل کنیم تا ببینیم آیا دچار مغالطه اشتراک لفظی شدهایم یا نه.
به نظر میرسد میتوان دست کم چهار نوع پیچیدگی را برشمرد: – پیچیدگی ساختاری: یک موجود متشکل از اجزای بسیار زیادی باشد که در هماهنگی با هم یک سیستم یک پارچه و کارامد را ساختهاند. – پیچیدگی وصفی: یک موجود دارای ویژگیهای بسیار زیادی باشد که در توصیف آن به کار میروند. – پیچیدگی افعالی: افعال و آثار یک موجود بسیار پیچیده و گسترده باشد و از یک قانون ساده تبعیت نکند. – پیچیدگی شناختی: شناخت ماهیت و کنه ذات یک موجود برای ما دشوار یا غیر ممکن باشد. در مورد خداوند، فلاسفه و متکلمین پیچیدگی وصفی، افعالی و شناختی را میپذیرند، اما پیچیدگی ساختاری را نمیپذیرند زیرا معتقدند خداوند دارای بساطت هستی شناختی است. اما ریچارد داوکینز در کتاب پندار خدا میگوید خدایی که قرار است دعای میلیاردها انسان را در آن واحد اجابت کند و همه جای دنیا تحت سیطره اوست باید پیچیدگی ساختاری بسیار بالایی داشته باشد و مانند یک ابرکامپیوتر غول آسا تمام اطلاعات را در ذهن خود تجزیه و تحلیل کند.
در واقع داوکینز در این سخن نوعی ملازمه میان پیچیدگی وصفی- افعالی با پیچیدگی ساختاری می بیند. داوکنیز برای این ملازمه دلیلی را ذکر نکرده است، اما میتوان در مقام تبیین دیدگاه او، دو دلیل را ذکر کرد: شاهد تجربی: ما وقتی به موجودات پیرامونمان نگاه میکنیم میبینیم که هر چه موجودات دارای ساختار پیچیدهتری هستند هوشمندترند پس طبق این استقرای تجربی، هوشمندترین موجود باید پیچیدهترین باشد. شاهد عقلی: علت باید کاملتر از معلول باشد پس خدایی که این ساختارهای بسیار پیچیده را ایجاد کرده خود باید ساختار بسیار پیچیدهتری داشته باشد.
به نظر میرسد داوکنیز در این بیان نتوانسته است بین کمال حقیقی و کمال اعتباری تفکیک کند. آنچه او میگوید در فضای کمال اعتباری صحیح است. در این فضا هرچه سیستمی پیچیدهتر باشد کاملتر است یعنی کارایی بیشتری دارد. اما در نگاه فلسفی، یک سیستمی که از اجزای متعدد تشکیل شده است، کمالی جز همان کمال اجزائش ندارد چون اساساً وجودی مستقل از اجزائش ندارد و صرفاً به اعتبار ذهن ماست که یک وحدتی برای سیستم در نظر میگیریم و کمالی را به آن منتسب میکنیم. اما اگر بخواهیم وجودی داشته باشیم که حقیقتاً کاملتر از سایر وجودات باشد، باید کمالی که سایر وجودات دارند را یکجا و در یک وجود جمع کرده باشد. پس در فضای کمال حقیقی، قضیه برعکس میشود و هرچه یک موجود کاملتر باشد، دارای بساطت هستی شناختی بیشتری خواهد بود.
با این توضیحات اگر به استدلال داوکینز بازگردیم، در مورد صغرای استدلال او، باید بگوییم خداوند دارای پیچیدگی ساختاری نیست بلکه پیچیدگی وصفی، افعالی و شناختی دارد. اما در مورد کبرای استدلال او، آنچه باعث نامحتملی پیدایش یک موجود به صورت ناگهانی و دفعی میشود، پیچیدگی ساختاری است، زیرا در پیچیدگی ساختاری پیدایش تمام اجزا به طور هم زمان و در هماهنگی با یک دیگر بسیار نامحتمل است. بنابراین حد وسط استدلال داوکنیز به درستی تکرار نشده است و برهان او ناتمام است. داوکینز از تضاد ضعیف نیز حمایت میکند و میگوید نظریه فرگشت نشان میدهد نتیجه گیری برهان نظم غلط است.
در این بیان او سه گام اساسی را طی میکند: نظریه فرگشت یک تبیین خودبسنده در توضیح پیچیدگیهای طرحمند موجودات زنده است. این نظریه نسبت به برهان نظم دارای مزیت تبیینی است. نظریه فرگشت در مورد سایر نظمهای موجود در طبیعت نیز به سان یک آگاهی افزا عمل میکند. طبق این سه گام داوکینز نشان میدهد ما نیازی به برهان نظم برای تبیین پدیدههای طرحمند طبیعت نداریم. رویکرد زیربنا-روبنا در واقع در مقابل گام اول داوکینز قرار دارد و میخواهد بگوید خود مکانیزم فرگشت مبتنی بر یک نظم بنیادین تری است.
رویکرد تباین هم در مقابل گام سوم قرار دارد. این رویکرد تلاش میکند که به سایر نظمهای موجود در طبیعت تکیه کند اما داوکینز در گام سوم میگوید همان طور که توانستیم بخشی از نظمهای موجود در طبیعت را با نظریه فرگشت تبیین کنیم، باید از این نظریه الهام بگیریم و بفهمیم که با تلاشهای علمی آینده میتوانیم برای سایر نظمهای طبیعت نیز تبیین طبیعی مناسب پیدا کنیم و نیازی به تبیین فرامادی نداریم. تبیین دو رویکرد زیربنا-روبنا و تباین خود نیازمند جلسه مستقلی است و در این بحث فرصت پرداختن به آن نیست و لذا در ادامه به بررسی گام دوم داوکینز میپردازیم.
وی معتقد است نظریه فرگشت به دلایل زیر نسبت به برهان نظم تبیین بهتری را ارائه میدهد و در مقام استنتاج بهترین تبیین مقدم میشود: – نظریه فرگشت دارای گستردگی دایره تبیینی است و شواهد گوناگون در شاخههای مختلف زیست شناسی دارد. – برهان نظم نمیتواند اندامههای زائد و نظمهای متقابل در موجودات زنده را توضیح دهد اما نظریه فرگشت میتواند.
نظر شما