۷ اردیبهشت ۱۴۰۱، ۱۵:۲۹

روایت مجله مهر از پیرمردی که سی سال است همسایه امام رضاست؛

یک هفته آقا را نبینم، می‌میرم

یک هفته آقا را نبینم، می‌میرم

سیدعلی جلائیان را اهالی مشهد و زائران امام رضا (ع) به خوبی می‌شناسند. سی سال است که دور حرم دعا به دست مردم می‌دهد. ما چندساعت با او همراه شدیم تا درباره عشقش به امام رضا (ع) بپرسیم.

خبرگزاری مهر؛ گروه مجله – جواد شیخ الاسلامی: سی سال است که مردم مشهد و زائران حرم امام رضا (ع) اطراف حرم پیرمردی را می‌بینند که با صورتی غیرمعمول، یک جا نشسته و بدون سر و صدای اضافی، برگه‌های دعایی که در دست دارد را می‌فروشد. کسانی که اهل مشهد هستند سال‌هاست که او را می‌بینند. من هم مثل خیلی‌ها هربار به حرم می‌روم یا از اتوبوس‌های منتهی به حرم استفاده می‌کنم، سید را می‌بینم. انکار نمی‌کنم که همیشه دوست داشتم به او نزدیک شوم و از کار و زندگی سید سر دربیاورم. به خصوص دوست داشتم بدانم این چه ضایعه‌ای است که روی صورت سید قرار گرفته و کل صورت را پوشانده است. پیش خودم گمان می‌کردم اگر به او نزدیک شوم و سر صحبت را باز کنم، با انبوهی از مشکلات و درددل‌ها و ناراحتی‌ها از روزگار و کار و زن و بچه روبرو خواهم شد. هرطور بود چند روز پیش و شب ۲۱ ماه مبارک رمضان نزدیک شدم و با ملایمت به سید سلام کردم.

-سلام حاج آقا. خوب هستید؟

گرم جواب می‌دهد. تازه برای اولین بار است که صدایش را می‌شنوم. پیش از این هیچ تصوری از صدایش نداشتم. صدایی گرم و صمیمی، با لحنی مهربان. بین جملات و کلمات خنده‌های ریزی دارد که نشاط درونی و حال و هوای باصفایش را نشان می‌دهد. با اولین کلماتش دلم گرم می‌شود از اینکه قرار است یک گفتگوی خوب با هم داشته باشیم. به حاج‌آقا توضیح می‌دهم که خبرنگار هستم و دوست دارم با ایشان گفتگو داشته باشم. می‌گویم که سال‌هاست ایشان را اطراف حرم می‌بینم ولی هیچوقت نتوانستم نزدیک شوم. با اینکه انتظار مخالفت دارم، استقبال می‌کند و می‌خندد. اغراق نمی‌کنم که هرچند جمله‌ای که می‌گوید چندبار اسم امام رضا (ع) را هم بر زبان می‌آورد.

از بچگی با کبوترهای امام رضا (ع) دمخور بودم

اسمش سیدعلی جلائیان حداد است و متولد ۱۳۳۹ مشهد. دوست دارم از بچگی سید بپرسم، می‌گوید: ما یازده برادر و خواهریم و یک برادر شهید هم داریم. پدرم همینجا آن طرف خیابان نزدیک حرم مغازه خیاطی داشت. برای همین من هم از بچگی توی حرم امام رضا (ع) بودم. بیست و چهار ساعت توی حرم بودم و با کفترای امام رضا (ع) دمخور بودم. خدا امام رضا (ع) را از من نگیرد. هرچه دارم از حضرت دارم.

عشق بی حدی که به امام رضا (ع) دارد من را شگفت‌زده می‌کند. می‌پرسم چندوقت است که دور حرم هستید؟ سید جواب می‌دهد: سی سال است که هرروز همینجا هستم. فرقی نمی‌کند هوا گرم باشد یا سرد؛ من هرروز از صبح می‌آیم و تا شب پیش امام رضا (ع) هستم. بعضی‌ها می‌گویند سرد و گرمت نمی‌شود؟ من می‌گویم تا حالا که هیچوقت مریض نشده‌ام. تا امام رضا (ع) را دارم هیچ مشکلی ندارم!

دل را به دریا می‌زنم و از سید درباره صورت‌ش می‌پرسم. اینکه از کی دچار این مشکل شده و چطور با آن کنار آمده است. می‌گوید: مادرم باردار بوده که ماه‌گرفتگی می‌شود. او هم حین ماه‌گرفتگی دستش را به صورت می‌زند و صورت من اینطوری می‌شود. من به صورت مادرزادی با این صورت به دنیا آمدم. بعضی‌ها فکر می‌کنند، مریض شدم یا سوختم، ولی اینطور نیست. از بچگی این ضایعه را دارم. البته هیچی نفهمیدم و نمی‌فهمم. نه درد دارد نه هیچی. برای همین هیچوقت احساس نمی‌کردم که چیزی روی صورتم هست یا نیست. مدرسه می‌رفتم و رابطه‌ام با بچه‌ها خوب بودم. بازی می‌کردیم و خوب بودیم. انگار نه انگار که صورت من مشکلی دارد.

آنقدر در منطقه بودم که سه برادرم را فرستادند دنبالم!

می‌پرسم نشده که به خاطر این صورت از خدا گله کنید؟ می‌گوید: نه. هیچوقت نشد که از خدا گله کنم که چرا صورتم اینطوری است. همیشه خدا را شکر می‌کردم. هنوز هم خدا را شکر می‌کنم. توی زندگی هرچیزی که می‌خواهم به دست آوردم و غصه‌ای ندارم. چرا شکر نکنم؟!

قلقلکم می‌شود که هرچه زودتر بدانم حاج‌آقا چطور ازدواج کرده است و رابطه‌اش با خانواده چطور است. می‌پرسم چطور ازدواج کردید حاج‌آقا؟ جواب می‌دهد: زنم دخترعموی من است و باید بگویم بهترین زن دنیاست. با این زن من هیچی از دنیا نمی‌خواهم. قصه ازدواج‌مان هم اینطوری بود که من منطقه بودم و به خانه نمی‌آمدم. پدرم از مشهد زنگ می‌زد و می‌گفت تو نمی‌خواهی از جنگ برگردی؟ می‌گفتم نه. آنقدر در منطقه ماندم که پدرم سه تا از برادرانم را فرستاد دنبال من. مثلاً قصدشان این بود که من را به مشهد برگردانند و زنم بدهند تا دیگر به جبهه نروم. من هم وقتی دیدم این سه تا برادر به دنبالم آمدند به جای اینکه با آنها برگردم، خودشان را هم نگه داشتم! سه چهار ماه در منطقه نگه‌شان داشتم و بعد دوباره پدرم تماس گرفت. می‌گفت من اینها را فرستادم دنبال تو، بعد تو آنها را هم نگه داشته‌ای و نمی‌گذاری برگردند؟! هرطوری بود با هم به مشهد برگشتیم و توی همان مدت من با دخترعمویم ازدواج کردم. قصد خانواده این بود که با ازدواج کردن من فکر رفتن به جبهه را از سرم بیرون کنند، ولی من بعد از عقد دوباره به منطقه برگشتم.

با اولین کاروانی که به جبهه می‌رفت به منطقه رفتم

اصلاً حدس نمی‌زدم که سید سابقه جنگ هم داشته باشد. هر چیزی که از او می‌شنوم مرا بیشتر شگفت‌زده می‌کند. دوست دارم درباره جبهه رفتنش بیشتر بدانم. ادامه می‌دهد: من با اولین کاروانی که از مشهد به جبهه می‌رفت همراه شدم. دو بازه طولانی مدت در منطقه بودم. یکبار یک چهارده ماه و یکبار هم یک شش‌هفت ماه. اول ایلام بودم و بعد به اهواز رفتیم. در جنگ هم عضو نیروهای اطلاعات عملیات و غواص بودم. خیلی دوست داشتم شهید شوم، ولی لیاقت نداشتم. متأسفانه هیچ عکسی از دفاع مقدس ندارم. از خود منطقه درگیری که نمی‌شد عکس گرفت، عکس‌هایی که از قبل عملیات داشتم هم نمی‌دانم چه شده است. هرکدام از بچه‌ها یک عکس برداشته‌اند و برده‌اند. خودم هیچ عکسی ندارم.

خانمم فرشته است و از من امام رضایی‌تر است

از سید می‌پرسم خانواده چطور با مشکل شما کنار آمده‌اند؟ توی این دوره و زمانه دختر و پسرها برای کمترین چیزی همدیگر را کنار می‌گذارند، چه برسد که کسی صورتش چنین ضایعه‌ای داشته باشد یا نابینا شده باشد. جواب می‌دهد: زن من واقعاً زن خوبی است. زن زندگی است. بهشتی است. آن وقتی که من می‌رفتم منطقه ایشان سر کار می‌رفت و توی کارخانه کمپوت کار می‌کرد. در این سال‌ها هم با همه چیز ساخته و گله‌ای نداشته است. تمام زندگی ما را خانمم ساخته است. ما پنج تا بچه و ده تا نوه داریم که زندگی همه آنها را خانمم روبراه کرده و همه بچه‌ها را او عروس و داماد کرده است. هرچه از خوبی او بگویم کم گفتم. خانمم فرشته است. من خیلی خوشبختم که او را دارم. پانزده سال پیش که چشم‌هایم آب مروارید گرفت و دکترها به اشتباه کورم کردند، او به جای اینکه بیشتر اذیت کند بیشتر کمک کرد. در این سال‌ها بیشتر زحمات زندگی بر دوش او بوده و من واقعاً خوشحالم که او را دارم. البته همه اینها را از امام رضا (ع) دارم. کسی که امام رضا (ع) را دارد چیزی کم ندارد. حاج خانم از من هم امام رضایی‌تر است و از من بیشتر به حرم می‌آید. به خاطر همین می‌گویم هرچیزی که داریم از امام رضا (ع) داریم. شما هم هرچه می‌خواهید از امام رضا (ع) بخواهید. من خودم همین جا بودم و کسی را دیدم که دکترها جوابش کرده بودند، ولی وقتی آمد شفا گرفت و دوید دور حرم. از این حاجت گرفته‌ها زیاد دیده‌ام.

به لطف امام رضا بهترین زندگی را دارم

حین صحبت‌مان زائری می‌آید و از سید می‌خواهد که برای مشکلش دعا به او بدهد. سید می‌گوید «من دعانویس نیستم. من فقط دعا می‌فروشم. این دعاها را بگیرید و بخوانید و همراه داشته باشید. همه دعاها هم دعاهای سفارش شده هستند». بعد به بحث خودمان برمی‌گردد و ادامه می‌دهد: من سی سال است که همسایه امام رضا (ع) هستم. بعضی‌ها می‌پرسند اگر چندروز نتوانی به حرم بیایی چکار می‌کنی؟ من می‌گویم اگر یک هفته نتوانم به حرم بیایم واقعاً دیوانه می‌شوم. می‌میرم. دیروز که همه جا تعطیل بود، من ساعت ۶ صبح از خانه راه افتادم و آمدم حرم. نماز زیارت خواندم و بعد رفتم خانه مادرم که به او سر بزنم. سی سال است کار هرروزم این است که از خانه بزنم بیرون و بیایم کنار امام رضا (ع) بنشینم. بدون امام رضا (ع) من هیچی نیستم. همه زندگی من را خودش ساخته است. از این به بعد هم خودش کمک می‌کند. بهترین زندگی را دارم و همه را مدیون امام رضا (ع) هستم. خداراشکر همه بچه‌هایم هم امام رضایی هستند. دوست دارم تا عمر دارم بتوانم مثل سی سال گذشته همسایه امام رضا (ع) باشم. اگر دروغ نگویم در مسیر رفت و آمد به حرم زیاد اتفاق افتاده که به در و دیوار برخورد کنم یا سرم به ستونی و جایی بخورد و بیفتم. ولی همه اینها به عشق امام رضا (ع) است. تا جان دارم هرروز به زیارت امام رضا (ع) می‌آیم. ما مشهدی‌ها هرچه داریم از این آقاست...

کد خبر 5476767

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha