به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از روابط عمومی انتشارات شهید کاظمی، رمان «و تن دادم، وطن» نوشته مریم بصیری بهتازگی توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر و راهی بازار نشر شده است.
اینکتاب، رمانی اپیزودیک درباره سالهای سیطره داعش بر سوریه را شامل میشود. مریم بصیری پیش از این، کتابهای داستانی و رمانهای «دخیل عشق»، «معرکه عشق و خون»، «عروس قریش» و «بهشت من کنار توست» و ... را در کارنامه خود ثبت کرده است.
«و تن دادم، وطن» بیست شخصیت اصلی دارد که داستان زندگیشان به هم مرتبط است و در جبهه مخالف یا موافق با داعش در حال جنگ هستند؛ ده زن و ده مرد از ملیتها و مذاهب مختلف که در مناطق تحت اشغال داعش زندگی میکنند؛ برخی از مدافعان حرم هستند و برخی از داعش و برخی از ساکنان شهرهای مختلف سوریه.
بصیری درباره نوشتن «و تن دادم، وطن» میگوید: دیدن عکسها و مستندهای بسیاری از خشونت داعش و تحقیق و مطالعه هفتاد کتاب منتشر شده درباره خاطرات مدافعان حرم و وضعیت سوریه در دوران داعش، شکلگیری دولت اسلامی عراق و شام و اهداف آن دولت، دعوت جوانان کشورهای مختلف به پیوستن به داعش، و مرگ و آواراگی هزاران زن و مرد و کودک، من را برانگیخته کرد تا کاری درباره مدافعان حرم و وضعیت سوریه بنویسم. از میان سوژههای واقعی و تخیلی بسیار، طرح این رمان در ذهنم جوانه زد. در واقع خط اصلی تمامی وقایع اصلی رمان برگرفته از واقعیت و اخبار روز هستند که در عمل، شکل داستانی پیدا و در هم تنیده شدهاند.
در قسمتی از اینکتاب آمده است:
«گریهاش گرفته بود؛ اما اشکش نمیآمد فقط خیس عرق بود. عکسهای سر بریدنها را دیده بود. مطمئن بود قبل از اینکه چاقوی آنها به گردنش بخورد از ترس میمیرد. از ته دل مسیح را صدا زد. وقتی از جلوی کلیسای برامپتون اوراتوری رد میشد پایش پیش نمیرفت برود داخل. آنوقت درست دم مرگش یاد کلیسا و مسیح افتاده بود.
همه عاشق آن کلیسا بودند. از وقتی ساخته بودنش محله چِلسی رونق بیشتری پیدا کرده و خیلی از کاتولیکها یکراست از ایستگاه متروی نزدیک کلیسا راهشان را سمت برامپتون کج میکردند. آن وقتها برای رفتن به کلیسا تنبلی میکرد؛ اما حالا دلش میخواست جلوی درِ برامپتون ضجه بزند.
صدا دورتر شده بود که سرش را کمی بلند کرد و سرک کشید. موتور را نمیدید، فقط صدایش داشت دور و دورتر میرفت. نمیدانست در جاده است و یا در شانة خاکی جاده. بلند شد و راه افتاد که باز صدای موتور دیگری نزدیک شد. لورا دوید و کلیسای محلهشان در برابرش قد کشید. دوید و فکر کرد کلیسای جامع سنت پل ناگهان در مقابلش ظاهر شده است؛ اما هر چه میدوید به سنت پل و گنبد بزرگش نمیرسید. سراب برامپتون و سنت پل را میدید و فکر میکرد قبل از آنکه در خیال یا واقعیت به آنها برسد، یکی از آن تکتیراندازهای دولت اسلامی حسابش را میرسد.»
اینکتاب با ۳۲۰ صفحه منتشر شده است.
نظر شما