به گزارش خبرنگار مهر، همزمان با فرارسیدن ماه محرم، ایام سوگواری سید و سالار شهیدان و شهدای دشت کربلا، هر روز اشعار عاشورایی را تقدیم مینمائیم. روضه فرزندان حضرت زینب (س) از جمله روضههای مربوط به عزاداری برای امام حسین (ع) است که در شب و روز چهارم دهه اول محرم خوانده میشود.
شب و روز چهارم؛ فرزندان حضرت زینب (س):
هرچه مستی ها فزونتر، هست ساغر بیشتر
چون پیام عاشقی دارد پیمبر بیشتر
عشقِ خواهر باشد و مِهرِ برادر بیشتر
دارد اصلاً کربلا از کوفه لشگر بیشتر
گفت زینب یا اخی من حق مهمانی دهم
دوست دارم در ره عشقت دو قربانی دهم
من به درگاه تو سوز و آه آوردم حسین
با امیدی رو به این درگاه آوردم حسین
بین سپاه خویش را همراه آوردم حسین
هستی خود را به لشگرگاه آوردم حسین
میوۀ دل نذر کردم بهر این مهمانی اَت
پارۀ جان پروراندم تا شود قربانی اَت
نو غلامانم اگر شمشیر گردانی کنند
راهی کویِ دَرَک یَلهای میدانی کنند
یا علی گویان ز رزم خویش طوفانی کنند
قلب لشگر را شکافند و مسلمانی کنند
من به دست خویش دادم درس عزم و رزمشان
نیزه و شمشیرها نقل و نباتِ بزمشان
این دلاور مردهای نوجوان مست توأند
گرچه شاگردان عباسند دلبست توأند
داغداران علی اکبر به پیوست توأند
عاشقانه کشتۀ یک بوسه از دست توأند
بسکه در رخسارشان شوق شهادت دیده ام
در رهت پرپر شدن را چون ولادت دیده ام
عاشقِ جانبازیِ کوی تو، حیرانِ مَنَند
از اشارات شب قبل تو گریان منند
یاد ایام اسارت دل پریشان منند
دل پریشان شب شام غریبان منند
دائماً گویند مادر دست بر معجر مگیر
جان مولا گریه کم کن بوسه از حنجر مگیر
میروند اما خیالت راحت ای سالار من
آری این دیدار باشد آخرین دیدار من
این من و این حاصلِ یک عمر از گلزار من
بعد از این در خیمه پنهان میشود رخسار من
ای سلیمان هدیۀ مور است از من کن قبول
جان زهرا رد مکن جان علی جان رسول
بعد تو این داغ را با صبر جبران میکنم
با سرت منزل به منزل شرح قرآن میکنم
با اسیری رفتنم یاری جانان میکنم
با خطاب حیدری در کوفه طوفان میکنم
من ز تو شرمنده تو از من خجالت میکشی
عاقبت ما را تو از این درد غربت می کُشی
وعدۀ ما بر سر بازار باشد بعد از این
کوچۀ برده فروشان زار باشد بعد از این
قافله در معرض دیدار باشد بعد از این
چشم شامی بدتر از مسمار باشد بعد از این
بعد از این باید چه سازم با هزاران چشم هیز
وای از چشمان هیز و وای از لفظ کنیز
محمود ژولیده
هجران گرفته دور وبرم را برای چه؟
خون میکنی دو چشم ترم را برای چه؟
وقتی قرار نیست کبوتر کنی مرا
بخشیده اند بال و پرم را برای چه؟
گر نیستی غریب، مگو پس انا الغریب
صد پاره میکنی جگرم را برای چه؟
دارد سرت برای چه آماده میشود
پس آفریده اند سرم را برای چه؟
زحمت کشیده ام که چنین قد کشیده اند
بر باد میدهی ثمرم را برای چه؟
من التماس میکنم و تفره میروی
شاید عوض کنی نظرم را برای چه؟
از مثل تو کریم توقع نداشتم
اصلاً گذاشتند کرم را برای چه؟
باشد نمیروند ولی جان من! بگو
آورده ام دو تا پسرم را برای چه؟
علی اکبر لطیفیان
گفتن از زینب و عشقش به تو کار زهراست
زینبی که همهی دار و ندار زهراست
پرورش یافتهی باغ و بهار زهراست
باعث فخر همه ایل و تبار زهراست
عمه نه؛ مادر سادات پس از زهرا اوست
هیچکس ثانی زهرا نشود، تنها اوست
خواهرت هست و بر این فیض مباهات کند
همه را مست خودش وقت مناجات کند
قبل تکبیر اذان با تو ملاقات کند
بهتر از حضرت عباس مواسات کند
شیرزن نه به خدا خالق غیرت زینب
حافظ خانهی توحید و امامت زینب
نشر این عشق فقط از کرم زینب توست
عاشقی مشق شده با قلم زینب توست
هرچه غم در دل ما هست غم زینب توست
سرّ تربت که شفا از قدم زینب توست
کربلا جلوهگهِ محترم زینب شد
پیشتر از حرم تو حرم زینب شد
آمده تا که دوباره همه را مات کند
اینکه پیش از همه عاشق شده اثبات کند
نذر اولاد تو یک قافله سادات کند
تو دهی اذن و بر این ذهن مباهات کند
نه نگو ورنه قسم بر لب زینب آید
نام زهرا ببرد تا که گره بگشاید
این دو یوسف دو غلام علی اکبر هستند
این دو تا آبروی عترت جعفر هستند
آشنا با همه آیات مطهر هستند
تربیت یافتهی ساقی لشگر هستند
این جگرگوشه و آن پارهتن زینب توست
این حسین و دگری هم حسن زینب توست
حرمله کو که سهشعبه به کمان بگذارد
کو سنان نیزه به جسم دو جوان بگذارد
شمر کو پا به روی سینهشان بگذارد
سرشان را ببرد روی سنان بگذارد
تنِشان را به سُم مرکبشان بسپارد
تا که دست از سر تو قوم لعین بردارد
جواد حیدری
حضرت عاطفه لطف تو اگر بگذارد
دل آیینهای ام قصد تقرب دارد
آسمانم همه ابری است، تماشایش کن
«نه» نگو چون به تلنگر زدنی می بارد
حرفم این است که لطمه به غرورم نزنی
دست رد بر جگر تنگ بلورم نزنی
مهلتی تا که کنار تو تلالؤ بکنم
با دل سوخته ات بیعتی از نو بکنم
نذر کردم که به اندازهی وسعم آقا!
همه هستی خود نذر سر تو بکنم
دو پسر نزد تو با چشم ترم آوردم
دو جگر گوشه ز جنس جگرم آوردم
هر دو بر گوشهی دامان شما ملتمس اند
بر در خانهی احساس شما ملتمس اند
در دل کوچکشان عشق شما میجوشد
تا که گردند به قربان شما ملتمس اند
هر دو تا شیرِ مرا با غم تو نوشیدند
از شب پیش برای تو کفن پوشیدند
حضرت آینه بگذار سرافراز شوم
در شعاع کرمت بشکُفم و باز شوم
طپش ام کند شده مرحمتی کن آقا!
تا به پایان نرسم باز هم آغاز شوم
این حریصان شهادت ز پی نان توأند
هر دو از روز ازل دست به دامان توأند
پیش از آنی که بیایند تفأّل زده اند
عطر بر پیرهن و شانه به کاکل زده اند
یک دهه فاطمیه گریه به زهرا کردند
تا که بر دامن تو چنگ توسل زده اند
سعید توفیقی
صف کشیده میرسد آن حیدر زهرا نشان
تا دهد آداب سر هدیه نمودن را نشان
در دوستش حاصل عمرش دو رعنا نوجوان
در پی اش الله اکبر گو همه هفت آسمان
وه بنازم بر امیر عشق و این سرلشگرش
تا به خرگاه سپه سالار عاشورا رسید
قامت رعنای دلبر پیش پایش قد کشید
از نفیر عصمت الهی به روح دل دمید
رشتهی هرچه محبت بود از طفلان برید
کرد امر عاشقی بر آن امیر و رهبرش
گر که خواهی رزم زینب بنگری اینان نگر
حاصل شیر محبت را به جسم و جان نگر
حیدر و جعفر به دو آئینه تابان نگر
عالمی را در پی گیسویشان حیران نگر
این غریب کربلا و هدیههای خواهرش
خود حمائل کرد شمشیری به روی دوششان
وعدهی دیدار مادر داد بر آغوششان
من نمی دانم چه سری گفت او در گوششان
کرد از جام شهادت واله و مدهوششان
آتش عشق حسینی بود از پا تا سرش
گفت یا ابناء زینب آبرو داری کنید
تا نفس دارید بهر غربتش کاری کنید
از ابوفاضل مدد گیرید سالاری کنید
من زنم اما شما باید علمداری کنید
جانت قربان یک تاری ز موی اکبرش
هستیش تا راهی میدان عاشورا نمود
هرچه مجنون بود مست ساغر لیلا نمود
لشگری را با دو رزمنده دگر رسوا نمود
خود به خیمه رفت و بر امدادشان آوا نمود
دستی از دل بر دعا دستی دگر بر معجرش
مو پریشان بین خیمه ذکر یا حیدر گرفت
بر قبول هدیههایش دامن مادر گرفت
هر دو دست مستجابش را به روی سر گرفت
تا خبر از کودکانش با دوچشم تر گرفت
دیده آورده حسین دو یار خونین پیکرش
به سر دوش حبیبش کعبهی آمال او
چون همای پر شکسته خون چکد از بال و
تا که دید آن انکسار چهره و احوال او
از حرم بیرون نیامد بهر استقبال او
این اصول عاشقی آموخته از مادرش
قاسم نعمتی
وقتی کسی ز جان خودش دست میکشد
از هستی و جهان خودش دست میکشد
وقتی که آفتاب دلش میکندغروب
از ماه آسمان خودش دست میکشد
یادش میان خلق خدا میشود عزیز
هر کس که از نشان خودش دست میکشد
وقتی که صحبت ازغم و داغ حسین شد
زینب ز کودکان خودش دست میکشد
یک بار رو زدم به تو اینگونه تا مکن
سهمیه ی مرا تو از این غم جدا مکن
اینان در آسمان بلندت کبوترند
نام تو میبرندبه هرجا که میپرند
شرمنده ام که بیشتر از این نداشتم
این کودکان تمامی هستی خواهرند
در قلبشان عزای جوانت گرفته اند
در راه تو فدایی وقربان اصغرند
شمشیرشان میان کمر برق میزند
شاگرد درس رزم علمدار لشکرند
خون علی میان رگ این دو کودک است
جنگاوری این دو به زهرا قسم تک است
زینب بیا ببین چقدر قد کشیده اند
از بس که پابه صفحهی صحرا کشیده اند
دشمن هنوز درکف این کودکان توست
تکبیر اهل عرش پی حیدران توست
در این زمان کم چقدر زخم خورده اند
ازسر بگیرتا به کمر زخم خورده اند
ای مادرشهید که نذرت اداشده
درقلب خسته ات چقدر غصه جا شده
ازخیمه ها بیا و ببین بی پسر شدی
مثل من حسین تو از هر نظر شدی
محمد حسن بیات لو
زینبم، عقل، پریشان من است
عشق، سر گشته و حیران من است
رو کنم برگه ی دیگر در عشق
وقت جانبازی طفلان من است
روز عشق است کنون این دو غزل
بهترین گفتهی دیوان من است
دو غزاله به منای تو حسین
در ره عشق تو قربان من است
دو ثمر یا دو پسر یا دو قمر
شاهد یکدلی جان من است
یکدلم با تو که داغ دو گلت
مانده بر این دل سوزان من است
این دو گل را به تو من هدیه کنم
این دو گل کل گلستان من است
خون گرمی که به راه تو دهند
خنکی دل عطشان من است
گفته ام با پسرانم هر شب
که حسین، اول و پایان من است
داده ام در س بر آنان توحید
که حسین مذهب و ایمان من است
شیرشان دادم و می گرییدم
که بدانید حسین جان من است
درس تفسیر بر آنان دادم
که حسین معنی قرآن من است
دو غلامند نه خواهرزاده
این همان درس دبستان من است
اذن قربان شدن طفلانم
خواهش این دل سوزان من است
سید محمد میر هاشمی
نظر شما