۳۱ خرداد ۱۴۰۰، ۱۸:۳۳

چمران؛ مرد میدان، رمز عرفان

چمران؛ مرد میدان، رمز عرفان

کتاب «خدا بود و دیگر هیچ نبود» کتاب بی نظیری برای مطالعه درباره شهید چمران است که از یادداشت‌های خود شهید است. در این گزارش به برش‌هایی از این کتاب پرداخته شده است.

به گزارش خبرگزاری مهر، رسالت نوشت: خودم را در قامت یک داستان‌نویس فرض می‌کنم که به او گفته‌اند در مورد یک شخصیت عارف بنویس. چه می‌دانم، زندگینامه‌ای، رمانی، چیزی ازاین‌دست. لابد در لحظه اول یک مرد را در نظر می‌آورم و خدا می‌داند چرا ذهنم سمت یک زن نمی‌رود. سپس او را عمامه به سر و عبا به دوش مجسم می‌کنم. در وهله اول او را در خیالم می‌بینم که سربه‌زیر و اندکی مغموم دارد در کوچه‌ای خلوت و باریک و تاریک راه می‌رود. آخ! داشت یادم می‌رفت؛ او به‌احتمال‌زیاد پیر است. پیر هم اگر نگوییم، به‌هرحال سن و سالی از سر گذرانده. او به خانه قدیمی‌اش می‌رود. سحر که می‌شود با آب حوض وضو می‌گیرد. نگاهی به ماه آسمان می‌اندازند. هنگام برگشتن به سمت خانه به سرگلی که در باغچه نقلی‌شان کاشته، درست کنار دیوارهای کاهگلی دست می‌کشد و شاید هم زیر لب خطاب به گل چیزی می‌گوید. بیراهه نروم و راه طعنه را در پیش نگیرم؛ به‌واقع بیشتر عرفا هم همچین قالب و چارچوب شخصیتی‌ای داشته‌اند.

به‌طوری‌که به قول اهل داستان عارف تیپیکال، باید این‌چنین ویژگی‌هایی داشته باشد. در واقعیت نیز بیشتر عرفا از اهالی حوزه‌های علمیه بوده‌اند و عمرشان را در راه درس دین گذرانده‌اند. همچنین احتمالا در سن پیری به این مقام رسیده‌اند. عرفان خلاصی خاصی می‌خواهد و رهایی روح را می‌طلبد. مستی جوانی احتمالا این فرصت را به آدم ندهد، باوجود استعداد بیشتری که در قلب جوانان هست. این قضیه تا به آنجا می‌رسد که حتی مرحوم امام خمینی در توصیه به دخترشان از جوانی خود گله می‌کنند و البته حسرت ایشان این است که چرا جوانی را در پای کتاب «اسفار اربعه» مرحوم ملاصدرا گذرانده و به‌جای الفاظ و علوم، به معانی و مفاهیم نپرداخته! بگذریم که اسفار، از امهات کتب حکمت اسلامی است و علاوه بر آن، مایه‌های عرفانی غیرقابل‌انکار دارد؛ همچون خود فلسفه ملاصدرا. القصه ما همه از انسان عارف تصویر واحدی در ذهن داریم که برای مثال، شبیه به مرحوم حضرت آیت‌الله بهجت رضوان‌الله علیه است.

هیچ اشکالی هم ندارد؛ مگر نه این‌که مرحوم حاج‌آقا بهجت مجسمه عرفان و اخلاق بود و العبد روی سنگ مزارش که همواره امضایش بود نمادی است برای عرفان؟ مگر نه این‌که دیگر عرفایی که دیده‌ایم نیز خصوصیاتی شبیه به ایشان دارند؟ این‌ها درست اما نکته‌ای که وجود دارد این است که تصورات قالبی و کلیشه‌ای ما از یک قشر، یک گروه و یک شخصیت نباید حالت وحی منزل پیدا کند. هیچ‌چیز متکثرتر از آدمیزاد نیست. چه داشتم می‌گفتم؟ آه بله، من داشتم یک داستان می‌گفتم.

رسیده بودیم به آنجا که عارف عزیزمان وضویش را گرفته بود و درراه برگشتن به اتاقش، بر سرشاخه گلی که در خنکای سحر آرمیده بود، زیر نور رویاافروز ماه، دستی می‌کشد و نجوایی با آن گل می‌کند. دیگر تابلویی از این عارفانه‌تر؟ این تصویر را همین‌جا نگه‌داریم، برویم کنار خاکریزها در میدان جنگ، رزمنده‌ای را ببینیم که کلاشینکف به یک‌دست دارد و شاخه گل آفتاب‌گردانی زیر یک‌دست دیگر. وسط ظهر است و زیر تب خورشید دشت‌های جنوب. جوان است نسبتا؛ چیزی جز کلاه لباس جنگی اش به سر ندارد و ابهتش را مدیون عبا یا قبایی نیست.

آن عارف که ابتدا ذکرش رفت، علم را بیمه کرد، عبادت را بیمه کرد، راه اسلام را بیمه کرد و حتی او بود که راه را برای شهادت فی سبیل‌الله و مکتبی باز نگاه داشت، اما امام روح‌الله این عارف دوم، رزمنده کلاشینکف به دست فانسخه به کمر شق و رق را به‌عنوان کسی معرفی می‌کند که «شرف» را بیمه کرد. شرف در این دنیا و رحمت خدا در دنیای دیگر. یعنی چه شرف را بیمه کرد؟ یا تا در دنیا نامی از شهید دکتر مصطفی چمران باشد، شرف زنده است. یعنی تا نامی از چمران باشد، شرف داشتن ممکن است، وظیفه است، دیگر افسانه نیست. در آن دنیا رحمت خدا را بیمه کرد. شاید یعنی تا چمران هست، رحمت خدا تمامی ندارد؛ ازبس‌که رحمتش را بر سر چنین بنده‌ای می‌باراند. می‌گویم شاید چون حقیقتا این کلام امام سنگین و دیریاب است و البته بسیار زیبا. ناگفته نماند شهید چمران راز و نیاز با زیبایی وسط میدان جنگ را از کس دیگری و در سرزمین دیگری آموخته بود.

شهید در یادداشت‌هایش که تحت عنوان کتاب «خدا بود و دیگر هیچ نبود» به چاپ رسیده است پیرمردی لبنانی را تصویر می‌کند که موهای بلندش سفید شده بود و نیز چون پدر یکی از جوانان مهم نظامی بود بسیار مورد احترام رزمنده‌ها بود و ازقضا بسیار چالاک و پرنشاط می‌نمود. شهید می‌نویسد: «یکباره دیدم که جنگنده پیر از حمایت دیوار بیرون رفت... درحالی‌که در معرض خطر بود. هیچ‌کس حرفی نمی‌زد و اعتراضی نمی‌کرد. زیرا جنگنده پیر خود استاد جنگ و آگاه به خطر بود و کسی جرئت نمی‌کرد به او حرفی بزند. همه در سکوتی عمیق و مصمم فرورفته بودیم و با تعجب و ترس به پیرمرد نگاه می‌کردیم... پیرمرد آرام‌آرام پیش می‌رفت و خطر گلوله را تقبل می‌کرد و گویی به مرگ نمی‌اندیشید... من فورا متوجه شدم! دیدم به‌سوی چند گل وحشی می‌رود که در میان خرابه‌ها و بین علف‌ها روییده بود... آهی کشیدم و عمیق‌ترین درودهای قلبی و روحی خود را نثارش کردم. آرام‌آرام پیش رفت و با احترام تمام گلی چید و به سمت دیوار برگشت.»

گاهی اوقات انسان خلق صحنه‌هایی را به دست دیگران می‌بیند که آرزو می‌کند ای‌کاش فرصتی پیش بیاید و او هم بتواند آن صحنه را خلق کند. این فرصت به چمران دست داد؛ اما تا اینجا که می‌دانم، او هرگز آن آفتاب‌گردان معروف را نچید. کتاب «خدا بود و دیگر هیچ نبود» کتاب بی‌نظیری است برای مطالعه درباره شهید چمران. برای این مدعا چه دلیلی بهتر از این‌که این کتاب نوشته خود اوست؟ از خودم می‌پرسم به‌راستی چه شد که امام چنین مدال بزرگی را به گردن شهید مصطفی چمران انداخت؟ یعنی چه «چمران شرف را بیمه کرد»؟

می‌بینم که شهدای بزرگ ما همه از سلاله عارفان بودند و پای برگه شرف امضای آنان نیز به چشم می‌خورد اما چمران موقعیتی متفاوت و استثنایی داشت. او از یکی از بهترین دانشگاه‌های ایالات‌متحده درحالی‌که به قول رهبر انقلاب یک دانشمند تمام‌عیار بود، به لبنان غرق در آتش و خون می‌رود و در رکاب امام موسی صدر جهاد می‌کند. با پیروزی انقلاب از اصحاب امام خمینی می‌شود و در درگیری‌های غرب کشور و سپس در جنگ تحمیلی نیز حضور دارد. شهدای دیگر زندگی‌هایی به‌مراتب ساده‌تر را رها کرده بودند و اغلب در یک جبهه حضور داشتند. شهید مصطفی چمران نیز همچون حاج‌قاسم آواره جهاد و شهادت بود. او نیز چون سلیمانی، مرگ خویش را سایه به سایه تعقیب می‌نمود.

کد خبر 5240656

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha