خبرگزاری مهر، گروه استانها – آناهیتا رحیمی: اسارت، لحظههای به هم گره خورده انتظار است؛ لحظههای دلتنگی و پنهان کردن بغض از دشمن تا مبادا بویی ببرد که روحیهات تضعیف شده است؛ آری اسارت، زمزمه امید است و ایثار. اسیر که باشی در سکوت مطلق اردوگاه، چیزی به جز خاطرات عملیاتها و آرزوی دیدن همرزمان و خانواده، میهمان خیالت نمیشود.
اردوگاههای مخوف رژیم بعثی عراق، پر از شیر مردانی بود که سینه خود را در مقابل تهاجم و یکه تازی دشمن سپر کردند؛ گاه میخواهد رزمندهای کم سن و سال باشد یا یک معلم. حالا صحبت از یک معلمی است که سرمشق کردن درس ایثار و شجاعت، سیرابش نکرده و به مدرسه عشق کوچ کرده است.
محمد صادق غیبی متولد اولین روز از فروردین ماه ۱۳۴۳ است که در عملیات خیبر، به دست نیروهای رژیم بعثی عراق، بعد از مجروح شدن از ۴ ناحیه اسیر شده و روزهای بسیاری را در اردوگاه موصل و در بی خبری خانواده از زنده بودن خود سپری کرده است.
از پای تخته به مدرسه عشق رفتم
وی صحبت خود را این گونه آغاز کرد: قبل از اعزام به جبهه، دبیر پرورشی و مربی آموزشی سپاه پاسداران بودم؛ در آن زمان طرح شهید رجایی مبنی بر ایجاد معاونت پرورشی در مدارس اجرا میشد و به همین دلیل حدود ۱۰ نفر برای راهاندازی معاونت پرورشی به آموزش و پرورش منتقل شدیم.
حاج محمد ادامه داد: من در یک خانواده کاملاً مذهبی به دنیا آمدم که هر صبح با صدای یا رب یا رب پدرم برای اقامه نماز صبح بیدار میشدم و مادرم نیز در مسجد برای رزمندگان مایحتاج تهیه میکرد و برادرم نیز قبل از من به جبهه رفته بود.
این رزمنده هشت سال دفاع مقدس افزود: من به سن تکلیف رسیده بودم و بنا بر احساس تکلیف به رهبرم، عقبه خانوادگی، جنبه ملی، مذهبی، اخلاقی و در نهایت دفاع از آب و خاک و ناموس کشورم به جبهههای حق علیه باطل اعزام شدم و تا کنون از اینکه به جبهه رفتهام پشیمان نیستم.
۱۶ ساله بودم که به جبهه اعزام شدم
غیبی بیان کرد: آخرین مسئولیت من، بی سیم چی گردان امام حسین در لشکر عاشورا بود؛ من قبل از اسارت، حدود ۴ مرتبه در عملیاتهای مختلف و در جبهههای لبنان و در درگیری با منافقین نیز در سال ۱۳۶۰ حضور داشته و گذشته از این در عملیات بستان از ناحیه بازو و دست راست نیز مجروح شده بودم.
وی افزود: عملیات دشمن شکن خیبر در ۰۵/۱۲/۱۳۶۲ که یک عملیات آبی و خاکی در منطقه هورا که منطقهای صعبالعبور بود انجام یافت؛ دشمن با خیال راحت در منطقه هور الهویزه و جزیره مجنون، به اکتشافات نفتی دست یافته بود به گونهای که حتی به انجام عملیات نظامی در این مناطق فکر نمیکرد اما لشکریان جمهوری اسلامی که همواره ناممکنها را ممکن میکنند این عملیات خارق العاده را نیز بر خلاف تصور دشمن انجام دادند.
این رزمنده هشت سال دفاع مقدس گفت: مأموریت ما در عملیات خیبر با ۲ گردان امام حسین و حضرت علی اکبر (ع) از لشکر عاشورا و گردان فتح و چهارده معصوم از لشکر ۸ نجف بود که با هدف نابودی مقر سپاه سوم و انهدام نیرو در پشت اتوبان بصره العماره وارد عمل شده بودیم و تمام این گردانها را توجیه کرده بودند که عملیات، شهادت طلبانه است، یعنی عملیاتی که نه نیازی به امدادگر دارد و نه چیز دیگری.
مأموریت ما در عملیات خیبر در دو گردان امام حسین و حضرت علی اکبر (ع) از لشکر عاشورا و گردان فتح و چهارده معصوم از لشکر ۸ نجف بود که با هدف نابودی مقر سپاه سوم و انهدام نیرو در پشت اتوبان بصره العماره وارد عمل شده بودیم
غیبی ادامه داد: سپاه سوم عراق، قدرتمندترین سپاه با فرماندهی متبحر یک فرد نظامی به نام ماهر عبدالرشید بود که به نوعی دست راست صدام نیز محسوب میشد؛ ۴ گردان در عملیات خیبر وارد عمل شد و قرار بر این بود که با شکسته شدن خط طلائیه خودمان را به بصره برسانیم و از همه مهمتر اینکه عملیات در این منطقه باید در سکوت مطلق انجام میگرفت.
وی افزود: عملیات آبی بر عهده گردان سیدالشهداء و حضرت ابوالفضل بود تا اینکه از لابه لای نیزارها با هدایت و شناسایی که توسط شهید هاشمی (فرمانده قرارگاه نصرت) انجام یافته بود وارد عمل شدیم و از پشت سر، سپاه سوم را زدیم تا توان نظامی دشمن را پس بگیریم اما به خاطر برخی از ناهماهنگیها، وضعیت جوی، اقلیمی و ناهماهنگی بین نیروها در شب اول نتوانستیم وارد عمل شویم.
تلفات شدیدی در عملیات خیبر دادیم
این رزمنده هشت سال دفاع مقدس توضیح داد: با تغییر یافتن نقشه عملیات، وارد جزیره مجنون شده و از پشت سنگرهای مثلثی شکل موفق به انهدام نیروهای دشمن شدیم و در مسیر اتوبان بصره العماره در حال حرکت بودیم هر چه که جلو چشم بود از تیپ، گروهان، انبار گرفته تا آشیانه تانک را منفجر میکردیم تا اینکه صبح شد.
غیبی ادامه داد: نیروهای مقابل نتوانستند خوب عمل کنند و در محاصره دشمن ماندیم طوری که از این ۴ گردان کسی سالم نماند یا همه زخمی شده بودند و یا اسیر.
من طعم آزادی را دو بار چشیدهام
حاج محمد گفت: در حالی که از بازوی راست مجروح شده بودم در سنگر کمین اسیر شدم اما در مسیر پیش رو با درگیری رزمندگان ایرانی و کشتار نیروهای عراقی، توانستم آزاد شوم و در اینجا طعم آزادی را چشیدم؛ اما دشمن متوجه این اتفاق شد و زیر رگبار توپ و خمپاره قرار گرفتیم.
وی در ادامه افزود: در همین لحظه از ناحیه نخاع مجروح شدم و بر زمین افتادم؛ با زخمی شدن از ناحیه کلیه و نخاع، دیگر قادر به راه رفتن نبودم. این صحنه را هرگز نمیتوانم فراموش کنم چنان در خون خود غلتیده بودم که چشمانم سیاهی میرفت و حس میکردم کم مانده است تا شهید شوم.
سرباز عراقی گمان کرد که یک نیروی مهم اطلاعاتی هستم
این رزمنده هشت سال دفاع مقدس گفت: خدا خدا میکردم تا بلکه بتوانم تشهد خود را بگویم تا اینکه کم کم شروع به خواندن تشهد کردم، همین که أشهد أن محمدا رسول الله را بر زبان آوردم احساس کردم کوه بر روی سینهام گذاشتهاند. به آرامی چشمانم را باز کردم و یک عراقی را بالای سرم دیدم که با قدرت تمام، پوتین خود را بر روی سینهام گذاشته است به محض اینکه فهمید زنده هستم مرا بلند کرد و سریع جیبهایم را گشت تا اینکه کارتی را از جیبم پیدا کرد که روی آن مخفف لشکر عاشورا نوشته شده بود.
حاج محمد افزود: روی کارت من کلمه مخابرات نوشته شده بود و چون در آن روزها عراقیها به سرویسهای اطلاعاتی خود مخابرات میگفتند، این سرباز عراقی نیز گمان کرد که من یک نیروی اطلاعاتی هستم و در همین لحظه با بی سیم اطلاع داد که یک نیروی مهم ایرانی را پیدا کرده و با دستور سرهنگ مرا با خود برد.
دشمن برای ۴ بار میخواست مرا اعدام کند
وی ادامه داد: از خط مقدم تا بصره، مرگ را به چشم خود دیدم و نیروهای رژیم بعثی عراق برای ۴ بار قصد داشتند مرا اعدام کنند اما هر بار، دستور سرهنگ مانع از انجام این کار میشد چرا که سرهنگ دستور داده بود تا این نیروی مهم اطلاعاتی را زنده میخواهد.
غیبی افزود: در نهایت چشمان مرا بسته و سوار لندرور دشمن کردند؛ سرباز عراقی کلاشینکف را به سمت سرم نزدیک کرد که اگر تکان بخورم شلیک کند بعد از ساعتی حرکت به مقر سپاه سوم در بصره رسیدیم.
حاج محمد گفت: مرا داخل یک کانتینر بردند که به شدت سرد بود، خوب به یاد دارم که خون زیادی از من میرفت و لبهایم از شدت تشنگی خشک شده بود؛ از دشمن طلب آب نکردم اما زمانی که متوجه شدت تشنگی من شدند، آب را جلوی چشمان من بر زمین میریختند. بعد از مدتی سرهنگ به همراه یک مترجم برای بازجویی از من آمد و پرسید که چه کسی هستم و در نهایت توانستم آنها را متقاعد کنم که یک نیروی ساده هستم.
۷ سال در اردوگاه موصل ۲ بودم
وی روزهای آغاز اسارت را چنین توصیف کرد: در نهایت با مداوای مختصری در بیمارستان صحرایی به بغداد و سپس به اردوگاه موصل ۲ اعزام شدیم. گذر ایام در اردوگاه به تناسب سالهای اسارت متفاوت بود؛ بدین گونه که از روز دستگیری تا سال ۱۳۶۳، صلیب سرخ جهانی را ندیده بودیم و هیچ خانوادهای از حال فرزندش باخبر نبود حتی خانواده من نیز از سلامتیام بی خبر بودند و با این گمان که من مفقودالاثر هستم، مراسم ختم نیز برای من برگزار کرده بودند.
گذر ایام در اردوگاه به تناسب سالهای اسارت متفاوت بود؛ بدین گونه که از روز دستگیری تا سال ۱۳۶۳، صلیب سرخ جهانی را ندیده بودیم و هیچ خانوادهای از حال فرزندش باخبر نبود حاج محمد افزود: حدود ۶۰ نفر از همرزمان تا رسیدن به اردوگاه و یا در خود اردوگاه به دلیل شکنجه، عفونت جراحات و نبود بهداشت شهید شدند.
این رزمنده هشت سال دفاع مقدس افزود: من تا لحظه آخر به دشمن اجازه ندادم تا مرا اسیر کند و آخرین فشنگ را به سوی دشمن پرتاب کرده بودم اما زمانی که از ۴ ناحیه مجروح شدم دیگر قادر به حرکت نبودم. یک فرد مسلمان باید بداند برگی از درخت نمیافتد مگر به اذن خدا؛ پس تقدیر خداوند بر این بود که اسیر شوم.
وی گفت: در لحظه اسارت تنها به این دلیل ناراحت شدم که از جبهه دور ماندم و با اسیر شدن در دست دشمن، به عنوان طعمهای قرار گرفتم تا به وسیله من، جمهوری اسلامی را تهدید کند و گذشته از این، یک عمر چشم انتظاری را برای خانوادهام رقم زدم؛ تمامی این صحبتها تبعات اسارت است که نه از یاد میرود و نه میتوان آن را انکار کرد.
نیروهای عراقی هر روز ما را کتک میزدند
غیبی گفت: هر روز ۳ بار مراسم آمار در اردوگاه برگزار میشد و هر بار، حدود ۱۰ نفر از سربازان عراقی با هر چیزی که در دست داشتند اعم از سیم خاردار، کابل برقی، دسته جارو، میلگرد، شلاق و تسمه موتور خودرو به جان اسرا میافتادند و حسابی کتک میزدند.
وی ادامه داد: اسرا ایرانی شکنجه و یا کتک زدن رژیم بعثی عراق را به چشم یک پذیرایی میدیدند تا به نوعی زهر آن را بگیرند و یا به سخره بگیرند؛ اسرا ایرانی تنها هدفی که از گفتن واژه پذیرایی داشتند این بود که به رژیم بعثی عراق تفهیم کنند که ما تاب همه چیز را داریم و در راه اهداف نظام، اعتلای کلمه الله و دفاع از ناموس و آرمان، شکنجه کردن شما را برای خودمان پذیرایی میدانیم.
غیبی گفت: حتی اسرا بعد از شکنجه شدن با تبسم وارد اردوگاه میشدند و به شوخی به یکدیگر میگفتند تو چند تا خوردی؟ تمام این رفتارها به این دلیل بود تا روحیه خود را در مقابل دشمن، تضعیف نکنند.
این رزمنده هشت سال دفاع مقدس افزود: در اردوگاه امکانات خاصی وجود نداشت اما با این وجود، مشغولیتی برای خودمان تدارک دیده بودیم به گونهای که حتی یک لحظه از زمان اسرا بدون آموزش سپری نمیشد و همه مشغول یادگیری احادیث از همدیگر بودند.
مترجم بخش نامهها در صلیب سرخ بودم
غیبی افزود: من مسئول و مترجم بخش نامهها در صلیب سرخ بودم بدین گونه که صلیب سرخ نامهها را به من تحویل میداد و پس از تحویل نامهها به اسرا و نوشتن جواب، آنها را دسته بندی کرده و تحویل میدادم.
حاج محمد گفت: دو هزار و ۲۰۰ نفر اسیر از عملیات خیبر در اردوگاه وجود داشت که ۴۰۰ نفر آنان به دلیل اینکه نوجوان بودند به اردوگاه اطفال منتقل شده بودند و برای هر آسایشگاه ۱۱۰ نفری از اسرا، تنها ۴ قرآن در اختیار داشتیم اما به گونهای برنامهریزی کرده بودیم تا تمام اسرا بتوانند قرآن را قرائت کنند.
وی ادامه داد: بعد از گذشت یک سال صلیب سرخ به اردوگاه موصل ۲ آمد و شروع به ثبت نام کرد؛ نامههایی را بین اسرا پخش کردند اما به دلیل سانسور شدن نامهها و ترس از دیر ارسال شدن آنها، تنها به نوشتن سلام و معرفی خود و امضا بسنده کردیم تا هر چه زودتر به دست خانوادههایمان برسد تا از خبر سلامتی ما با خبر شوند و اینگونه شد که خانواده من از زنده بودنم مطلع شدند.
غیبی ادامه داد: تمام لحظات دوران اسارت را از یاد نبردهام و برایم خیلی مهم است؛ لحظه ورود صلیب سرخ به اردوگاه و به تبع آن، باخبر شدن خانوادهام از سالم بودن من، پیروزی رزمندگان اسلام در عملیاتها، اخبار مربوط به مذاکرات ۵۹۸ و خبر حمله عراق به کویت نیز خبر سرنوشت سازی بود که هیچوقت فراموش نمیکنم.
وی گفت: اما خبر رحلت حضرت امام خمینی (ره) خبری بود که موجب ناراحتی شدید اسرا شد، تا جایی که به مدت چند روز هیچیک از اسرا، لب به غذای چندرغازی که برای ما تدارک میدیدند نزدند و همه در گوشه و کنار اردوگاه اشک میریختند.
در این روزها روزنامههای عراقی ادعا میکردند که جمهوری اسلامی در آستانه فروپاشی است اما به لطف خدا این اتفاق نیفتاد و خبر انتخاب حضرت آیت الله خامنهای در روزهایی که همه داغدار بودند دلگرمی خاصی به اسرا داد.
حاج محمد شور و شوق روز آزادی را چنین بیان کرد: خوب به یاد دارم روز چهارشنبه حوالی عصر بود که از رادیو عراق، خبری از تبادل اسرا را شنیدیم؛ اما گمان کردیم که این خبر کذب است اما روزهای آتی از صحت و سقم آن مطلع شدیم و روز جمعه، اسرا اردوگاه ۱ آزاد شدند و روز بعد نوبت اردوگاه ما رسید.
وی گفت: من اولین اسیری هستم که بعد از اسارت به تهران آمده است چرا که اسرا گروههای اول در کرمانشاه، قرنطینه پزشکی را سپری کرده بودند و به دلیل اینکه بازگشت اسرا رسانهای نشده بود قرار بر این شد تا اسرا اردوگاه ما را از فرودگاه تهران بیاورند و فیلم را پخش کنند و ما نیز بعد از ورود، به مدت ۳ روز در پادگان ج تهران مستقر شدیم.
در تهران به نمایندگی از اسرا سخنرانی کردم
غیبی ادامه داد: در آن زمان ضریب نفوذ تلفن ثابت در جامعه خیلی کم بود و از ۲۵ منزل در کوچه ما، تنها در منزل دو همسایه ما تلفن وجود داشت که شماره تلفن یکی از آنها رند بود و خوشبختانه به یاد داشتم؛ به محض اینکه به پادگان رسیدیم اجازه گرفتم تا با خانوادهام صحبت کنم و از آنها خواهش کردم تا برای استقبال به فرودگاه نیایند.
آن زمان رسم بود آزادگانی که خبر شهادت آنان به گوش رسیده بود را از راه پشت بام به منزل بیاورند که مرا هم از راه پشت بام به منزل آوردند؛ لحظهای که پای من فیوز برق خورد و همه جا تاریک شد
وی افزود: ساعت ۱۲ شب بود که به تبریز رسیدیم، منزل ما در چهارراه آبرسان بود و تمام اهل محله به استقبال من آمده بودند؛ از چهارراه عباسی تا آبرسان پر از گل بود.
آن زمان رسم بود آزادگانی که خبر شهادت آنان به گوش رسیده بود را از راه پشت بام به منزل بیاورند که مرا هم از راه پشت بام به منزل آوردند؛ لحظهای که پای من فیوز برق خورد و همه جا تاریک شد.
کوچهای که به نام من شد
حاج محمد گفت: زمانی که به تبریز آمدم متوجه شدم که اسم یکی از کوچهها به نام شهید محمد صادق غیبی نامگذاری شده است که بعدها خواهش کردم تا اسم این کوچه را تغییر دهند.
خط پایانی برای یک رزمنده وجود ندارد
این آزاده سرافراز میهن اسلامی در پایان گفت: صحبت آخرم خطاب به برادران آزاده است تا بگویم رسالت سجادی ما هنوز به اتمام نرسیده است چرا که برای یک رزمنده خط پایانی وجود ندارد و همواره همانند دریا میجوشد و جاری میشود؛ زمانی، تکلیف ما گرفتن اسلحه در دست و دفاع از نظام، اعتقاد و جمهوری اسلامی بود.
اما در حال حاضر در جنگ نرم و جنگ اقتصادی قرار گرفتهایم و هنوز تکلیف ما تمام نشده است؛ چنانچه در جنگ تحمیلی داوطلب بودم در این روزها نیز باید داوطلب باشم چرا که نظام از آن ما مردم است.
جوانان باید خاطرات هشت سال دفاع مقدس را بخوانند، جنگ حاضر در این دوره، جنگ تن به تن نیست بلکه جنگ اسارت فکری است و به همین دلیل، باید آموزش سواد رسانهای را جدی بگیریم چرا که فضا به شدت آلوده بوده و پر از هجمه فرهنگی است.
امید است با هدایت رهبر فرزانه انقلاب، از این برهه نیز عبور کنیم و زمینه ساز ظهوری باشیم که بسیار نزدیک است.
نظر شما