به گزارش خبرگزاری مهر، پروفسور باقر ساروخانی از نظریه پردازان و اندیشمندان علوم ارتباطات و جامعه شناسی در کشور ماست که کارهای ارزنده و ماندگاری در حوزه نظریههای ارتباطات و روش شناسی از خود به یادگار گذاشته است. آنچه در ادامه میخوانید نظرات ایشان درباره تطور روش شناسی علوم انسانی در کشور است. نظراتی که به حوزه آسیب-شناسی روش شناسی های کمی و کیفی ورود میکند و در نهایت مسیری روشن پیش پای محققین و پژوهشگران باز میکند. حقیقتاً نظرات منسجم و ساختارمند پروفسور باقر ساروخانی در حوزه روش شناسی علوم انسانی میتواند پاسخگوی بسیاری از سردرگمیها و ناهنجاریهای امروز نظام دانشگاهی ما باشد. این مصاحبه در اولین شماره نشریه تخصصی مطالعات نوین ارتباطی منتشر شده است.
- مسائل بسیاری در کشور وجود دارد که لاینحل باقی مانده است. به نظر میرسد در این میان روششناسی علوم انسانی در کشورمان دچار نوعی بحران است و قادر نیست مسائل و مشکلات را مرتفع کند. ما به دنبال رسیدن به دانش هستیم، ولی روششناسی که در دانشگاههای ما تدریس میشود، نمیتواند ما را به دانش رهنمون سازد. این موضوع را چگونه باید دید؟
همان طور که گفتید ما به دنبال اپیستمه هستیم، یعنی داده موثق و درست. دانش با همین دادهها تولید میشود، بنابراین نمیتوان دانش را جدای از روش دانست. روش درست، تولید داده درست و در نهایت تولید دانش، چه دانش در حوزه آکادمیک و چه دانایی در میان عامه مردم. در همه حال نیازمند روش هستیم، ولی در این حوزه دچار بحران و مسئله هستیم. سالهای ابتدایی دهه ۴۰ دانشجوی دانشگاه تهران بودم و روشی که مطرح شده بود ابتدا به نوعی فلسفه روش و فلسفه بافی بود. آن سالها دانش اجتماعی خوب تکمیل نشده بود، بنابراین ابعاد فلسفی و نظری بیشتر بود و خیلی با میدان و واقعیت سروکار نداشت. دادهای هم که تولید میشد، داده نظری و فلسفی بود و اکثراً دچار محاجه میشد و گاهی هم اختلافات خیلی تند پیدا میشد، چون سراغ واقعیت نمیرفتند، چون فقط فکر، نظر و اندیشه بود. این رویکرد کافی نبود و جواب اپیستمه را نمیداد. دادهای موثق و معتبر نبود که روایی و اعتبار داشته باشد و اثرگذار باشد. در دانشهای طبیعی همچون شیمی هم این طور نیست که شخص فارغ از لابراتوار نظر بدهد. رسانه و جامعه، لابراتوار است و باید به آن مراجعه میکردیم.
آرام آرام از یک عصر بیرون آمدیم، عصری که باید اصطلاحاً به آن فیلوسوفیم گفت، دانشی که هنوز به فلسفه مرتبط بود و فلسفه بافی بود، ابداع و ابتکاری در میدان صورت نمیگرفت و واقعیت دیده نمیشد. وقتی سال ۱۳۴۷ از سوربون برگشتم، عصر تازهای شروع شده بود. عصر فیلوسوفیسم کنار رفته بود و عصر کمیگرایی و تحقیق به مثابه دانش فیزیک و طبیعی آمده بود. ما هم وارد این مسائل شدیم و تحقیقاتی هم انجام گرفت. سال ۱۳۵۲ بود که برای اولین بار روی رسانه ملی شروع به کار کردیم و با دکتر مرتضی کُتبی، کتابی را بیرون آوردیم، البته چاپ نشد ولی تکثیر شد، تحت عنوان «کودکان در برابر پیامهای فرهنگی». منظور از پیامهای فرهنگی، رسانهها بود. خلاصه آن این بود که کودکان چطور رسانهها را میبینند و از آن استفاده میکنند. همان طور که گفتم پارادایم ما کمیت بود و دانش یا دادهای که میخواست تولید شود، به نوعی شبیه دادههای طبیعی بود، دانش طبیعی بود. میرفتیم در میدان و داده جمع آوری و تولید و میآوردیم استنتاج میکردیم. دوره خاصی بود، ولی کمیگرایی نمیتوانست پارادایم خوبی برای دانش اجتماعی باشد. شاید کمیگرایی در دانش طبیعی میتوانست جواب بدهد، ولی در دانشهای اجتماعی نمیتوانست این طور باشد.
- از کجا به این رسیدید که کمیگرایی پارادایم خوبی برای دانش اجتماعی نیست؟
برای شما مثال می زنم. یکی از همکاران ما، مرحوم دکتر روح الامین، میگفت که شنیدیم در اطراف کرمان روستایی است که همه ساکنان آن حتی کودکان معتادند. به دانشگاه پیشنهاد کردیم که در این باره تحقیق کنیم. دانشگاه هم قبول کرد و کارشناس، پرسشگر، ماشین و همه چیز به ما دادند و راه افتادیم. وقتی به آن روستا رسیدیم تقریباً غروب شده بود. روستاییان جمع شدند که برای چه آمدید اینجا؟ گفتیم که ما شنیدهایم اینجا همه معتادند و آمدهایم در این باره تحقیق کنیم. روستاییان گفتند که ما اصلاً معتاد نداریم! شما اگر تریاک را جلوی ما قرار بدهید نمیتوانیم با نخود و لوبیا تمیز دهیم! دکتر روح الامین گفت که عرق سردی روی پیشانی ما نشست و با خودمان گفتیم که الان جواب دانشگاه را چه بدهیم! به روستاییان گفتیم که حالا جایی برای اتراق به ما بدهید. روستاییان ما را به سمت مسجد راهنمایی کردند. دکتر روح الامین میگفت که لباس بسیار ساده ای به سبک همان روستاییان پوشیدم و بیرون آمدم، تنهایی در روستا قدم زدم و دو روستایی را دیدم. سر صحبت را باز کردیم و گفتیم که شهر چیزی دارد که متأسفانه خوب نیست، تریاکهای شهر خیلی بد است! گران و سیاه است و اصلاً هم مرغوب نیست! روستاییان نگاهی به ما انداختند و گفتند با ما بیا! رفتم به خانهای و دیدم تمامی آن روستاییانی که در میدان اصلی میگفتند خبری از تریاک در این روستا نیست، مشغول استعمال تریاک بودند! این مثال است. اگر دکتر روح الامین میخواست کمیگرا باشد، این کار را نمیکرد و فردا صبح میرفت ده پرسشنامه بین مردم توزیع و کار را تمام میکرد و به این نتیجه میرسید که روستا پاک پاک است و هیچ استعمال تریاکی در آن نمیشود! این مثال به خوبی نشان میدهد که کمیگرایی با بنبست روبرو شده بود، یعنی اپیستمه درست تولید نمیکرد و گاهی عکس آن را تولید میکرد؛ یعنی واقعیت یک چیز بود، ولی داده تولید شده غیر از آن بود.
بنابراین آرام آرام تردید نسبت به کمیگرایی ایجاد شد. این مسئله فقط مختص ایران نبود و در دیگر جاهای دنیا نیز این تردید به وجود آمده بود. اساتید دیگر نظیر سوروکین در کتاب پویایی شناسی اجتماعی و فرهنگی [۱] نیز به این مسئله اشاره کرده است. در هر حال ابتدا به نوعی دچار تردید شدیم و بعد به قطعیت رسیدیم که دانش اجتماعی با دانش طبیعی کاملاً متفاوت است. انسان موجود اندیشمندی است و حتی کنشی که انجام میدهد، کنش بعدی را هم پیشبینی میکند. بنابراین کمیگرایی پاسخگوی ما نیست و از روی ناچاری روشهای کیفی یا کیفیگرایی مطرح شد.
روشهای کیفی نوید خوبی بود، درست هم بود، باید کیفیت و ذهن انسان را میدیدیم. اگر دکتر روح الامین به شیوههای اتنوگرافیک عمل نمیکرد، داده درستی به دست نمیآورد. نزدیک هفده روش کیفی مختلف تولید شد؛ نوید خوبی بود. عصر سوم تحقیق و عصر تولید داده و اپیستمه است و باید راهی برای ما باز میکرد و به نوعی نجاتمان میداد و دادههای درست تولید میکرد. ولی متأسفانه باز هم دچار بحران شدیم و هنوز بحران ادامه دارد.
در روش کمی، پرسشنامه تولید میکردیم، جواب درستی هم نمیگرفتیم. بنابراین کمیگرایی دچار ورشکستگی بود. ولی حالا که در عصر کیفیت آمدهایم، پدیده انسانی را قبول داریم و معتقدیم پدیده انسانی، پدیده دیگری است و پارادایم کیفیگرایی را قبول داریم. ولی بحران از همین جا آغاز شد. اجازه دهید باز هم مثال روشنی برای شما بزنم. حدود پنج شش ماه قبل، خانمی درباره سالمندآزاری کار کرده بود. موضوع، موضوع جالبی است و مشتاق بودم تا نتایج آن را ببینم. موضوع، موضوع خوبی بود: دنیایی داشتیم که سالمند محترم و عزیز بود، مخزن اطلاعات و تجربیات جمع بود و احترام داشت. ولی حالا اوضاع تغییر کرده است، سرعت تغییرات آن قدر زیاد است که سالمندان با دنیای خودشان بیگانه میشوند. سالمندان تبدیل به انسانهایی بیگانه با زمان خود شدند و از سوی دیگران طرد شدند. بنابراین آزار سالمندان و تحقیر سالمند برای ما موضوع جالبی بود. مشکل اما اینجاست: به خانم گفتیم که شما در این تحقیق چه فرضیههایی داشتید؟ گفت که فرضیه ندارم، فرضیه متعلق به روشهای کمی است و کار من کیفی است. گفتیم که تحقیق شما در کجا انجام شده است؟ گفت تهران. گفتیم که چطور به مردم تهران تعمیم دادید، گفت روشام کیفی بود، حدود چهل نفر را پیدا کردم و با ایشان مصاحبه کردم. گفتیم چطور این تعداد، چهل و یک نفر نشد؟ چطور ادعا میکنید که مردم تهران این گونهاند؟ گفت که برای انتخاب این افراد و مصاحبه شوندگان از قاعده دردسترس بودن استفاده کردیم. گفتیم خوب نظریهای چیزی به دست آوردید؟! گفت یک نظریه به دست آوردیم، نظریه من این است که سالمندآزاری وجود دارد!!! خلاصه این که ما دیدیم این خانم که روش کیفی انجام داده است، نه فرضیه دارد، نه چارچوب نظری دارد، نه نمونه گیری درست دارد و نه جامعه آماری را تعریف کرده و نه داده و نظریهای از آن به وجود آمده است!
به نظرم این ورشکستگی است. این داده نمیتواند وارد برنامهریزی اجتماعی شود. نمیتوانیم این دادهها را به سازمان بهزیستی بدهیم و بگوییم سالمندآزاری این است، انواع آن این است و.... در دانش هم چیزی به دست نمیآورد. بنابراین میبینیم متأسفانه دچار بحران شدیم: کمیگرایی را رها کردیم و کیفیگرایی هم به این حالت افتاده است. بنابراین نه در زندگی اجتماعی و نه در دانش این دادهها فایدهای ندارد. حالا باید چه کار کرد؟
- این نقد به خود روش شناسی کیفی بر میگردد یا به آموزش دانشگاهی؟
نقد ما متوجه دانشجو نیست، متوجه استاد هم نیست. استاد تصور میکند این کار درست است و از دانشجو هم این را خواسته بود. نقد ما این است که ما از مرحلهای بیرون آمدیم و آن مرحله را به درستی ترک کردیم، ولی هنوز به قاعدهای درست نرسیدیم که پارادایم دقیقی داشته باشد و بتوانیم با آن حرکت کنیم. ما در این دورانِ انتقال یا بحران هستیم. در واقع دچار ناهنجاری و هرج و مرج در انجام کار کیفی هستیم. حالا باید چه کار کرد؟
دیدگاه خودم بیشتر از همه به روشهای ترکیبی [۲] است. معتقدم که روش بایستی دوگانه باشد، ابتدا در روشهای کیفی قرار بگیریم و سپس برای آن دادههای کمی استخراج کنیم. مثلاً درباره کار همین خانم؛ ایشان با چهل نفر مصاحبه کرده است و به سلسله مقولاتی رسید. مثلاً فرض کنیم اینکه سالمندآزاریهای تهدیدی، جسمانی، انزجاری و ارسالی به معنای فرستادن به خانه سالمندان، داریم. ولی باید اینها را به دادههای کمی تبدیل میکرد؛ اینکه مثلاً سالمند آزاری انزجاری چقدر رایج است و در کجاهاست؟ بنابراین میتوانیم پیمایش کار کنیم و پیمایش را به کیفی تبدیل کنیم. یا اینکه اصلاً دو روشی کار کنیم؛ روش کیفی، مقولات را به دست آورد و روش کمی، رواج و شیوع و جغرافیای داده را به دست آورد. در اینجا روزنه رستگاری خواهیم داشت.
در حوزه روشهای کمی رستگاری خیلی کم بود. مثلاً رئیس سازمان میگوید در حوزه تبلیغات تجاری مشکل داریم و حالا میخواهیم ببینیم تبلیغات تجاری را چطور میتوان انجام داد. خوب! کار درستی نیست که یک نفر برود و بگوید لاستیک تولید میکنیم، بنویسید که لاستیک من بهترین، بادوامترین، مطمئنترین، در دنیا بینظیرین و… است! این راه درستی برای سازمان نیست. این لاستیک را در شرایط نادرستی تولید میکنند و ما به اشتباه میگوئیم که بهترین و… است. مردم هم میبینند این تبلیغ را رادیو و تلویزیون میگوید، پس حتماً درست است! در این میان هم کسی که لاسیتک را درست کرده مقصر است و هم کسی که تبلیغ آن را کرده است! رادیو و تلویزیون باید اطمینان داشته باشد و فرایند اعتبارسنجی داشته باشد. در اینجا کیفیگرایی میتواند ما را نجات دهد و در زمان کم با هزینه کم نتیجه بدهد. ولی سوال این است که چه نوع روش کیفی میتواند کمک کند؟
اعتقاد من این است که اولین نکته مسئله فرضیه داشتن است. این طوری است که اساتید روش میگویند روش کیفی فرضیه نمیخواهد! اعتقاد من این است که انسان موجود اندیشمندی است و وقتی میگوئید فرضیه نمیخواهد، یعنی فکر را از انسان میگیرید و میگوئید فقط سوال کن! خوب این سوال را هر کسی میتواند بکند. سوال کردن کار دشواری نیست. هر کسی میتواند این سوالات را بپرسد. سوال کردن کار دشواری نیست. مهم، اندیشه کردن است. فرضیه یعنی اندیشه کردن، یعنی پاسخ موقت به سوال دادن.
روشهای کمی ما را از خیلی چیزها محروم میکرد و به ما میگفت همه باید استاندارد بشوید، یعنی پدیده را همه یکسان ببینند. بد نبود، ولی شدنی نبود. اگر مثلاً بخواهیم درباره پدیده طلاق صحبت کنیم، نمیتوان یکسان نگاه کرد، کسی که تجربه طلاق دارد با کسی که این تجربه را ندارد متفاوت نگاه میکند. دیدگاه کمیگرایی که میخواست ما را شبیه دانش طبیعی کند و میگفت همه باید یک جور واقعیت را ببینید و واقعیت را مثل شیء ببینید، جواب ما را نمیداد و نتیجهای حاصل نمیکرد. خواست خوبی بود، ولی شدنی نبود. این، بنبست کمیگرایی بود. حالا بنبست کیفی گرایی اینجاست که میگوید فکر نکن و با سوال به میدان برو! عملی نیست، نه با طبیعت انسان سازگار است و نه با واقعیت سازگار است.
به اعتقاد من داشتن فرضیه نه تنها در عالم دانش که در کل هستی وجود دارد. اصلاً زندگی ما فرضیه است، انسان موجود فرضیهساز است. از صبح تا شب مشغول فرضیهسازی هستیم. روزی شاید دهها فرضیه تولید میکنیم، دم به دم حدس میزنیم. مثلاً تلویزیون خبری میگوید و هر کسی حدس و گمان خودش را درباره آن دارد. اگر به سوال باشد، سوال هیچ فایدهای ندارد. قدرت فکری ما و قدرت اندیشه و استدلال ما در این جا منعکس میشود، استناد ما از این جا خودش را نشان میدهد. برخی حدسهای بهتری میزنیم و هوش بیشتری در مقایسه با دیگران داریم. انسان ذاتاً موجود فرضیهساز است و زندگی با حدسها جریان پیدا میکند.
در آن مورد، به خانم گفته بودند که فرضیه نداریم و فقط سوال بپرس. تحقیق در حد دکتری است، ولی نه فرضیه دارد، نه نمونه گیری دارد، نه تعمیم پذیری دارد و نه نظریه سازی دارد! اساتید هم به دانشجو میگویند برای رفتن به دنیای تحقیق باید اندیشه بکر داشته باشید، یعنی دادههای قبلی را رها کنید و واقعیت را فارغ از دادههای قبلی ببینید؛ همه اینها غلط است. این که به دنیای واقعیت پاک نگاه کنی، اندیشههای قبلی تو را هدایت نکند، همه دادههای فکری خود را رها کنی و خودِ واقعیت را همان طور که هست ببینی! اینها نادرست است و شدنی هم نیست.
بگذارید مثالی بزنم. دزدی به منزلی میزند، کاراگاهی را میآوریم که بررسی کند، آیا میتوان به کارگاهی گفت تخصصات را رها کن، دادههای ذهنیات را رها کن، فقط واقعیت خانه را ببین؟! اصلاً شدنی نیست. او از تخصصاش استفاده میکند. علاوه بر این، مشاهده کاراگاه اتفاقی نیست، سرگردان نیست، مشاهده وی بر اساس تخصصاش حرکت میکند، شاخص دارد. بنابراین نمیتوان به محقق گفت که همه دادههای فکری و نظریات را رها کن و واقعیت را آن طور که هست ببین. شدنی نیست. اما محقق باید دچار توهم و افکار قالبی و خرافات نباشد و نخواهد واقعیت را به شکل خاص خودش در بیاورد. باید ما تحقیق را عینی ببینیم و واقعیت را آنطور که هست ببینیم. تا اینجا درست، ولی نمیتوان تخصص را کنار گذاشت. باید با تخصص پژوهش را شکل داد. بنابراین میتوان گفت که موضوعِ داشتن دیدگاه خاص و ناب در یک حوزه درست است، رهایی از خرافات و افکار قالبی، ولی در یک حوزه درست نیست و محقق باید از تخصص خودش برای دیدن واقعیت و فهم آنها بهره ببرد.
بنابراین به اعتقاد من بایستی فرضیه داشته باشیم، فکر داشته باشیم، با تخصص مان فرضیه را بسازیم، فرضیه را مستند بسازیم. فرضیه سازی هفت مرحله دارد. باید آن را به دست آورد و شکار کرد و تحقیق را بر اساس آن شکل داد. فرضیه را باید تبدیل به نظریه کنیم.
ولی دانش کمی و دانش کیفی در فرضیه سازی تفاوت دارند. برای همین در دانشهای کیفی اسم فرضیه را که متعلق به دانشهای کمی است به کار نمیبریم و میگوئیم گزارههای پژوهش. آنجا hypothesis بود و اینجا premise است. اینجا فرضیه ماهیت متفاوتی دارد و برای همین از گزاره استفاده میکنیم. اما تفاوت آنها چیست؟ فرض کنید میخواهم درباره اعتماد خبری رسانه کار کنم و ببینم رسانه ملی چقدر در اخبارش اعتماد دارد و مردم گوش میکنند و به آن اعتماد میکنند. در اینجا اعتماد را نگاه میکنم، ابتدا روی انواع اعتماد بررسی میکنم و تفاوت اعتماد و اعتبار را استخراج میکنیم، مفهومسازی و گونهسازی میکنیم. شناخت دقیق به دست میآوریم. در واقع آمادگی تخصصی پیدا میکنیم و بعد وارد میدان میشویم. با کوله باری از دانایی و تخصص وارد میدان میشویم. هنوز گزارهای تولید نکردم. کوله باری از دانایی فراهم کردم و بعد در خود واقعیت با استفاده از روش دلفی که روشی کیفی است میروم از متخصصین سوال میپرسم، ولی هنوز گزارهای نساختم. میبینم که همه این متخصصین میگویند اعتبار رسانه با چنین آسیبهایی روبرو است. آرام آرام گزارهام ساخته میشود. فرض کنید آسیب اعتبار در رسانه ملی، آسیب تناقض گویی یا جناحیشدن است. حالا به گزاره میرسم. حالا میخواهم سیاسی شدن رسانه را کنترل کنم. اینجاست که گزاره با فرضیه فرق میکند. با کوله بار تخصص و تجربه میرود، استناد جمع میکند، مطالعه اولیه دارد و میگوید میخواهم اعتبار رسانه را بررسی کنم و اگر اعتبار ندارد به علت این است که فراجناجی نیست.
اینهایی را که میگویم خیلیها نمیپذیرند و میگویند فرضیه اصلاً لازم نیست.
آیا تبلیغ کیفی تحقیقی است که فقط روایت محقق است یا خیر، روایت واقعیت است. متأسفانه الان به روایت محقق بدل شده است، یعنی محقق میگوید که به نظرم سالمندآزاری وجود دارد، ولی وقتی میپرسیم که کجا، چقدر و چگونه؟ میگوید نظر من این است! ما معتقدیم هر پژوهشی که اتفاق میافتد زاویه دید پژوهشگر را دارد. این را قبول داریم و معتقدیم تحقیقات خارج از اندیشه محقق نیست، بنابراین کمیگرایان اشتباه میکردند که میگفتند تحقیق باید ناب باشد و جدای از خود محقق. خیر! خود محقق جدای از تحقیق نیست.
حالا به ارزش هم میرسیم. کمیگرایان میگویند تحقیق باید فارغ از ارزش باشد، ولی ما میگوئیم که ارزش هم میتواند در تحقق باشد، اما چطور و کجا؟ اگر قرار باشد ۹۰ درصد پژوهش از زاویه فرد باشد، آن میشود تحقیق فردی. این به درد نمیخورد و مستند نیست و کسی هم آن را به عنوان اپیستمه قبول نمیکند. بنابراین اینکه تحقیق روایت محقق باشد، قبول نمیکنیم، روایت محقق در حد ۵ درصد و ۹۵ درصد باید منعکس کننده واقعیت باشد و تسلیم واقعیت باشیم. پس به ناچار باید وارد جهان تعمیم پذیری بشویم و امین واقعیت شویم و آن را منعکس کنیم. هنر ما اینجاست.
بنابراین نیازمند اندیشه هستیم و آن را در گزارهها دیدیم. نیازمند تخصص هستیم و خالصسازی [۳] کمیگراها را قبول نداریم. باید بتوانیم حالا نمونه گیری هم انجام دهیم. نمونهگیری انواع مختلف دارد؛ نمونهگیری نظری، اجباری، هدفمند و… است. باید نمونهگیری داشته باشیم. در اینجا نمونهگیری خیلی خاص و ظریفی داریم که بتواند در کوتاه مدت داده را حاصل کند و جریانها را در اختیار ما قرار دهد و نه واقعیتهای ایزوله را. برای این منظور دیگر نمیتوانیم تحقیق اجتماعی را در اختیار هر کسی قرار دهیم! کسی باید تحقیق اجتماعی را انجام دهد که آن کولهبار تخصص را با خودش حمل کند. الان درباره اعتماد رسانه کار میکنم، چه کار باید کرد که با مطالعه صد نفر درباره اعتبار و اعتماد رسانه اظهار نظر کنیم. در روشهای کمی اظهار میشد که ده هزار نفر را مطالعه کردیم، ولی دادهها درست نبود. در روشهای کمی نمیتوانستیم ذهن آدمها را با روشهای کمی بخوانیم. در روشهای کیفی اما نمونه را با تخصص و دانایی انتخاب میکنیم، آدمها را گونهشناسی میکنیم و بر اساس آن از افراد سوال میپرسیم. اگر درست نمونه گیری کنیم میتوانم با مصاحبه با صد نفر به نتایج درست برسیم.
متأسفانه برای اینکه در حیاط نیافتیم، آنقدر عقب عقب رفتیم که افتادیم در حیاط همسایه. هم آنجا افراط بود و هم اینجا تفریط بود. بنابراین باید در جایی قرار بگیریم که اپیستمه تولید کنیم، داده درست، موثق، معتبر و دفاع پذیر تولید کنیم. باید آنقدر دقیق کار کرد که بتوانیم کارگزاران پژوهش را قانع کنیم. درباره ارزش هم باید بگویم که در روشهای کیفی اعتقاد این است که نباید از ارزش فارغ شد. ولی میگویم باید ارزش وجود داشته باشد، از این منظر که برای شروع کار پژوهشی باید کار برای پژوهشگر ارزش داشته باشد. ولی دادههای تولیدی باید مستقل از ارزش پژوهشگر باشد، نه اینکه ارزش خود را بر دادهها تحمیل کند. دنیای جدیدی را داریم تجربه میکنیم، دانش جدیدی را داریم تولید میکنیم، راه جدیدی را در پیش گرفتهایم. اگر بخواهیم در این راه فرضیه، اندیشه ورزی، تعمیم پذیری و … را رها کنیم، عملاً دانش اجتماعی از دست رفته است. به نظر من اگر این موارد را رها کنیم، تحقیق شما به درد هیچ کس نمیخورد. در هر حال دچار ناهنجاری هستیم و امیدوارم هر چه سریعتر از این فضا خارج شویم.
- آینده را چطور میبینید، آیا آینده روششناسی علوم انسانی را در ایران روشن میبینید؟
الان در وضعیت کرونایی بسیاری از برنامههای ما لغو شده است و در حال حاضر چیزی نداریم جز همین قلم. با همین قلم باید سعی کنیم راه را نشان دهیم.
نظر شما