خبرگزاری مهر، فرهنگ و اندیشه _ زهرا زمانی: پس از سیوهشت سال از آن شب پرماجرا، هنوز اعتقاد دوستانِ سردار شهید حسن زمانی بر این است که او در سینه کش کانال ۳۰ متری محور طلاییه به نشوه، در خون خود خفته و آیندگان گواهی خواهند داد او و یارانش، برای استمرار نبرد دفاعی و مقدس ملت ایران، هر آنچه در توان داشتند، در طبق اخلاص گذاشتند.
جوانمردی خاکی پوش که در شامگاه عاشورایی دوشنبه هشتم اسفند ۱۳۶۲ در حرکتی شهادت طلبانه، با یاران خود رفت تا به خدا بگوید که خط طلسم شده طلائیه، شکستنی نیست. پس چون به خاک افتاد، تقدیر چنان بود که تا امروز هنوز هیچ نشانهای از او به دست نیاید.
نویسنده کتابهای دفاع مقدس گلعلی بابایی به خوبی در مقدمه کتاب «معشوق بی نشان» از سردار شهید حسن زمانی نوشته است. امروز در سالگرد این سردار شهید بخشهایی از این کتاب را مرور میکنیم:
بعد ازظهر دوشنبه هشتم اسفند ۱۳۶۲، محمد ابراهیم همت به رغم وضعیت نامساعد جسمانی ناشی از تحمل چندین شبانه روز بی خوابی و فشار عصبی هدایت عملیات، جلسهای اضطراری را در محل قرارگاه فرعی فتح- پاسگاه خاتمی برگزار کرد. فضای حاکم بر این نشست، به شدت ملتهب و بحرانی بود. از یک سو، همت خود با فرماندهان گردانهای لشکر ۲۷ هم دل و هم سخن بود که استمرار تک جبههای در دالان مرگ طلائیه، صرفاً به منزله تکرار مجدد تجربه شکست خورده شبهای پیشین است و از دیگر سو، خود را موظف میدانست تا بر اساس «معتقدات ایمانی» و «وظایف سازمانی اش»، آنان را به اجرای دستور صادره از ردههای مافوق، مجاب نماید.
مهدی قندیل؛ فرمانده وقت گردان مقداد که خود در آن نشست پرالتهاب همت با فرماندهان گردانهای لشکر ۲۷ حضور داشت، بعدها در وصف حال و هوای حاکم بر ان جلسه گفته است:
«… وقتی فرمانده گردانها از زبان حاج همت شنیدند که باید بار دیگر در آن راه کار قفل شده عمل کنند، داخل قرارگاه غوغایی به پا شد. از همه طرف صدای اعتراض به گوش میرسید. حسن زمانی؛ فرمانده گردان حمزه سید الشهدا که در زمره خونسردترین کادرهای عملیاتی قدیمی لشکر به شمار میآمد، موقعی که فهمید بار دیگر به گردان او ماموریتِ عمل در محور طلاییه به نشوه محول شده، رو کرد به حاج همت و گفت: حاج آقا؛ آخر خود شما که بهتر از ما فهمیدهاید خط قفل شده ی طلاییه، با این جور جنگیدن شکسته نمیشود. ما تمام بضاعتمان را به کار گرفتیم و چهاربار در اینجا وارد کار شدیم، اما جواب نداد. الان هم ما در مقابل شما ابراز ضعف و اظهار یاس نمیکنیم. محکم پای کار هستیم. منتها میگوئیم اگر بنا داریم از تحرکات لشکر در اینجا جواب بگیریم، بایستی با استعداد نیرویی بیشتر و تجهیزات بهتری به دشمن حمله کنیم. در غیر این صورت، قطعاً نمیتوانیم خط را بشکنیم.
با شنیدن این حرفها از دهان حاج همت، حسن زمانی رو کرد به فرماندهان گروهانهای خودش و گفت: خودتان شنیدید بچهها؛ حالا که ردههای بالا، حاج آقا و ما را به خدا حواله دادهاند، اما امشب میرویم تا به خدا بگوییم که این خط، شکسته نمیشود در جواب حسن زمانی، حاج همت گفت: حسن جان؛ من می فهم که تو چه میگویی، اما الان از ردههای بالا، دارند به ما فشار میآورند و میگویند هر طور شده، باید این خط شکسته بشود. من به آنها گفتم: با وضعیت موجود، این کار شدنی نیست. گفتند: اگر شما نمیتوانید خط طلائیه را بشکنید، این را به ما نگویید، بروید به خدا بگویید که این خط شکسته نمیشود.
با شنیدن این حرفها از دهان حاج همت، حسن زمانی رو کرد به فرماندهان گروهانهای خودش و گفت: خودتان شنیدید بچهها؛ حالا که ردههای بالا، حاج آقا و ما را به خدا حواله دادهاند، اما امشب میرویم تا به خدا بگوییم که این خط، شکسته نمیشود.
حوالی ساعت هجده همین روز، پیام کتبی آقای هاشمی رفسنجانی؛ فرمانده عالی جنگ، به محمد ابراهیم همت، فرمانده قرارگاه فرعی فتح تحویل داده شد. آقای هاشمی که به دلیل اوضاع نابسامان جبهه، بار دیگر از تهران به جنوب آمده و در سنگر فرماندهی قرارگاه عملیاتی نجف سپاه مستقر شده بود، در نامهاش به همت تاکید نمود: «… سرنوشت اسلام و جنگ، وابسته به سرنوشت عملیات امشب است.»
حسن زمانی با عزمی جزم برای نبردی مردانه به همراه بسیجیان گردان حمزه رو به راه نهاده بود. جواد نوروزبیگی پیک فرماندهی گردان حمزه عملیات این گردان در آن شب را این طور بازگو کرده است:
«… بعد از پایان مرحله اول خیبر، گردان حمزه برای سازماندهی مجدد در همان سنگرهای پشت خاکریز طلاییه مستقر شد. این بار؛ حسن زمانی کل نفرات باقی مانده گردان ما را، در قالب دو گروهان سازمان دهی کرد. حوالی غروب روز هشتم اسفند بود. این بار نیروها سوار بر وانت تویوتا، تا نزدیکی خط مقدم پیش رفتند. از آنجا به منطقهای رفتند که سید محمدرضا دستواره و عباس کریمی مستقر بودند. آنها ابتدا حسن زمانی را نسبت به وضعیت منطقه و نحوه انجام عملیات توجیه کردند. طبق این توجیه عملیاتی؛ قرار شد گردان از روی جاده حرکت کند، خودش را به کانال ۳۰ متری برسانده و از آنجا با استفاده از پلهای متحرک، از عرض کانال بگذرد و به دشت غرب کانال برود.»
یکی دیگر از همرزمان این سردار شهید آن شب را این طور بازگو میکند: «حسن زمانی در آن شب پرماجرا یک لحظه آرام و قرار نداشت. حسن زمانی یکی از دستهها را به سمت راست فرستاد، یکی را به چپ و دسته سوم را پیش خودش نگه داشت تا پلها به هم وصل بشوند و او بتواند نیروهای گروهان یکم گردان حمزه را از کانال عبور بدهد. در حالی که یکی از قطعات پل روی دوش مان سنگینی میکرد، به صورت سینه خیز جلو رفتیم و آن را روی آب انداختیم. آنجا با مشاهده صحنهای همگی خشک مان زد! تعداد قطعات پل کم بود و عرض کانال را پوشش نمیداد. آب هم به شدت جریان داشت. طوری که اصلاً نمیشد پل را به جایی مهار کرد. دشمن وقتی متوجه سردرگمی ما شد، شدت آتش خودش را بیشتر کرد و نقطه به نقطه پشت کانال را، با انواع گلولههای مستقیم زن و منحنی زن کوبید. تلفات ما در آنجا، هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد.»
آنها آنقدر جلو میروند تا به موضع کمین دشمن نزدیک میشوند. به حدی به بعثیها نزدیک میشوند که نه تنها صدا، بلکه بوی سیگارشان هم را به خوبی استشمام میکنند. فرمانده بعثی مستقر در داخل کمین، هر چند از گاهی با کلت منور خودش، گلولههای منور سبز و سرخ به آسمان شلیک میکرد. انگار که متوجه حضور نیروها در پشت دیواره شرقی کانال شده بود. وقتی پلها روی آب انداخته شدند، به فاصله دویست متری از هم از روبرو دو قبضه تیربار و دوشکا و یک قبضه تیربار گرینوف شروع به شلیک میکنند در شرایطی که نیروهای گردان حمزه، کماکان روی زمین نشسته بودند، حسن زمانی به همراه پیکهایش جلو میروند تا ببینید ماجرا از چه قرار است. و این در حالی بود که هنوز درگیری با موضع کمین عراقیها شروع نشده بود. آنها آنقدر جلو میروند تا به موضع کمین دشمن نزدیک میشوند. به حدی به بعثیها نزدیک میشوند که نه تنها صدا، بلکه بوی سیگارشان هم را به خوبی استشمام میکنند. فرمانده بعثی مستقر در داخل کمین، هر چند از گاهی با کلت منور خودش، گلولههای منور سبز و سرخ به آسمان شلیک میکرد. انگار که متوجه حضور نیروها در پشت دیواره شرقی کانال شده بود. وقتی پلها روی آب انداخته شدند، به فاصله دویست متری از هم از روبرو دو قبضه تیربار و دوشکا و یک قبضه تیربار گرینوف شروع به شلیک میکنند. در همین لحظه نیروهای مستقر در کمین همین درگیری را شروع میکنند. طوری آتش میریزند که همه نیروها زمین گیر میشوند. در همان شرایط حسن زمانی از طریق بی سیم با فرمانده محور، سید رضا دستواره تماس میگیرد: رضا جان! اینجا وضعیت الان خیلی خراب است. برای ما نیروی کمکی بفرستید.
نیروهای مهندسی لشکر، آن شب بی وقفه تلاش میکردند تا قطعات منفصله پلها را به همدیگر نصب کنند. اما وقتی کار نصب قطعات به آخر رسید، معلوم شد ده متر کم آوردنده اند. بی سیم چی فرماندهی گردان آن لحظه را این طور توصیف کرده است: «…همان موقع بی سیم را از کول دوستم برداشتم و گفتم: محمد یواش یواش خودت را بکش عقب. زخمی شده بود. به او گفتم خودت را نکشی عقب در این منطقه میمانی و بعثیها می آیند به تو تیر خلاص میزنند. همین طور که داشتم با محمد صحبت میکردم، یک دفعه تیری از میان ما دو نفر گذشت و به وسط سینه حسن زمانی اصابت کرد؛ طوری که من صدای خرد شدن استخوانهای قفسه سینهاش را هم شنیدم. حسن زمانی رو به آسمان کرد و به پشت، افتاد روی زمین. در حالی که خون از دهانش به بیرون شتک میزد، زیر لب زمزمه کرد: انا لله و انا الیه راجعون.
فرماندهان لشکر ۲۷ لحظه به لحظه از طریق بی سیم پیگیر اتفاقات جاری حین عملیات بودند، پس از شنیدن اخرین مکالمه حسن زمانی نسبت به وضعیت گردان نگرانتر از قبل شدند. در این میان سید محمدرضا دستواره هم در جایگاه فرمانده مافوق و دوست قدیمی و بسیار صمیمی زمانی، از همه بیتابتر به نظر میرسید. بهقول علی میرکیانی؛ رضا و حسن مثل دوقلوهای بهم چسبیده بودند که اگر یک روز همدیگر را نمیدیدند، حالشان خراب میشد. و حالا بی خبری از وضعیت حسن، اعصاب رضا را به هم ریخته بود. در همین حال و احوال بود که چهار پنج نفر از نیروها با سر و وضع گلی و خون الود به بالای خاکریز رسیدند. روی سینه کش ولو شدند. دستواره سریع رفت به سمت آنها و پرسید: ببینم بچهها! شما نیروهای کدام گردان هستید؟ یکی از آنها پاسخ داد: گردان حمزه.
رضا دستواره این بار هیجان زده تر پرسید: از برادر زمانی، فرمانده گردان خودتان خبری دارید؟ یکی از آنها گفت: من با چشم خودم ندیدم اما آنجا شنیدم که برادر زمانی کنار کانال شهید شده. همین که این حرفها از دهان آن بسیجی بیرون آمد، رضا با صدای بلند، نالهای سر داد و زد زیرگریه. مدام میگفت: من باید بروم جنازه حسن را بیاورم.. همان بسیجی گفت: جایی که برادر زمانی شهید شده هیچ جنبدهای نمیتواند وارد آن شود. به نظر من رفتن شما فایدهای ندارد. رضا ارام و قرار نداشت. مدام به این طرف و آن طرف میرفت و زیرلب چیزهایی می گفت…حسن دوست قدیمی اش، رفیقش شهید شده بود...
یکی از رازهای سر به مهر مانده عملیات خیبر، طی سالهای طولانی که از فرجام آن نبرد سپری شده، به معمای نحوه شهادت و مکان دقیق به خاک افتادن پیکر شهید حسن زمانی مربوط میشود. در تمام این سالها. روایتهایی مختلف و گاه متضاد از معدود شهواد واقعه در این باب ارائه شده که جز افزودن به سردرگمی و بلاتلکیفی اعضای خانواده و یاران و دل بستگان به این سردار شهید حاصل دیگری در برنداشته است و سالهاست که راز برگشت سردار شهید حسن زمانی سر به مهر باقی مانده است..
نظر شما