به گزارش خبرگزاری مهر، علی دهباشی در ابتدای مراسم ضمن خیرمقدم به حاضرین و به ویژه دکتر آلکسیس شوارتسنباخ، فیلیپ ولتی - سفیر سوئیس در ایران - و خانم آنتونیا برتشینگر و اولمان و نیز دیگر سخنرانان شب «شوارتسنباخ» گفت: آنه ماری شوارتسنباخ 23 ماه مه 1908 در زوریخ به دنیا آمد. پدرش آلفرد بزرگ ترین تولید کننده ابریشم در آن زمان بود و مادرش رنه دختر اولریش ویله، ژنرال سوئیسی در جنگ جهانی اول. از این رو سال های کودکی آنه ماری در محیطی نظامی و فرهنگی سپری شد. ابتدا او را به مدرسه نفرستادند بلکه در خانه معلم سرخانه به او درس می داد و در این بین آموزش پیانو و سوارکاری نیز امری بدیهی و مورد علاقه فرزند سوم خانواده بود.
وی افزود: شوارتسنباخ در 9 سالگی برای نخستین بار لذت داستان نویسی را تجربه کرد. او در خاطراتش می نویسد «در کودکی هر آنچه می دیدم، انجام می دادم، تجربه و حس می کردم بی درنگ روی کاغذ می آوردم. 9 ساله بودم که در دفتری خط کشی شده نخستین داستانم را نوشتم. می دانستم بزرگ تر ها به کودکان نه ساله چندان توجه نمی کنند، به همین دلیل هم قهرمان داستانم یازده ساله بود.»
دهباشی ادامه داد: در بهار 1933 تصمیم گرفت با کلاوس مان و کلود بوره در زوریخ نشریه ای برای تبعیدشدگان از آلمان منتشر کند اما به دلایل سیاسی این نشریه با نام زاملونگ در آمستردام چاپ شد و مقاله های شوارتسنباخ علیه حکومت هیتلر در آن منتشر گردید. پس از سفری به اسپانیا در پاییز 1933 شوارتسنباخ به خاور نزدیک و ایران سفر کرد و در سال بعد نیز همین سفر تکرار شد. هر دو این سفرها سرآغاز همکاری شوارتسنباخ با نشریه های مهم آلمانی زبان سوئیس بود. به این ترتیب آنه ماری نخستین روزنامه نگار و عکاس سوئیسی بود که به ایران و افغانستان سفر کرد. تابستان 1934 به سوئیس بازگشت و خانه ای در انگادین اجاره کرد. این خانه سرپناهی امن برای او و دوستانش بود. اندکی بعد با کلاوس مان راهی سفری برای شرکت در کنگره ی نویسندگان شوروی در مسکو شد و پس از پایان این کنگره به ایران آمد و در کاوش های باستان شناسی ری شرکت کرد.
وی اضافه کرد: هنگام اقامت در ایران با کلود کلار - دیپلمات فرانسوی - ازدواج کرد و به این ترتیب گذرنامه ای سیاسی و فرانسوی هم به دست آورد که سفرهای بعدی او را آسان تر ساخت. طی اقامت در تهران و دره لار بخشی از « یادداشت های غیر شخصی » را نگاشت که اساس همین کتاب مرگ در ایران است. اما ازدواج ناموفق و بیماری شوارتسنباخ را مجبور کرد به سوئیس بازگردد و دوره ای درمانی را بگذراند. او در سال 1940 شوارتسنباخ برای تهیه گزارش به کنگو می رود اما به اتهام جاسوسی او را از کنگو اخراج می کنند و به مراکش سفر می کند و برای آخرین بار با همسرش دیدار می کند. در نهایت به سوئیس بازمی گردد و در پانزدهم نوامبر 1942 بر اثر تصادفی شدید با دوچرخه می میرد.
پس از صحبت های دهباشی فیلمی مستند از زندگی شوارتسنباخ به نمایش درآمد و سپس فیلیپ ولتی - سفیر سوئیس در ایران - از آنه ماری شوارتسنباخ سخن گفت که سعید فیروزآبادی سخنان او را به فارسی ترجمه کرد. وی گفت: شوارتسنباخ هنگام اقامت های متعدد و طولانی خود در ایران، مطالعات زیادی درباره این کشور انجام داده است. آقای آلکسیس شوراتسنباخ برای ما توضیح خواهند داد که موضوع ایران تا چه حد به درک آثار و زندگی آنه ماری شوارتسنباخ یاری خواهد رساند. برای درک بهتر این مساله تصمیم گرفته ایم که دو رمان آنه ماری شوارتسنباخ را به زبان فارسی منتشر کنیم. این موقعیت سبب خواهد شد که شما به این آثار توجه بیشتری کنید.
پس از آن بیتا رهاوی بخشی از رمان «همه راه ها باز است» ترجمه مهشید میرمعزی را برای حاضران خواند و به دنبال آن بخشی از رمان «مرگ در ایران» هم توسط مترجم آن دکتر سعید فیروزآبادی قرائت شد.
سپس دکتر آلکسیس شوارتسنباخ در سخنانی جامع زندگی و سفرهای آنه ماری شوارتسنباخ را حکایت کرد که مهشید میرمعزی آن را برای حاضرین به فارسی برگرداند. وی خاطرنشان کرد: در سال 1987 که کتابهای آنه ماری شوارتسنباخ در سوئیس تجدید چاپ شد من پانزده سال داشتم. کشف مجدد این نویسنده که از زمان مرگش در سال 1942 و در سن 34 سالگی تقریباً به دست فراموشی سپرده شده بود، در آن زمان موجب ایجاد هیجان شدیدی شد. اما حتی افرادی که آنه ماری را بسیار تحسین میکردند در آن مقطع زمانی هرگز تصورش را هم نمی کردند که روزی کتابهای او به فارسی هم ترجمه شود. از اینکه حالا یعنی 20 سال بعد این کار انجام شده بسیار خوشحالم.
وی ادامه داد: امشب میل دارم کمی دقیقتر در مورد جریان نوشته شدن کتاب "مرگ در ایران" صحبت کنم که شخصاً آن را بهترین کتاب عمه پدرم میدانم و به همین دلیل هم از ترجمه آن بسیار شاد شدهام. باید تأکید کرد که داشتن دیدی مبنی بر مطالعه یک خود زندگینامه در مورد متون او عادلانه نیست. زیرا گرچه برای مثال در مرگ در ایران، تطابقی چشمگیر بین زندگی واقعی نویسنده و سرنوشت شخصیت اصلی داستان او وجود دارد، آنهماری شوارتسنباخ هرگز قصد شرح زندگیاش را در آثار ادبی خود نداشته است. نویسنده بیشتر این موضوع را هدف و وظیفه زندگی خود میدانسته است که هنر را در شکل ادبیات خلق کند. برای آن زن که بسیار به موسیقی علاقه داشته و مدت درازی بین یافتن موفقیت شغلی خود بهعنوان یک پیانسیت و یک نویسنده در تردید بوده، نوشتن ارتباط زیادی با موسیقی داشته است.
وی یادآورد شد: در سن هفده سالگی برای یکی از نزدیکان خود نوشت چیزی که موجب شادی او میشود «نوع، طنین و زیبایی کلمه است. من تقریباً هرگز به خاطر علاقه به یک موضوع ننوشتهام بلکه اساس نوشتنم فقط فکری بوده که زمانی به ذهنم رسیده و همان فکر هم ابزار و اجازه نوشتن را به من میدهد. محتوی خودبهخود به وجود میآید اما برای نوشتن، شکل دادن و آرام و همزمان بهس ان موسیقی نواختن، نوشتن، احساس خوشبختی بیاندازهای به من میدهد.»
شوارتسنباخ تاکید کرد: هنگامی که آنه ماری در ماه مارس 1936 کار نگارش مرگ در ایران را به پایان رساند، سه مرتبه به سرزمینی که داستان کتاب در آن میگذرد سفر کرده بود. هر سه بار به دلایل متفاوت به این سفرها رفته بود. اولین کتاب او در چهارچوب اولین سفر به شرق قرار داشت که آنه ماری شوارتسنباخ در اکتبر 1933 آغازش کرده بود. این سفر به شدت تحت تأثیر کار تازه او بهعنوان سفرنامه نویس و عکاس خبری قرار داشت. او قبلاً بهعنوان نویسنده آزاد در برلین کار و زندگی میکرد اما از آنجا که به شدت با فاشیسم مخالف بود پس از به قدرت رسیدن هیتلر در اوائل سال 1933 این شهر را ترک کرد.
وی در ادامه افزود: این دختر 25 ساله با قراردادهایی با ناشران سوئیسی برای نوشتن پاورقی، گزارشهای مصور و یک سفرنامه در جیب، از راه زمینی از سوئیس حرکت کرد و بعد از عبور از ترکیه، سوریه، لبنان، فلسطین و عراق به ایران رسید. در آوریل 1943 از بندر پهلوی (بندر انزلی امروز) در ساحل دریای مازندران، با کشتی به باکوی روسیه رفت و از آنجا با قطار به سوئیس بازگشت. او در اوت 1934 مجدداً راهی سفر شد. این بار با قطار از طریق وین به مسکو و بعد از طریق قفقاز به ایران رفت. طی ماههای آتی در آنجا با یک گروه آمریکایی حفاری و کاوش در ری در نزدیکی تهران کار کرد. در نامهای به برادرش هانس که پدربزرگ من بود، با غرور گزارش داد که هر روز ساعت پنج از خواب بیدار میشود و با این احوال زندگی روزمره او در محل حفاری بسیار کسالتبار است.
دکتر شوارتسنباخ تصریح کرد: آنه ماری شوارتسنباخ در طول زندگی کوتاه خود بیش از تمام کشورهای خاور نزدیک و خاور میانه به ایران سفر کرد. در سال 1939 در سفری که همراه با الا مایار از ژنو به کابل داشت هم یک بار دیگر به ایران آمد. این دو زن سوئیسی از غرب به شرق ایران عبور کردند و به این ترتیب از مرز ترکیه، از طریق تبریز، تهران و مشهد به هرات رفتند. آنهماری در اولین سفر خود به ایران عاشق این کشور شد. هنگامیکه در بهار 1934 برای اولین مرتبه پا به ایران گذاشت – او با اتومبیل از بغداد آمد و از مرز خسروی عبور کرد - به عنوان یک فرد سوئیسی به یاد وطن خود و بهخصوص کوههای آلپ افتاد. او در یک مقاله روزنامه نوشت: «با وجود چیزهایی که در مورد ایران به من گفته بودند، این را نگفته بودند که ایران بعد از آناتولی و عراق پس از تجربیات بسیار غریب، سرزمین بازگشت به وطن است. رشته کوهها و فلاتها، نهرهای جاری در کوهها که در اثر آب شدن برف بین صخرهها روان میشوند و به سوی پایین میآیند. آن پایین درههای بزرگ و پهناوری قرار دارد که هنوز برف روی آنها را پوشانده است اما اینجا و آنجا زمین آنها دیده میشود، جویها میان سواحل کم ارتفاع جاری هستند، پلها از دهکده ای به دهکده دیگر در نوسان هستند، بیدها از باد ملایمی که از کوه میوزد، تکان میخورند...»
وی ادامه داد: این نویسنده که شدیداً به موسیقی علاقه داشت، مناظر ایران را با موسیقی موسیقی دان مورد علاقه خود قابل قیاس میدانست که البته این یکی از زیباترین ستایشها و تعریفهایی است که آنهماری از ایران کرده است. در سفر به همدان، کوهها و آفتاب در حال غروب او را به یاد مرگ و تجلی ریشارد اشترائوس انداخت: «کوهها در حاشیههای دوردست افق در نور ملایم غروب میدرخشیدند و وقتی به آنها نزدیک میشدیم، رشتههای تازه و بلندتری از پشت آنها سر بلند میکردند. آنها تاریک و مستقل از اعماق بیرون میآمدند و در پایان تمام چیزها مانند مرگ و تجلی بودند.» دماوند در اینکه آنه ماری عاشق ایران شد، چندان بیتأثیر نبود. او در بهار 1934 برای اولین مرتبه دماوند را در حالی دید که هنوز برف زیادی روی آن را پوشانده بود.
شوارتسنباخ تاکید کرد: اما آنهماری شوارتسنباخ تنها مجذوب مناظر ایران نشده بود. از آنجا که او در رشته تاریخ دکترا داشت و در رشته باستانشنای هم آموزش دیده بود، علاقه زیادی هم به شهرهای مرده و متروکی داشت که تعدادشان در ایران زیاد بود. بنابراین اتفاقی نیست که او سفرنامه زمستان در خاور نزدیک خود را با مقالهای در مورد اولین سفرش به پرسپولیس به پایان رساند که پایتخت هخامنشیان بود و اسکندر کبیر آن را منهدم کرد. نام پرسپولیس از دوران دبستان به تخیلات آنهماری بال و پر میداد: «پرسپولیس در انتهای یک دشت جدید قرار داشت، ستونهایش در تراس مرتفع، بهطرز فوقالعادهای در آسمان ابری سر برافراشته بود و این نام واقعی شد.»
در پایان این مراسم قسمت هایی از یک فیلم سینمایی که بر اساس زندگی آنه ماری شوارتسنباخ ساخته شده بود به نمایش درآمد.
نظر شما