خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: «گروه داستانی خورشید» با حضور مرضیه نفری، سمیه عالمی، مریم مطهریراد، سیده فاطمه موسوی، فاطمه نفری و سیده عذرا موسوی در یازدهمین نشست خود به نقد و بررسی سهگانه «دروازه مردگان» تازهترین اثر «حمیدرضا شاهآبادی» پرداخت.
نخستین جلد این مجموعه با عنوان «قبرستان عمودی» در سال ۱۳۹۷، جلد دوم با نام «شب خندق» در همان سال و آخرین جلد این مجموعه با عنوان «چاه تاریکی» در سال ۱۳۹۹ منتشر شد.
داستان از آنجا آغاز میشود که پدر مجید که یک هنرمند نقاش است، برای خلق یک اثر هنری مجموعهای دستنوشته مربوط به عصر قاجار را خریداری میکند. مجید یادداشتها را مطالعه میکند و سر از دنیای رضاقلیمیرزا، کتابدار مدرسه دارالفنون درمیآورد که ادعا دارد در کودکی به دنیای مردگان سفر کرده است. بهاینترتیب دو داستان مجید در عصر حاضر و داستان رضاقلی در صدوپنجاه سال پیش، موازی هم پیش میروند.
تشخص مکانی دروازه مردگان
در آغاز «مریم مطهریراد» به هویت داشتن مکان در دروازه مردگان اشاره کرد و از تشخص مکانی این رمان گفت. مشروح سخنان او چنین است: تشخص مکانی یکی از ویژگیهای مهم این داستان سه جلدی است. مانور روی مکانهای واقعی شهر تهران، بهویژه مکانهایی که آثارشان از صد یا صدوپنجاه سال پیش تا امروز باقی است و هویتشان را حفظ کردهاند، باعث شده تا اتفاقات داستانی باورپذیر و فضاسازیها پذیرفتنی شوند. این میان آنچه گاهی اختلالی در دریافت تصاویر و فضاها ایجاد میکند، ایجاز در توصیف است؛ توصیفی که در مقابل روایت، بار بسیار کمتری را به دوش کشیده است. به عنوان مثال، حوضِ وسط عمارت نویانخان، مرکز ثقل داستان و جایی است که بار اصلی تخیل روی آن سوار است و غالباً حوادث و رخدادها، حول آن میگردند؛ ولی نوبت توصیفش که میرسد، خواننده تنها حوض چهارگوشی را میبیند که آب سیاهی دارد و گاهی عکس ماه روی آن میافتد. حوادث مربوط به حوض هم صحنههایی گذرا هستند که میآیند و به سرعت تمام میشوند.
مکانها همچنین دستاویز اصلی نویسنده برای گونهپردازی ادبی شدهاند. حوض وسط عمارت، دیوارهای پرسروصدا، گودال کف اتاق پشتی و… با حوادث کناری درآمیخته و فضاهای وهمآلودی آفریده و ویژگیهایی را ایجاد کردهاند که غالباً بین گونههای مختلف ادبیات گمانهزن مشترک است. شکسته شدن قواعد فیزیکی، انجام کارهای خارقالعاده به دست بعضی شخصیتها و دیده شدن حوادث غیر طبیعی توسط همه شخصیتها از ویژگیهای مشترک بین گونههای «فانتزی، علمی-تخیلی، شگفت، وهمناک یا گوتیک» است. بااینحال مرزهایی میان انواع این گونهها وجود دارد که «درونمایه»، یکی از آنهاست.
دروازه مردگان ممکن است ابتدا خواننده را به سمت گونه «فانتزی» سوق دهد، ولی نبود فضاهای آمیخته به سحر و جادو و موجودات خیالی، کار را از حیطه فانتزی جدا میکند. ضمن اینکه به نظر میرسد نویسنده اصرار دارد ساختار و پیرنگ داستان را بر فضاهای وهمناک قرار داده و با انتخاب کلماتی که غالباً ترس و وحشت را انتقال میدهند، ذهن خواننده را با رمز و راز، دهشت و حیرت میآمیزد و با ایجاد فضای تخیلی و مالیخولیایی به اضطراب مشغول میکند؛ بهاینترتیب کار به سبک گوتیک یا وحشت نزدیک میشود. نوع گوتیک در این رمان، «گوتیک مکان» است. راز مخفی و اتفاق ماورایی از داخل حوضی در وسط عمارتی وهمناک که برزخی برای مردگان و غرق شدگان داستان است، سر برون میآورد. حوض به عنوان اصلیترین عامل گوتیک با حوادثی پیچیده که جای اتفاقات آن از گذشته تا امروز مانده، در خط اصلی ساختار قرار گرفته است.
آیا دروازه مردگان در شاخه «گوتیک» طبقه بندی میشود؟
ولی نظر «فاطمه موسوی» با مطهریراد کمی متفاوت بود. وی در ادامه بحث، رشته کلام را به دست گرفت و گفت: گرچه شاید نویسنده تلاش کرده اثری در زیرشاخه گوتیک؛ البته «گوتیک فانتزی» بیافریند، اما به نظر میرسد این اتفاق نیفتاده است. «محمد محمدی» در کتاب «فانتزی در ادبیات کودکان» میگوید، در گوتیک فانتزی تمام عوامل دلهره جمع میشوند تا مخاطب را به هراس بیندازند. رمان گوتیک رمانی است که در آن سحر و جادو، رمز و معما، بیرحمی، خونریزی، دلهره و وحشت به هم آمیخته و اثر از اشباح افسونگر و جادوگران سنگدل، پچپچهها و همهمههای گنگ و دلهرهآور لبالب است. قصرهایی که در آنها استخوانهای مردگان روی هم انباشته شده و خرابههای قدیمی با فضا و رنگ وهمآمیز و حالوهوای مخوف، صحنههای سنتی این داستانهاست.
در سهگانه دروازه مردگان ما با مکانی وهمآور؛ یعنی خانه نویانخان مواجهیم که گویا انسانهایی در دیوارهای آن زندهبهگور شده و اجساد دشمنان در ته حوض انداخته شده است. صداها و پچپچههای وهمآوری در آن به گوش میرسد و زیرزمین آن پر از استخوان اجساد است. حوض آبی تاریک و کدر دارد و گویا چیزهایی در آن شناورند و شکور و رضی مردگانی هستند که میتوانند از آن حوض بیرون بیایند؛ اما این فضای وهمآور بهدرستی برای خواننده ترسیم نشده و فضای رعب و وحشت را بهمعنای واقعی نمیتواند به خواننده منتقل کند. ما نمیتوانیم تصور دقیقی از حوض میان عمارت که مرکز حوادث و ماجراهای کتاب است داشته باشیم و به واقع نویسنده آنچنان که درخور یک سهگانه نوجوانپسند باشد، بر روی آن تمرکز نکرده است. در کنار آن، اثر از بسیاری ویژگیهای فانتزی گوتیک خالی است.
کار بیش از آنکه ویژگیهای داستانهای گوتیک یا گوتیک فانتزی را داشته باشد، ویژگیهای داستانهای «فانتاستیک- واقعی» را داراست. این نوع داستانها ترکیبی از واقعیت موجود و عناصر فانتاستیک هستند. نیمه واقعی این نوع داستانها از واقعیت موجود برداشت شده و عناصر فانتاستیک فقط بخشی از داستان را پوشش میدهند. وجود شخصیتهایی مثل حسن رشدیه به عنوان شخصیتی تأثیرگذار و اشاره به نیما یوشیج و فضای تهران دوره قاجار با مختصات خاص و حوادث و بلایایی که در آن اتفاق افتاده؛ نظیر قحطی تهران و شیوع بیماری وبا، این فرض را قوت میبخشد.
آیا نویسنده به هدف خود رسیده است؟
سمیه عالمی در تأیید بخشی از گفتهها، به جنبه دیگری از کار توجه کرد و گفت: «مجموعه دروازه مردگان از اولین سهگانههای ژانری نوشته شده به دست نویسندگان ایرانی است و این از چند جهت محل دقت است. توجه نسل جدید به این گونه از ادبیات نیازی ایجاد کرده که توجه به آن ضروری است. از طرفی، دیر یا زود نویسندگان ایرانی باید سراغ این گونه از ادبیات میرفتند و آن را با رازگونگی سرزمینی خود ممزوج میکردند تا حظ مخاطب را چند برابر کنند و شاید همین مسأله، نویسندگان این گونه ادبی را موظف به کشف و رونمایی از ظرفیتهای شگفت، جادو و فانتزی در داستانهای کهن، افسانهها و باورهای عامیانه ایرانی و در نهایت بازخوانی ظرفیتهای سرزمینی کند. از این سه منظر، توجه به این گونه از ادبیات زمینه را برای هویتسازی فراهم خواهد کرد و به این سبب باید به نویسنده دروازه مردگان بابت پیشقراولی در این مسیر تبریک و دستمریزاد گفت.
نام اثر، متنهای انتخابی پشت جلد کتابها و طرح جلدها به مخاطب چنین القا میکنند که قرار است از منظر گونه وحشت به مرگ نگاه کند، ولی متأسفانه نویسنده در این هدف موفق نبوده است. آنچه در نخستین برخورد با اثر به چشم میآید، چالاک نبودن قصهای است که عنوان رده نوجوان را بر پیشانی دارد. نوجوان پرجنبوجوش و کنجکاو که مخاطب اصلی کار است، در جلد اول با دو داستان ایستا روبهرو است که هیچیک بزنگاه و نقطه اوج نفسگیری ندارند. آنچه نویسنده در جلد اول نقل میکند، داستان نیست و بیشتر به حکایت و قصههای قدیمی ایران میماند. پیرنگ جانداری ندارد و روابط علی و معلولی آن مشابه ساختار حکایت و قصه است. میتوان داستان مجید را به دلیل نداشتن پیوندهای محکم، به راحتی از متن جدا کرد و به خواننده ارائه نکرد. این بخش از داستان که احتمالاً تمهید نویسنده برای کشاندن تاریخ به امروز بوده، چندان که باید ساختار محکم داستانی ندارد.
نویسنده داستان را با امروز و پسر نوجوانی به نام مجید شروع میکند که به دلیل مرگ مادرش دچار بحران روحی شده است و در بخش دوم به زندگی نوجوانی به نام رضاقلی در صدوپنجاه سال قبل تهران اشاره میکند؛ اما عملاً داستان بر شانههای رضاقلی است و داستان او علیرغم کاستیهایی که دارد، بر داستان مجید سوار و ارجح است. اگرچه اطلاعات تاریخی نویسنده و تسلطش به آنچه بر کودکان صد سال پیش ایران گذشته، ستودنی است، اما آیا بهانه روایت درستی برای بیان داستان و این حجم از اطلاعات تاریخی انتخاب شده است؟ مجید و خانوادهاش آنچنان که باید نتوانستهاند بهانه استخواندار و محکمی برای رفتن به صدوپنجاه سال پیش و این همه داستانپردازی باشند. نه میتوانستند باشند و نه این حجم از درد و ناکامی در ظرفیت یک داستان نوجوان است.»
سوژه بکر دروازه مردگان
ولی فاطمه نفری در انتقاد به بخشی از نظرات عالمی بیان کرد: اتفاقاً یکی از علل جذابیت دروازه مردگان، سوژه ناب و بکر آن است. نویسنده ضمن تسلط بر تاریخ، از دل یک عمارت تاریک با حوضی در میان آن، سه جلد را با قوت داستانپردازی کرده است. او هر جا که آتش تنور داستان میخوابد، ماجراهای جدیدی را به مثابه هیزم میافزاید تا داستان از تبوتاب نیفتد. هرچند که در ضرورت و قوت، گاهی ماجرایی به دیگری پیشی میگیرد؛ مثلاً جلد دوم نسبت به جلد اول از کشش بیشتری برخوردار است.
اما از سطح داستان که بگذریم، عمق و محتوای آن بسیار جذاب است. یکی از برترین ویژگیهای لذتبخش اثر، رؤیا داشتن است. نویسنده با ورود دوچرخه و بالن در عصری که مردم، حرکت چرخهای دوچرخه را ناشی از حضور جنیان میدانند، رؤیاسازی میکند. وقتی رضا برای فرار از رضی، سوار دوچرخه میشود و به سوی آینده پیش میرود، شاهد یکی از بهترین صحنههای کتاب هستیم. یا در صحنه پایانی کتاب با بلند شدن بالن و محقق شدن رؤیای نادر، انسان ایرانی را میبینیم که در فکر پرواز است و این نگاه ملی بسیار زیباست. نویسنده بدون شعار در گوش خواننده نوجوان زمزمه میکند که ما ملتی هستیم که رؤیا داریم و باید رؤیا داشته باشیم تا کشورمان را بسازیم. ما از دل سختیها، قحطیها، وبا، مرگ و همه مرارتهایی که کودکان و نوجوانانی چون رضاقلی متحمل شدهاند، رؤیا داریم و برایش میجنگیم.
از دیگر ارزشهای کتاب، نگاه امیدوار و رو به نور نویسنده است. علیرغم فقر، ترس و سیاهی در داستان، سیاهی هرگز غلبه نمیکند؛ همانطور که در چاه تاریکی، رضا با فکر به نور، از دل سیاهیها پرواز میکند و نجات مییابد. این نگاه، نوجوان ایرانی را قویتر و عزمش را جزمتر میکند تا متوقف نشود و برای آرزوها و بهتر شدن زندگیاش بجنگد، هرچند که در وضعیتی به دشواری وضعیت رضا باشد. نویسنده در خلال داستانش به صورت غیر مستقیم نشان میدهد که بدذاتی، سیاهدلی و پلشتی ماندگار نخواهد بود و مانند رضی که به قعر متعفن حوض فرو رفت، نابود میشود و در پایان این انسانیت و اخلاق است که پیروز میشود.»
نمیتوان تاریخ را نادیده گرفت
اما نگاه عذرا موسوی به نسبت منتقدان پیشین کمی متفاوت بود. وی عنوان کرد: بیگمان نمیتوان تاریخ را نادیده گرفت و بیخبری مردم نسبت به گذشته خود، موجب ناآگاهی آنان از زمان حال میشود. در این اثر نیز نویسنده کوشیده تا مخاطب نوجوان خود را از برخی از حقایق تاریخی ایران در عصر قاجار آگاه کند، بااینحال نمیتوان چشم خود را به روی این حقیقت بست که ما در دروازه مردگان تنها با بخش سیاه و تاریک تاریخ روبهرو هستیم. فروخته و یا کرایه داده شدن کودکان به بیرحمانی چون نویانخان برای کار در قالیبافخانهها و شالبافیها، دزدیده شدن، کتک خوردن، غرق شدن، قاچاق شدن دختران به روسیه و محبوس شدن به دست گروههای خلافکار و جنایتکار و مردن بر اثر سل و وبا و حصبه و گرسنگی، نمونههایی از این سیاهی و پلشتی است. کار تا آنجا پیش میرود که مردی به خود پیچیدن کودک فقیری را از درد میبیند، ولی حاضر نیست برای صناردوشاهی، در مستراح را به رویش باز کند و یا منصور پلویی، بنای کاسبی خود را بر کلاه گذاشتن سر کارگرهای لاغر و گرسنه این تجارتخانه و آن عمارت میگذارد.
یادمان نرود که تاریخ برای جامعه به منزله حافظه و هویت برای افراد است؛ حال باید دید که در این حافظه تاریخی؛ بهویژه در نوجوانان چه چیزی ثبت و ذخیره میشود. در مجموعه سه جلدی دروازه مردگان، تلاشهای میرزاحسن رشدیه برای اعتلای جامعه و یا کمکهای نادر و الماس به رضاقلی در برابر آن حجم از بیرحمی و ناجوانمردی مردم و روزگار، چندان به چشم نمیآید. نمیتوان حس انزجاری را که دروازه مردگان نسبت به گذشته و آن دوره در مخاطب برمیانگیزد، نادیده گرفت. ممکن است بگویید که آنچه بیان شده، مبتنی بر واقعیت و تاریخ بوده و همه ما جستهوگریخته، داستانهایی از این دست شنیدهایم، ولی قطعاً این همه ماجرا نیست. ما از پدران و مادرانی که در عین تنگدستی، دست نوازش بر سر کودکان یتیم میکشیدند، کاسبان گشادهدست و خداشناس و صاحبکاران قدرشناس هم شنیدهایم. ولی باید در نظر بگیریم، وقتی مخاطب نوجوان با حجمی از اطلاعات درباره آشفتگیها و ستمها و بیدادهای زمان پهلوی و قاجار و افشار و زندیه و صفویه روبهرو میشود، آن هنگام که جان آدمی هیچ ارزشی ندارد و بود و نبودش به جایی برنمیخورد، چه حسی نسبت به وطن و ملت خود خواهد داشت. آیا به او حق نمیدهید که به همه اینها پشت کند، دل بکَند و برود جایی که خاطر آزردهای ندارد؟
نکته دیگر درباره پایان مجموعه است. به نظر میرسد با غرق شدن فرخ در حوض و برگشتن رضی به جهان مردگان، آزادی رضا و پیوستن او و تعدادی از بچهها به میرزاحسن رشدیه و پرواز بالن، ورق زندگی برگشته و ماجرا به خوبی و خوشی به پایان رسیده است، ولی این پایان ماجرا نیست. پایان ماجرا در ابتدای جلد نخست است؛ آنجا که رضاقلی در حسرت آموختن حرفه طبابت میسوزد و دست تقدیر و توفان حوادث زندگی او را به کار کتابت و نسخهبرداری در گوشه عزلت کتابخانه مدرسه دارالفنون کشانده، نه فرزندی دارد و نه ارج و قربی؛ آنچنان که خود را در اندازه تیر چوبی سقف میبیند. (ص ۲۲، ج ۱) به گمانم استحقاق رضاقلیِ باهوش و زیرک و رنجکشیده و مخاطب نوجوان کتاب بیش از این بود که داستان به اینجا ختم شود و زندگی محنتبار رضا پایانی نداشته باشد.
مساله بیماری فراگیر
مطهری راد ادامه نقدهای خود را به شرح زیر بیان کرد:
بخش رئال داستان نسبت به بخش تخیلی بیشتر و البته ترسناکتر است. بیماری همهگیری که منجر به مرگ تعداد زیادی از آدمها شده، فقر و بدبختی، مردمی که فرزندانشان دزدیده، فروخته یا کشته شدهاند، فضاهای تلخ و دردناکی را ایجاد کرده که میتواند از تحمل خواننده؛ بهویژه خواننده نوجوان خارج باشد. عشق و امیدی اگر در داستان هست، بیشتر در لفافه آمده و اندکگویی، داستان را به سمت سیاهی و تلخی برده است. البته بعضی از صحنههای خوب که طولانی هم شده، کمک قابل توجهی به تلطیف فضا و زدودن تلخیها کرده است.
بااینحال سهگانه دروازه مردگان، نوجوان اهل مطالعه میخواهد؛ نوجوانی که صبور باشد و از جلد یک عبور کند تا به صحنهها و تصاویر تخیلی داستان در دو جلد بعد برسد. در جلد نخست مجموعه گرچه اشاراتی به فضای مورد نظر نویسنده شده است، ولی بیشتر به زمینهچینی در معرفی شخصیتها، اتفاقاتی که در گذشته برایشان افتاده و فضاسازی بین دو زمان گذشته و حال پرداخته شده است.
تبحر نویسنده در تاریخ عصر قاجار
فاطمه موسوی نیز در بخش دیگری از سخنان خود به تبحر نویسنده در تاریخ عصر قاجار اشاره کرد: به نظر میرسد علاقه نویسنده به تاریخ و مطالعات و پژوهشهای گسترده او بهویژه در عصر قاجار و تسلط او به وقایع این دوره تاریخی باعث خلق این سهگانه شده است؛ چیزی که نویسنده پیش از آن در رمانهایی مانند «دیلماج» و «لالایی برای دختر مرده» تجربه کرده است. شاید این جمله طلایی گنجانده شده در کتاب به خوبی جهانبینی نویسنده را آشکار سازد: «باید برگردم و به پشت سرم نگاه کنم و بفهمم آنچه روی دیوار افتاده، سایه چه چیزی است؛ وگرنه هیچوقت از چیزی سردرنمیآورم.» (ج ۱، ص ۲۱۹)
اما شوق نویسنده برای روایت آنچه از آن آگاه است و بیانش را رسالت خود میداند، گاه داستان را به اطناب میکشد و خواننده را دچار خستگی و دلزدگی میکند. بااینحال جسارت نویسنده در خلق داستانی تاریخی با عناصر فانتاستیک بسیار ستودنی است و باید اعتراف کرد که این جسارت، موفقیتی درخور نیز به همراه داشته است. سهگانه دروازه مردگان با تمام ضعفها و قوتهایش اثری بومی و ایرانی است که در آن از تقلیدهای ناشیانه آثار غربی خبری نیست. درواقع حمیدرضا شاهآبادی ثابت کرده است که میشود اثری ایرانی و پرکشش نوشت، ژانری تقریباً نوپا را با تاریخ در هم آمیخت، در آن از فضاها و مکانهای ملموس استفاده کرد و اقبال مخاطب نوجوان را نیز در کارنامه داشت.
شخصیت پردازی اشکال دارد
مرضیه نفری درباره شخصیتپردازی داستان اظهار کرد: در مجموعه دروازه مردگان بر آنچه میتوان خرده گرفت، شخصیتپردازی است. شخصیتها جان نمیگیرند و در ذهن خواننده تهنشین نمیشوند. دچار دلتنگی، غم، عشق و اندوه نمیشوند و با مرگ نزدیکانشان به راحتی کنار میآیند. مثلاً ما از تبوتاب مادر رضا در فراق پسرش خبری نمیشنویم و یا رضا را آنچنان که باید دلتنگ خانوادهاش نمیبینیم. شاید دلیل این اتفاق، تعدد شخصیتها و یا برونگرا بودن بسیاری از آنها باشد.
نوجوانهای داستان با همه اتفاقهایی که پشت سر میگذارند، بزرگ نمیشوند و خواننده سفر قهرمان را درک نمیکند. مجید فقط روایتگر داستان نیست؛ بلکه خود وارد قصه میشود و سفرش را شروع میکند، ولی در پایان داستان در رفتارها و نگاه او به زندگی، تغییری نمیبینیم. استفاده از شخصیت میرزاحسن رشدیه و علی یوشیج (نیما) بسیار جالب بود، اما نیما به سرانجام نرسید و نویسنده خیلی کوتاه از کنار او گذشت؛ بهنحوی که با حذف نیما از کتاب هیچ اتفاقی نمیافتاد.
اشاره به قنبر، غلام حضرت علی (ع) و ارادتی که زنگباریها به ایشان داشتند، برای خواننده جذاب است. توجه نویسنده به این گروه و شخصیتپردازی خوبی که از آنها صورت داده است، از بخشهای قابل توجه داستان است و از همین رو به جرأت میتوان گفت که کافور و الماس از بهترین شخصیتهای مجموعه از جهت پرداختاند و همین مسأله، جلد دوم کتاب را خواندنیتر و دلپذیرتر کرده است. بنابراین میتوان گفت، هرگاه شخصیتها خوب پرداخت شدهاند، صفحات کتاب راحتتر ورق میخورند و قصه دلنشینتر میشود.
فضا در داستان بسیار مردانه و خشک است. ما زن تأثیرگذاری در داستان نداریم. لیلا، خواهر مجید، کار خاصی نمیکند و میتوان به راحتی او را از داستان حذف کرد. دده خانم -تنها زن قوی و مهم داستان- نیز نمیتواند با ما حرف بزند. او حرفهایش را در گوش دختر کوچکی پچپچ میکند و ما تنها مضمونی از گفتار او را دریافت میکنیم. بهاینترتیب علامت سوال بزرگی در ذهن مخاطب شکل میگیرد؛ اینکه نویسنده چه منظوری از الکن بودن کلام ددهخانم دارد؟
همچنین میدانیم که تأثیرگذاری اجتماعی زنان در عصر قاجار بسیار کم بوده است و بیشتر بانوان در خانه درگیر بچهها و مدیریت داخلی خانه بودهاند؛ اما برای تلطیف داستان و ارائه الگو به نوجوانها بهتر بود که شخصیتهای زن فرصت بیشتری برای عرض اندام و بازی کردن نقش مییافتند.
ایرادی دیگر از شخصیت پردازی کتاب
فاطمه نفری در ادامه بحث شخصیتپردازی گفت: به نظرم شخصیتپردازی در این کتاب نیازمند توجه بسیار است. رضاقلی که تمام کتاب، روایت گذشته اوست، علیرغم گذشته دردناک و جالبش، گاه همچون نوجوانی پانزده ساله رفتار میکند و گاه همچون کودکی ده ساله که این امر چندان منطقی نیست.
هریک از شخصیتهای فرعی که وارد عرصه داستان میشوند، با هوشمندی مورد استفاده قرار میگیرند؛ از میرزاحسنخان گرفته تا پسرک دوچرخهسوار که روزی منجی رضاقلی میشود. ولی در میان شخصیتهای فرعی، قوقو ریغو گویی صرفاً به علت علاقه نویسنده وارد کار شده و ضرورتی برای حضورش حس نمیشود. در پایان کتاب، رضا به سراغ نادر میرود تا برای به دست آوردن سکهها کمکش کند، اما با تعقیب رضی، منصرف میشود و به سراغ ریغو که پیشتر یک بار با او مواجه شده است، میرود؛ درحالیکه در همان مواجهه اول هم ناخلف بودن این شخصیت به او اثبات شده است. ماجرا میتوانست با حضور نادر پیش برود و یک شخصیت فرعی به داستان اضافه نشود. همچنین شخصیتهایی چون کافور و الماس، گاه بهتر از شخصیتهای اصلی پرداخت شدهاند.
جلد اول براحتی میتواند مخاطب را از مطالعه باقی مجلدات منصرف کند
عالمی درباره ساختار مجموعهای اثر گفت: در یک چندگانه داستانی شاید مخاطب نوجوان یا حتی بزرگسال اثر انتظار داشته باشد که دست نویسنده چنان پر باشد که در هریک از مجلدها او را مشعوف داستان و ماجرا کند و به جلدهای بعد بکشاند. هر جلد در عین وابستگی به جلدهای بعدی، استقلال داستان خود را داشته و بتواند خواننده تکجلدی را نیز راضی نگه دارد. به نظر میرسد که نویسنده در این مجموعه چنین سعی و تمهیدی نداشته است. جلد اول اثر به راحتی میتواند خواننده را از خواندن باقی مجلدات منصرف کند. جلد دوم کمی اوج میگیرد و دوباره در جلد سوم انرژی خود را از دست میدهد. بهگمانم این کار میتوانست یک دوگانه قدرتمند باشد تا یک سهگانه متوسط.»
مرضیه نفری این نظر را رد کرد و گفت: شروع و پایان کتابها جالب و با شگفتانه همراه است. مثلاً کتاب اول با پرت شدن کلاه رضا از طبقات بالای عمارت نویانخان پایان مییابد و خواننده را بین حقیقت و تخیل سردرگم میکند. کتاب دوم با باز بودن چشم رضی و اینکه رضا میفهمد رضی هم مثل شکور از سرزمین مردگان است به پایان میرسد و جلد سوم با بالنی که به هوا رفته و ما نمیدانیم آیا میتواند پرواز کند یا باید منتظر سقوطش باشیم، تمام میشود. همه اینها برای مخاطب جذاب و همراه با چالش و تفکر است.
عذرا موسوی در ادامه گفتوگو به موضوع مرگ در داستان اشاره و گفت: شاهآبادی در این اثر به سرزمین مردگان و مردگانی که میتوانند به دنیای زندهها سر بزنند، پرداخته است؛ ولی تصویری که او از مرگ ارائه داده است، تصویر وهمناک و دلهرهآوری که اسباب ترس و وحشت مخاطب شود، نیست. رفتن به دنیای مردگان، مثل سفر کردن به یک دنیای سیال و مهآلود است که برای کسانی چون شکور، مثل باز شدن چشم و خبر از غیب است.
همچنین زمانی که پای رضا به چاه تاریکی باز میشود، میبینیم که غباری از آن سیاهی و پلشتی بر روح لطیف و دردمندش مینشیند، آنچنان که نمیتواند از فکر تصاحب سکهها رها شود و حتی بر سر این راه با جان خود معامله میکند و علیرغم سرزنش و هشدار شکور، دوباره به اتاق مخفی میرود و این بار ریغو را هم با خود همراه میکند. او زمانی که به سکهها دست مییابد، با بیرحمی و ناجوانمردی ریغو را ترک کرده و از مهلکه میگریزد. درک این نکته لطیف که سفیدی در کنار سیاهی، خاکستری میشود و نمیتوان از تأثیر فضا و آدمهای اطراف غفلت کرد، برای مخاطب؛ بهویژه مخاطب نوجوان یک سعادت است.
دروازه مردگان در مجموع برای من اثری جذاب و قابل تأمل بود؛ اثری با ظرافتهای چشمگیر و دلنشین. البته هر آنچه گفته شد، ناشی از نگاه یک بزرگسال به اثر است و باید دید که این مجموعه از نظر نوجوانان در چه سطحی قرار دارد.»
این گزارش را سیده عذرا موسوی تنظیم و ارسال کرده است.
نظر شما