خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه_ رضا شعبانی: کتاب «داغ دلربا» به قلم میثم امیری، روایتی است از تشییع سردار شهید سلیمانی در شهرهای اهواز، مشهد، تهران و قم. در واقع این کتاب، تنها کار مکتوب از آن یک هفته دلخراش و پرتلاطم است. شهادت سردار، شلیک سهوی به هواپیمای اوکراینی و پایان دراماتیکش یعنی جان باختن مردم مظلوم کرمان در مراسم تشییع، ناخودآگاه هفتهای پر از تنش را در کشور ایجاد کرد که تا مدتها موضوع اصلی گفت و گو در محافل حقیقی و مجازی بود.
میثم امیری در کنار این اتفاقات، یک روایت موازی را هم چاشنی کار میکند. حضور دوستان دوران دانشگاه که در نهایت در صفحات پایانی، لحظه طلایی کتاب را رقم میزند. در واقع در آن نقطه است که وجه تسمیه کتاب برای مخاطب آشکار میشود. بیان تقریباً بدون سانسور مسائل و دغدغههای مردم در آن روزها، صحنه پردازی قوی، تیزبینی و ریزبینی و کشاندن پای آدمهای مختلف با عقاید متفاوت به دل روایت، از جمله نقاط قوت این کتاب به شمار میرود.
«داغ دلربا» توسط انتشارات خط مقدم در سال ۹۹ و در ۱۹۶ صفحه منتشر و سپس در بخش مستندنگاری چهاردهمین دوره جایزه جلال و سی و نهمین دوره کتاب سال جمهوری اسلامی ایران انتخاب شد.
یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰ نشستی برای نقد و بررسی اینکتاب در خبرگزاری مهر برگزار شد که با حضور حجتالاسلام والمسلمین محمدرضا زائری، نفیسه سادات موسوی، مصطفی وثوق کیا و نویسنده کتاب همراه بود. گزارش نشست مورد اشاره (در مواجهه با ترور حاج قاسم در حجاب هم عصری هستیم) قابل دسترسی و مطالعه است اما در فرصت کوتاهی که دوباره دست داد، گپ کوتاهی با نویسنده اینکتاب درباره ایده تا نگارش و تولید آن داشتیم.
مشروح اینگفتگو در ادامه میآید.
* به عنوان اولین سوال، از روند شکلگیری کتاب بفرمائید. ایده خودتان بود که چنین کاری را انجام دهید؟
ایده؟ چه عرض کنم. حاج قاسم را زدند، ریختیم بیرون. به همین سادگی. بیرون ریختن که ایده نمیخواهد. این تابلوترین کار من بود. یعنی پشت پرده این کار همان چیزی است که به نظر میآید.
* عنوان فرعی کتاب کمی با محتوا فاصله دارد. در واقع شاید پرداخت چند مسئله مثل حضور دوستان راوی در کتاب، بیان احساسات و حال و هوای خودتان در مراسم تشییع و از این قبیل موارد، کمی بر اصل موضوع سایه انداخته. شما این طور فکر نمیکنید؟
اصل موضوع چیست؟ تشییع پیکر سردار سلیمانی. کرمان توی همین دستگاه قابل بحث است. اوکراین توی همین زمینه قابل بیان است. بحث راوی با دوستانش بر همین محمل نوشتنی است.
* خیلیها فکر میکردند حضور مستمر سردار در محور مقاومت، احتمالاً پایانی چون شهادت را برای ایشان رقم میزند. اما این اتفاق بهگونهای دیگر رقم خورد. بهنظر شما ترور ایشان در حضور گسترده مردم در مراسم تشییع اثرگذار بود؟
حتماً. اگر سردار سلیمانی بر اثر کهولت سن از دنیا میرفت، هرگز چنین اتفاقی نمیافتاد. اوج سردار سلیمانی لحظه شهادت اوست. کم هستند آدمهایی که اوجشان لحظه مرگشان باشد. مثلاً مقام سیدالشهدا (ع) برای ما بالاتر از مقام پیامبر خدا نیست. اما شهادت امام حسین (ع) در قله زندگی ایشان اتفاق افتاد. ولی برای پیامبر این طور نبود. قله زندگی پیامبر لحظه درگذشت ایشان نبود؛ البته آن طور که ما با همین اسباب مادی درک میکنیم. مثلاً لحظه اوج امام خمینی لحظه درگذشتشان نبود. ولی برای سردار سلیمانی اوج با شهادت یکی درآمد. این اوج در نحوه حضور مردم اثر داشت.
* قطعاً عکسالعملهای مردم در شهرهای اهواز، مشهد، تهران، قم و کرمان وجه تشابه و تمایزی داشت. در این مورد توضیح میفرمایید؟
دقیقاً. توی کتاب هم این تشابه و تمایز تا حدی قابل درک است. مثلاً وجه تشابه همه این شهرها حضور همه گروههای اجتماعی بود. اما حالت انتظار و نگرانی توی قم بیشتر بود. توی اهواز سنت عربی به چشم میآمد. توی تهران حالت غمزده و عصبانی مردم قابل درک بود. یعنی تهرانیها بیشتر تحلیل داشتند از این ماجرا؛ توی شعارهایشان هم این تمایز قابل درک بود. توی کرمان شکل مراسم به کارناوال یا فستیوال شبیهتر بود.
* نحوه روایتنویسیتان چطور بود؟ صرفاً یادداشتبرداری میکردید یا نه از عکس، فیلم و ضبط صدا هم استفاده میکردید؟
همه اینها بود. توی کرمان بدنم عملاً جواب کرده بود. ولی خودم را کشاندم تا لحظه آخر. یعنی حال هیچ کاری را نداشتم جز خود را کشیدن و ماجرا را به پایان رساندن. با کشتههای کرمان عملاً رمق و حالی برایم نمانده بود.
* تا به حال چیزهایی در مشاهداتان کشف کردهاید که بنابه دلایلی مجبور شدید آنها را سانسور کنید؟ (در صورت مثبت بودن پاسختان) اگر الان دوباره برگردید، حاضرید آنها را اضافه کنید؟
بله. بود. دوباره برگردم باز هم نمیتوانم اضافه کنم.
* شما در کتاب تلاش کردید نماینده مردم باشید تا حکومت، این را قبول دارید؟ به عبارتی تلاش کردید فقط از نگاه مردم مراسم را تشریح کنید.
مثل این برش از صفحه ۴۱: «یک نفر هم با خط و با ماژیک آبی کج نوشته است دوران بزن و دررو تمام شده. البته همین کاغذ معوج میارزد به بنر شهرداری اهواز که نصف چهارراه را پر کرده بود. این، مردم است و آن، حکومت.»
* این جمله میتواند یک اظهارنظر باشد. یک مستند نگار تا چه اندازه میتواند نظرات خود را وارد کار کند؟
من نماینده کسی نبودم. ولی طرف مردم بودم. با این حال این تکهای که شما نقل کردید خوب نیست. مستندنویس باید فاصلهگذاری کند. یعنی باید معلوم باشد دارد نظر مستقیم میدهد و نسبت به آن خودآگاه است. وگرنه داوری مخلوط با توصیف کار بدی است و احتمالاً شعاری از آب در میآید.
* در ابتدای فصل ششم از تیلم گفتید. از خوابی که در آن منطقه حضور داشتید؛ اسم یکی از کتابهای شما و نام روستای پدریتان در سوادکوه مازندران. فکر میکنید این بخش بهعنوان مقدمه فصل، چقدر به ادامه روایت کمک کرد؟
تیلم را خیلی دوست دارم. خودم آن تکه را دوست دارم. به نظرم تکه خوبی بود تا مخاطب بداند راوی از کجا با حاج قاسم آشنا شده و به همراه آن، ماجرای دلربا هم پیش برده شده است.
* «قویترین مرگ بر آمریکا روی کارون، زیر آسمان اهواز با لهجههای فارس و عرب و بختیاری میپیچد.» این جمله خیلی خوب بود. در واقع به قاعده یک وطن بود برای تشییع سردار. چه شد که این قطعه از پازل اتفاقات یک هفته بعد از شهادت سردار، بیشتر از بقیه قطعات به چشم آمد؟
این قطعهای از یک پازل نبود، این خود پازل بود. چیزی غیر از این توی آن یک هفته نبود. وگرنه توی آن یک هفته نظام هر کاری کرد تقریباً اشتباه کرد و اشتباهاتش را بیش و کم پذیرفت.
* فکر میکنید اگر چند نویسنده دیگر هم، کاری در مورد تشییع سردار سلیمانی ارائه میدادند، باز هم «داغ دلربا» انقدر دیده میشد؟
احتمالاً شخصیتپردازی دلربا توی کار دیگری با این مختصات اجرا نمیشد. اینکه یکی از تشییعکنندگان، مسافر پرواز اوکراین باشد، کتاب را جهت داد.
* اینکه از هواپیمای اوکراینی گفتید و همینطور اتفاقاتی که در تشییع سردار در کرمان افتاد، نشانه شهامت شماست. بابت بیان آن¬ها شاهد عکسالعمل منفی از طرف برخیها بودید؟
بله. نزدیک بود شرش دامنم را بگیرد و برای کتاب داستان درست شود. ولی به خیر گذشت.
* در بعضی از نقاط کتاب، کمی بلند فکر میکنید. خودتان این را حس کردید؟ این مسئله خوب است یا بد؟ چرا؟
خوب نیست. اصلاً خوب نیست. مگر اینکه فاصلهگذاری شده باشد و معلوم باشد که راوی دارد داوری میکند.
* اساساً چنین کارهایی که پسزمینه احساسی دارند، ممکن است ناخودآگاه، سبب غلبه احساسات نویسنده بر محتوا شوند. احساسات شما توانست بر روی این کار اثر بگذارد؟
من شخصیتا آدم احساسی نیستم. توی این کار احساسات دیده میشود. من تحلیلهای عقلانی از ماجرا داشتم که نمیتوانستم واردش شوم. چیزهایی بود که در نوشتن سانسور شد.
* از اتفاقات تشییع سردار در کرمان گفتید و فوت چندین نفر در مراسم تشییع. مسالهای که بعد از دو سال هنوز مسکوت مانده و به فراموشی سپرده شدهاست. در این باره توضیحی میدهید؟
فکرش را نمیکردم این طور خون آن بندههای خدا هدر شود. اگر میدانستم بیشتر به آنها میپرداختم. آنها خونخواهی نداشتند؛ نه راستین نه دروغین. تنها خونخواه آنها حاج قاسم است. عاملان باید به حاج قاسم جواب بدهند.
* در پایان اگر حرفی هست بفرمائید.
منتظر آثار خود حاج قاسم هستم نه آثار دیگران درباره حاج قاسم. نباید فرع اصل شود.
نظر شما