خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: متنی که در ادامه میخوانید بررسی و تحلیل حسینعلی جعفری است از رمان «سیاگالش». رمان «سیاگالِش» نوشته ابراهیم اکبری دیزگاه بهار امسال (۱۴۰۰) توسط نشر صاد منتشر شد. «سیاگالش» داستانی ماجرامحور است که اتفاقات زندگی طلبهای به نام یوسف رستمی را روایت میکند. او در دهه محرم برای تبلیغ به یکی از روستاهایِ جنگلی تالش سفر میکند و درگیر ماجراهای عجیبی مانند: گمشدن آخوند قبلی روستا، ظهور فرقهای در میان مردم، توطئه نزدیکانش و… میشود. اکبری دیزگاه در این داستان به یکی از مسائل مهم دینی یعنی تعامل و گفتوگو با خداوند میپردازد و روایتگر قصهای است پیرامون سیاگالش (نگهبان حیوانات جنگل) که اسطوره مهم تالِشی است. متن جعفری را در ادامه بخوانید:
رماننویسان بزرگی همچون تولستوی و داستایفسکی و فاکنر و کازانتزاکیس و… در رماننویسی به دین و کتاب مقدس توجهی خاص داشتند. هر کدام به شکلی و با نگرش خاص خودش. در ایران هم نیم نگاهی به دین و مذهب بوده امّا بیشترین سهم از آن نگاه و نگرش ضددینی متأثر از وفور قلم به دستان حزبی متعلق به حزب توده و یا حال و هوای دهه چهل و پنجاه بود. البته گاهی هم رمانی نوشته میشد که کاملاً از منبعی دینی ارتزاق کرده بود مثل «یکلیا و تنهایی او» نوشته تقی مدرسی. در مجموع سهم عمده به نگرش منفی علیه دین و مذهب بود.
پس از انقلاب گرایش به اقتباس از منابع دینی و ارجاع از آن اهمیت خاصی پیدا کرد. چندی است که این گرایش شدت گرفته است و حتی نویسندگانی برخاسته از حوزه علمیه و در کسوت روحانی ظهور کردهاند. در این سالها نویسندگانی دست به انتشار رمانهایی زدند که صبغه دینی و مذهبی در آن پررنگ است. التفات مخاطبان به این کتابها شور و اشتیاق نویسندگان مخصوصاً طیف نوقلمها را برانگیخت تا در این عرصه جلوهگری کنند. این اتفاق از سویی خجسته است و از سویی میتواند دچار آسیبهای گوناگونِ پیش بینی نشده گردد که بحث و بررسی آن مجال دیگری میطلبد.
دین به عنوان یک منبع غنی میتواند سطح اندیشگی رمان را ارتقاء داده و هم بُعد نمادین اثر را برجسته سازد. اینکه یک دانش آموخته حوزه علمیه رمان بنویسد لابد سراغ این منبع دینی خواهد رفت. رمان سیاگالش اثری است خواندنی و قابل توجه از ابراهیم اکبری دیزگاه که دانش آموخته حوزه علمیه است و اهل تالش. رمانی در ۴۱۴ صفحه که نشر صادر آن را روانه بازار کتاب کرد. مطمئناً خواننده از مطالعه چنین رمانی پشیمان نخواهد شد. قلم روان و سلیس نویسنده و هنر داستانپردازی او تا انتهای رمان، خواننده را میکشاند. البته زبان صنفی (آرگو) راوی که یک روحانی است شاید گاهی ثقیل به نظر برسد که چنین هم هست ولی باید در نظر داشته باشیم که این زبان علمایی یا به قول خودشان لسان طلبگی انتخاب ناگزیر نویسنده بود. زبانی پر از اصطلاحات و تعبیرات حوزوی و کلمات عربی و آیه و حدیث. دور از زبان عامه فهم. حتی ندادن نشانی آیات. بله ذات اقدس اله همان خدای خودمان است. این نقطه ضعف سَلسله روحانیت در عالم واقع هم هست. عربی زدگی طلاب مثل انگلیسی زدگی پزشکان و مهندسان است. جای شگفتی ندارد.
نویسنده دست به همانندسازی زده است. حتی در انتخاب اسامی اشخاص داستان. راوی یک طلبه حافظ قرآن است به نام یوسف. شباهت به یوسف نبی میبرد زندگانیاش. مورد توجه زنان و دختران. دختران ده و بریدن دستشان. رویا دختر صاحبخانه در نقش زلیخا. قصد کشتن یوسف در جنگل هنگام کودکی و نجات او و… آمدن برادران او که همان پسران سیادرویش باشند. (ص ۳۳۷) همینطور شیخ گمشده مهدی زمانی با امام مهدی. گم شدن غیبت را به ذهن متبادر میکند و زمانی هم ولی عصر را. شک دارم که اکبری دیزگاه بدون توجه و ناخدآگاه چنین نام و نام خانوادگی را انتخاب کرده باشد. بله انتخاب کرده یعنی به عمد و از سر آگاهی.
نویسنده خودش را محدود به شبیه سازی یک شخص با یک شخصیت تاریخی نکرده. مثلاً رویا اگرچه بسیار به زلیخا شباهت میبرد اما خواهش او از یوسف و نورخواهی او گویی اشاره دارد به داستان فاطمه خثعمی عبدالله پدر پیامبر. داستانی که به افسانه میماند و تاریخنگاران اسلامی تأئیدش نمیکنند. (ص ۳۵۵) یا حتی یوسف جاهایی هم شباهت به اصحاب کهف میبرد. پیوندی میان قصه یوسف و اصحاب کهف البته نه طابق النعل بالنعل. سگ سیاه همان سگ اصحاب کهف است. راهنمای غار. (ص ۴۰۸) یا خواب یوسف که خواب صدساله عزیر را به یاد میآورد. از این پیوندها بسیار است. مثلاً در صفحات ۴۱۳ و ۴۱۴ یعنی پایان رمان، داستانهای اصحاب کهف و عزیر و موسی را با هم پیوند میزند.
در پایان راوی در غار میخوابد. مثل اصحاب کهف. بعد از صد سال برمیخیزد. نه از خواب بلکه از مرگ. مثل عزیر نبی. پس راوی میرود به سال آینده و به میقات میرسد. باید کفشهای تعلق را بکَند و به چمنی پا بگذارد که پر از گاوهای زرد است. زرد چشمنواز و دلشادکن. فلاشفوروارد.
اگرچه استخدام این همه نماد و نشانه نمایشگر توان علمی و ادبی و هنری نویسنده است اما همین نقطه قوت به دلیل تعدّد و زیادهروی و عدم تأمل کافی باعث تشتت شده و رمان را کمی رنجور ساخته است. روان خواننده شاید دچار سوءهاضمه شود. آری رمان از تعدد و تشتت نمادهای دینی رنج میبرد. شاید هم من نتوانستم کارکرد دقیق و درست این همه نماد را درک کنم.
همانگونه که گفتم اکبری دیزگاه اهل تالش است و تجربه زیسته ایشان در این رمان کاملاً متجلی شده است. نویسنده به ظرفیتهای فرهنگ عامه برای اخذ ایده و پرورش آن واقف بوده و بهره کافی هم گرفته است. آشنایی او با بومزیست اشخاص داستان و گرایشش به بومگرایی و بومی نویسی کمک زیادی به اعتلای رمان کرده است. کاری که میتواند الگویی باشد برای همه ما. نه اینکه اکبری دیزگاه اولین نفر بوده اما این توجه ایشان و جدایی و دوری از این همه شهری نویسی و رمانهای آپارتمانی و امثالهم گویای این است که چقدر سوژهها چنان گنجهای پنهان در خاک جای جای این سرزمین خفته و ما بیخبریم.
سیاگالش یک باور عامیانه است که پهلو به پهلوی خضر میزند. نویسنده همین باور عامیانه را با خضر و عمر جاویدانش و همچنین نامیرایی مسیح و عمر طولانی امام زمان پیوند میزند و رمانی میآفریند تأمل برانگیز. به راستی سیاگالش کیست؟ «حاج آقا! درباره نامیرایی هم سوال داشتم. مثلاً ما شنیدیم خضر نمیمیرد. حضرت مسیح هم نمرده. امام زمان هم زنده است… ما در فرهنگ خودمان سیاگالش داریم که حافظ همه چیز ماست.» (ص ۱۶۵) سیاگالش محافظ آهوها و حیوانات جنگل است. اگر کسی آن حیوانات را شکار کند تنبیه خواهد شد. (ص ۱۹۴) سیاگالش همان خضر است. (۲۶۷) سیاگالش از اولیای قوم تالش است. از رجال الغیب است. (۲۶۹)
شیخ یوسف در جستوجوهای خودش به دیدار سیاگالش میرود. آن هم میان جنگل مهآلود حیرت و تنهایی. و یک کاسه شیر آهو از دست او میگیرد و مینوشد. (صص ۲۰۰ و ۲۰۱) شیر در عرفان نماد کسب معرفت لدنی است. شیخ یوسف به معرفت دست یافته است آیا؟
سیاگالش یک رمان معرفتی است. سیاگالش یک کالبدشکافی عالمانه از مسائل روز در رابطه با دین و دینداری و مواجهه یک طلبه با آنهاست. اکبری دیزگاه هنرمندانه تقابل عرف با عرفان و معرفت را به نمایش میگذارد. شیخ یوسف اهتمام خاصی به توجه دادن مردم به توحید دارد. از اینکه مردم قیامت را فراموش کردهاند نگران است. مبدأ و معاد دو عنصری که موجب بیداری آدمها میشود اما مورد غفلت واقع شدهاند. مردم خدا را از یاد برده و چسبیدهاند به مسائل پیش پا افتاده و حواشی خودساخته آن. هوا و هوس را به جای خدا نشاندهاند و میپرستند. شیخ یوسف در مبارزه با کسانی است که دین دارند اما دینمدار نیستند.
شیخ یوسف قدرت عرف و عادتهای غلطی که عوام به آن انس گرفته و تیدبل به سنتش کردهاند دست کم گرفته است. مشکل انبیاء الهی مگر چه بود؟ همین سنتهای غلط ولی ریشهدار که مانع پذیرش حق میشد. شیخ یوسف دانایی است گیرافتاده میان نادانان. سختترین کار دنیا هدایتگری است. تفهیم است. شیخ یوسف تنهاست و همه چیز علیه اوست و این کار هدایتگری را سختتر میکند.
علاوه بر عوام، خواص هم علیه شیخ یوسف هستند. اسکندر کاینات، قوتاز موغانی، پسران سیادرویش که در اصل برادران گناهکار خود شیخ هستند و خلاف برادران یوسف قصد توبه ندارند. هر کس برخوردار از قدرت و ثروت باشد با شیخ یوسف دشمن است. شیخ یوسف هم همیشه در تقابل با همین برخوردارهاست. چرا زمین و زمان با راوی دشمناند؟ هر کسی را که میبیند با او دشمن است. چرا؟ توهم توطئه هم ندارد چون در ادامه دشمنی آنها آشکار خواهد شد. هر کدام به نحوی. تا به مدیر یا مسئولی یا دینداری یا مدعی دینداری میرسیم باید بدانیم الساعه دشمنی خویش را با راوی آشکار خواهد کرد. خیلی رو و قابل پیشبینی.
دعوا و درگیری فرقهای و مذهبی را هم باید به مشکلات پیش روی راوی افزود. کسانی مثل شیخ مهدی شیعه و شیخ حامد فرقانی سنی و امثالهم بر آتش اختلاف میدمند. تأکید شیخ یوسف بر مسلمانی است و سعی دارد عامل وحدت مذاهب باشد، نه چالش و تنش. «ما باید سعی کنیم همهمان مسلمان خوبی باشیم.» (ص ۱۶۹) الگوی خودش را هم امام موسی صدر قرار داده است. عالمی که حتی دختر شیعه را به عقد پسر مسیحی ارتدوکس در آورد. (ص ۹۹) راوی تعلق خاطر خاصی به امام موسی صدر دارد (صص ۱۸۴ و ۱۸۵) و او را الگویی برای تعایش فرق و ادیان میداند. (ص ۲۴۶). راوی نگاه مثبتی هم به صوفیگری مخصوصاً صوفیان نقشبندی دارد (ص ۱۹۱) که در سیمای توفیق نقشبند تجلی مییابد.
تلاش شیخ یوسف به جایی نمیرسد و اختلافات کم و بیش هست. البته مردم عادی با هم مشکلی ندارند و در کنار هم زندگی میکنند. مثلاً انور آخوند سنی خواهرزاده سیفعلی شیعه است. (صص ۱۴۶ و ۱۴۷)
نویسنده به درستی تشخیص داده که تأکید بر و تشویق به وحدت میان شیعه و سنی امروزه اصلی زیربنایی برای اعتلای سیاست پیش برنده و نجات مسلمانان است. چه در داخل کشور و چه در خارج از کشور. این اختلافات جزئی نباید عامل جنگهای بزرگ باشد. فتوای آیت الله خامنهای مبنی بر حرمت لعن صحابه مخصوصاً عایشه بر همین مبناست که البته در کتاب به آن اشارهای نشده است. علمای بزرگی همچون آیت الله بروجردی و امام خمینی هم بسیار بر آن تأکید داشتند. از آن سوی هم فتوای شیخ محمود شلتوت مفتی الازهر مبنی جواز عمل به فقه جعفری شهرت جهانی دارد.
با اینکه راوی امام موسی صدر را الگوی خویش معرفی مینماید اما به شدت سیاستگریز است. چرا سیاستگریزی؟ چرا راوی قادر نیست بماند و سرنوشت مردم را تغییر دهد؟ یوسف راوی خلاف یوسف نبی از سیاست و قدرت گریزان است. خلاف روش و سیره یوسف و سلیمان و حضرت محمد ص و امام علی ع. امام صادق میفرماید انا طالب الرئاسه. من طالب ریاستم. پرسیدند چطور. فرمود تا حقی را به صاحب حق برسانم. شیخ یوسف مثل یونس نبی عمل میکند. چرا؟
چرا مردم گریزی؟ اگر محمد هم چنین نگاهی داشت رسول الله نمیشد و از غار حرا بیرون نمیآمد. حتی تصور رسالت عظیم محمد (ص) میان مکه جاهلِ مست از باده قدرت و ثروت هراس انگیز است. اما او پا به اجتماع اعراب جاهلی گذاشت و از میان آنها چنان انسانهایی برکشید که هنوز بر تارک تاریخ بشریت میدرخشند. از راهزنی همچون ابوذر ابرمردی ساخت دشمن سرسخت و آشتی ناپذیر قدرتمندان ثروت اندوز. بلال برده سیاه را منادی دینش ساخت و قس علی هذا.
چرا شیخ یوسف پیشنهاد مردم میانکوه را رد میکند؟ چرا نمیماند تا حلیمانه و حکیمانه هدایتشان کند؟ شاید به یک دلیل خیلی ساده که بر زبان نمیآید. شیخ یوسف علم دارد ولی حلم ندارد. او در همان پله اول حمله العلوم میخواهد و شاید نمیداند که حمله العلوم را باید آموخت و ساخت.
عرف عوام تاب عرفان خواص را ندارد. همخانه شدن کربلایی موتاز موغانی مداح به عنوان نماد و نماینده تام و تمام عرف عوام با شیخ یوسف عالم دین و اهل معرفت به عنوان نماد و نماینده تام و تمام عرفان خواص از زیباییهای خاص رمان است. موغانی کاسب دین است. با اهالی و خرافاتشان همراهی و همدلی میکند. (ص ۱۵۶) شخصیتی کاملاً منفی. سیاه سیاه. حتی یک نقطه مثبت هم ندارد. همان رقابت سنتی ملا و مداح؟
شیخ یوسف تلاش دارد اهالی را به خلاف جهت آب سوق دهد. کاری سخت و سنگین. موغانی مخالف و مانع است. گرایش عوام به شارلاتانی مثل موغانی بیشتر است. مسیری قدمخورده و کوبیده و آماده. همان مسیر همیشگی آب. راحت و آسان. آری اندیشیدن و به اندیشه واداشتن سخت است. اندیشهور شدن مردم خلاف مصالح و منافع برخوردارهاست. در نهایت میرسد به سنگباران کردن شیخ یوسف. رجم معرفت.
به نظر من خلاف زعم نویسنده شیخ یوسف عیب بزرگی دارد. نگاهش از بالا به پایین است. عوام را کالانعام میبیند. گاهی دیگران را گوسفند میبیند. «و آن جوان غشی که سبزی را مثل گوسفند چپو میکرد.» (ص ۱۴۴) و به راحتی توهین میکند و قاری قرآن را انکرالاصوات مینامد. (ص ۲۲۳) شاید همین نگاه متکبرانه او را از درک و فهم عوام عاجز ساخته است. شیخ یوسف انگار از نگاه به درون محروم است. به خویش نگاه نمیکند تا عیوب خویش ببیند.
رمان با رئالیسم آغاز میشود و با رئالیسم جادویی پایان مییابد. نویسنده به خوبی از پس کار برآمده و به گمانم نشان داده که شخصیتی مثل شیخ یوسف در عالم واقع نمیتواند به هدفش برسد و هنوز باید منتظر بماند.
نویسنده از تعابیر و اصطلاحات محلی به خوبی بهره گرفته است. اذان زدن به جای اذان گفتن. صلوات کشیدن به جای صلوات فرستادن. چکیدن به جای نشستن. رو گرفتن به جای رو برگرداندن. رو گرفتن معمولاً برای بانوان به کار میرود که صورتشان را با بال چارقد یا چادر میپوشانند ولی گویا در زبان محلی تالشی معنای دیگری دارد. شاید هم نویسنده از آن چنین کارکردی گرفته است. اصطلاح گاو به گاو (ص ۲۲۸) که در بعضی زبانهای محلی هنوز رایج است.
استفاده از لغات و اصطلاحات و تعابیر بومی و محلی ار درست و دقیق و همراه با توضیح باشد موجب غنای زبان و ادبیات فارسی خواهد شد. بعضی از کلمات محلی که مطمئناً برای اغلب خوانندگان نامأنوس است مثل دهره (ص ۱۹۳) نیاز به توضیح دارد. البته من به دلیل نسبتم با جغرافیای شمال ایران به راحتی میفهمم ولی گمانم باید برای خوانندگان اهل جاهای دیگر کشور توضیح داده شود. من خودم از هواداران سرسخت زبان و ادبیات بومی برای غنابخشی به زبان و ادبیات فارسی هستم و خودم در داستانها و رمانهایم از این امکان دلپذیر و حیاتبخش بهره برده و خواهم برد.
سخن از زبان و نثر که شد جا دارد انتقادی داشته باشم از غلطهای تایپی و املایی که متأسفانه کم نیستند. از نشر وزین صاد و نیز از دو ویراستار محترم چنین کم دقتی انتظار نمیرفت. مصرع دوم شعر حافظ (ص ۲۲۱ سطر آخر) اشکال وزنی دارد. گمانم تا جا افتاده است. خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم. تشرح به جای ترشح (ص ۱۹۲). بردید به جای برید (ص ۱۹۴ سطر اول). میانکویی به جای میانکوهی (ص ۲۲۰) در ص ۲۲۷ میانکوهی نوشته شده. ص ۱۹۲ بند اول، در و را اضافی است. جلوَم به جای جلویم (ص ۱۹۲). جلویش را همه جا جلوَش نوشته. چگونه باید خواند؟ باید خوانش را آسان ساخت، نه سخت. اشمام به جای استشمام (ص ۳۶۵ سطر ۷). ص ۱۶۴ حدیدٌ یا حدیداً؟ و بسیاری از این دست که فقط چند نمونه را اینجا آوردم. من ملانقطی نیستم ولی معتقدم که نویسنده به تک تک کلماتش حساس است.
نکته آخر که بر جذابیت رمان سیاگالش میافزاید طنز است. سَلسله روحانیت از زبان برات. پرسیدن از پاکی و نجسی سگ اصحاب کهف. (ص ۱۸۹) قتل الخراصون و ناراحت شدم خوشهچین که فکر میکند شیخ یوسف به او گفته خر. (ص ۳۹۱) شوخی و طنز با تغییر دادن حدیث. الناس نیام اذا تم کلام الشیخ فانتبهوا. (ص ۱۸۳) اخذ شده از حدیث حضزت رسول الله که مردم خوابند و وقتی مردند بیدار میشوند. اینجا نویسنده به روده درازی امام جمعه و خواب حضار اشاره دارد. یا یخرجون من المسجد افواجا بکارگیری طنازانه و به صورتی وارونه از آیه یدخلون فی دین الله افواجا است برای زمانی که مردم از شیخ یوسف میگریزند و از مسجد بیرون میروند.
نظر شما