به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر یادداشتی است که به مناسبت اولین سالگرد رحلت حجت الاسلام سید هادی خسروشاهی، توسط سیدمحمود خسروشاهی فرزند استاد و مدیر مرکز بررسیهای اسلامی نوشته شده است:
«حضرت هادی عزیز؛ سلام بر شما. چقدر باید شکر خدا کنی که اینقدر خوبی، همّت داری، گرمی، متدیّنی، زرنگی، خر مقدس نیستی و لامذهب هم نمیباشی. خویشان از همّت والای تو سخن میگویند و تو را از خویشانِ خود نزدیکتر و با همّتتر میدانند. الحمدلله. خدا حفظت کند و برکت دهد…». این عبارات امام موسی صدر در ابتدای یکی از نامههایش برای مرحوم پدراستاد سید هادی خسروشاهی رضوان الله تعالی علیه نوشته است وبرخی اوصافی را برشمرده که ایشان به انحاء مختلف میکوشید تا بازگو نشود. مرحوم والد معظم اهداف خود را در راه اعتلای اسلام پیش میبُردند. هر بار به بهانهای برگزاری مراسمی در بزرگداشتش را رد میکرد و این کارها را غیر ضروری میدانستند. از جلسات رونمایی از کتابهایش استقبالی نمیکرد.این پدیده را نه تنها مفید نمیدانستند، بلکه آن را اتلاف وقت و از بین بردن سرمایه قلمداد میکردند. از هر حرکتی که جنبهی تجلیل و تمجید از ایشان داشت روی بر میتافت.
همین روحیه هم سبب شد تا چندین کتاب که در بردارنده مجموعه نامههای کم نظیر شخصیتهای برجسته جهان اسلام به ایشان میباشد، مسکوت بماند. مرحوم خسروشاهی همچنین از انتشار مجموعه تصاویرش در کنفرانسهای داخلی و خارجی که بیانگر گستردگی ارتباطات ایشان با متفکران برجسته بود، امتناع کرد. آنچه که جنبهای از تبلیغ در آن مییافتند را به شدت نهی میکردند. بارها میگفتند که آن کارها برای رضای الهی بوده و همین کفایت میکند. معتقد بودندکه در پسِ بسیاری از این تبلیغها، دغدغههای شخصی و ناپیراستهای وجود دارد و باید از آن پرهیز کرد.
این مسلک و رویّهی پدر بود. اما همین عدم معرفی دقیق اگر چه از مناعت طبع ایشان بر میخاست، سبب برخی برداشتهای ناصواب هم میگردید. پس از درگذشت والد مکرّم، برخی از این فهمهای ناروا عیانتر شد.
مرحوم خسروشاهی هر کجا که لازم میدید بی پرده سخنش را بیان میکرد که: «من آن نِیَم که سخن در غلاف خواهم گفت». ایشان اما در قبال رفتار و منش خود کمتر به بیان سخن و یا دفاع میپرداخت. منشِ صبورانه وی اگر چه به گونهای نبود تا کلامی از مسلک خود بر زبان آوَرَد، اما می کوشم که قدری از آنچه دیدهام و شنیدهام را بیان کنم. در این کوتاه نوشته، برخی از خطوط کلی مرامِ مرحوم والد را عنوان میکنم. راه او را ترسیم میکنم؛ شاید که سِرّ سخن امام صدر را هم دریابیم که چرا به او میگوید: «حضرت هادی عزیز؛ سلام بر شما…»
شرافتِ خانوادگی
در زمانهی حاضر، داشتنِ عناوین، متاعی است که بسیاری را مست خود میکند. صغیر و کبیر هم نمیشناسد. به لطایف الحیَل به آن توسّل میجویند تا فخری را به دیگری بفروشند. مرحوم والد بر این رویّهی نامقبول بارها طعن زد و نقد کرد. اگر نامهای به او مینوشتند و مرتبهی روحانیت او را نادیده میگرفتند، هیچگاه نه گلایهای داشت و نه اعتراضی میکرد.این عناوین را دلفریبیهای دنیا میدید و به آن التفاتی نمیورزید.
مرحوم پدر اما بر شرافت و اصالت خانوادگی خود تأکید بسیار داشت. بر اطلاق عنوان «سید» بر نام خود توجه میکرد. اگر او را بی عنوانِ سید خطاب میکردند، خوش نداشت. این عنوان را برترین لقب برای خود میدانست. به شرافت خانوادگی خود تأکید داشت. از همین رو بود که کتاب خاندان خسروشاهی را نیز مکتوب کرد و از قدمت خانوادگی خود سخن گفت. این مهم نه به معنای فخرفروشی و یا زیادت طلبی بود بلکه ایشان میگفت که در چنین خاندان عالِم پروری، میباید به علم توجه بسیار شود. نباید وسوسهی امور مالی جای خود را به دانش دهد. نباید قدرت سیاسی دلفریبی کند.
برخی عالمان از خاندان خسروشاهی برخاستند. آیت الله سید ابوالحسن خسروشاهی از آن جمله بود. وی از عالِمان برجسته و فرهیختگان زمانهی خود بود. پس از ایشان علم و فقاهت در خاندان خسروشاهی گسترش یافت. آیت الله سید مرتضی خسروشاهی نیز از جمله عالِمان این خاندان محسوب میشد. وی اجازه اجتهاد از برخی مراجع زمانهخود و همچنین علاوه بر رساله عملیه، تألیفاتی نیز داشته اند از جمله فواید الافهمام فی قواعد الاحکام؛ نثارات الکواکب علی خیارات المکاسب؛ هدایه الامه الی زیارت الائمه؛ اهدا الحقیر الی اخیه البارع البصیر.
این کتاب تحت عنوان حدیث الغدیر، به کوشش مرحوم والد و با مقدمهای از امام موسی صدر نیز تجدید چاپ شد. همچنین برخی دیگر از کتابها را مرحوم سید مرتضی خسروشاهی به رشته تحریر در آوردند که از آن در میگذرم.
ایشان دارای مشی و مرام سیاسی هم بودند. سیاست را نه برای کسب قدرت، که برای پیشبرد حق و عدالت، طلب میکردند. مرحوم والد از رفتارهای ممتاز پدر اینگونه سخن میگفتند: «در آن دوران دیکتاتوری، دفاع از شریعت و بیان حقیقت جرمی بود که رضاخان و مزدورانش از آن به سختی مانع میشدند. به همین دلیل و پس از افشای مفاسد کشف حجاب رضاخان و زورگویی نظام در این رابطه و هشدار دادن به مردم با توقیف شبانه و ارعاب ایشان، که همزمان با تبعید والد معظم مرحوم آیتالله حاج سید مرتضی خسروشاهی و دیگر علمای تبریز به سمنان بود، مانع از ادامه مبارزه شدند. برادر بزرگوار، آیتالله سید ابوالفضل خسروشاهی از ظلم دژخیمان بستری شد. یک عمر تمام، درد و رنج آن دوران را با خود همراه داشت… البته چیزی نگذشت که دوران باطل به پایان رسید و این بار نه تنها پدر از تبعیدگاه برگشت، بلکه برادرِ دیگر، آیتالله حاج سید احمد خسروشاهی هم از قم به تبریز آمد و مبارزه با طاغوت آغاز شد. گفتنی است که پس از فرار سرانِ فرقه دموکرات و تسخیر و آزادی شهر ما به وسیله مردم، سه روز بعد، ارتش شاهی از میانه وارد تبریز شد و بعد از آن شاه به تبریز آمد و علیرغم فشار و شرایط مساعدِ روز، نه پدر و نه برادران، حاضر به دیدار با شاه در مدرسه طالبیه نشدند و این روش همیشگی آنان با حکّام بود».
این مَنش و رفتار خاندان خسروشاهی بوده و هست. پدرِ آیتالله سید مرتضی، مرحوم آیتالله سید احمد خسروشاهی نیز از علمای عصر مشروطیت بود. او در مجادلات مشروطیت، مَشی خاص خود را برگزیده بود. مدتی را نیز به نشانهی اعتراض به اوضاع نابسامان آن زمانه، به نجف هجرت کرده و اعتراض خود را بیان داشته بود.
پدرِ سید احمد، آیت الله سید محمد خسروشاهی نیز از ممتازین درس شیخ مرتضی انصاری بود. تقریرات درس این فقیه برجسته را نگاشته بود. تألیفاتی از وی برجای مانده که فخامتِ علمیِ ایشان را نشان میدهد.
شیخ محمد رازی که خود به زندگانی فقها و علما اِشراف داشت در «آثار الحجه» نوشته است که: «تمامیِ اسلاف این خاندان، به تقوی و علم و پرهیزکاری و طهارت و پاکی و ایثار و بذل در راه دعوت به خدا و ارشاد مردم به تعالیم اسلامی معروفند و چرا چنین نباشد؛ در حالی که آنان از خاندان اهل بیت علیهم السلام هستند و نسب آنان به امام حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام میرسد».
استاد سید هادی خسروشاهی به پشتوانهی این خاندانِ علمی و فقهی بود که قدم در طریق روحانیت گذاشت. مسلک اجداد خود را در خاطر داشت و پیش روی نهاده بود و به آن تأسی میجست. اگر طریقتِ روحانیت پیشه کرد، اگر دغدغهی دین داشت، اگر قدم در عرصهی امور فرهنگی گذاشت، اگر با مبارزان سیاسی همراه شد؛ رفتار اسلاف خود را در مقابل داشت و از آن بهره میبُرد. از همین رو بود که مرام حق طلبی و عدالت جویی را دنبال میکرد. دل به بازیهای سیاسی نداد و زیر علَم هیچ حزب و تشکلی در نیامد؛ رفتار حسنه و مرام حق خواهانه خود را در پیش گرفت و افتخار به همین اجداد کبارش او را بسنده بود.
استحکام پایههای تحصیل
مرحوم والد تحصیلات مقدماتی را در تبریز به پایان رساند. پس از فوت پدرِ بزرگوارشان، به قم رفته و به ادامه تحصیل در سطوح فقه و اصول و تفسیر و فلسفه پرداخت. پای درس بسیاری از علمای زمان نشست و تلمّذ کردند. حضور در آن محافل کافی بود تا مراتب عالی علمی را به دست آورد.
آیت الله حاج میرزا ابوالفضل زاهدی در تاریخ ششم شوال ۱۳۸۶ ه. که هنوز ۳۰ بهار از عمر ایشان نگذشته بود به ایشان اجازهی اجتهاد دادند و تصریح کردند که ایشان به مقام اجتهاد نائل آمده، بر اساس استنباطهای خود میتواند عمل کند و تقلید از دیگران برای ایشان حرام است. آیت الله حاج سید احمد زنجانی، در همان تاریخ آن را توشیح نمودند و بر اجتهاد ایشان تصریح کرده و عمل به استنباط خود را جایز دانستهاند. مرحوم آیت الله زنجانی در حد اعلای قداست بود و در زبان حوزویان این جمله در حق ایشان شایع بود که: از عدالتش نپرسید، از عصمتش بپرسید. مرجع عالیقدر شیعه، حضرت آیت الله حاج سید صادق روحانی دامظلهالعالی نیز در تاریخ ۱۳ محرم الحرام ۱۳۹۴ ه. (در سومین دههی عمر شریفش) به اجتهاد ایشان تصریح نموده و فرموده: او میتواند به استنباط خود عمل نماید. حضرت آیت الله روحانی در این موضوع به قدری سختگیر بوده اند که تعدادی از شاگردانش چون موفق به کسب اجازه از ایشان نشدند، از ایشان قهر کردند. مرحوم آیت الله حاج سید کاظم شریعتمداری قدسسره، آن را توشیح نموده و مرقوم فرمودهاند: آنچه ایشان نوشته صحیح است و واقعیت امر همان است که ایشان نوشتهاند. آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری، فرزند مؤسس حوزه نیز آن را توشیح فرمودهاند. تقوا و قداست آیت الله حائری از دیدگاه حوزویان همانند آیت الله زنجانی بود. آیت الله حاج شیخ عبدالجواد عاملی نیز به اجتهاد ایشان تصریح نموده است.
علاوه بر علوم حوزوی و تحصیل در عرصه علوم دینی، استاد بر آن بود تا تحولات و مناسبات جهانی را نیز رصد کند. میدانست که این مهم جز با فراگیری زبان امکان پذیر نیست. سخن را میباید از منبع اصلی سخن دریافت و سپس به مواجهه با آن پرداخت. از همین رو بود که ایشان علاوه بر زبانهای ترکی آذری و اسلامبولی و فارسی، به زبانهای عربی و انگلیسی هم اشراف داشت.
و این یک برگ برنده در جهان امروز است. اگر به زبانی دیگر اطلاع حاصل شود، میتوان مواجههی دقیقتری با فرهنگهای دیگر داشت و به آن آگاه شد. میتوان به مناسبات یک قوم و ملت نیز به خوبی واقف شد. همین امر سبب میشد تا مناسبات جهان عرب را دقیقتر دنبال کندو مراودات مناسبی را با جهان غرب رقم زند.
استقلال رأی
از آفات و بلیّاتی که دامنگیر بسیاری شده است منحصر ماندن در ذیلِ یک اندیشه است. کافی است تا مُهر یک اندیشه بر تو زده شود. کافی است تو را از جرگهی عالمان سنتی بدانند. یا تو را در نحلهی نواندیشان در آورند. آنگاه است که نمیتوانی خلاف مرام آن فرقه و طایفه قدم برداری.
اگر از نواندیشان به حساب آمده باشی، سخنی خلاف آن تفکر را بر نمیتابند. اگر تو را در طایفهی عالمان سنتی حساب آورده باشند، پای از آن بیرون نتوانی نهادن. تابلو و نشانهای بالای سرت مینهند و از آن تخطی کردن جایز نیست. و چه تلخ است که در بسیاری مواقع، رأی تو مطابقت تامی با آن تابلو ندارد و انواع برچسبها و تهمتها به تو حوالت داده میشود.
مرحوم پدر به این برچسبها، اعتنایی نداشتند. این روحیهی خود را در همان ایام نوجوانی هم نشان داده بودند. بی مناسبت نیست که خاطرهی مرحوم والد در دیدار با آیت الله کاشانی را بیاورم. ایشان میگفت که: «آیتالله کاشانی، نام پدرم را که شنید، گفت: «خدا رحمتش کند، مرد ملأ و باتقوایی بود، اما مجتهد عصر ما نبود. با انتخابات، مخالف بود. ما را هم در کارها تأیید نکرد. از تبریز علمای درجه یک، کمتر وارد مسائل شدند و یکی از دلایل شکست نهضت هم عدم همکاری علمای بلاد بود.»
گفتم: «آقا! من از زمان اقامت در تبریز به شما ارادت داشتم و با پدرم هم بحث میکردم، ولی ایشان میگفتند: بزرگتر که شدی میفهمی! و من هرچه بزرگتر شدم در عقیدهام راسختر شدم و بیشتر فهمیدم که چه باید کرد. سکوت و کنارهگیری ما، کارها را اصلاح نمیکند که هیچ، بلکه میدان را برای دشمنان باز میگذارد…»
آیتالله کاشانی خندید و گفت: «حرفهای خوبی میزنی، اما این حرفها به درد تبریز و قم نمیخورد! بیسوات! از حالا کلّهات بوی قُرمهسبزی میدهد. کار دست خودت میدهی، آخرش هم مثل من و مانند جدّمان، خانهنشین میشوی و متهم به اینکه جاسوس بوده و نماز نمیخوانده و از انگلیس پول میگرفته! …»
گفتم: «آقا! تاریخ، قضاوت خود را درباره حضرت علی (ع) کرده است، درباره شما هم خواهد کرد.»
آیتالله گفت: «نه بیسوات! آدم زنده را، به دست دوستان نادان، زنده به گور کنند و نگذارند نفس بکشد و حرف بزند که تاریخ بعدها قضاوت خواهد کرد؟ تازه تاریخ را چه کسانی خواهند نوشت؟ ما یا آنها؟ ماها که به این فکرها نیستیم. آنها هم همینها را خواهند نوشت با تهمتها و جعلیاتی بیشتر، بالأخص که خود آدم، دیگر زنده نیست که لااقل بتواند از خود دفاعی بکند، گرچه حالا هم میدان دفاع باز نیست. در دوران حکومت فعلی، پس از سرنگونی مصدق یک کلمه حقّی که زدم، شدم: «سید کاشی»! در دوره مصدقالسلطنه هم که دیدید روزنامههای این آقا با من چه کردند و چه چیزهایی بر من بستند؟!»
در این خاطره، مَنِش مستقلانهی مرحوم والد نمایانگر است. ایشان از همان ابتدا، در خصوص سخنان پدرِ خود نیز اِن قُلتهایی میکرد و حاضر نبود بدون استدلال و منطق، سخنی را رد یا قبول کند.
مرحوم پدر نمیخواست که خود را منحصر به یک فکر تفسیر کند. نمیخواست برچسبی به پیشانیاش بگذارند که تخطی از آن را جایز نداند. همواره به این برچسب زنیها و تابلو زدنها انتقاد و اعتراض داشت. میتوانست بپذیرد که در تحلیل اندیشه، باید در ذیل یک تفسیر قرار بگیرد. معتقد بود سخنی اگر حق است، چه از سوی نوگرایان باشد، چه از جانب سنت گرایان بر زبان جاری شود، مقبول است و میباید در مقابل آن کُرنش عالمانه کرد.
رسم زمانه اما این سخن و این رفتار را کمتر مقبول میداند. به انواع اتهامات، میتوان دیگران را از میدان به در کرد. مرحوم خسروشاهی کوشید تا اسیر این امور نگردد. آنجا که کلمهی حقی مییافت، به آن دل میداد. اگر سخنی بر خلاف حقیقت بود، از آن روی بر میگرداند.
از همین رو بود که گاه او را مدافع نواندیشی لقب میدادند گاه به واسطه حمایت از فداییان اسلام، او را متهم به بنیادگرایی میکردند. در مرام خسروشاهی هم میشد به نقد محمد مصدق پرداخت و هم از سوی دیگر، با مهدی بازرگان و سید محمود طالقانی همنشین شد. هم میشد از سید جمالالدین اسدآبادی دفاع کرد و هم از نواب صفوی سخن گفت.
مرحوم خسروشاهی با طیفهای مختلف فکری مراوده داشت. همانگونه که تمام قامت به حمایت از امام خمینی (ره) برخاسته بود و در مبارزات سیاسی ایشان را همراهی میکرد، با دیگر مراجع نیز مرتبط بود. خسروشاهی تقسیم بندیهای چپ و راست و اصلاح طلب و اصول گرا را به رسمیت نمیشناخت. وقتی که اختلاف میان دو طیف فکری حوزوی در گرفته بود، ایشان هیچگاه خود را محدود به تشکلهای «روحانیون» و «روحانیت» نکرد. مرام حق جویانه را بسی برتر از سلوک جناحی و سیاستمدارانه میدید. از همین رو بود که هیچ جریان و دسته بندی سیاسی و حوزوی نمیتوانست او را در زیر تابلوی خود تفسیر و تحلیل کند. با همین روحیه بود که وقتی نشریات و گروههای مختلف سیاسی از ایشان درخواست مصاحبه و مقالهای داشتند، وی با رویی گشاده پاسخگو بود. در این میان تمایزی میان نشریات اصولگرا و اصلاح طلب نمیگذاشت. چه تندروترین مجلات طیف راست و چه رادیکالترین نشریات جناح چپ را پاسخ میگفت. همین روحیه سبب برخی اعتراضها شده بود. برخی نشریات پس از دیدار با خسروشاهی چنین اعتراض میکردند که چرا شما با خط مقابل هم مصاحبه میکنید؟ ایشان اما در پاسخ میگفت: سخن حق و نظرات را باید بدون ملاحظات بیان کرد و از تمامی ظرفیتهای جامعه در عرصه اندیشه استفاده نمود.
مرحوم خسروشاهی این روحیه را در روابط بین المللی نیز در نظر داشت. به عنوان نمونه زمانی که در عراق مجادلاتی میان احزاب آن کشور درگرفته بود، ایشان همان قدر با حزب الدعوه ارتباط نزدیک داشت که با مجلس اعلا اسلامی عراق. و یا در لبنان همان قدر با جنبش اَمل مراوده داشت که با حزب الله. حتی در اوج اختلافات میان این طیفها نیز با سران این احزاب در ارتباط بود و به همفکری و اصلاح امور میاندیشید.
مرحوم والد میگفت که برخی از سخنان و اندیشهها به خوبی درک نشده است. همین سبب شده تا برداشتهای ناصوابی بوجود آید. به عنوان نمونه وقتی که از اخوان المسلمین سخن میگفت، اگر چه به حرکتهای اصلاحی و نوگرایانه و ثمربخش آنها در ابتدای شکلگیری توجه میداد و به آن تأکید میکرد، اما به این مهم نیز اِشراف داشت که حرکتهای اخوان در زمانهی حاضر با انحرافاتی نیز همراه شده است. اگر از بنیان گذاران اخوان سخن میگفتاما به نقد رویکردهای معاصر آنها هم توجه داشت.
ایشان در تحلیلی چنین گفته بودند که پیدایش جماعتهای به اصطلاح جهادی مصری، به ویژه التکفیر و الهجره که خواستار هجرت مؤمنان به کوه و بیابان و غارنشینی و دوری از دارالکفر بودند، ربطی به اصالت نخستین این حرکتها ندارد و نمیتوان آنها را مقصر قلمداد کرد؛ چرا که در این صورت باید جریانهای نفاق و ارتداد صدر اسلام در صفوف مسلمانان نزدیک به دوران حضرت رسول اکرم (ص) را هم ناشی از خودِ اسلام بدانیم که بیتردید چنین نیست.
مرحوم خسروشاهی با اشرافی که به شرایط جهان اسلام داشتند تحلیلی نسبت به شرایط منطقه، حضور اخوان در عرصهی سیاست و خصوصاً حرکتهای بهار عربی را با نقدهای جدی مواجه میدید و معتقد بود که این جنبشها راهی به حقیقت ندارند.
بارها مرحوم خسروشاهی را در دایرهی مدافعان اخوان تفسیر کردند و لقب دادند. کسی که با منش خسروشاهی آشنایی داشته باشد، میداند که نه میتوان او را مدافع تام و تمامِ اخوان دانست، نه میتوان او را در جرگهی فداییان اسلام تفسیر کرد. همانطور که نمیتوان ایشان را اصلاح طلب یا اصول گرا نامید. همچنین نمیتوان ایشان را در زمرهی نواندیشان و یا بنیادگرایان تفسیر کرد. آنچه برای ایشان مهم بود، حقیقت طلبی بود. چه این حقیقت در دستانِ متفکری در دانشگاههای اروپایی باشد، چه در لسان سیَه چهرهای در صحرای حجاز. آنچه برازندهی ایشان بود، حقیقت طلبی و استقلال رأی بود که کالای کمیاب و شاید نایاب زمانهی ماست.
آزادفکری و آزاداندیشی
آزاد اندیشی اگر چه این روزها به عنوان ویترین یک اندیشه مورد توجه است؛ اما گاه افرادی این شعار را سر میدهند که خود کوچکتریناجازهای به رأی مخالف نمیدهند. گاه این شعارها چنان لقلقهی لسان میشود که از اَرج و منزلت واقعی و حقیقی آن میکاهد. آزاد فکری میباید از دایرهی شعارها بیرون بیاید. باید به عنوان بستر و مبنایی فکری مورد تکریم قرار گیرد. که اگر چنین شود، قدرت مواجهه با اندیشههای دیگر نیز فراهم میگردد.
مرحوم خسروشاهی بر همین مبنا به عرصهی اندیشه قدم میگذاشت. اگر مبنا و بنیاد فکر ایشان بر آزاداندیشی نبود، لاجرم توان ارتباط با سایر نحلههای فکری را نیز نمیداشت. نمیتوان داعیهی گفتگو با سایر مکاتب را داشت، اما بنای سخن را بر آزاد اندیشی استوار نکرد. خسروشاهی بسیار هم از این حیث مورد طعن قرار گرفت. خود ایشان نقل کرده بود که: «در حوزههای علمیه، قشری ارتجاعی داشتیم که میگفتند سید قطب سنی است و ما را متهم میکردند به تسنن یا توهّب و از این برچسبها. اما ما نه به دنبال مقام و پستی بودیم که از این اتهامات بترسیم و نه اهمیتی میدادیم که مثلاً به پیرمرد محترمی وقتی سلامی میکردیم، جوابِ سلام ما را نمیداد. ما به این برخوردها عادت کرده بودیم. نگرانی نداشتیم؛ نه اینکه نیاز مالی نداشتیم. اما چون قانع بودیم این مسأله تأثیری در هدف ما نداشت و از کارمان باز نمیداشت».
در این تعابیر مرحوم خسروشاهی به خوبی میتوان موضع ایشان را دریافت. هیچ گاه در عرصه اندیشه از درِ احتیاط و یا مجیزگویی بر نمیآید؛ ذهن آزاد و فکر حُر را به ارمغان میآورد. نکند که فکر و اندیشهاش محدود و محصور در یک طیف خاص و مشخص قرار گیرد. ایشان هیچ گاه خود را ملزم به تبعیت از یک نحله فکری نکرد. هر کجا تشخیص میداد، سخن خود را ابراز میداشت و از طعن طاعنان و بغض حسودان هم ابایی نداشت.
مرحوم خسروشاهی راه تحقق اهداف اسلام را در لابهلای آزاد اندیشی میدانست و تا آخرین روز حیات خود بدان ملتزم بود. او ترجیح داد تا در طایفهی احرار بماند، هرچند که مورد بیمهری قرار گیرد و گاه بر او غضب شود.
گسترهی مراودات
برکنج خانه و کتابخانه نشستن و از آرا دیگران سخن گفتن، البته امری مرسوم و مقبول است. خُردهای هم بر آن روا نیست. میتوان ساعتها به تحقیق در خصوص یک جریان فکری پرداخت. کتابها را ورق زد و رد پای اندیشهها را دنبال کرد. شناخت یک جریان فکری اما وقتی استوارتر میگردد که مراوده با اصحاب آن نحله فکری فراهم شود. بارها این امر را شاهد بودهایم که برداشتها از یک جریانِفکری و بسنده کردن به مکتوبات، سبب فهمِ ناصحیح شده و پردهای بر حقیقت افکنده است، اما وقتی مواجهه رو در رو رُخ میدهد، وقتی نَفَس به نَفَسِ دیگری میخورد، میتوان به زوایای پیدا و پنهان یک اندیشه، بیشتر واقف شد.
مرحوم خسروشاهی همین رویّه را پیشه کرده بود. با صاحبان اصلی اندیشه و فکر مراوده داشت. سخن را از زبان خودشان به نحو مستقیم میشنید. واسطهها را پَس زده بود. وقتی که از اخوان المسلمین سخن میگفت، صرفاً به خواندهها در لابهلای کتابها بسنده نکرده بود. با مصطفی مشهور، عمر التلمسانی، حامد ابوالنصر، مأمون الهضیبی، مهدی عاکف از برجستگان این جریان فکری ارتباط داشت. سخنانشان را به نحو مستقیم میشنید. ایدهپردازیهایشان را از زبان خودشان استماع میکرد. اگر نَقلی در کتابی از آنها یافته بود، شخصاً با این فعالین فکری در میان میگذاشت.
با اندیشمندان عرب چون محمد عماره، زینب الغزالی، عصام العریان و بسیاری دیگر مباحثه میکرد. واسطهی دیدار نواندیشان عرب چون نصر حامد ابوزید و حسن حنفی با عالمان الازهر شده بود. با حسین الشافعی معاون اول جمال عبدالناصر گفتگو میکرد تا از برداشتها و ذهنیت عبدالناصر به نحو دقیقی واقف شود. برای شناخت حسن البنا بنیانگذار اخوان المسلمین بسنده کردن به مکتوبات را شایسته نمیدید. به دیدار جمال البنا برادر کوچک شیخ حسن البنا رفته بود تا از زبان او به پایههای فکری حسن البنا واقف شود.
با اسلام گرایانی چون مالک بن نبی، عباسی مدنی، عمار الطالبی ارتباطات مکرر و مستمر داشت. راشد الغنوشی را از نزدیک میشناخت. با حسن الترابی اسلامگرای تونسی مراوده داشت و از اختلافات او با اخوان المسلمین پرده بر میداشت تا مناسبات سیاسی معقولی برای سیاست خارجی ما رقم بخورد.صادق المهدی، یوسف ندا، فتحی شقاقی، خالد مشعل، دکتر سعید الشهابی، احمد بن بلا، روژه گارودی از جمله افرادی بودند که گرایشهای مختلف فکری داشتند اما با سید ارتباطات صمیمانه داشتند. پدر در خصوص برخی از این افراد، خاطرات خود را نیز منتشر کردند.
ایشان با جریانهای فکری داخلی نیز از نزدیک ارتباط داشتند. هیچ مانع و واسطهای در این میان در کار نبود. اگر سخنی از منش امام موسی صدر میگفت، مدتها با ایشان همنشین بودند و رویّهی او را از نزدیک دیده بودند. اگر از طیفهای چپِ فکری سخن میگفتند، آشنایی نزدیک با آنها داشتند. مهندس مهدی بازرگان و آیت الله سید محمود طالقانی و دکتر یدالله سحابی را به خوبی میشناختند. شناخت از فداییان اسلام به واسطه ارتباط با اعضای فداییان و اصحاب شهید نواب صفوی بود. وقتی از آیتالله کاشانی سخن میگفتند، نه از روی حُب و بغضهای نگاشته شده بلکه به واسطهی ارتباط و آشنایی با مرام و مسلک آیت الله به داوری میپرداخت.
مرحوم پدرمیکوشید تا با برطرف کردن بحران گفتگو، تعامل میان جریانهای مختلف فکری را رصد کرده و مقدمات یک بحث ثمربخش را فراهم کند. گسترهی دید او سبب میشد تا سایر ملل و نحل فکری نیز از دایرهی دید خارج نشوند و مغفول نمانند.
سید هادی خسروشاهی با ارتباطاتی که داشت، میتوانست از نزدیک و فراتر از داوریهای مرسوم، که به چندین واسطه صورت میگیرد، به فهم اندیشهها بپردازد. میتوانست سنگ بنای یک شناخت دقیق را رقم زند. از همین رو بود که درک او از جریانهای جهان اسلام میتوانست در مناسبات بینالمللی برگ برندهای باشد. میتوانست از شناختی نشأت گیرد که فرسنگها با صِرف مکتوبات فاصله دارد. و این همه را سید هادی به واسطه ارتباطات نزدیکش به دست آورده بود.
تعاملات گسترده با جهان اسلام
مرحوم خسروشاهی ارتباطات وسیعی با متفکران و رهبران جهان اسلام داشت. دید او معطوف به محدودهی جفرافیایی نبود. مبارزات مردم الجزایر را در مقابله با استعمار دیده و از آن سخن میگفت و اعلام موضع میکرد. جبهه التحریر الوطنی در الجزایر را ستوده بود که توانستند در مقابل حاکمیت ظلم قیام کنند. از جنایات رفته بر آنها پرده برداشته بود. خواست و ارادهی ملت الجزایر را ستوده بود. با اِشرافی که به موضوع داشت، زوایای این حرکت را باز گفته بود. با تحلیلی به این نتیجه رسیده بود که پیروزی نهایی از آنِ مردم و ملت الجزایر خواهد بود. همان که در نهایت نیز اتفاق افتاد و استعمار از این کشور رخت بر بست.
تحولات عراق را مورد بررسی قرار داده و از فتاوای علمای بزرگ برای جهاد با دشمن، تحلیلی به دست داده بود. در خصوص نهضت سیاهپوستان آمریکا به مداقه پرداخته بود. با ذکر ادلهای گفته بود که اسلام بهترین پناهگاه برای این قوم است. گفته بود که دشمن اصلی مسلمانان سیاه، کسانی از سفیدپوستان هستند که منافع اقتصادی آنان در صورت پیروزی کامل مسلمانان، در خطر خواهد افتاد. گفته بود که علاوه بر این، سیاهان آمریکا با نیروهای رقیب دیگری نیز دست به گریبانند که میباید به آن واقف گردند. گروهی از دو حزب دموکراتها و جمهوریخواهان را نام برده بود که مخالف ایجاد پایگاهی برای سیاهپوستان هستند. همچنین صهیونیسم بینالملل را عاملی در مقابله با سیاهان آمریکا دانسته بود. گفته بود که این طایفهها از پیروزی نهضت اسلامی سیاهپوستان سخت نگرانند و میگویند اگر این نهضت پیروز شود، موقعیت و قدرت آنها کاسته میشود. مرحوم خسروشاهی همچنین با مطالعاتی که در این خصوص داشت، عنوان کرده بود که گروهی از رهبران جمعیتهای سیاهپوستان نیز به علتهای محلی با مسلمانانِ سیاه مخالفت میورزند. از همه بالاتر میسیونهای مسیحی را نام برده بود که ناظر به اسلام آوردن مسیحیان سیاهپوست، سخت ناراحت و ناراضیاند و سعی در شکست حرکتهای مسلمانان دارند.
خسروشاهی اشغال کشمیر را هم مورد تحلیل قرار میداد و از قیام مردم مسلمان این منطقه نیز سراغ میگرفت. زوایای فعالیت مسلمانان در کشمیر را بازگفته و ضرورت توجه به این منطقه را مکشوف و راهکارهایی را برای حل بحران در این منطقه بیان کرده بود. داستان غمانگیز رودزیا در آفریقای جنوبی را بازگفته و از برخی استعمارهای نوین پرده برداشته بود. از مسلمانان استرالیا سراغ گرفته و مشکلات و دغدغههای آنها را بازتاب داده بود. مسجد بلال در آخن را به تصویر کشیده و فعالیتهای این مسجد را مورد تحسین قرار داده بود. گسترش اسلام در کنگو را مورد بررسی قرار داده و نحوهی تعامل با این منطقه را به تحلیل پرداخته بود. نشان داده بود که چگونه میتوان از مردمان ستمدیدهی این سامان دستگیری کرد.
از دغدغه و مشکلات مسلمانان در اندونزی سراغ گرفته و با تحلیلی که از شرایط آن منطقه داشت، توصیه کرده بود که راهِ رهایی اندونزی از فقر و مشکلات اجتماعی و سیاسی، ایجاد امکانات مساعد برای سازمانهای اسلامی به ویژه حزب ماشومی است. معتقد بود که این حزب میتواند با نفوذی که در بین مردم اندونزی دارد، گامهایی را در راه اصلاح امور بردارد.
علاوه بر اینها، مسألهی فلسطین به عنوان یکی از دغدغههای اصلی مرحوم خسروشاهی بدل شده بود. ظلم مضاعفی که بر این کشور به عنوان عضوی از جهان اسلام رفته است را بارها فریاد زدند. در مجامع مختلفی حضور یافتند و به بهانههای مختلفی بحث از فلسطین را پیش کشیده و کوشیدند تا دیگر کشورها را نیز به این ظلم واقف کنند و از مظلومیت فلسطین به دفاع بپردازند.
قدم در راه تقریب
مرحوم خسروشاهی تقریب مذاهب را یکی از راهکارهایی میدانست که میتواند مانع از انحطاط مسلمین شود. وی یکی از علل اختلافها و نزاعها را عدم شناخت صحیح و دقیق از مکاتب و مذاهب دیگر میدانست. او بر این باور بود که برخی سخنان و تعابیر به شیعه و یا اهل سنت استناد میشود در حالی که هیچ رد پایی از آن ادعا در متون آن فرقه وجود ندارد. برای جلوگیری و ممانعت از این رویّه ایشان بر آن بود تا متون اصیل شیعه را معرفی کند. از همین رو بود که به احیا و انتشار بسیاری از آثار اصیل اسلامی همت گمارد.
خسروشاهی در میانهی شیعه و سنی به فعالیت میپرداخت. هم آثار عالمان شیعی را به تحقیق میگذاشت و آن را منتشر میکرد و هم از علمای اهل سنت چنین کتابهایی را نشر میداد. هم آثار علامه طباطبایی و کاشف الغطاء را به بحث و تحقیق و تفحص میگذاشت و هم آثار عالمانی از اهل سنت را احیا میکرد.معتقد بودند که بسیاری از اشتراکات در این آرا وجود دارد که میتواند مبنای وحدت قرار گیرد، اما افسوس که برخی عالمان مسلمان بر روی اختلافات انگشت نهاده و به تخریب یکدیگر گرایش یافتهاند.
ایشان در راه تقریب، بسیاری از الگوهای فکر دینی را نیز معرفی میکرد و تأسی از آنها را درمان درد امروز میدانست. افرادی چون امام خمینی، آیتالله بروجردی، حسن البنا، امام صدر، شیخ محمد شلتوت و سید جمالالدین اسدآبادی از این جمله بودند که شیوه و منش آنها را در تقریب مذاهب میپسندید. بر این باور بود که صرفاً با گفتگو و تعاملی دو طرفه میتوان این اختلافات را به سامان کرد. اگر این اختلاف در میان علمای مسلمان حل شود، ریزشی در جامعه دینی هم نخواهد داشت و جهان اسلام میتواند سر به سلامت برد. اما اگر این اختلافهای فکری و عقیدتی در میان علما مسلمان برجسته شود و صرفاً به اختلافات دامن زده شود، میتواند جهان اسلام را نیز با بحران مواجه کند.
خسروشاهی به انحاء مختلفی میکوشید تا علمای شیعه و سنی، آثار یکدیگر را در مطالعه بگیرند و ابتدا به اصل سخن آن مذهب واقف شوند. از همین رو بود که کتاب «طبقات الفقهاء» که زیر نظر آیتالله سبحانی نگارش یافته بود را با خود به مصر برد و به محمد سید طنطاوی عالِم الأزهر تقدیم کرد. پس از بررسی این کتاب، شیخ الأزهر نامه تقدیرآمیزی برای آیتالله سبحانی نوشت و از نگارش این کتاب، که به همه مذاهب به یک چشم نگریسته شده است، اظهار خوشبختی و خشنودی نمود.
خسروشاهی میدانست که کدام آثار را باید برجسته کرد و بر چه اموری توجه نمود تا این اختلافات فروکش کند. او در راه تقریب، از شعار دادن هم ابراز بیزاری میکرد. برخی داعیهداران تقریب، صرفاً به برگزاری همایشها با هزینههای کلان بسنده میکنند. گاهی یک هفته را به این امر اختصاص داده و در و دیوار شهر را با عکسهایی در این خصوص مزیّن میکنند. اما این شعارها وقتی به ثمر میانجامد که مبنای عملکرد مناسبی باشد. اگر این پوسترها و تبلیغات در گوشه گوشهی شهر دیده شود اما فردی از مذهب رقیب، صرفاً به علت اعتقاد و مذهبش اجازهی برخی فعالیتها را نداشته باشد، قدمی در راه تقریب برداشته نشده است.
مرحوم خسروشاهی بارها به این حرکتهای نمایشی اعتراض میکرد. در همایش کنفرانس وحدت اسلامی وی برخی نکات را مطرح کرد و سپس صراحتاً اعلام کرد که اگر قرار است به این نکات عمل نکنید، بهتر است چنین کنفرانسی را هم برگزار نکنید. به نتیجه و خروجیهای اینگونه از کنفرانسها و همایشها نظر داشت. صِرف برگزاری یک همایش و سخنرانیهای عدیده را بسنده نمیدانست. از همین رو بود که برخی انتقادات را هم صریحاً با مجمع تقریب مذاهب در میان میگذاشت.
خسروشاهی معتقد بود که تقریب را میشود به مفهوم گفت و گو و تبادل آرا و افکار معرفی کرد. بر این باور بود که منطق گفتگو لُبِّ لُبابِ سخن دین است. قرآن هم به آن تأکیدهای بسیاری کرده است. اگر دو مذهب بخواهند یکدیگر را بشناسند چارهای جز گفت و گو نیست. از این طریق بسیاری از شبهات و توهمات نیز از میان میرود.
وی با این توصیهها و تأکیدات مکرر بود که تقریب در اندیشه و وحدت در عمل را خواستار بود. مرام خسروشاهی مَنشی تقریبی بود؛ نه صرفاً تقریب میان دو مذهب، بلکه در رفتار و سلوک خود نیز میکوشید تا این رویکرد را در پیش گیرد و میان نحلههای مختلف فکری گفتگویی تدارک بیند و تقریبی حاصل آورَد. بیجهت نیست که مقام رهبری آیتالله خامنهای نیز در پیام تسلیت خود این ویژگی ممتاز ایشان را برجسته دیده و بدان تأکید میکنند که: «ایشان عنصری خستگیناپذیر در تبلیغ معارف اسلامی به وسیله نگارش مقالات و ترجمهها و کتابهای متعدد در مدت شصت سال از زندگی خویش بودند و انگیزه و همتی کم نظیر در تلاش برای تقریب مذاهب اسلامی و اتحاد مسلمین به کار میبردند.»
نظر شما