۳ بهمن ۱۴۰۰، ۱۰:۴۶

مهر به مناسبت روز مادر گزارش می دهد؛

روایت مادرانه از ۲۹ سال دلتنگی برای شهید محمدرضا بیداری

روایت مادرانه از ۲۹ سال دلتنگی برای شهید محمدرضا بیداری

تبریز- کفایت خیاطی، مادر شهید محمدرضا بیداری از رزمندگان شجاع و نترس عملیات والفجر ۱ است که بعد از گذشت ۲۹ سال از شهادت فرزندش، دوست دارد خواب‌هایی که از محمدرضا می‌بیند به واقعیت تبدیل شود.

خبرگزاری مهر، گروه استان‌ها- آناهیتا رحیمی: اشک چشمانش را با گوشه چادری که بر سر دارد پاک می‌کند و خیره به عکس فرزند شهیدش می‌ماند. حریف بغضی که بر گلو دارد نیست و تنها از مهربانی فرزند ته تغاری خود صحبت می‌کند تا بلکه قدری آرام بگیرد.

او دلتنگ فرزندی است که سال‌هاست به دیدن خواب‌هایش، دل خوش کرده و دوست دارد یکی از همین شب‌ها، خواب او به واقعیت تبدیل شود و فرزند دلبند خود را برای لحظه‌ای هم که شده بار دیگر از نزدیک ببیند.

امروز مصادف با ولادت بانوی دو عالم، حضرت فاطمه زهرا (س) و روز مادر است؛ این روز بهانه‌ای شد تا پای صحبت‌های مادر شهید هشت سال دفاع مقدس، محمدرضا بیداری بنشینیم. مادری که بعد از گذشت ۲۹ سال از شهادت فرزندش، به آخرین عکس عزیمت وی به عملیات چشم دوخت و اشک بر چشمانش جاری شد.

شهید محمدرضا بیداری از تبار شهدای هشت سال دفاع مقدس است که مساجد، تنها پاتوق او از سن ۱۲ سالگی بود؛ شهیدی که اسطوره مهربانی بود و از زمانی که پشت لبش تازه سبز شده بود، مشغول فعالیت در مساجد و پایگاه‌ها بود. وی متولد سال ۱۳۴۶ و ته تغاری خانواده بود که به دلیل شجاعت و نترس بودن، وارد گروهان شهادت طلب انصار الحسین (ع) شده بود تا اینکه در سال ۱۳۶۲/۱/۲۳ در عملیات والفجر ۱ (منطقه شرهانی)، به دیدار معبود شتافت.

روایت مادرانه از ۲۹ سال دلتنگی برای شهید محمدرضا بیداری

محمدرضا فرزند ته تغاری من بود

کفایت خیاطی، مادر شهید محمدرضا بیداری از تبار شهدای هشت سال دفاع مقدس است که صحبت خود را این گونه آغاز کرد: من به جز محمدرضا که ته تغاری فرزندان پسری است، دو دختر نیز دارم. محمدرضا از همان کودکی، بسیار مهربان بود و این مهربانی تنها شامل اقوام نمی‌شد بلکه او نسبت به بیگانه‌ها نیز مهربان بود.

از فعالیت در مساجد تا شهادت

وی ادامه داد: هرگز گمان مبر آن‌ها که در راه خدا کشته شده‌اند مردگانند بلکه آن‌ها زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند، این سخن خداوند متعال است و من هم همواره با خودم می‌گویم که شهیدان زنده‌اند.

خیاطی افزود: محمدرضا از سن ۱۲ سالگی به دلیل علاقه فراوانی که داشت، در بیشتر مساجد و پایگاه‌ها فعالیت مستمر داشت و بر خلاف سن کمی که داشت، به گونه‌ای رفتار می‌کرد که گویی بزرگ شده است.

مادر شهید محمدرضا بیداری گفت: روزی که محمدرضا برای کسب اجازه پیش من آمد، به او اجازه رفتن به جبهه را ندادم و به او گفتم اگر بروی شهید خواهی شد؛ اما او همواره به دنبال راهی برای اعزام به جبهه بود و در نهایت برای کسب اجازه، پیش پدرش رفت تا اینکه پدرش، رضایت خود را برای اعزام به جبهه به او اعلام کرده بود.

روایت مادرانه از ۲۹ سال دلتنگی برای شهید محمدرضا بیداری

اشک‌هایی که از چشمان محمدرضا برای رفتن به جبهه سرازیر شد

وی بیان کرد: بعدها از پدرش شنیدم که وقتی محمدرضا برای کسب اجازه پیش او رفت، گریه کرده بود تا اینکه پدرش با دیدن اشک‌های محمدرضا به رفتن او به جبهه رضایت داده بود.

خیاطی افزود: تمام فرزندان من مهربان هستند اما مهربانی محمدرضا زبانزد خاص و عام بود و هیچ‌کسی از وی نرنجیده بود و به همه چیز قانع بود برای همین دوست نداشتم که برای او اتفاقی بیفتد.

مادر شهید محمدرضا بیداری ادامه داد: محمدرضا در روزهایی که به مرخصی می‌آمد، در خانه بند نمی‌شد و به برادرش در مسجد سری می‌زد و همواره، وقت خود را در مساجد می‌گذراند به گونه‌ای که باید گفت، مساجد پاتوق محمدرضا بود.

وی گفت: رابطه پسرم با من بسیار صمیمی بود و در روزهای مرخصی کنارم می‌نشست و از هم‌رزمان خود صحبت می‌کرد و همواره می‌گفت که من خانواده‌ام را بسیار دوست می‌دارم.

روایت مادرانه از ۲۹ سال دلتنگی برای شهید محمدرضا بیداری

محمدرضا یک پاسدار بود

خیاطی بیان کرد: خوب به یاد دارم در یکی از همین روزها پیش من آمد و گفت مادرجان اگر حرفی بگویم قول می‌دهی به کسی نگویی و ناراحت نشوی؛ تا اینکه به او قول دادم تا حرفی را که قرار است به من بگوید به کسی بازگو نکنم و او در همان روز به من گفت که پاسدار است.

مادر شهید، خاطره شیرین خود را این گونه توصیف کرد: عصر یکی از روزهای تابستان بود که محمدرضا برای مرخصی آمده بود و قرار بر این بود تا من و خواهر کوچکش را برای خرید و خوردن شام به بیرون ببرد، تا اینکه به یک ساندویچی رفتیم و محمدرضا فقط برای من و خواهرش، ساندویچ خرید و زمانی که از او پرسیدم چرا برای خودت، ساندویچ نخریدی، گفت که من اشتها ندارم.

وی ادامه داد: بعداً فهمیدم که پول محمدرضا کم بود و باقی پول را برای خرید پیراهن برای خواهرش نگه داشته بود.

خیاطی گفت: فعالیت محمدرضا تنها به مساجد ختم نمی‌شود بلکه همراه خانواده و حتی برادرش در راهپیمایی‌ها نیز شرکت می‌کرد.

فعالیت محمدرضا تنها به مساجد ختم نمی‌شود بلکه همراه خانواده و حتی برادرش در راهپیمایی‌ها نیز شرکت می‌کرد

مادر شهید محمدرضا بیداری افزود: من در آخرین دیدار با محمدرضا دلهره‌ای نداشتم؛ او زرنگ بود و هیچوقت دلش راضی نمی‌شد تا ما را ناراحت کند و به همین دلیل، فکر می‌کردم که محمدرضا باز هم به مرخصی خواهد آمد.

ترکش به قلب محمدرضا اصابت کرده بود

وی ادامه داد: خوب به یاد دارم روز شهادت محمدرضا، زنگ خانه به صدا درآمد و گفتند که ناراحت نشوید، محمدرضا زخمی شده و در بیمارستان بستری شده است؛ خدا را قسم می‌دادم که راستش را بگویید اگر محمدرضا زخمی شده است در کدام بیمارستان بستری است اما بعد، متوجه شدیم که محمدرضا زخمی نشده بلکه شهید شده است.

روایت مادرانه از ۲۹ سال دلتنگی برای شهید محمدرضا بیداری

مادر شهید محمدرضا بیداری افزود: وقتی که مرا صدا زدند تا برای آخرین بار با محمدرضا وداع کنم، دیدم که ترکش به قلبش اصابت کرده و قلب او را شکافته است.

خیاطی گفت: زمانی که دلتنگ محمدرضا می‌شوم، از خانه بیرون می‌روم و با کمی قدم زدن، سعی می‌کنم تا آرام شوم.

شهید را زود به زود در خواب می‌بینم

مادر شهید محمدرضا بیداری افزود: محمدرضا را زود به زود در خواب می‌بینم؛ همین دیشب بود که او را بار دیگر در خواب دیدم. او ازدواج کرده بود و صاحب یک فرزند دختر شده است و به من گفت که مادرم، تو فرزند مرا ندیده‌ای که چقدر مهربان است. من فرزند محمدرضا را در خواب بوسیدم و زمانی که از خواب بیدار شدم، باورم شد که تنها یک خواب است و دیگر نتوانستم بخوابم.

وی ادامه داد: پیام شهدا برای ما این است که راه شهدا را ادامه دهیم و قدم در مسیر راه آنان بگذاریم.

خیاطی گفت: همواره باید از کشور خود محافظت کنیم و علاوه بر این، انسان‌ها نیز باید با همدیگر مهربان باشند.

کد خبر 5406061

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha