به گزارش خبرنگار مهر بررسی سیاستهای مرتبط با فرزندآوری یک بحث کلان است که همه اجزای یک سیستم باید در آن مشارکت کنند. یکی از وجوه مهم این مساله بحث بازنمایی هنری و فرهنگی این مساله است که طبعاً به دلیل فراگیری رسانه ملی بیشترین توقعات از آن میرود. با این حال این مساله در تولیدات این سازمان دارای فرازوفرود بسیاری است.
فاطمه ترکاشوند روزنامه نگار در تحلیلی به بازنمایی شمایل کودک و نوجوان در برنامههای نمایشی تلویزیون طی سه دهه اخیر پرداخته است که از نظر میگذرد.
شمایل کودک و نوجوان در برنامههای نمایشی تلویزیون، واقعاً یک معادله چند مجهولی است. یکی از پر پیچوخمترین کارهایی که هم به سیاستگذاریهای مدیریتی نیاز دارد، هم به عشق و علاقه نویسندگان، هم به دانش و تیزبینی تهیهکنندگان و فیلمسازان؛ هم به شدت به حلقه مناسب توزیع یا دستکم ساعت پخش درست وابسته است و هم به هدفگذاری دقیق برای جامعه مخاطبان مرتبط چرا که دستکم در دو دهه اخیر خوب فهمیدهایم که بازنمایی کودک و نوجوان در فیلمها نه تنها محدود به مخاطب کودک و نوجوان نیست بلکه محدود به شمایل فرزند هم نمیشود. باید منظومهای از روابط واقعی کودک و نوجوان در اجتماع از روابط با همکلاسی و همسایه و آَشنایان و والدین گرفته تا کتاب و بازی و طبیعت در جهان فیلمها بازتاب پیدا کند تا بتوانیم بازنماییها را به یک واقعیت ملموستر و احتمالاً دوستداشتنیتر نزدیک کنیم. اما حتی این هم کافی نیست. چنین منظومهای نه تنها باید برای خود کودکان و نوجوانان جا بیفتد بلکه باید بخشی از ذهنیت و تصویر بزرگسالان را هم در ارتباط با آنها شکل دهد. شاید یکی از ابتداییترین راهها برای نیل به این اهداف کلی، بررسی کارنامه تلویزیون در ۳ دهه اخیر در این حوزه باشد تا بدانیم که در کدام مسیر، گام برداشتهایم.
دهه هفتاد؛ درخششهای مستعجل!
در دهه ۷۰ تلویزیون، پر از سریالهایی با محوریت شخصیتهای کودک و نوجوان بود که داستانهای سادهشان در فضایی پرنشاط و متنوع روایت میشد. دستکم ۱۱ اثر شاخص و بهیادماندنی را میتوان نام برد که یا با محوریت و نقشآفرینی «فرزند» به عنوان یکی از مهمترین ابعاد شخصیتی کودکان و نوجوانان ساخته شدهاند یا لااقل مسئله اصلیشان فرزند بوده است. این سریالها گاه برای مخاطب هدف در همین سنین و گاه برای مخاطب بزرگسال ساخته شدهاند.
«گل پامچال» با موضوع زندگی جنگزدگان، نه تنها به یک مسئله اجتماعی مهم روز میپرداخت بلکه این مسئله را از دریچه کودکان مینگریست. در سریال مهم «پس از باران»، مسئله «فرزند» کل داستان را شکل میداد و این در حالی بود که کنجکاوی دو نوجوان خانواده برای ورود به داستان معمایی اصلی تعبیه شده بود. سریال «تولدی دیگر» هم یک درام جنایی-معمایی بود اما سه فرزند کودک داستان، در عین کاهش بار تلخی سریال، به شخصیت والدین خود و حرکتشان در مسیر قصه شکل میدادند. سریالهای «دردسرهای والدین»، «خانه ما»، «هتل» و «خانه سبز» نیز باوجود هدفگذاری برای مخاطب بزرگسال از چنان فضایی صمیمی برخوردار بودند که در همهشان جای یک یا چند فرزند کودک و نوجوان مهم و موثر را نبینیم، کل داستان را از دست خواهیم داد. این سریالها در کنار مجموعههایی چون «زیزیگولو، تابهتا»، «کلاه قرمزی»، «دنیای شیرین» و «دنیای شیرین دریا» برای مخاطب هدف کودک و نوجوان، دهه ۷۰ تلویزیون را از حیث ایجاد منظومهای از روابط و مسائل در دنیای کودکان و نوجوانان، پر بار کرده بودند.
نگاهی به عوامل این موفقیت میتواند در راهبری ادامه مسیر، دستگیر باشد. از حیث عوامل جامعهشناختی، فضای اجتماعی در این دهه هنوز مطالبه رئالیسم از فیلمها نداشت و باتوجه به فیلمسازی دهه ۶۰ در کشور، هرچند که دوقطبی هنری-عامهپسند در سینما بسیار جدی بود اما دستکم در تلویزیون همچنان کارگردانها ساخت آثار عامهپسند درعین نگاه رمانتیک به واقعیتها دردسر چندانی نمیکشیدند.
عامل مهم مولف نیز از ویژگیهای شاخص این دوره در این زمینه است. عمده این مجموعهها، محصول فکر و عشق و ایده افرادی چون مرضیه برومند، گروه بیژن بیرنگ، ایرج طهماسب و امثالهم بودند که آشکارا داستانهایی با حضور کودکان را به قصههایی بدون آنان ترجیح میدادند. بیدلیل نیست که موفقترین مجموعههای عروسکی تلویزیون هنوز هم متعلق به دهه ۶۰ و ۷۰ است و در سه نام مهم «شهر موشها»، «زیزیگولو تابهتا» و البته «کلاه قرمزی» خلاصه میشود.
عامل موثر اما همواره نادیدنی دیگر هم عامل مدیریتی است. مدیران جوانتر که خود صاحب فرزندانی در سنین کودکی و نوجوانی باشند، بسیار راحتتر از مدیران سالخورده میتوانند با مولفان بر سر یک داستان درباره فرزند به توافق برسند. هرچند که این حداقل ماجراست. مدیران دهه هفتاد تلویزیون وارثان سیر طبیعی رشد و تنوع آثار از دهه ۶۰ بودند و سعی میکردند در این مسیر، لااقل آن جایی که به وضوح ضروری به نظر میرسد دست نبرند. بیش از این مقدار را در تصمیمات و سیاستگذاریها البته باید از خودشان پرسید. اتفاقی که معلوم نیست آن قدر زود بیفتد که به کار طراحی افق بعدی صداوسیما در این حوزه بیاید.
بیانصافی است اگر از عامل مخاطب هم یاد نکنیم. واقعیت این است که دهه هفتاد هرچند آغاز تلاطمهای اجتماعی در مواجهه با رسانههای نو و طبیعتاً مهاجم بود اما هنوز به شکل گسترده از آنها متاثر نبود. در نتیجه مخاطب انتخابهای کمتری هم داشت و ضمناً زیست فرهنگی او، هنوز تنوع دیوانهوار عصر ارتباطات را به او تحمیل نکرده بود. ارتباط گرفتن با برنامههای تلویزیون آسان بود و مدیران هم به هراس ناشی از مواجهه واقعی با عصر جدید و چهکنم چهکنمهایش نیفتاده بودند.
دهه هشتاد؛ بی چهره شدن!
در دهه ۸۰ صداوسیما با افت جدی از جهت کمّی و کیفی در تولیدات با حضور کودکونوجوان روبهرو شد. حالا نه تنها فرزند و خصوصاً کودک و نوجوان، بیمعنا شده و چهرهای تار و مبهم پیدا کرده بود بلکه همان مقدار حضورش هم به آثاری برای مخاطب بزرگسال محدود میشد. دو سریال طنز «خانه به دوش» و «متهم گریخت» بیشترین شمایل از فرزند را ارائه میدادند که در آنها هم کودک و نوجوان داستان، نقشی بیش از آنکه از بزرگترها پس گردنی بخورد تا موقعیت طنز شکل بگیرد، نداشت. «آشپزباشی» انصافاً جور بازنمایی فرزند را در یک درام خانوادگی کشید اما مشکل این بود که فرزندان دیگر در سنین کودک یا حتی نوجوان نبودند.
«او یک فرشته بود»، نقطه عطف سریالسازی تلویزیون از بسیاری جهات، البته از این حیث هم حاوی نکات منحصربهفردی بود. این سریال اولاً موفق شد پای کودکان را به داستانی دلهرهآور باز کند؛ اتفاقی که شاید تا پیش از آن چندان به مذاق صداوسیما و مخاطبانش خوش نمیآمد. ثانیاً کودکان درگیر هراسهای داستان و آسیبدیده از آن میشدند؛ درگیریهایی که نه به آنها بلکه به والدینشان باز میگشت و آنان هم در برابر این جدالها، بیسلاح و هراسزده بودند. به هر حال در سریالهای دهه ۸۰ تلویزیون، کودکان و نوجوانان یا اصلاً نبودند یا لااقل دیگر در قصهها، فعال و کنشگر و در تعیین سرنوشتشان، اثرگذار نبودند.
شاید بررسی عوامل را در این دهه باید از مدیریت آغاز کنیم. تغییر رئیس سازمان صداوسیما، طبعاً اولویتها را عوض کرد و سیاستگذاریها را تغییر داد. سازمان حالا به توسعه فیزیکی چه در کادر و چه در شبکهها و تجهیزات، بیشتر اهمیت میداد تا به جستوجو و شناخت طیفهای مختلف مخاطبان و نیازها و باورهای آنان. مدیران جدید سازمان، آشکارا تولید سریالهایی که به «رده الف ویژه» مشهور شده بود، در اولویت قرار داده بودند و چه محصولشان واقعاً تبدیل به پدیدهی فاخر و ماندگاری میشد و چه نه، بههرحال بودجهها دیگر صرف تولید سریالهای عامهپسند بدنه نمیشد. دیگر از سریالهای جدی اما ساده و بیتکلف خبری نبود و اگر نمیخواستید اثر فاخر تاریخی ببینید لاجرم فقط میماند کمدیهای کثیفی که اصرار داشتند از برخی طبقات اجتماعی، تصویری خاص ارائه دهند.
در این میان عامل دوم هم از ره رسید. در مدت نسبتاً زیاد غفلت این رسانه از وضع مخاطبانش، رسانههای رقیب داشتند به سرعت میتاختند. دهه هشتاد نه تنها ویدئو آزاد شده بود بلکه به سرعت هم از دور خارج شده و جایش را به ماهواره و کامپیوتر و اینترنت و دانلود فیلم میداد. ایران زیر سم اسبان تازیان بود اما مرزبانانش چندان رصد و ارزیابی دقیقی از مواضع و سنگرها و نقاط حمله اغیار نداشتند.
عامل دوقطبی هنری-عامهپسند در میان فیلمسازان به مدد جدالهای پررنگ سیاسی در جشنوارههای داخلی و خارجی، به تنشزاترین حالت خود رسیده و این در حالی بود که به دوگانه مستقل-وابسته هم گره محکمتری خورده بود. حالا نه تنها همکاری با صداوسیما بلکه فیلمسازی با رویکردهای خاص هم در میان بدنه فیلمسازی کشور تقبیح میشد و سازندگان تلاش میکردند از اعتبار خود حراست کنند. ولع تلویزیون برای کار کردن با اسامی دهانپرکن، بیشتر میشد و صاحبان آن اسامی هم روزبهروز بیشتر کرشمه میکردند. بنیه عامهپسندسازی ضعیف و تبدیل به ضدارزش شده بود.
دهه نود؛ بازگشت زورکی!
دهه ۹۰ اما با رشد انتقادهای جامعه همسو با حاکمیت نسبت به افت فرزندآوری و خطرات ناشی از آن برای آینده ایران، تعداد تولیداتی با موضوع «فرزند» به نسبت قبل بالا رفت اما باز هم نتوانست کنشگری مستقیم کودکان و نوجوانان را در داستانها شبیه آنچه در دهه ۷۰ تجربه کرده بودیم، به آنها برگرداند. آنها بازگشته بودند اما این بار درگیر بدبختیهای والدین، متاثر از دردسرهای آنها و در حاشیه و تزئیناتی.
«ستایش» آینه تمامنما و البته ماندگار این شمایل از فرزند در تلویزیون دهه ۹۰ است. بچهها، اجتنابناپذیر، ضعیف، بار اضافی و بیخاصیت مینمایند و هرچند خواستنی اما چیز زیادی از شیرینی و دوستداشتنی بودنشان در خاطرهای مخاطبان به جا نمیگذارند. پس چرا باید آنها را دوست داشت؟ «وضعیت سفید» باز نگاهی به جنگ و جنگزدگان انداخته بود و لااقل تصویری از زیست کودکان و نوجوانان در آن دوره ارائه میداد که حالا بیش از دردناک بودن، نوستالژیک به نظر میرسید. سریالهای جدی و عامهپسند با «دردسرهای عظیم»، «دودکش»، «پایتخت» و «خداحافظ بچه» به تلویزیون بازگشتند. اما حتی در این سریالها هم کودک، نوجوان یا فرزند، کنشگر نبود. هرچند که مسئله دو مجموعه «خداحافظ بچه» و «دردسرهای عظیم» حول موضوع فرزند یا فرزندآوری میگذشت. مجموعه متاخر «بچه مهندس» با رویکردی متفاوت را میتوان اثر منحصر به فرد و متفاوت این دهه دانست.
در تمام دو دهه ۸۰ و ۹۰، دیگر مجموعههای داستانی برای مخاطب هدف کودک و نوجوان ساخته نشد. مدیریت و سیاستگذاری در این حوزه نسبت به دوره قبل تغییری نکرد و تنها بازتاب همه انتقادها به فرزندآوری به حضور بازیگرهای کودکان و نوجوان در حاشیه داستانها خلاصه شد. کسی چه میداند؟ شاید مدیران در این مسائل دید و ارزیابی درستی نداشتند تا به قدر کافی سفارش تولید آثاری از این دست را به همکاران تهیهکننده و نویسنده و کارگردان بدهند یا شاید هم خود مولفان هیچ وقت طرحی از این دست را روی میز مدیران نگذاشتند.
به هر حال از آغاز ۸۰ تا آخر ۹۰ با سیر «انکار فرزند» تا «اجتنابناپذیری فرزند» مواجه بودهایم. اکنون در آستانه دهه پنجم با ورود کارگردانهای متولد ۵۰و۶۰ و اضافه شدن شبکههای VOD حالا فرزند، چهره دیگری هم پیدا کرده که شامل دو گزاره «سختی در به دنیا آوردن» و «جان کندن در بزرگ کردن» است؛ رئالتر و درعینحال تلختر. اثرات این نگاه را میتوان در مجموعههایی چون «زخم کاری» و «ملکه گدایان» دید.
در هر صورت تلویزیون زمین بازنمایی از کودک و نوجوان و همه منظومههای متصل به این دو مفهوم را به رقبای خارجی خود باخت. انیمیشنها بازار تماشا را تسخیر کردند و حالا حتی خود تلویزیون هم ترجیح میداد کنداکتورش را با فیلمهای خارجی برای مخاطب کودک و نوجوان یا تکرارهای آثار قدیمی مثل «تنها در خانه» پر کند. ما نه فقط بازی را بلکه حتی زمین را هم باختیم.
نفسی تازه در سیاستهای سازمان بدمیم
مبتنی بر این تجربهنگاری، اگر بخواهیم تنوع بیشتری به شمایل کودک و نوجوان یا دستکم فرزند در فیلمها و سریالهای تلویزیونی ایجاد کنیم، چند سیاست اصلی میتواند پیش روی سازمان صداوسیما قرار گیرد:
۱- افزایش تولیدات داستانی هم با هدفگذاری برای مخاطب کودکونوجوان و هم برای مخاطب هدف بزرگسال
۲- کنشگر کردن مستقیم کودکان و نوجوانان در پیشبرد داستانها خصوصاً در تولیدات برای مخاطب بزرگسال به قصد نمایش مشارکت فرزند در زندگی والدین و منفک نکردن ضمنی جهان آنها از یکدیگر
۳- حفظ رویکرد رئالیستی که هرچند شبیه مجموعههای نوستالژیک دهه هفتاد نیست اما مخاطب با آنها ارتباط بیشتری برقرار میکند.
۴- افزایش تنوع ژانری با حضور فرزندان یا صرفاً کودکانونوجوانان.
توجه به این نکته ضروری است که کودکان ناخواسته از درامهای عاشقانه حذف شده و برعکس در ژانرهای ترسناک و معمایی حضور جدیتری پیداکردهاند. این مسئله میتواند در بازنمایی کلی از آنان تاثیر ناخودآگاه منفی داشته باشد. ایجاد تعادل و تنوع در ژانرها، منظومه این بازنمایی را بهتر تکمیل میکند.
۵- سرمایهگذاری بر آثار مولفانی که شخصاً ارتباط مثبت، دوسویه و جهانشمولتری با کودکان و نوجوانان دارند
۶- حرکت به سمت تولیدات سبک تلویزیونی مانند سریها که خصوصاً با توجه به وضعیت کرونایی هم در تولید، آسانتر هستند و هم در مرحله نویسندگی چابکتر هستند. مینیسریها و سوپاپراها نیز برای روایت داستانهای کوتاه برای کودکان و نوجوانان، از قدرت و تحرک بالاتری برخوردارند.
۷- استفاده از تیمهای نویسندگی که در آنها والدین (خصوصاً زنان) و حتی نوجوانان حضور داشته باشند.
نظر شما