به گزارش خبرنگار مهر، در ادامه سلسله نشست های «عاشورا و امروز ما» که به همت خانه اندیشمندان علوم انسانی و انجمن اندیشه و قلم برگزار میشود، آیت الله سید ضیاء مرتضوی، دانشیار پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی و استاد حوزه علمیه قم درباره موضوع «علل زوال و سقوط حکومت بنیامیه» سخنرانی کرد که متن این سخنرانی در اختیار خبرنگار مهر قرار گرفت. مشروح آن را در ادامه میخوانید؛
مقدمه:
۱- انقراض بنیامیه: بنیامیه به عنوان یک سلسلهای که خود را بر جامعه اسلامی تحمیل کرد و با ابزارهای مختلف تلاش کرد برای خود کسب مشروعیت کند، حدود ۸۰ سال بر قلمرو سرزمین اسلامی حکومت کرد و سرانجام در سال ۱۳۲ پس از چند سال درگیری در دوران مروان بن محمد معروف به مروان حمار، سپاه او در یک جنگ و گریز با عباسیان در کنار رودخانه زاب کوچک در شمال شرقی عراق از هم گسیخت، و بنیامیه منقرض شد و خود او نیز پس از فرار به مصر کشته شد. البته بعداً شاخهای از بنیامیه در اندلس حکومت را به دست گرفتند و نزدیک به صد سال حکومت کردند که اینک محل توجه نیست.
۲- موضوع بحث:
محل پرسش و موضوع بحث جابجا شدن این فرد و آن فرد به عنوان حاکم یا خلیفه نیست که به مرگ طبیعی یا ترور یا برکناری داخلی یا علل دیگر صورت میمیگیرد و در سلسله بنیامیه نیز روی داد. موضوع بحث بقاء و دوام یک سلسله است.
۳- بنیعباس:
این در حالی است که بنیعباس که شاخهای از بنیهاشم بودند بیش از ۵۰۰ سال یعنی تا سال حکومت کردند و سرانجام نیز به دست یک نیروی خارجی یعنی مغولان در سرزمین اصلی اسلامی منقرض شدند، هرچند بخشی از آنان در مصر تا چند قرن دیگر به حکومت خود ادامه دادند و سرانجام به دست عثمانیها منقرض شدند و همین به دلیل تجربه تاریخی نشان میدهد که آنچه مایه بقاء و زوال یک حکومت است، عنصر مشروعیت شرعی و عدم آن نیست؛ امری که اینک از موضوع بحث اصلی ما نیست.
۴- روش و قلمرو بحث:
در روش بحث یک وقت برآمدن و سقوط دولتها و تمدنها را در چارچوب ملاکها و قواعد کلی در شناخت حرکت جامعه و تاریخ یا چارچوبهای جامعهشناسانه بررسی میکنیم که خوب نیازمند بحثهای طولانی است و از حوزه این بحث ما بیرون است:
شهید مطهری:
«منتسکیو حرفش این است که برخی علل کلی بر تاریخ حاکم است که علل جزئی گاهی ناشی از همان علل کلی است و اگر احیاناً ناشی از آن علل کلی نباشد، تأثیر زیادی در وضع ندارد. مثلًا ما خیال میکنیم که ادرار مروان حکم سبب انقراض بنی امیه شد. انقراض بنی امیه یک سلسله علل کلی حاکم بر تاریخ دارد که بر تاریخ فرعون زمان خودش حاکم بود و بر تاریخ فرعونهای زمانهای دیگر نیز حاکم است. انقراض بنیامیه معلول یک سلسله علل کلی آن است. ادرار مروان حکم در آن روز یک بهانه است. شاید این امر فقط چند روز قضیه را تسریع کرده است، مسیر را عوض نکرده؛ یعنی این جور نیست که اگر او ادرار نمیکرد، دولت بنی امیه مثلًا پانصد سال دیگر هم بر سر کار بود، بلکه در آن صورت نیز تاریخ دنیا به همین طرف که سیر کرده سیر میکرد. آن، نقش تعیینکننده ندارد.» (مجموعه آثار ۱۵-۱۹۵)
اما به صورت خاص سقوط و زوال هر یک از سلسلههای حکومتی با توجه به واقعیتهای عینی و روی زمین جداگانه قابل بررسی است و آنچه اینجا در این بحث محل توجه ما میباشد همین است.
چهار تحلیل موجود
در مجموع بنده به چهار تحلیل برخوردهام. آنچه به نظر ما دقیق و جامع است تحلیل چهارم است که پس نگاه گذرا به سه تحلیل نخست بازگو میشود:
۱- تحلیل بر پایه عامل خارجی:
علی بن حسین مسعودی متوفای ۳۴۶ در مروجالذهب زوال بنیامیه را به گسترش اختلافات میان نزاریان و یمانیان ربط میدهد و منشأ گسترش اختلاف را نیز قصیده کمیت بن زید اسدی، شاعر معروف میشمارد که پس از سرودن قصیده معروف خود در ستایش اهل بیت (ع) به درخواست عبدالله بن حسن بن علی شعری با هدف اختلاف افکنی در ستایش نزاریان و ترجیح آنان بر یمانیان و قحطانیان سرود و در مقابلش دعبل بن علی خزاعی قصیده خود را در ستایش یمنیان و بدگویی دیگران سرود و به دنبال آن منازعات گسترش یافت:
و نّمِی قول الکمیت فی النزاریة و الیمانیة، و افتخرت نزار علی الیمن، و افتخرت الیمن علی نزار و أدلی کل فریق بما له من المناقب، و تحزبت الناس، و ثارت العصبیة فی البدو و الحضر، فنتج بذلک أمر مروان بن محمد الجعدی، و تعصبه لقومه من نزار علی الیمن، و انحراف الیمن عنه الی الدعوة العباسیة، و تغلغل الأمر الی انتقال الدولة عن بنی أمیة الی بنی هاشم. (مروج الذهب ۳-۲۳۲(
نقد: این تحلیل برخاسته از نگاهی عمیق و جامع نیست، نگاهی ظاهری دارد و بر پایه نظریه توطئه و دخالت عامل خارجی شکل گرفته است و در نگاه ما نمیتواند دلیل اصلی انقراض بنیامیه باشد.
۲- تحلیل بر پایه نوع رفتار با اهل بیت (ع) (تحلیل تکپایهای):
این تحلیل قابل توجه که طرفدارانی دارد، بر پایه شناخت فرایند سیاست بنیامیه در برخورد با اهل بیت (ع) و به تعبیری «آل ابیطالب» استوار شده است:
الف) عبدالملک بن مروان در نامهای به حجاج بن یوسف ثقفی مینویسد:
جنّبنی دماء آل أبی طالب، فإنی رأیت الملک استوحش من آل حرب حین سفکوا دماءهم.
و مسعودی میافزاید: فکان الحجّاج یتجنبها خوفاً من زوال الملک عنهم، لا خوفاً من الخالق عز و جل. (مروج الذهب ۳-۱۷۰)
ب) روایتی مرسل از امام صادق (ع) به نقل کلینی: إنّ اللّه عزّ ذکره أذن فی هلاک بنی امیّة بعد إحراقهم زیدا بسبعة أیّام (کافی ۸/۱۶۱)
ج) عباس محمود عقاد (نویسنده معروف مصری) در کتاب ابوالشهداء:
سه عمل یزید موجب زوال ملک اموی شد، و مخصوصاً اثر عظیم حادثه کربلا:
«لقد کانت ضربة کربلا و ضربة مدینة و ضربة البیت الحرام اقوی ضربات بنی امیّة لتمکین سلطانهم و تثبیت بنیانهم و تغلیب ملکهم علی المنکرین والمنازعین، فلم ینتصر علیهم المنکرون و المنازعون بشئ کما انتصروا علیهم بضربات ایدیهم، و لم یذهبوا بها ضاربین حقیقة حتّی ذهبوا بها مضروبین الی آخرالزمان، و تلک جریرة یوم واحد هو یوم کربلا فاذا بالدولة العریضة تذهب فی عمر رجل واحد مدید الایام.»
د) استاد شهید مطهری:
«باید دید شعارهای حسین بن علی در روز عاشورا چیست. همین شعارها بود که اسلام را زنده کرد، تشیع را زنده کرد و پایه دستگاه خلافت اموی را چنان متزلزل کرد که چنانچه نهضت اباعبداللَّه نبود، بنی عباس اگر پانصد سال خلافت کردند، حزب اموی- که به قول عبداللَّه علائینی و خیلی افراد دیگر با برنامه آمده بود تا بر سرنوشت کشورهای اسلامی مسلط شود- شاید هزار سال حکومت میکرد. با چه هدفی؟ هدف برگرداندن اوضاع به ماقبل اسلام، احیای جاهلیت ولی در زیر سِتار و پرده اسلام. شعارهای اباعبداللَّه بود که این پردهها را پاره کرد و از میان برد. (مجموعه آثار ۱۷/۱۸۴-۱۸۵)
نقد:
الف) بی شک یکی از عوامل ضعف بنیامیه رفتار خشن و خونبار آنان با آل ابیطالب به صورت عام و اهل ابیت (ع) به صورت خاص و در راس همه جنایت بزرگ در کربلا و اسارت خاندان وحی (ع) بود، چنان که زمینه گسترش دعوت عباسیان و سیاهجامگان که با شعار «الرضا من آل محمد» صورت میگرفت بود، ولی این نمیتواند همه علت یا حتی علت اصلی باشد. خود عباسیان وقتی مستقر شدند، در ستم و جنایت دستکمی از بنیامیه نداشتند و در مجموع و به ویژه در حدود یک قرن نخست، چنان در ظلم و کشتار پیش رفتند که در مواردی دست بنیامیه را از پشت بستند!
لذا مجلسی در شرح روایت امام صادق (ع) درباره اذن هلاکت بنی امیه پس از سوزاندن زید مینویسد: و لعل هذا العمل کان من متممات أسباب نزول النقمة و العذاب علیهم، و إلا فهم فعلوا أشد و أقبح من ذلک کقتل الحسین علیه السلام. (مرآة ۲۶/۲۵)
خود آقای مطهری نیز با سخن منتسکیو همراهی کرد که زوال حکومتها پیرو قواعد خاص خود است و به یک حادثه نمیتوان مستند ساخت.
ب) ظلم به اهل بیت (ع) و مظلومیت آنان، به عنوان یک عامل مهم در شکلگیری جریان مخالف بنیامیه نقش مهمی داشت، اما آنچه زمینه تاثیرگذاری این عامل را در زوال حکومت بنیامیه پدید آورد، زمینههای درونی حکومت بود که در ادامه خواهد آمد و به درستی و دقیق به آن پرداخته شده است.
ج) چنان که یک علت عمده یا اصلی در بقای عباسیان قضیه تئوریزه کردن خلافت برای خود از طریق اثبات جانشینی برای عباس و خلق روایات در ترسیم مسیر خلافت آنان از سوی پیامبر (ص) بود. لذا در شرایط ضعف نیز در دورههای بسیار که تحت تسلط امرای دیگر بودند، به عنوان خلیفه توانستند به حیات خود ادامه دهند.
۳- تحلیل بر پایه جبرانگاری:
یک نگاه به تغییر و تحولات اجتماعی و تاریخی نگاه اشعریمسلکی است که خواسته و ناخواسته در میان ما نیز کم و بیش حضور دارد؛ نگاه جبرانگارانه.
تاریخنگاران پیشین در موارد چندی که به موضوع شکست مروان بن محمد و انقراض بنیامیه بهرغم برخورداری از حدود یکصدهزار نیرو پرداختهاند، در پاسخ به چرایی شکست بدون اینکه به عملکرد بنیامیه در حکومت یا عوامل محسوس بپردازند، آن را به سرنوشت محتوم بنیامیه از سوی خداوند تعالی و قضا و قدر الهی پیوند زدهاند. به عنوان نمونه:
الف) ذهبی در تاریخ الاسلام: فسار عبدالله (بن علی) حتی نازل دمشق و فرّ مروان إلی غزة، فحوصرت دمشق مدة و أخذت فی رمضان و قتل بها خلق من بنی أمیة و من جندهم، فما شاء الله کان، فلما بلغ مروان ذلک هرب إلی مصر ثم قتل فی آخر السنة.
ب) ابنعمرانی در الانباء: و کان لما أراده الله و قدّره فی سابق علمه أن احتاج مروان فی تلک الساعة إلی إراقة الماء فهمّ بالنزول فقال له وزیره: بل علی سرجک فإنک إن نزلت انکسر العسکر فقال: أ و یُتحدث عنی بمثل ذلک؟ و نزل. فیقال: مروان باع الدولة ببولة و انقضت دولتهم.
ج) (به صورت خیلی روشنتر) حمدالله مستوفی قزوینی در تاریخ گزیده (نوشته سال ۷۳۰): «عجب آنکه دولت بنیامیه بر سه کس بآخر آمد که در عهد خود عدیم المثل بودند: مروان الحمار و صاحب لشکرش یزید بن عمر بن هبیره در مردی و شجاعت نظیر نداشتند و وزیرش عبدالحمید یحیی که در تدبیر و کفایت ثانی نداشت و اگر غیر از این سه کس بودندی، مردم را گمان بودی که از تباهی رأی یا سستی و نامرادی بود. حق تعالی چنین اقتضا فرمود تا همگنان را محقق شود که کارها بتقدیر ایزدیست نه بتدبیر و مردی: «لِکلِّ أَجَلٍ کتابٌ» «وَ لِکلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ».(نکته اجتماعی کنونی)
۴- تحلیل بر پایه رفتارها و عوامل درونی حکومت (مهمترین و جامعترین):
الف) جامعترین و واقعیترین تحلیل در علل زوال و سقوط بنیامیه تحلیلی است که یکی از بزرگان و نخبگان بنیامیه از متن جامعه اموی و کسی که ناظر بوده مطرح کرده است.
ب) این تحلیل بر خلاف تحلیل نخست که خاستگاه اصلی را عاملی بیرونی شمرده است، کاملاً رویکردی داخلی دارد و به صورت ریز و برهانی و بر پایه ملاکهایی که قابل فهم و همراهی از سوی دیگران است، عوامل سقوط را برشمرده است.
ج) این تحلیل، همان گونه که در خود گزارش آمده است و متن تحلیل نیز نشان میدهد، از سوی یکی از بزرگان و تحصیلکردگان و نخبگان بنیامیه صورت گرفته است.
د) این تحلیل قاعدهمندترین و از همین منظر زندهترین و بهروزترین تحلیل در بررسی و شناخت عوامل سقوط بنیامیه به عنوان یک سلسله حکومتی است که ادعای خلافت پیامبر (ص) را داشت و در راستای همان سخن منتسکیو است که گذشت.
ه) این تحلیل در هماهنگ با آیاتی چون «وَ لِکلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ» است.
و) این تحلیل در بررسی عوامل که آنها را در شش بند نشان داده است، افزون بر استدلالهایی به روش استنتاج، نوعی طبقهبندی قابل توجه نیز در ریشهیابی عوامل و دستهبندی آنها را نشان داده است. چهار بند نخست را با سرعت رد میشوم تا بر بند ۵ و ۶ بیشتر بایستم.
و) متن تحلیل: (مروج الذهب ۳/۲۲۸) ذکر المنقری (محمد بن سلیمان منقری جوهری) قال: سُئل بعض شیوخ بنی أمیة و محصّلیها (درسخواندگان، نخبگان) عقیب زوال الملک عنهم إلی بنی العباس: ما کان سبب زوال ملککم؟ قال:
۱- إنّا شُغلنا بلذّاتنا عن تفقّد ما کان تفقّدُه یلزَمنا، فظلمنا رعیتَنا فیئسوا من إنصافنا و تمنّوا الراحة منّا:
یعنی: عامل ناامیدی از عدل و انصاف حکومت و آرزوی رهایی از آن
۲- و تحومل (جور و تکلیف ما لا یطاق) علی أهل خراجنا فتخلّوا عنّا (جداشدن)
یعنی: عامل سختگیری و فشار بر مردم
۳- و خربت ضیاعنا (کشاورزی و کشتزارها) فخلت بیوت أموالنا،
یعنی: عامل ضعف همزمان اقتصادی مردم و حکومت
۴- و وثقنا بوزرائنا فآثروا مرافقهم علی منافعنا، و امضوا أمورا دوننا، أخفوا علمها عنّا،
یعنی: عامل کارگزاران فاسد و فرصتطلب.
۵- و تأخر عطاء جندنا (به خاطر بیتالمال خالی که در بند قبل آمد یا غارت آن از سوی سران) فزالت طاعتهم لنا، و استدعاهم أعادینا فتظافروا معهم علی حربنا، و طَلَبَنا أعداءُنا فعجزنا عنهم لقلّة أنصارنا،
یعنی: به صورت خاص ناتوانی در تامین نیازهای نیروهای نظامی به معنای گسترده آن و ایجاد زمینه جذب شدن به دشمن
این عامل با توجه به ماهیت دولتها در گذشته که به دولتهای پاسبان معروفند؛ در برابر آنچه که اینک دولتهای رفاه خوانده میشود، عامل قابل توجهی بوده است. نیز از جهت اینکه عمده آن متشکل از خود مردم بودند که در موارد لزوم بسیج میشدند. شاهد آن از یک طرف رفتار نیروها و قبایل مختلف با مروان بن محمد هنگام درخواست کمک از آنان است و از طرف دیگر گفته خود مروان است.
الف) همگی کار او را واژگونه میدیدند: مروان که هنگام فرار به حرّان در صدد پناه بردن به همراه خویشان خود به روم بود، با مشورت یکی از نزدیکانش، اسماعیل بن عبدالله قشیری که از قحطانیان بود و از رفتار مروان با قوم خود کینه داشت، تصمیم گرفت از فرات رد شود و به گردآوری نیرو از شامیان و غیر آنان برآمد، اما به نقل مسعودی از زبان همین اسماعیل با ترجمه پاینده:
«از فرات گذشت. به خدا از طایفه قیس دو کس بیشتر با او نبود یکی ابن حمزه سلمی که برادر رضاعی وی بود و دیگری کوثر بن اسود غنوی، و از تعصب و طرفداری نزاریه سودی نبرد که با او خیانت کردند و یاریش نکردند. وقتی از دیار قِنِّسرین و خناصره میگذشت، قوم تنوخ که در قِنِّسرین مقیم بودند به عقبداران وی حمله بردند، مردم حمص نیز با او در افتادند. چون سوی دمشق رفت حارث بن عبدالرحمن حرشی بر او هجوم برد، وقتی به اردن رسید هاشم بن عمرو قیسی و مذحجیان یکباره با وی در آویختند. و چون از فلسطین میگذشت حکم بن صنعان بن روح بن زنباغ بدو حمله کرد که همگی کار او را واژگونه میدیدند....».
ب) سپاه به چه کار آید: به نقل مسعودی: وقتی مروان بر ساحل فرات فرود آمد از مردان خویش و دیگر سپاه شام و جزیره و غیره یکصدهزار سوار برگزید (۱۲۰ هزار و ۱۵۰ هزار نیز گفتهاند) و چون روز جنگ رسید عبدالله بن علی با سیاهپوشان نزدیک آمدند و پرچمهای سیاهبدوش مردان بُختیسوار که جهازشان چوب بود پیشاپیش آنها بود.
وقتی دو سپاه روبهروی هم ایستادند (ترجمه پاینده):
«مروان به نزدیکان خود گفت: «نیزههای آنها را ببینید که چون نخل کلفت است و پرچمهایشان روی شترها چون پارههای ابر سیاه است». در این اثنا از- سوراخهائی که در آن نزدیکی بود یک دسته کلاغ سیاه به پرواز آمد و بدور نخستین پرچمهای عبدالله فراهم گشت و سیاهی آن با سیاهی پرچمها در آمیخت و مروان نظر میکرد و این را به فال بد گرفت و گفت: «مگر نمیبینید که سیاهی بسیاهی پیوست؟» کلاغان چون ابری سیاه بودند.
مروان به یاران خویش که احساس ترس و نومیدی میکردند نگریست و گفت: «این سپاهی است اما وقتی روزگار به سر آید سپاه به چه کار آید؟»
آری، وقتی روزگار به سر آید سپاه به چه کار آید!
ج) اذا نفدت المدت لم تنفع العدة: در نقل متعدد دیگر آمده است که مروان هنگام دیدن پرچمهای سیاه سیاهجامگان دچار وحشت شد و به اطرافیان خود گفت:
به خدا سوگند اینان این پرچمها را به دست عیسی بن مریم خواهند داد و فرار کرد و هنگام فرار میگفت: أرکبت سبعین ألف عربی علی سبعین ألف عربی و لکن إذا نفدت المدة لم تنفع العدة. در نقل دیگر هشتاد هزار بر هشتاد هزار اسب عربی آمده است.
د) در حالی که همه درباره شجاعت و خستگیناپذیری او سخن گفتهاند و دلیل لقب او همین بود: یلقب بمروان الحمار … یقال: فلان أصبر من حمار فی الحروب، و لهذا قیل له مروان الحمار فإنه کان لا یُخفّ له لبد فی محاربة الخارجین علیه. (تاریخ الاسلام ۸-۵۳۴)
دو نمونه از حماقت مروان که یک مورد آن ضرب المثل شد:
ه) باع الدولة ببولة: و.. احتاج مروان فی تلک الساعة إلی إراقة الماء فهمّ بالنزول فقال له وزیره: بل علی سرجک فإنک إن نزلت انکسر العسکر فقال: أو یُتحدث عنی بمثل ذلک؟ و نزل. فیقال: مروان باع الدولة ببولة و انقضت دولتهم.
و) دنبال امان نامه: هشام بن عمار عن عبد المؤمن بن مهلهل عن أبیه قال: قال لی مروان لما أن عظم أمر أصحاب الرایات السود: لو لا وحشتی لک و أنسی بک لأحببت أن تکون ذریعة فیما بینی و بین هؤلاء فتأخذ لی و لک الأمان قلت: و بلغت هذا الحال! قال: إی و الله، قلت: فأدلّک علی أحسن ما أردت، قال: قل، قلت: إبراهیم بن محمد فی یدک تخرجه من الحبس و تزوجه بنتک و تشرکه فی أمرک فإن کان الأمر کما تقول انتفعت بذلک عنده و إن لم یکن کذلک کنت قد وضعت بنتک فی کفاءة، قال: أشرت و الله بالرأی و لکن و الله السیف أهون من هذا. (تاریخ الاسلام ۸-۵۳۷)
نکته: مروان به شجاعت و بیباکی معروف بود اما شجاعت بالاتر را که گذشت از خود و پذیرش صلح که احتمالاً مایه خونریزی کمتر بود نداشت. جنگ همان گونه که نیاز به «کرّ» دارد نیاز به «فرّ» هم دارد و لذا فقهاء به استناد قرآن عقبنشینی در جنگ را به هدف حمله دوباره یا کسب آمادگی و حمله دوباره مجاز شمردهاند: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُواْ زَحْفاً فَلاَ تُوَلُّوهُمُ الأَدْبَارَ وَمَن یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلَی فِئَةٍ فَقَدْ بَاء بِغَضَبٍ مِّنَ الله وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ.
ویژگی امامخمینی ین بود که چنین شجاعتی را داشت که وقتی نظر کارشناسان و واقعیت امر را درباره جنگ دریافت، از خود گذشت و جام تلختر از زهر را نوشید.
مهمترین عامل زوال:
۶- و کان استتار الأخبار عنّا من أوکد أسباب زوال مُلکنا.
یعنی: عامل اساسی بیخبری از واقعیتهای جامعه
این سخن یک اموی از درون جبهه خودی و از متن بنیامیه است که میتوان آن را با صدای بلند فریاد کرد:
الف) حاکمان بنیامیه با نوع رفتار و سیاستهای خود از جمله با اعمال شدید سانسور و سرکوبی همه مخالفان و منتقدان از یک سو و تکیه بر عناصر فرصتطلب و کانالهای ویژه خبری از سوی دیگر، بیشترین زمینهسازی را در بیخبری از متن جامعه و واقعیتهای آن و پیآمدهای آنکه منجر به سقوط آنان شد داشت.
نمونه آن سندسازی زیاد بن ابیه علیه حجر بن عدی و یارانش بود که ضربهای کاری به بنیامیه به صورت عام و معاویه به صورت خاص وارد کرد و صدای اعتراض خیلی از افراد را بلند کرد تا جایی که وقتی عایشه به معاویه اعتراض کرد که چرا او را کشتی خود را مجبور دید بگوید کسانی که شهادت دادند او را کشتند. کاری که حتی شریح قاضی هم مخفیانه به معاویه نامه نوشت که من شهادت ندادهام و زیاد به دروغ نام مرا در ورقه شهادت گنجانده است! امان از گزارشهای دروغ و یکطرفه!
ب) طرح معاویه برای صیانت سپاهیان و در واقع نظر مردم شام: … و انظر أهل الشام فلیکونوا بطانتک و عیبتک، فإن رابک من عدوّک شیء فانتصر بهم، فإذا أصبتهم فاردد أهل الشام إلی بلادهم، فإنّهم إن أقاموا بغیر بلادهم تغیرت أخلاقهم.. (الکامل ۴/۶)
ج) مهمترین موضوع استتار، واقعیات موجود در متن مردم بود که این اموی برشمرد:
۱- ناامیدی از عدل و انصاف حکومت و آرزوی رهایی از آن
۲- سختگیری و فشار بر مردم
۳- ضعف همزمان اقتصادی مردم و حکومت
۴- عکارگزاران فاسد و فرصتطلب.
۵- ناتوانی در تامین بنیه دفاعی و تغذیه نیروها و ایجاد زمینه جذب شدن به دشمن مقایسه شود با سیره پیامبر اکرم (ص) که اینان مدعی جانشینی ایشان را داشتند:
ج) رفتار و سیره پیامبر (ص) به نقل امام حسین (ع) از پدر خود:
۱- کان دخوله لنفسه مأذونا له فی ذلک و کان إذا أوی إلی منزله جزأ دخوله ثلاثة أجزاء، جزءا لله عز و جل و جزءا لأهله و جزءا لنفسه. ثم جزأ جزءه بینه و بین الناس فیرد ذلک علی العامة و الخاصة و لا یدخر (أو قال لا یدخر) عنهم شیئا،
۲- فکان من سیرته فی جزء الأمة إیثار أهل الفضل بإذنه و قسمه علی قدر فضلهم فی الدین، فمنهم ذو الحاجة و منهم ذو الحاجتین و منهم ذو الحوائج فیتشاغل بهم و یشغلهم فی ما أصلحهم و أصلح الأمة من مسألته عنهم و إخبارهم بالذی ینبغی لهم و یقول:
۳- «لیبلغ الشاهد الغائب و أبلغونی فی حاجة من لا یستطیع إبلاغ حاجته فإنه من أبلغ سلطانا حاجة من لا یستطیع إبلاغها إیاه ثبت الله قدمیه یوم القیامة» لا یذکر عنده إلا ذلک و لا یقبل من أحد غیره
۴- قال: فسألته من مخرجه کیف کان یصنع فیه؟
قال: کان رسولالله (ص) یخزن لسانه إلا فی ما یعنیه، و یؤلفهم و لا یفرقهم (او قال: و لا ینفرهم) و یکرم کریم کل قوم و یولیه علیهم، و یحذّر الناس الفتنِ و یحترس منهم من غیر أن یطوی عن أحد بشره و لا خلقه و یتفقد أصحابه،
۵- و یسأل الناس عما فی الناس فیحسّن الحسن و یقوّیه و یقبّح القبیح و یوهنه،
معتدل الأمر غیر مختلف، لا یغفل مخافة أن یغفلوا أو یملوا،
۶- لکل حال عنده عتاد، لا یقصر عن الحق و لا یجوزه، الذین یلونه من الناس خیارهم، أفضلهم عنده أعمهم نصیحة و أعظمهم عنده منزلة أحسنهم مواساة و مؤازرة.
مرثیه عباسی! (مروج الذهب، ترجمه پاینده)
عامر دختران و کنیزکان مروان را با اسیران پیش صالح بن علی (نوه ابنعباس) فرستاد.
وقتی بنزد وی رفتند دختر بزرگ مروان بسخن آمد و گفت: «ای عموی امیر مؤمنان خداوند هر چه را صلاح میداند برای تو نگهدارد و بنعمت خاص خود ترا در همه کار خوشبخت کند و در دنیا و آخرت از عاقبت بهرهور کند، ما دختران تو و دختران برادر و پسر عموی تو هستیم، همان قدر که ما بشما ستم کردهایم در باره ما گذشت کنید.»
گفت: «هیچ یک از مرد و زن شما را باقی نخواهم گذاشت. (فهرستی از جنایات بنیامیه را برشمرد):
مگر دیروز پدرت برادرزاده من ابراهیم امام بن محمد بن علی بن عبد الله عباس را در محبس حران نکشت؟
مگر هشام بن عبد الملک زید بن علی بن حسین را نکشت و در کناسه کوفه نیاویخت؟
مگر زن زید در حیره بدست یوسف بن عمرو ثقفی کشته نشد؟
مگر ولید بن یزید یحیی بن زید را در خراسان نکشت و نیاویخت؟
مگر عبید الله بن زیاد بی پدر مسلم بن عقیل بن ابیطالب را در کوفه نکشت؟
مگر یزید بن معاویه، حسین بن علی را با خاندانش بدست عمر بن سعد نکشت؟
مگر حرم پیغمبر خدا (ص) را به اسیری پیش یزید نبردند و پیش از آنها سر حسین را نبرده بودند که مغز سرش را با نیزه سوراخ کرده بودند و بر نیزه در شهرها و نواحی شام بگردانیدند تا پیش یزید رسید و گوئی سر یکی از کفار بود؟
مگر حرم پیغمبر را در مقام اسیران نگه- نداشتند و سپاهیان خشن و بی سر و پای شامی بتماشای آنها نایستادند و از یزید تقاضا نکردند که حرم پیغمبر خدا (ص) را بکنیزی ایشان دهد؟
مگر این اهانت بحق پیغمبر (ص) و جسارت و حق ناشناسی نسبت به خدا عز و جل نبود؟ شما دیگر از خاندان ما چه بجا گذاشتهاید؟»
گفت: «ای عموی امیر مؤمنان ما را ببخشید.»
گفت: «بله بخشش ممکن است، اگر بخواهی ترا به فضل بن صالح بن علی به زنی میدهم و خواهرت را ببرادرش عبد الله بن صالح میدهم.»
گفت: «ای عموی امیر مؤمنان حالا چه وقت عروسی است ما را به حران بفرست.»
گفت: «ان شاء الله خواهم فرستاد.» سپس آنها را به حران فرستاد. هنگام ورود به شهر فغان کردند و بر مروان گریستند و گریبان دریدند تا آنجا که سپاه از گریه آنها آشفته شد.
نظر شما