خبرگزاری مهر؛ گروه مجله - جواد شیخ الاسلامی: از ۲۴ مرداد که طالبان در توافقی از پیش تعیین شده با آمریکا و دولت اشرف غنی کنترل کابل را در دست گرفت و اینگونه به کل افغانستان مسلط شد، ماهها میگذرد. با شروع تصرفات طالبان، آنچه کاملاً قابل پیشبینی بود مهاجرت کثیری از مردم افغانستان به دیگر کشورها از جمله ایران بود که مردم افغانستان با آن بیشترین قرابت را داشتند و آن را وطن دوم خودشان میدانستند.
مرز میلک از مرزهایی بود که روزانه میزبان هزاران نفر از کسانی بود که سعی میکردند به هر طریقی خودشان را به ایران برسانند، اما توسط نیروهای مرزبانی دستگیر و سپس دیپورت میشدند. مرزی که به هیچ وجه آماده این شرایط و قادر به ارائه خدمات در این وسعت به پناهجویان افغانستانی نبود. اینجا بود که گروههای مردمی با انگیزه و روحیه انقلابی خود به یاری آمدند و شرایط را بهبود بخشیدند. این خدمت رسانی که حالا چهار ماه از فعالیت آن میگذرد، از جلوههای زیبای همدلی میان مردم ایران و افغانستان است که باید در کنار تلخیهای خود روایت شوند.
برای اطلاع از شرایط مرزی و نوع خدماترسانی گروههای مردمی با خانم سمانه افشارینژاد فعال بینالملل گفتگو کردیم. افشارینژاد که خود روزهای متمادی در مرز حضور داشته و هنوز هم پیگیر مسائل پناهجویان مرز میلک است، میتواند به ما درباره آنچه که در مرز میلک و بر مهاجران افغانستانی میگذرد بگوید.
خانم افشارینژاد، چه شد که تصمیم گرفتید به مرز بروید؟ با گروه خاصی رفتید؟
من خودم به مرز رفتم و رفتنم گروهی نبود. چون خودم هم در حیطه بینالملل فعالیت میکنم، از ابتدا وضعیت افغانستان را رصد میکردم و میدیدم به خاطر شرایطی که رقم خورده است مردم درحال آمدن به سمت ایران هستند. البته من قصد داشتم به خود افغانستان سفر کنم ولی به دلایل مختلف شرایط مهیا نشد. از طرفی چون اربعین امسال تعطیل شده بود، من به جای سنت هرساله خودم که به عراق میروم و به زائران اربعین خدمت میکنم، تصمیم گرفتم به لب مرز ایران و افغانستان بروم. از همان آغاز ماجراها و دیدن سیل مهاجرتها به سمت ایران، با جمعی که در حال رسیدگی به پناهجویان مرزی بودند خیلی صحبت میکردیم که باید چه کار انجام بدهیم. با سختگیری دولت عراق برای ورود زائران و موکبها به عراق، به ذهنمان رسید با موکبداران اربعین صحبت کنیم و این ظرفیت را به مرز بیاوریم، اما در کمال تعجب وقتی با بسیاری از موکبها صحبت میکردم قبول نمیکردند و میگفتند «ما میخواهیم به عراق برویم. چه دلیلی دارد که شما به مرز ایران و افغانستان میروید؟ این موکبها فقط مختص عراق است». من که دیدم خودم از اربعین جا ماندهام، با گروهی که در مرز فعالیت میکردند ارتباط گرفتم و به واسطه حضور آنها به مرز رفتم. وقتی به مرز رفتم دیدم وضعیت مهاجران اصلاً خوب نیست. هرروز حدود هزار مهاجر را میآوردند و دیپورت میشدند. مهاجران افغانستانی شاید یک هفته پشت دیوار مرزی ایران و افغانستان مینشستند تا موقعیت مناسب فراهم شود و وارد خاک ایران شوند. بهترین زمان هم برای این افراد نیمههای شب بود. شبانه از دیوار چهارمتری مرز خودشان را به سمت خاک ایران میانداختند و وارد ایران میشدند. وقتی وارد خاک ایران میشدند، بعضی موفق میشدند که فرار کنند و بیشترشان توسط مأموران مرزداری بازداشت میشدند. کسانی که دستگیر میشدند دوباره به دیوار مرزی آورده میشدند، احراز هویت میشدند و با یک تعهد برای عدم بازگشت به ایران دیپورتشان میشدند.
نیاز به چه نوع خدماتی بیشتر احساس میشد؟
بیشتر این مهاجران به علت مسافتی که طی میکنند، گاهی یک هفته یا بیشتر بود که هیچ چیزی نخورده بودند. از نظر ظاهری وضعیت خوبی نداشتند، خاکی هستند، نه آبی نه غذایی، فقط خودشان را به مرز رساندهاند و تمام. ما هرروز برای آنها غذا میپختیم که بیشتر عدسی بود، اما بعضاً با کمکهای مردمی غذاهای دیگری هم طبخ میشد که واقعاً شرایط را بهبود میداد. این بین بعضیها بچه کوچک داشتند که ما سعی میکردیم شیرخشک، شیشه شیر و پوشک توزیع به آنها بدهیم. خیلی از افراد هم بودند که موقع ورود به خاک ایران آسیب دیده بودند که نیاز به رسیدگی پزشکی داشتند. خود من با چند خانم که صحبت میکردم میگفتند وقتی میخواستیم از دیوار پایین بپریم یا از مرزبانان فرار کنیم، کمرمان آسیب دیده یا پایمان پیچ خورده است. از این موارد خیلی زیاد بود. چون در زابل طوفان شن زیاد است، چشم اکثر مهاجران به شدت آسیب دیده بود. ما قطره چشم برده بودیم که یکی یکی توی چشمشان میریختیم تا از آسیب بیشتر جلوگیری کنیم. صحنهای که بچهها با محبتشان در چشم مهاجران قطره چشم میریختند از صحنههای زیبای مرز بود. اگر کسی آسیب جدیتری دیده بود دکتر بالای سرش میآوردیم و به آنها رسیدگی میکردیم. مثلاً یک خانم باردار بود که موقع پریدن از دیوار مرزی کمرش آسیب دیده بود و ما او را به بیمارستان منتقل کردیم. یک خیریه هم با جمع کمکهای مردمی عروسکهایی برای بچهها آماده کرده بودند که به دست ما میرسید و بین بچهها توزیع میکردیم. این عروسکها کمک میکرد تا وقتی که لب مرز هستند با عروسکها بازی کنند و سرشان گرم شود. ما در این خدمترسانی سعی میکردیم حتماً با مهاجران صحبت کنیم، چون این صحبتها خیلی مهم بود و فضا را تلطیف میکرد. با این همه باید بگویم که مهاجران افغانستانی خیلی از دست ما ایرانیها ناراحت بودند. میگفتند ما هم مثل شما مسلمان هستیم، چرا ایران به ما کمک نمیکند و در این شرایط ما را این طور رد مرز میکند؟ این را هم به شما بگویم که اکثر مهاجرینی که به سمت ایران میآیند شیعه هستند و دلداده ایران.
عدهای میگفتند فرار و مهاجرت این افراد به خاطر جوسازی رسانهای است و وضعیت افغانستان خوب است. شما که مهاجران را دیدهاید به نظرتان این فرار فقط به خاطر جوسازی فضای مجازی در ایران و افغانستان بود؟
افراد دلایل مختلفی داشتند. بعضی میگفتند که ما از طالبان میترسیم. بعضی میگفتند به خاطر بیکاری مهاجرت میکنیم؛ چرا که آنجا هیچ کاری نداریم، وضعیت اقتصادی افغانستان بد است و ما نمیتوانیم آنجا بمانیم. بعضی میگفتند ما شیعه هستیم، طالبان ما را اذیت میکند. هر دلیلی که شما فکر کنید بود ولی این دو دلیل، یعنی امنیت و وضعیت اقتصادی، خیلی بیشتر بود. خود من با کسانی مواجه شدم که میگفتند نظامی هستند و از طالبان فرار کردهاند. همچنین چندین نفر را دیدم که مدافع حرم بودند و میگفتند چون که ما از فاطمیون یا مدافع حرم هستیم در افغانستان امنیت نداریم.
ظاهراً حتی کسانی که مدافع حرم بودند پذیرفته نمیشدند و مثل سایر پناهجوها دیپورت میشدند. نمیشد برای این دست افراد چارهای اندیشید؟
من به آنها میگفتم وقتی مدافع حرم هستید، باید شماره پرسنلی یا کارتی داشته باشید تا مرزبانی بتواند استعلام بگیرد اجازه دهد که وارد ایران شوید، اما جوابهایی داشتند که واقعاً منطقی بود. بعضی میگفتند در شرایطی که فقط توانستیم از محل زندگیمان فرار کنیم اصلاً یادمان نبود که کارت و شماره و اطلاعاتمان را برداریم. بعضی هم میگفتند ما کلاً مدارکمان را سوزاندهایم یا جا گذاشتهایم.
این پناهچویان بیشتر از چه مناطقی بودند؟
همانطور که گفتم اکثر پناهجویان شیعیان بودند و از جاهایی مثل بامیان، هرات، مزار شریف، دایکندی و خود کابل بودند. تعداد خیلی زیادی از کابل داشتیم. مسیر کابل تا مرز مسیر زیادی است و مطمئناً طالبان در بین مسیر این افراد را بارها ایست و بازرسی کرده و اگر مدارک مربوط به نظامی بودن یا مدافع حرم بودن را در دست داشتند احتمالاً برایشان دردسرساز میشد. برای همین وقتی به مرز میآمدند هیچ مدرک و وسیله و امکاناتی به همراه نداشتند. برای همین وقتی به مرزبانی میگفتند من مدافع حرم هستم یا من در ستاد دفاع افغانستان بودم و ارتشی هستم، قبول نمیکردند. برای مرزبانی هم سخت بود که بتواند با یک حرف این افراد را قبول بکند. البته اگر کارت و اطلاعات داشتند هم چیزی تغییر نمیکرد! چون بعضیها هم بودند که کارت داشته باشند. مثلاً مدافع حرمی داشتیم که کارت داشت ولی مرزبانی این امکان را نداشت که استعلام بگیرد و صحت آن را تأیید کند. به همین خاطر حتی افرادی که کارت و اطلاعات داشتند هم رد مرز میشدند و این واقعاً جزو اتفاقات تلخ مرز بود.
نمیشد اطلاعات کسانی که مدافع حرم بودند و در عراق و سوریه سابقه خدمت داشتند به مرزبانی میرسید و این مشکل حل میشد؟
اولاً باید بگویم متأسفانه در مرز میلک هیچ امکاناتی، حتی یک سرویس بهداشتی برای استفاده این مهاجران نیست. اینجا تا پیش از آمدن بچههای «انقلاب بدون مرز» حتی آب نبود که این افراد بخورند و با لب تشنه دیپورت نشوند. برای همین این نوع مکاتبات و هماهنگیها با چالش اساسی روبرو بود. اگرچه که میشد اسم و مشخصات همه مدافعان حرم به دست مرزبانی میرسید تا در مواجهه با این افراد که جزو قهرمانان ما هستند، رفتار بهتری صورت میگرفت.
فعالیتها و حضور شما چه تفاوتی در شرایط مرز ایجاد کرد؟
ما هم امکانات زیادی نداشتیم و همه غذاها و خدمات با کمکهای مردمی فراهم میشد. بعضی روزها فقط برای دو سه روز آینده غذا و امکانات داشتیم، ولی باز با سختی کمکهای مردمی را جمع میکردیم و کار را ادامه میدادیم. فارغ از این امکانات، ما سعی میکردیم محبتمان را به این افراد انتقال بدهیم. حتی سعی میکردیم همان کاسه عدسی ناقابل را با عشق و محبت تقدیمشان کنیم ولی این عزیزان آنقدر از دست ما ناراحت بودند که هیچ صحبتی با ما نمیکردند. من یادم است یک خانواده بود که چهار تا خواهر و دو برادر بودند، و پدر و مادرشان هم همراهشان نبود. خود من وقتی یاد این چیزها میافتم واقعاً حالم بد میشود. وقتی من با این خواهر و برادرها صحبت میکردم اصلاً جواب من را نمیدادند. البته من به آنها حق میدادم و به آنها هم میگفتم شما حق دارید از دست ما ناراحت باشید. این چهار تا خواهر در تمام مدتی که آنجا بودند حاضر نشدند با من حرف بزنند. بعضیها هم که دیرتر به حرف میآمدند میگفتند ما هم مثل شما شیعه هستیم، چرا نمیگذارید وارد ایران شویم؟ البته این مردم واقعاً دلشان نازک بود و اکثراً خودشان بعد از چند دقیقه با من صحبت میکردند ولی همچنان از دست دولت و نیروهای مرزبانی ناراحت بودند. منتهی با من که آنجا بودم و سعی میکردم با آنها صحبت کنم و با بچههایشان بازی کنم، مهربان بودند و نظرشان درباره ما عوض میشد. یادم است مادری بود که من تا آن موقع به سمتش نرفته بودم، ناگهان به سمت آمد و شروع کرد زار زار به گریه کردن. او را به گوشهای کشیدم تا ببینم چرا گریه میکند. آنجا فهمیدم وقتی شبانه وارد خاک ایران میشدهاند، مأموران مرزبانی رفتار خوبی با آنها نداشتهاند. حتی اسم آن مأمور را هم به من گفت. یک بچه کوچک هم داشتند که میگفت این بچه به خاطر رفتاری که دیده آنقدر شوکه شده که حرف نمیزند. متأسفانه این مسائل بود و اگر فکری برای آن نشود تصویر خوبی از ایران در ذهن این مردم نمیماند.
نیروهای مرزبانی آموزش دیدهاند که در مواجهه با چنین شرایطی چه رفتاری داشته باشند؟
به هیچ وجه! خود من روز اولی که وارد مرزبانی شدم یک رفتار خیلی بد، زننده و عجیب دیدم که هیچوقت یادم نمیرود. همان صحنه به من نشان داد که تعداد و عمق اشتباهات و رفتارهای زننده و آسیبزا خیلی زیاد است. مثلاً یک بار یک برخورد غیرمناسب با یکی از مهاجران را از یک سرباز دیدم. البته من دیگر آن سرباز را در مرزبانی ندیدم. انگار اعتراض بچهها جواب داده بود و آن سرباز توبیخ شده بود. با این همه این نکته را هم باید بگویم که رفتار همه کسانی که در مرزبانی بودند بد نبود. خیلی از آنها واقعاً دارند زحمت میکشند، رفتار خوبی دارند و تلاششان را میکنند. مشکل کسانی هستند که رفتار خوبی ندارند و عمداً یا سهواً باعث بروز مشکلات بعدی میشوند.
شنیدم که وزارت کشور از شما درباره مرز گزارشی خواسته است. شما این گزارش را نوشته و ارائه کردید؟
بله. من درباره رفتار نیروهای مرزبانی و شرایط مرز و لزوم رعایت بعضی مسائل گزارشی نوشته و به وزارت کشور و قوه قضائیه ارسال کردهام تا بررسی کنند و تدابیر لازم را اتخاذ کنند. تمام نکاتی که نوشتهام همراه با مستندات کامل است و امیدوارم مورد توجه قرار بگیرد. آنجا بیان کردهام که نیاز است سربازان مرزی آموزش ببینند و برای این موقعیت آماده باشند. چون رفتار فعلی درحال ارائه چهره بسیار بدی از ایران است و این اصلاً کشور مناسب ما نیست.
در این مدت بیشتر خود مردم بودهاند که به در مرز میلک و دیگر مرزها فعال بودهاند؛ از کمکهای مردمی بگیرید تا حمایتهای معنوی. حضور و فعالیت نهادهای دولتی و رسمی در این زمینه چطور بوده است؟
متأسفانه دولت و نهادهای دولتی در این مدت هیچ کاری در مرز انجام ندادهاند و همه چیز را به خدا واگذار کردهاند. تنها هلال احمر بود که حدود دو سه هفته در اوایل کار حضور داشت و بعدش رفت. متأسفانه نه تنها نهادهای دولتی بلکه مجموعههای خصوصی هم همراهی نکردند. ما گروهی داریم که مدیران هفتاد خیریه در آن حضور دارند. من این موضوع را آنجا هم مطرح کردم ولی خیلیها جبهه گرفتند و گفتند چرا دارید رسالت این موکبها را عوض میکنید؟! این در حالی است که امام حسین (ع) همه جا هست؛ چه در عراق، چه در افغانستان. مهم این است که شما به عدهای مسلمان و شیعه کمک کنید. متأسفانه در حالی که شرایط خدمترسانی به مهاجران در مرز وجود داشت، این خیریهها از این کار استقبال نکردند و همراه نشدند.
الآن شرایط مرزی چطور است؟ روزانه چندنفر دستگیر و دیپورت میشوند و وضعیت خدمترسانی چگونه است؟
این روزها تعداد مهاجران کمتر شده ولی هست. از زمانی که درگیری مرزی بین طالبان و نیروهای ارتش شکل گرفت، دیگر به ما اجازه حضور و خدمترسانی ندادهاند که امیدواریم این اتفاق به زودی عملی شود. به ما گفتهاند که باید دوباره مجوز بگیرید که ما به فرمانده هنگ مرزی نامه زدهایم و منتظر هستیم که مجوز حضور ما را صادر کنند. طبق اطلاعاتی که من دارم در حال حاضر روزی حدود صد تا صد و پنجاه مهاجر داریم که دستگیر و دیپورت میشوند.
چه چیزی شما را به مرز کشیده است؟
من به عنوان یک ایرانی وقتی مشکل و سختی این مردم را میدیدم نمیتوانستم یک گوشه بنشینم و بی تفاوت باشم. مدتها شب و روز نداشتم. در مرز هم تمام رفتارهایی که با این عزیزان داشتم از سر محبت و همدلی بود. میدانستم که ایران و افغانستان تا چند دهه قبل یکی بودند و هیچ تفاوتی بین ما نیست. من این افراد را اصلاً جدا از ایران نمیدانستم. فکر میکردم اینها هم جزئی از ایران هستند و باید در کنارشان باشم. همین باعث میشد که پناهجویان را واقعاً دوست داشته باشم و محبتم به آنها زیاد باشد. وقتی آنها را دیدم محبتم بیشتر هم شد. دیدم این مردم چقدر با فهم و شعور و محترم هستند. به خصوص وقتی با بچههایشان صحبت میکردم، از آن همه ادب و صحبت مؤدبانه آنها تعجب میکردم. مثلاً من با دختر خانمی به نام اسرا صحبت کردم که از کابل آمده بودند و هیچی به همراه نداشتند. در اولین برخورد بسیار از من استقبال کردند و خوشرو بودند. بچههای کوچکشان هم خیلی مؤدب بودند و هر کاری میخواستند بکنند از من اجازه میگرفتند. برای اینکه حال و هوای بچهها عوض شود، به آنها کاغذ و مداد رنگی دادم و گفتم هرچه دوست دارید نقاشی کنید. یکی از آنها یک دکتر را نقاشی کرد. گفتم این کیه؟ گفتم خودمم، دوست دارم دکتر بشم. گفتم کجا میخوای دکتر بشی؟ گفت برای من فرقی نمیکنه. اگر ایران بمونم ایران دکتر میشم. بعد ازش سوال کردم وقتی دکتر شدی چیکار میکنی؟ گفت «اگر دکتر بشم من میرم همه جا دکتری میکنم! برام مهم نیست افغانستان باشه یا ایران یا جای دیگه». نگاه این بچه هشت ساله برای خودم من خیلی جالب بود.
بیشترین حرفی که از پناهجویان میشنیدید چه بود؟
حرف خیلی از مهاجران این بود که ما هم مثل شما مسلمان و شیعه هستیم. بارها میگفتند ما هم مثل شما داریم به زبان فارسی صحبت میکنیم و اصالت و ریشهمان یکی است. میگفتند ما با شما یکی هستیم و خیلی به هم نزدیک هستیم، ولی چرا ایران در شرایط سختی که ما داریم به ما کمک نمیکند؟ میگفتند ما روی ایران حساب باز کردهایم و از شما انتظار داریم. خیلی از آنها ایران را کشوری قوی میدانستند و به این ایران پناه آورده بودند. میگفتند ما آمدهایم تا هم ایران از ما محافظت بکند و هم به ایران خدمت بکنیم.
نکتهای هست که بخواهید بگویید؟
در اوایل موج مهاجرتها نمایندهای از طرف دولت آمد، بازدیدی کرد و رفت که رفت. بعدش هیچ خبری از دولت نشد. وقتی من از مرز برگشتم از وزارت کشور به من زنگ زدند و از من گزارش خواستند که من تا امروز دو تا گزارش برای وزارت کشور نوشته و ارسال کردهام که تا امروز هیچ خبری نشده است. اما فارغ از کمکاری دولت و نهادهای دولتی، ما سازمانها و مؤسسات و خیریهها و رسانههای خیلی زیادی داریم که در این مدت خبری از مرز نگرفتند. انگار در مرز هیچ خبری نیست. به جز روزنامه فرهیختگان، روزنامه اعتماد و حالا خبرگزاری مهر، تا امروز هیچ گزارشی از مرز کار نشده است و مردم اصلاً خبر ندارند که در مرز چه خبر است. در مرز هزاران قصه است که باید بشنویم و بدانیم این مردم برای چه دارند مهاجرت میکنند. اگر با واقعیات مهاجرت این افراد آشنا نشویم، نمیتوانیم هیچ برنامهریزی برای مدیریت و کنترل آن داشته باشیم. نقد و ناراحتی که من دارم این است که چرا همه در قبال مسائل پناهجویان افغانستانی در مرز بیتفاوت هستند؟ هم روزنامهها و خبرگزاریها و هم نهادها و مؤسسات خیریه جایشان در مرز خالی است. امیدوارم این بی توجهی به مسائل مرز رفع شود، چون کسانی که به ما پناه میآورند همدین و هممذهب و همزبان و همسایه ما هستند. اینها کسانی هستند که با ما پیشینه هزاران ساله دارند. کسانی که در پیروزی انقلاب نقش داشتند، در جنگ برای ما جنگیدند و کشته شدند، در بازسازی بعد از جنگ به ما کمک کردند و در ماجرای داعش هم در صف اول مبارزه بودند. این شایسته نیست که حتی انقلابیها از این عزیزان غافل باشند. با کمی تدبیر میشود مسائل مرزی را بهتر مدیریت میکرد و تصویر خوبی به این عزیزان ارائه داد.
نظر شما