۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۱، ۹:۳۰

در نقدوبررسی آثار اکبری دیزگاه مطرح شد؛

دیزگاه به مُد توجه ندارد و جهان خودش را روایت می‌کند

دیزگاه به مُد توجه ندارد و جهان خودش را روایت می‌کند

نشست نقد و بررسی آثار ابراهیم اکبری دیزگاه در موسسه شهرستان ادب برگزار شد. حمید بابایی، علی اصغر عزتی‌پاک، محمدقائم خانی، فاطمه نورسعیدی و نویسنده در این جلسه حاضر بودند.

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و اندیشه: جلسه نقد و بررسی آثار ابراهیم اکبری دیزگاه نویسنده خلاق و پرکار سالیان اخیر ادبیات فارسی برگزار شد. در این جلسه که با حضور حمید بابایی، محمد سوری، علی‌اصغر عزتی‌پاک، محمدقائم خانی، فاطمه نورسعیدی و نویسنده برگزار شد، درباره ویژگی‌های زبانی و روایی آثار دیزگاه بحث و گفتگو شد.

گزارش مشروح این‌جلسه را در ادامه می‌خوانید:

حمید بابایی نویسنده و منتقد ادبیات داستانی که مدیریت این نشست را بر عهده داشت، صحبتش را با روایت خلاصه‌ای از رمان شاه‌کشی شروع کرد و گفت: شاه‌کشی به طور خلاصه روایت پسری است که تصمیم می‌گیرد در جشن‌های دو هزار و پانصد ساله محمدرضا پهلوی را ترور کند. اگر این را به عنوان خلاصه‌ای بسیار مختصر از این داستان بپذیریم و در ادامه این اثر را در کنار «سوره آفلین» که به لحظه ورود امام و بعد به مباحث انقلاب می‌پردازد قرار دهیم، انگار شاه‌کشی می‌تواند مقدمه‌ای باشد برای رمان سوره آفلین. چرا؟ چون به اعتقاد برخی از متفکرین جامعه‌شناسی و تاریخ‌پژوهی، جشن‌های دو هزار و پانصد ساله به واسطه دامن زدن به اختلافات اجتماعی، یکی از عواملی بود که توانست به جریان انقلاب و اتفاقاتی که از سال چهل و دو به بعد افتاده بود سرعت ببخشد. ما در شاه‌کشی این روایت را درباره سال چهل و دو هم به نوعی داریم. البته این بخشی از قرائت من درباره این رمان است. به وقتش درباره شخصیت و ابعاد مختلف این رمان صحبت خواهیم کرد.

او ادامه داد: رمان شاه‌کشی رمانی است که در ادبیات فارسی نگاه جدیدی درباره تاریخ دارد. در همان جشن‌های دو هزار و پانصد ساله گروه‌هایی بودند که می‌خواستند محمدرضا پهلوی را ترور کنند، اما این رمان انگار دارد صحبت جدیدی را مطرح می‌کند و صدای جدیدی در رمان فارسی و مواجهه‌اش با تاریخ است. خانم نورسعیدی قرائت شما از این رمان چیست و درباره آنچه صحبتی دارید؟

فاطمه نورسعیدی نویسنده رمان «حباب» به عنوان اولین منتقد با بیان اینکه «شاه‌کشی رمان خوش‌خوانی است که در بستری از تاریخ روایت می‌شود و یک روایت ذهنی دارد»، گفت: باید بگویم که من هم این رمان را رمانی تاریخی می‌بینم هم نمی‌بینم. رمان در فاصله بین حادثه فیضیه سال چهل و دو و جشن‌های دو هزار و پانصد ساله سال پنجاه روایت می‌شود. رمان پیش از داستان اصلی با این جمله کوتاه از هویدا شروع می‌شود که «شخص اول مملکت برای اعلی حضرت درست نیست، چون شخص دومی وجود ندارد». در ابتدای کار به نظرم همین جمله کفایت می‌کند که ما بدانیم با برهه‌ای از تاریخ‌مان مواجه هستیم که دیکتاتوری است. پسر جوانی راوی شخصیت اصلی قصه است که پدر روحانی‌اش در فیضیه به شهادت رسیده، در پس این اتفاق خانواده آشفته‌ای باقی می‌ماند که زخم خورده این شهادت است، خواهر و برادرش به سمت و سویی متفاوت از تفکر پدر می‌روند، مادر دچار آشفتگی می‌شود و در واقع دیگر خانواده‌ای وجود ندارد.

اولین نکته اینکه نفس پرداختن به مسئله ترور شاه در رمان اتفاق خوبی است، اگرچه ظاهراً از نظر تاریخی گزارش خاصی نداریم که در سال پنجاه کسی برای ترور شاه اقدامی کرده باشد. قبل از سال پنجاه دو ترور رخ داد که شاه به سلامت از آنها گذر کرد ولی در سال پنجاه نبود. با اینهمه من ندیده‌ام هیچکدام از ترورهای شاه در قالب رمان مطرح شده باشدوی افزود: کسی که تاریخ خوانده، می‌تواند کار خوبی داشته باشد، ازدواج کند و مثل خیلی از مردم زندگی معمولی داشته باشد به سمت و سویی می‌رود که روند طبیعی و مناسب زندگی‌اش نیست. کاراکتر اصلی داستان ما، سهراب، از همان اول دچار تردید است. رمان با این جمله شروع می‌شود: «می‌کشم. به همین راحتی! نه، به همین راحتی هم نه.» و ما در همان پاراگراف اول با تردیدهای او مواجه می‌شویم و می‌فهمیم که دچار تفکرات گوناگون است. او دیگر آن آدم سابق نیست و وارد یک مسیر جدید شده است. ترس، تردید و ذهن آشفته‌ای دارد و نویسنده خیلی خوب در قالب آدم‌های اطراف کاراکتر، موقعیت و ماهیت انقلاب و آدم‌های مختلف با تفکرات مختلف را رقم می‌زند و ما می‌بینیم از آدمی که معمولی و به دور از سیاست است و حتی از سیاست می‌ترسد، یک قهرمان می‌سازد که البته می‌توانیم بگوییم قهرمان ما یک قهرمان شخصی است؛ یعنی با اهداف و آرمان‌های والایی به این سمت و سو کشیده نمی‌شود، بلکه یک خشم شخصی دارد و این تبدیل می‌شود به انتقام‌جویی.

محمد سوری رئیس پژوهشکده فلسفه و کلام منتقد بعدی بود که درباره رمان شاه‌کشی نظراتش را بیان کرد. سوری گفت: من فکر می‌کنم در این رمان نکات جالب توجهی هست که ما در رمان‌های مشابه کمتر با آن مواجه شده‌ایم. اولین نکته اینکه نفس پرداختن به مسئله ترور شاه در رمان اتفاق خوبی است، اگرچه ظاهراً از نظر تاریخی گزارش خاصی نداریم که در سال پنجاه کسی برای ترور شاه اقدامی کرده باشد. قبل از سال پنجاه دو ترور رخ داد که شاه به سلامت از آنها گذر کرد ولی در سال پنجاه نبود. با اینهمه من ندیده‌ام هیچکدام از ترورهای شاه در قالب رمان مطرح شده باشد. این رمان از این نظر که ما را با یک برهه خیلی خاصی از تاریخ معاصر یعنی جشن‌های دو هزار و پانصد ساله آشنا می‌کند، خیلی مهم است. اما شاید از آن مهم‌تر این است که ما از درون خانواده‌ای در قم، شهری که کمتر در ادبیات معاصر فارسی مورد توجه قرار گرفته، در این رمان قرار می‌گیریم. یک خانواده روحانی که پدر خانواده از شاگردان حضرت امام است و آن طور که می‌فهمیم از شاگران فاضل ایشان هم هست. ایشان طی قضایای سال چهل و دو در فیضیه به شهادت می‌رسد و این باعث یک نوع فروپاشی نه، اما شاهد تغییر مسیر آن خانواده از مسیر طبیعی‌ای که زیر نظر پدر در آن حرکت می‌کرد هستیم. گویا وقتی خانواده سرپرست خود را از دست می‌دهد، هر یک از اعضای خانواده به مسیری می‌روند.

وی در ادامه گفت: اتفاقاً یکی از جنبه‌های قوت این رمان همین است که اعضای این خانواده هر کدام به مسیر جداگانه‌ای می‌روند. گویا یکی از آن‌ها کمونیست شده، یکی جزو مجاهدین است، یکی بی تفاوت است و مادر خانواده هم که شاید قبل از کشته شدن همسرش کاری به چیزی نداشت، موضع‌گیری می‌کند و با برادرش که نظامی و امنیتی است قطع رابطه می‌کند. ما در این خانواده کم تعداد در قم که پنج نفر بودند و حالا چهار نفرشان باقی مانده‌اند، تقریباً با بیشتر طیف‌های مبارز آن دوره آشنا می‌شویم. نیازی نبوده که ما شخصیت‌پردازی‌های خیلی گسترده یا تعداد زیادی شخصیت داشته باشیم؛ همین شخصیت‌ها کافی هستند. البته یکی دو شخصیت جانبی هم هستند که یکی‌شان ملی-مذهبی است و دیگری بازاری است. وقتی این‌ها کنار این خانواده قرار می‌گیرند تقریباً پازل را تکمیل می‌کنند. خب این خیلی جنبه مثبت و خوبی است در این رمان که ما ولو ما با جریانات آن دوره آشنا هم نباشیم، کم و بیش مطلع می‌شویم. غیر از این، فضای این خانواده راوی اختلافات شدیدی است که در بین افراد یک خانواده در جریان انقلاب رقم می‌خورد که ما نمونه‌اش را هم در تاریخ معاصرمان داریم. مثلاً اختلافاتی که احمد احمد با همسرش خانم فرتوت‌زاده پیدا می‌کند، تقریباً شبیه همین اختلافات است. حتی در جاهایی از رمان آدم به ذهنش می‌رسد چه بسا مهسا و سهراب با این شدتی که کار پیش می‌رود، بلایی سر هم بیاورند. این نکته‌ای بود که اول خواستم عرض کنم.

دیزگاه به مُد توجه ندارد و جهان خودش را روایت می‌کند

رئیس پژوهشکده فلسفه و کلام افزود: درباره شخصیت اصلی هم الآن عرض می‌کنم. ما به صورت طبیعی وقتی به حوادثی که در انقلاب اتفاق افتاد فکر می‌کنیم و کتاب‌های تاریخی و غیر تاریخی را که مطالعه می‌کنیم، کمتر به دنبال دلایل شخصی هستیم یا کمتر با دلایل شخصی مواجه می‌شویم. مثلاً ما می‌گوئیم یک کسی هست که مبارزه می‌کند، چون می‌گوید این حکومت ظالم است، آدم‌کش است و غیره. یک نفر دیگر مبارزه می‌کند به خاطر اینکه می‌گوید حکومت علیه دین رسمی یا مذهب تشیع یا به طور کلی اسلام کار کرده است، پس ما باید با آن مبارزه کنیم و از اسلام دفاع کنیم. به تعبیر امام خمینی در آن سخنرانی معروفش که می‌گوید: «به داد اسلام برسید! رفت اسلام.» اما در این رمان اصلاً با این مواجه نیستیم. من از خواندنش این طور فهمیدم که به تعبیر امروزی اگر آن گیر دادن‌های مهسا به سهراب نبود، چه بسا سهراب هیچ‌وقت به این سمت و سو نمی‌رفت. دایی‌اش مکرر می‌گوید که «تو پسر خوبی هستی، دنبال هیچ برنامه‌ای نیستی، ولی مثلاً حجت و مهسا این گونه‌اند و فاطمه هم از وقتی میرزا ابوالقاسم کشته شد فکر می‌کند ما شمر هستیم. اما تو این جور نیستی».

وی گفت: خب چرا این فردی که به قول دایی‌اش این «اینجوری» نیست، در یک جایی باید تصمیمش را بگیرد که یا منتظر باشد آن چیزی که مهسا می‌گوید درست از آب دربیاید، یا باید ثابت کند نظر مهسا اشتباه است؟ سعی می‌کند بر ترسش غلبه کند و وقتی که بر ترسش غلبه می‌کند، باز هم تا آخر داستان اینجور نیست که به راحتی مسئله را برای خودش تمام کرده باشد. یعنی یک عمر زندگی با ترس داشته، نمی‌تواند با یک لحظه تصمیم‌گیری همه چیز را کنار بگذارد. خیلی سخت است و تا لحظه آخر هم تردید دارد. در سریال «برکینگ بد» که بعضی می‌گویند تحسین‌شده‌ترین سریال تاریخ است، والترواید بعد از آنکه مطلع شد سرطان دارد و پولی هم ندارد و می‌تواند با درست کردن مواد مخدر پول به دست آورد، اولین کاری که کرد این بود که با ترس برای همیشه خداحافظی کرد. و وقتی خداحافظی کرد، موفقیت‌های بعدی پشت سر هم آمد. اما اینجا این طور نیست. سهراب تا لحظه آخر هم در کار خودش قاطع نیست. تزلزل دارد.

نورسعیدی در ادامه نکات خودش درباره رمان شاه‌کشی اضافه کرد: معتقدم اگر ما داستان جشن‌های دو هزار و پانصد ساله را از رمان حذف کنیم، قصه این رمان می‌تواند مشمول همه دوران‌ها هم باشد. همه دوران‌هایی که دیکتاتوری‌ای وجود داشته و باعث برانگیخته شدن خشم عمومی، خونریزی، قتل، استبداد و انقلاب درونی در فرد یا جامعه شود. اما چیزی که باعث حرکت سهراب می‌شود مواجهه سهراب با ماجراست. سهرابی که ترسو و حتی محافظه‌کار است و خواهر کوچک‌ترش از او جسورتر است و خیلی بی‌پرواتر عمل می‌کند، یعنی آدمی که همیشه ترسو بوده و تردید تا پایان داستان همراهش می‌شود، این مسیر را ادامه می‌دهد و همین کشمکش درونی خواننده را با خودش همراه می‌کند. به طوری که در آخر داستان باز هم می‌مانیم که آیا او ماشه را می‌کشد؟ آیا شلیک می‌کند؟ آدم‌هایی که سهراب در داستان با آنها مواجه است، آدم‌هایی هستند که از تمام اقشار جامعه‌اند و ما با یک ایران با تفکرات مختلفی مواجه‌ایم که در آن برهه سیاسی هر کدام به نوعی مبارزه می‌کردند. از یک طرف عمویی دارد که توسط «شعبون بی مخ» معلول شده و باز هم می‌گوید که باید در چهارچوب قانون عمل کنیم و معتقد است که همه چیز با قانون درست می‌شود، از طرف دیگر استادی دارد که داستان را انسانی‌تر می‌بیند و می‌گوید رسالت انسان کشتن نیست. همچنین دایی‌ای دارد که شیفته قدرت شاه است و دارد به ظلم و ستم کمک می‌کند و حتی همراه آن می‌شود. همه اینها در ذهن این آدم می‌گذرد و این تردید به نظر من خیلی خوب در این داستان و روایت درآمده است. یک جاهایی در داستان مواجه می‌شویم با «خواب» یا در واقع تلفیقی از خواب و رؤیا؛ و آدم‌ها، دایی، مادر، سهراب، حتی مهسا، خودشان را در رویاهایشان و در دنیایی غیر از واقع می‌بینند و پیدا می‌کنند. حتی یک تصویری هم در جشن‌های دو هزار و پانصد ساله داریم. آنجا که سهراب با آن حالش قدم می‌زند و کوروش کبیر را می‌بیند. اینجا نویسنده اشاره به همان واقعه اشاره می‌کند که شاه سر قبر کوروش می‌رود و می‌گوید «ای کوروش! بخواب، من بیدارم.» ولی در خوابی که سهراب می‌بیند کوروش بیدار است! انگار که اضطراب دارد و هنوز نخوابیده است. آرامش ندارد.

این رمان می‌توانست یک رمان خطی باشد اما نویسنده هوشمندانه این نوع روایت را انتخاب کرده است. می‌شد روایت از سال چهل و دو شروع شود، بعد آن اتفاقات فیضیه بیفتد، بعد میرزا ابوالقاسم شهید شود، بعد همین‌طور بیاید جلو تا برسیم به این روزی که در سال ۱۳۵۰ است. اما فکر می‌کنم نویسنده خیلی هوشمندانه رفتار کرده استسوری گفت: این رمان می‌توانست یک رمان خطی باشد اما نویسنده هوشمندانه این نوع روایت را انتخاب کرده است. می‌شد روایت از سال چهل و دو شروع شود، بعد آن اتفاقات فیضیه بیفتد، بعد میرزا ابوالقاسم شهید شود، بعد همین‌طور بیاید جلو تا برسیم به این روزی که در سال ۱۳۵۰ است. اما فکر می‌کنم نویسنده خیلی هوشمندانه رفتار کرده است. کل رمان در کمتر از بیست و چهار ساعت رقم می‌خورد، اما ما بر می‌گردیم به قسمت‌های مختلف که این قسمت‌ها هم باز خطی نیستند. یعنی ما وقتی کل رمان را می‌خوانیم، آن خانواده و رابطه‌شان با همدیگر و مثلاً سمیه و سلما و آقای جاودان و عمو و اینها همه کنار هم در ذهن‌مان شکل می‌گیرد و می‌توانیم تعریف‌شان کنیم. می‌شد رمان را خطی روایت کرد اما واقعاً الآن خیلی بهتر است. به این صورت که ما در ذهن سهراب حضور داریم و مدام یادش می‌افتد، تداعی معانی می‌شود و هر جا که ما به اطلاعات نیاز داریم می‌رویم از گذشته می‌آوریم. این به نظرم خیلی کار خوبی شده است. مثلاً بر خلاف برخی رمان‌های دیگر آقای دیزگاه مثل «برکت» و «سیاه گالش».

سوری شاه‌کشی را خالی از نقد و خلل نمی‌داند و معتقد است فضاسازی رمان می‌توانست بهتر باشد. او درباره فضاسازی نویسنده در تخت جمشید گفت: با همه خوبی‌هایی که این رمان دارد، ولی باید من معتقدم رمان یک چیزهایی هم کم دارد و اگر بود، شاید ما بهتر ارتباط می‌گرفتیم. یک نکته این است که ما با جای مشخصی به اسم تخت جمشید سر و کار داریم و کل این رمان در آنجا اتفاق افتاده است، ولی من خواننده که هیچوقت به تخت جمشید نرفته‌ام، هیچ چیز خاصی از آن منطقه دستم نمی‌آید. روشن نمی‌شود ساختمان‌ها چطوری‌اند. فضاسازی واضح نیست یا اصلاً ندارد. این را وقتی که با سیاگالش مقایسه می‌کنم، با اینکه آنجا هم نرفته‌ام، احساس می‌کردم دارم آنجا قدم می‌زنم. این اتفاق به احتمال قوی به این خاطر است که آقای دیزگاه فضای جغرافیایی سیاگالش را مثل کف دستش می‌شناسد و آنجا زندگی کرده است، به همین خاطر من خواننده آن فضا را کاملاً احساس می‌کنم. می‌خواهم بگویم این نکته که چون منطقه تخت جمشید محل زیست نویسنده نیست فضای داستان هم خیلی خوب درنیامده، اصلاً قانع‌کننده نیست.

این منتقد، «ترس و لرز» غلامحسین ساعدی را یک نمونه خوب از فضاسازی معرفی کرد و گفت: غلامحسین ساعدی تبریزی است و بعد از تبریز هم فقط در تهران مطب داشته، اما شما وقتی «ترس و لرز» ش را می‌خوانید اصلاً مو بر تن آدم سیخ می‌کند. هم کلماتش هم فضاسازی‌هایی که در آن چند داستان دارد عالی است. این رمان اولین کاری بود که از او خواندم و بعد از خواندنش اصلاً فکر نمی‌کردم این فرد جنوبی نباشد. بعد که زندگی‌نامه و بعضی کتاب‌های دیگرش را خواندم و بیشتر با او آشنا شدم، عظمتش برایم بیشتر جلوه کرد و تعجب کردم که او چطور توانسته این قدر ملموس و خوب جنوب را فضاسازی کند، طوری که آدم هر بار رمان را می‌خواند احساس کند در جنوب قدم می‌زند. این یک نکته بود که در مورد فضاسازی خدمت‌تان عرض کردم. نکته دوم که آن را به صورت احتمال می‌گویم و خیلی مطمئن نیستم، این است که من فکر می‌کنم چون شخصیت‌هایی مثل شاه و فرح و امام و مصدق و… که در رمان هستند همه شخصیت‌های تاریخی هستند، باید حقایق تاریخی بیشتری را در رمان ببینیم. اما این خیلی روشن نیست. به نظرم باید عناصر تاریخی بیشتر خودش را نشان می‌داد.

حمید بابایی در این فراز از بحث با بیان اینکه درباره فضاسازی کتاب با دکتر سوری موافق نیست و معتقد است فضای رمان اقتضای فضاسازی بیشتر به نویسنده نمی‌دهد، افزود: در مورد فضاسازی می‌توانیم بحث کنیم. آیا این رمان اصلاً به آن سمت می‌رود؟ می‌خواهد برود یا نمی‌خواهد برود؟ وقتی روایت تا این حد ذهنی است و این آدم تا این حد درگیری ذهنی دارد، آیا راوی می‌تواند آن فضا را بسازد یا نه؟ اصلاً خود شخصیت داستان به فضا دقت می‌کند یا نمی‌کند؟ چون موقعیتی که این آدم بر آن استوار است، نمی‌تواند این قدر فضاسازی داشته باشد. چون اگر فضاها را بسازد و ما آن فضاها را درک کنیم بعداً این مسئله پیش می‌آید که این فرد درگیر یک مسئله مهم‌تر است؛ یعنی آن هیجانات و آنات روحی این فرد خیلی مهم‌تر از آن فضایی است که می‌سازد. این یک بحث است.

بابایی در ادامه شاه‌کشی در این رمان را استعاره‌ای از پدرکشی دانست و در توضیح نظر خود گفت: یک بحث دیگر در مورد تاریخ، اگر بخواهم نکته‌ای که خانم نورسعیدی گفتند را باز کنم، به نظر من ما اینجا با یک مفهوم اسطوره‌ای روبرو هستیم که دیگر از تاریخ عبور می‌کند؛ یعنی تاریخِ تکرارشونده است. آن هم بحث پدرکشی است. شاه در مقام پدر و یک فرزندی که می‌خواهد بشورد و پدر را بکشد. یعنی سهراب اینجا از دل آن اسطوره می‌آید. شاه می‌شود پدر جامعه و حالا این آدم می‌خواهد آن پدر را بکشد. حالا آیا موفق می‌شود یا نمی‌شود؟ تردید دارد، تزلزل دارد و هزار و یک دلیل دیگر که من به این نتیجه می‌رسم که او نمی‌تواند پدر را بکشد. اصلاً هم به تاریخ کاری ندارم. تاریخ اصلاً برای من هیچ اهمیتی ندارد. می‌خواهم بگویم اگر این مسئله صد بار تکرار شود و امثال سهراب بیایند، آن‌ها هم نمی‌توانند آن پدر اسطوره‌ای را بکشند. چون این چیزی که برای ما رقم خورده، اینجا، در این برهه زمانی، در این برهه تاریخی و فلسفی و …، ما پسرکُشیم؛ پدرکُش نیستیم. یعنی اینجا سهراب، که اسمش هم برای همین سهراب است، در اینجا نماینده تمام و کمال کسی می‌شود که در مواجهه با قدرت، با پدر، از عمل عاجز است و تمام دغدغه کشتن و کشمکش‌هایش ذهنی است. رابطه‌ای هم که با فرح پیدا می‌کند یک رابطه ادیکی است و آن هم به هیچ سرانجامی نخواهد رسید. سهراب فقط در ذهنش دارد این را تکرار می‌کند.

وی ادامه داد:‌ برای همین رمان شاه‌کشی، اسم اصلی‌اش در واقع پدرکشی است. پدرکشی‌ای که صورت نخواهد گرفت و اگر به دست این شخصیت اسلحه هم بدهند و مطمئن باشد که هیچ اتفاقی هم برایش نمی‌افتد، نمی‌تواند شاه را بکشد و قرار هم نیست بکشد و در همان مقطع باقی می‌ماند. مباحثی هم که دارد همه در همین راستا است؛ هذیان، خواب، مسائل دیگری که اتفاق می‌افتد همین را نشان می‌دهد. مثلاً ما مدام دندان‌دردی که دارد را به عنوان یک موتیف تکرار شونده می‌بینیم. این آدم متوجه می‌شود دندانش درد می‌کند. به هم ریخته است. یعنی نویسنده دارد تمام چیزها را در راستای آشفتگی این آدم استفاده می‌کند. برای همین، اگر در راستای خوانش خودم، یعنی یک خوانش مبتنی بر پدر کشی بگویم، اتفاقی که برای خانواده می‌افتد هم همان داستان است. پدر که حذف می‌شود، خانواده از هم می‌پاشد و این یک قرائت سنتی است. در قرائت غربی پدر که حذف می‌شود پسر جانشین پدر می‌شود و خانواده به مسیر خود ادامه می‌دهد اما در قرائت ما به واسطه آنکه می‌خواهیم ساختار را حفظ کنیم، وقتی پدر حذف می‌شود کل خانواده از هم می‌پاشد. اگر بخواهیم یک قرائت سیاسی از این داشته باشیم، این است که پسر انگار دارد به این نتیجه می‌رسد که در نهایت اگر ما این پدر را بکشیم، شاید مملکت به هم بریزد. اصلاً شاید کل این ساختار معیوب شود و این تردید افزایش پیدا می‌کند و در نهایت این تردید باقی می‌ماند. این قرائت ناخودآگاه متن است. یعنی شما می‌توانید بگویید با قرائت من مخالف هستید.

در پایان داستان شاه واقعاً کشته می‌شود. کجا کشته می‌شود؟ در ذهن شخصیت. یعنی شاه برای این آدم تمام می‌شود. شاهی که ظلمی در حق یک خانواده کرده است و الآن یک پارچه رویش انداخته و جشنی به راه انداخته و از همه جای دنیا آدم دعوت کرده است و می‌خواهد این را نادیده بگیردعزتی پاک مدیر دفتر داستان شهرستان ادب و نویسنده «تشریف» سومین منتقدی است که به بحث اضافه می‌شود. او معتقد است شاه‌کشی برای این شخصیت بیشتر ذهنی است، نه واقعی. عزتی‌پاک افزود: نکته این است که زیست شخصیتی که در شاه‌کشی هست، یک زیست ذهنی است و تصمیم می‌گیرد که این کار را برای «خودش» بکند یا نکند، نه برای جامعه. چون اصلاً امکانات سخت‌افزاری‌اش را ندارد. اما یک امکان دیگر را دارد؛ اینکه تکلیف خودش را با این آدم روشن بکند یا نکند. و آن تیری که در نهایت شلیک می‌شود، تیری است که تکلیف این آدم را با این شخصیت و این ماجرا کاملاً روشن می‌کند و تردید هم یک تردید درونی است. انگار که این آدم خودش درگیر است. لذا در پایان داستان شاه واقعاً کشته می‌شود. کجا کشته می‌شود؟ در ذهن شخصیت. یعنی شاه برای این آدم تمام می‌شود. شاهی که ظلمی در حق یک خانواده کرده است و الآن یک پارچه رویش انداخته و جشنی به راه انداخته و از همه جای دنیا آدم دعوت کرده است و می‌خواهد این را نادیده بگیرد. ولی این فرد دارد فعالیت خودش را در پس زمینه انجام می‌دهد. چه بسا اگر این رمان مثلاً قبل از انقلاب منتشر می‌شد، من می‌گفتم خیلی رمان پیش‌گویانه‌ای است. به خاطر اینکه می‌گوید تو این شخص را نادیده گرفته‌ای و فکر می‌کنی بی عمل است ولی او تکلیف خودش را با تو و هر کس مثل توست، روشن کرده است. بنابراین به نظرم با کاری که در پایان داستان انجام داده، کاملاً شاه را کشته است. اما این شاه‌کشی در ذهن این آدم و برای او اتفاق افتاده است. یعنی بعد از آن برای راوی داستان، سهراب، شاهی وجود نخواهد داشت. یعنی در صدد جایگزین کردن و بالا بردن یک سیستم دیگر است.

محمدقائم خانی دیگر منتقد این نشست درباره آثار دیزگاه بیان کرد: من ابتدا نکته‌ای را به عنوان مقدمه می‌گویم. مشروطه که قضایایش از خیلی قبل‌تر شروع شد و آمد جلو، امکان‌های متعددی درونش داشت. اما آن خط اصلی که همیشه پررنگ بود و بعد از مشروطه با هرج و مرج تقریباً به ایده اصلی جریان روشنفکری و منورالفکری تبدیل شد، این است که ما یک شاه مقتدر مترقی می‌خواهیم که پیش برود و ملت پشت سر او بیایند و احیای ناسیونالیسم همه‌اش برای این بود که شاه و ملت یکپارچه شوند. در اتفاقاتی که در دوره رضاخان افتاد کم کم یک جریان دیگری مخصوصاً با قدرت گرفتن شوروی به وجود آمد که بعد از ۱۳۲۰ عملاً جریان روشنفکری ما را بلعید. یعنی ایده اصلی جریان روشنفکری ما این شد که مسئله ربطی به رضاخان و ناصر الدین‌شاه و … ندارد، مسئله اساساً پدر است و این باید از بین برود. آن جامعه بی طبقه باید این را برای ما به ارمغان بیاورد که چپ‌ها دنبالش بودند. رد پای این مسئله در داستان شاه‌کشی، همان خواهر و برادر سهراب‌اند. سهراب بین این دو نفر گیر است ولی قدر مشترک اینها را ناخودآگاه جذب کرده است که اگر شاه از بین برود، نه فقط خود شاه، اگر از شر این ساختار بالا به پایین راحت شویم و جامعه اشتراکی را به وجود بیاوریم، دیگر بعد از آن از همه این دردسرها راحتیم. یعنی ایده اصلی همه بدنه روشنفکر و درس خوانده ما همین بوده است. می‌خواهم بگویم شاه‌کشی از این منظر واقعاً روایت ناممکن بودن پدرکشی در ایران است. یعنی درست است که سهراب در درون خودش در حال واکاوی است اما من هم به این نتیجه می‌رسم که به ما نشان می‌دهد که حداقل در این سرزمین امکانش نیست. حتی اگر تفنگ به دستش بدهیم این اتفاق نمی‌افتد. چون پدر در همه جا نفوذ کرده و حضور دارد و ما از پیش می‌دانیم که خود او نه، بلکه این ایده قرار است کشته شود و این اتفاق برای جریان اصلی چپ در ایران افتاد.

سوری هم در فرازی دیگر از صحبت‌هایش درباره نویسندگی دیزگاه در شاه‌کشی گفت: من سه نکته می‌خواهم بگویم. یکی درباره اسم سهراب برای این شخصیت است. از یک خانواده روحانی در قم که پدر خانواده سه فرزند دارد، انتخاب اسم سهراب در کنار اسم مهسا برای دخترش اصلاً قابل پذیرش نیست. من و آقای عزتی پاک هر دو تقریباً شرایط مشابهی داریم. پدرمان روحانی بوده و در قم به دنیا آمده‌ایم. وقتی به اسم برادران و خواهران‌مان نگاه می‌کنیم، محمد، احمد، محمود، علی، طاهره، زهرا و این‌هاست. اصلاً اینکه یک روحانی در این حد و اندازه اسم فرزندانش را سهراب و مهسا بگذارد خیلی باورناپذیر است. همین‌طور بعضی از رویدادهای داستان هم باورناپذیر است. مثلاً آن دستگیری که اتفاق افتاد خیلی به سیر داستان نمی‌خورد. نکته دیگر که هم در این رمان و هم در رمان بعدی که درباره آن صحبت می‌کنیم پر رنگ است، بحث رؤیا و خواب است. بخواهیم یا نخواهیم در دوره جدید ما انسان‌ها تقریباً داریم با چیزی به نام رؤیا و خواب خداحافظی می‌کنیم. یعنی اصلاً در زندگی‌مان نقشی ندارد.

این‌منتقد در ادامه گفت: اما برگردیم به جامعه خودمان در پنجاه، شصت یا صد سال پیش تا ماقبل تاریخ؛ تقریباً در همه متون دینی و روایت‌ها خواب خیلی پررنگ است. یعنی در کتاب مقدس و قرآن می‌بینیم که چقدر خواب مهم است. فرعون خواب می‌بیند، یوسف خواب می‌بیند، ابراهیم خواب می‌بیند. عنصر رؤیا خیلی پررنگ است و اصلاً انسان‌ها بخشی از زندگی‌شان را بر اساس رویاهایشان می‌چیدند و تفسیر می‌کردند. ولی در دوره جدید چنین چیزی نیست. عده‌ای می‌گویند ما با آسمان خداحافظی کرده‌ایم. بخشی از خداحافظی ما با آسمان که خیلی هم با دین اصطکاک ندارد، یعنی درباره خدا و ملائکه نیست، خداحافظی ما با رویاست. یک سال می‌گذرد و یک نفر نمی‌آید بگوید من فلان خواب را دیدم و این نقش را در زندگی من داشت. اما اینجا بسامد خواب خیلی بالاست. مهسا خواب می‌بیند، فاطمه خواب می‌بیند، کمونیست‌ها خواب می‌بینند، مسلمان‌ها خواب می‌بینند، شاه‌دوست‌ها خواب می‌بینند. ما در اتفاقی که در سال ۱۳۵۰ می‌افتد، نمی‌توانیم این قدر از رؤیا استفاده کنیم. جور در نمی‌آید. وزنش در اینجا خیلی سنگین است.

بابایی که با نقد دکتر سوری درباره استفاده از خواب در رمان‌های دیزگاه مخالف بود، خطاب به سوری گفت: البته من اینجا با شما موافق نیستیم. آدم‌های زیادی هستند که تمام زندگی‌شان را بر اساس خواب می‌چینند و من خودم چنین افرادی را می‌شناسم. اگر شما اجازه می‌دهید برویم سراغ رمان سوره آفلین. خواندن کارنامه یک نویسنده یک حسن بزرگ دارد و آن هم اینکه هم سیر داستان‌نویسی نویسنده و شگردهایش را متوجه می‌شویم. اگر بخواهم خلاصه یک خطی «سوره آفلین» را بگویم و داستان را هم لو نداده باشم، یک پدری پسرش را گم می‌کند و می‌رود دنبال بچه‌اش. نکته‌ای که وجود دارد این است که اقلاً در سه کار از کارهای آقای دیزگاه یعنی شاه‌کشی، سوره آفلین و «طوطی و تاول»، ما سیر سفر قهرمان داریم. یعنی شخصیت ما از یک نقطه به سمت یک نقطه دیگر حرکت می‌کند، دنبال چیزی است. در تمام کارهای‌شان بحث خواب خیلی پررنگ است. پس ما نمی‌توانیم بگوییم این عنصر اضافی است. این امضای نویسنده است. در رمان‌های ایشان آدم‌ها یک امضای شخصی دارند. یک چیزی دارند که منحصر به آن آدم است و مال خود اوست. مثلاً در طوطی و تاول یک آدمی است که پاش مشکل دارد، در شاه‌کشی یک نفر هست که دندان درد دارد، در سوره آفلین اهل مدارا بودن این شخصیت است. یعنی یک ویژگی درونی یا فیزیکی برای آن شخصیت در نظر گرفته است و آن شخصیت با تو همراه می‌شود. با این مقدمه برویم سراغ سوره آفلین.

سوری صحبت‌هایش درباره رمان سوره آفلین را با بیان این جمله شروع کرد که «من کاملاً احساس می‌کنم که نویسنده از رمان شاه‌کشی تا رمان سوره افلین خیلی رشد کرده است». او ادامه داد: مثلاً تحلیل‌هایی که شخصیت‌های سوره آفلین می‌دهند از تحلیل‌هایی که شخصیت‌های شاه کشی می‌دهند خیلی پخته‌تر است. مشخص است که نویسنده در این مدت خیلی خوانده و خیلی تأمل کرده است. و حتی معتقدم از سوره آفلین تا سیاگالش هم همین طور است. سیاگالش در همه چیزها از این جذاب‌تر است، به خصوص در تحلیل‌هایی که شخصیت‌ها دارند. ما با یک جامعه کاملاً متکثر مواجه‌ایم و نویسنده در اینجا اصلاً نخواسته قضاوت کند. در حد مطالعات اندک من در حوزه ادبیات پس از انقلاب و جنگ، ما وارد یک مرحله تازه شده‌ایم و آن اینکه ما داریم از کتاب‌های شعاری رد می‌شویم. وقتی رمان‌های اخیر مثل همین دو رمان و رمان «تشریف» آقای عزتی‌پاک را با بعضی متون ادبی و داستانی اوایل دهه هفتاد مقایسه کنیم، فاصله خیلی زیاد است. مشخص است نویسندگانی که دل در گرو این موضوع دارند، کاملاً از شعار فاصله گرفته‌اند و سعی کرده‌اند از دور نگاه کنند. من وقتی رمان سوره آفلین را می‌خواندم گفتم شاید اگر شهرستان ادب این کتاب را چاپ نمی‌کرد، خیلی سانسور می‌شد. اما چون اینجا اعتمادی وجود داشته چاپ شده است.

ما در این رمان روایت کلاسیک به معنای واقعی نداریم و انگار با آخرالزمان مواجه‌ایم. انتخاب شب، شبی که قرار است یک منجی بیاید، و اینکه آن آشفتگی جامعه و سفر قهرمانی که با آدم‌های متفاوت، حتی آدم‌های خیالی و داستانی و نمادین مواجه می‌شود، نشانه‌گذاری‌ها، حتی اسم خلیل حجتی با تفکر حجتیه ای که دارد، و اینکه او اعتقاد دارد ما باید صبر کنیم تا امام زمان بیاید و همه چیز را درست کند و این انقلاب باید به دست او اتفاق بیافتدسپس نورسعیدی درباره سوره آفلین گفت: اولین چیزی که در مورد سوره آفلین ذهن مرا درگیر کرد، این بود که ما در این رمان روایت کلاسیک به معنای واقعی نداریم و انگار با آخرالزمان مواجه‌ایم. انتخاب شب، شبی که قرار است یک منجی بیاید، و اینکه آن آشفتگی جامعه و سفر قهرمانی که با آدم‌های متفاوت، حتی آدم‌های خیالی و داستانی و نمادین مواجه می‌شود، نشانه‌گذاری‌ها، حتی اسم خلیل حجتی با تفکر حجتیه ای که دارد، و اینکه او اعتقاد دارد ما باید صبر کنیم تا امام زمان بیاید و همه چیز را درست کند و این انقلاب باید به دست او اتفاق بیافتد. و هر چه پیش می‌رود با انسان‌های حیوان‌نما، با درنده‌خوها مواجه می‌شود و اینکه دائم به آنها می‌گوید که آرام‌تر انقلاب کنید. شاید این بتواند شعار رمان باشد، چون بارها در طول رمان تکرار می‌شود. اما من هم به عنوان خواننده دلم می‌خواهد این کنش‌ها آرام‌تر اتفاق بیافتد. این آدم‌ها هیچکدام در موقعیت‌های واقعی‌شان نیستند. ما از ضحاک ماردوش می‌بینیم تا رضاخانی که مرده است، حتی از تمام پیامبرها آنجا در شهر قدم می‌زنند و خیلی از شخصیت‌های اسطوره‌ای دیگر. و اینکه در نهایت این انقلاب موقعی به ثمر می‌رسد که این آدم یک انقلاب درونی پیدا می‌کند. یعنی آنچه ما به عنوان انقلاب در سطح شهر از تمام تفکرات سیاسی می‌بینیم، تا لحظه‌ای که خلیل آن انقلاب درونی، آن انتخاب، آن لحظه آرامش تفکرش به ثمر نمی‌رسد، ناکام می‌ماند. اینکه تاریخ ما و شاید کل تاریخ بشریت با خشونت رقم خورده است، در رمان راه پیدا کرده و این رمان تاریخی به دور از خشونت نیست. حتی در مورد آدم‌هایی که منتظرند روح الله بیاید تا آرامش را به جامعه تزریق کند. اما در واقع خودشان دچار خشونت و ذات حیوانی و به‌هم‌ریختگی‌اند.

در ادامه بابایی گفت: ما با یک رمان اسطوره‌ای طرفیم. چند اسطوره در این رمان با هم ادغام شده‌اند؛ یکی اسطوره دینی و یکی اسطوره ضحاک. اینها درون هم ادغام می‌شوند و رمان دارد با اینها بازی می‌کند. خلیل تمام نشانه‌های ابراهیم را در درون خودش می‌بیند. اصلاً از عنوانش بگیریم تا عمویش که بت‌ساز است و پسرش هم باید قربانی شود. ما در سطح دوم با چنین رمانی داریم حرکت می‌کنیم. سطح اول هم یک آدمی است که مواجه است با انقلاب. نکته جالبی که اینجا اتفاق افتاده و شاید شیطنت جالبی که نویسنده انجام داده این است که ابراهیم در اسطوره‌اش، خودش حرکتی می‌کند که انقلابی انجام دهد. خلیل داستان ما خودش در بستر یک انقلاب گیر افتاده است؛ یعنی خودش افتاده وسط یک انقلاب. حالا باید چیزهایی را جمع و جور کند و جلو برود. این دوتا مدام با هم پاس کاری می‌کنند. حالا در آن اسطوره ابراهیم، ابراهیم ما می‌داند نمرود کیست و باید با او بجنگد و با آن دشمنش طرف است؛ اینجا خلیل ما نمرودی هم نمی‌بیند و خودش گیر است تا صحنه پایانی رمان و همین طور جلو می‌رود. و ضمناً اسطوره ابراهیم، بحثش قربانی کردن فرزند است. اما خلیل می‌خواهد فرزندش را نجات دهد. یعنی کاملاً دارد با این اسطوره به نوعی ساخت‌شکنی می‌کند. در شاه‌کشی تداوم اسطوره را می‌بینیم؛ در سوره آفلین وارد یک‌حوزه جذاب‌تر به نام ساخت‌شکنی از اسطوره می‌شویم. یعنی ما اسطوره دینی ابراهیم به عنوان کسی که فرزندش را قربانی می‌کند را داریم، و از این عبور می‌کنیم و این به نظر من ورود به عرصه رمان مدرن است. شاید خیلی‌ها هم با این نظر مخالف باشند. و آن اسطوره ضحاک و … را هم انگار ریخشند می‌کند.

وی افزود: نگاهش به منجی، و آن روح الله، این است که یک روح خدایی باید بیاید اینجا جریان پیدا کند. اگر اسطوره ابراهیم را می‌خواست روایت دهد، خودش باید در این مقام قرار می‌گرفت و تغییری ایجاد می‌کرد اما اینجا در نهایت منتظر یک روح خدایی است و به نوعی عقب‌نشینی می‌کند. به نظرم سوره آفلین در این حوزه‌ها از شاه‌کشی خیلی جلوتر است و رمان بهتری است؛ هم در ساخت، هم در شخصیت‌پردازی. در شاه‌کشی بعضی جاها مثلاً اواسط رمان روایت آن قدر ذهنی می‌شود که آدم خسته می‌شود. اما در سوره آفلین این طور نیست. صحنه زیرزمین خیلی خوب است. طنزش هم خوب است. به جان هم افتادن آدم‌هایش هم خوب است تا صحنه پایانی رمان و خبری که به او می‌دهند. می‌خواهم بگویم کشف و شهود این آدم در این رمان برای من خیلی خوب است. یعنی من با یک رمان روبرو هستم، نه بیانیه یا چیز دیگر. نویسنده این وسط‌ها چیزهایی را هم می‌زند که خیلی خوب است. در رمان‌های دهه شصت و هفتاد، انقلابی‌ها آدم‌های خیلی خوبی بودند. این رمان می‌گوید از این خبرها نیست. در رمان‌های آن دهه‌ها مثلاً رمان‌های انقلابی این طور بودند که همه برای رضای خدا کار می‌کنند. اینجا طرف می‌آید می‌گوید خمینی قرار است سی و پنج تومان بدهد، من می‌روم دستش را هم می‌بوسم، خانه‌اش را هم تمیز می‌کنم. این در رمان اتفاق می‌افتد و کاری می‌کند که من بتوانم سوره آفلین را بدهم کسی که اعتقادی به انقلاب و نظام ندارد هم بخواند و از رمان لذت ببرد. چون نویسنده خودش را سانسور نکرده است که بگوید همه برای رضای خدا آمده‌اند انقلاب کرده‌اند. نه! طیف‌های مختلفی بوده‌اند.

بابایی ادامه داد: یک تکه خیلی قشنگ هم به میشل فوکو می‌اندازد که طرف مترجمش را گم کرده و می‌گوید: «اگه این کچله رو پیدا کردید به من بگید.» میشل فوکو هم در این جماعت بُر خورده و نویسنده به این هم از بیرون نگاه می‌کند. به نظر من در سوره آفلین نویسنده در جای بسیار درستی ایستاده و به ماجرا نگاه می‌کند. انقلابی صورت گرفته و حالا با بیان انقلاب می‌توانیم انقلاب را منصفانه نقد کنیم و آدم‌هایش را تحلیل کنیم. نویسنده از اینجا، بعد از چهل و چند سال، دارد به انقلاب نگاه می‌کند که به نظر من پس از گذشت این سال‌ها ما باید الآن در مورد تمام دستاوردهای انقلاب به این مرحله رسیده باشیم. یک انقلابی اتفاق افتاده، بیایید ببینیم چند چند هستیم و واقعاً چه کارهایی کرده‌ایم. به نظر من آن نگاهی که می‌گوید ما قبل انقلاب هیچ کار نکرده‌ایم و همه چیز بعد انقلاب اتفاق افتاده غلط است، این نگاه که می‌گوید ما بعد انقلاب هیچ کاری نکرده‌ایم هم غلط است. حالا بعد این سال‌ها بیاییم آدم‌هایی را که در انقلاب بوده‌اند نقد کنیم. مثل آن جریان نشود که دوست عزیزی در جایزه جلال گفت کل تاریخ ایران، چهل و یکی دو سال بعد انقلاب است. این هم نگاه عجیب و غریبی است. در سوره آفلین ما به این حوزه‌ها ورود می‌کنیم.

ما از دوره رؤیا دور شده‌ایم اما اگر برگردیم به آن چیزی که متفکران ما می‌گفتند، تأثیرگذارترین متفکرانی که ما در این منطقه از نظر آن‌ها استفاده کرده‌ایم مثل مولانا و ابن عربی و ملاصدرا و شیخ اشراق، این‌ها یک بخش زیادی از پروژه فکری‌شان روی عالم مثال می‌چرخد که می‌شود به نحوی مباحثی که در این رمان هست را تطبیق کرد. نه دقیقاً اما به نحوی از آنها استفاده ادبی شده استدر ادامه این‌نشست سوری با انتقاد از کم‌توجهی نویسندگان ایرانی به متون دینی مثل قرآن گفت: یک نکته‌ای که در سوره آفلین و به خصوص در سیاگالش به طور واضح‌تر هست، با توجه به اینکه من سال‌هاست روی متون تصوف کار می‌کنم، می‌خوانم، درس می‌دهم، تصحیح می‌کنم و درباره‌شان می‌نویسم، واقعیت این است که وقتی بعضی از رمان‌های غربی را می‌خوانم، می‌بینم اینها با متونی که دو هزار سال در حوزه مسیحیت داشته‌اند زندگی کرده‌اند، مثل ما که هزار و چهارصد سال است با قرآن زندگی می‌کنیم. می‌بینم که متون دینی و قدیمی‌شان در آثار کسانی مثل جیمز جویس پررنگ است. در رمان‌های خودمان هم عمدتاً آثار پیش از اسلام و اساطیر حضور دارند. ولی اینکه ما بیاییم از متن‌های عرفانی، تفاسیر قرآن و خود قرآن بیاوریم، چندان نداشته‌ایم. آقای دیزگاه این کار را در سوره آفلین شروع کرده است. تأکیدهایی که از متن مقدس در آن است، اگرچه غلط دارد، این احساس را به آدم می‌دهد که حضور این متن مقدس که با جان ما، با هر عقیده‌ای که داشته باشیم تنیده شده است، واضح است اما به چشم نمی‌آید. منظور من از متن مقدس عام است. تفاسیر قرآن نه به معنای تفسیر خاص، بلکه آن چیزی که درباره قرآن می‌گوئیم و از اینها جالب‌تر متون عرفانی است.

سوری با تأکید بر اینکه از توجه دیزگاه به منابع دینی خوشنود است و آن را به نفع ادبیات فارسی می‌داند، افزود: حضور این‌ها در رمان‌های جدید آقای دیزگاه واضح است. نه اینکه وصله پینه شده باشد بلکه از آن استفاده شده، به شکلی که حضور داشته باشد اما این حضور به چشم نیاید. کسی که خودش به هر دلیلی سال‌ها با این متن‌ها سر و کار داشته، وقتی می‌خواند آن استفاده را می‌بیند و لذت می‌برد که چقدر هوشمندانه از این آیه قرآن مثلاً «و لا تیأسوا من روح الله» استفاده شده و در نهایت هم انگار همه این رمان مانند کاروانی است که به نقطه و لا تیأسوا من روح الله می‌رسد و آنجا تمام می‌شود. یا «ففرّوا الی الله» که در سیاگالش خیلی برجسته است. این نشان می‌دهد که نویسنده ما کاملاً پا گذاشته است در سنت فلسفی- حکمی-عرفانی خودمان. و یک بار هم که درباره اینکه چرا جنبه خیال در اینجا این قدر پررنگ است صحبت می‌کردیم. ما از دوره رؤیا دور شده‌ایم اما اگر برگردیم به آن چیزی که متفکران ما می‌گفتند، تأثیرگذارترین متفکرانی که ما در این منطقه از نظر آن‌ها استفاده کرده‌ایم مثل مولانا و ابن عربی و ملاصدرا و شیخ اشراق، این‌ها یک بخش زیادی از پروژه فکری‌شان روی عالم مثال می‌چرخد که می‌شود به نحوی مباحثی که در این رمان هست را تطبیق کرد. نه دقیقاً اما به نحوی از آنها استفاده ادبی شده است. اینکه نویسنده پا گذاشته روی سنت و آمده بالا و خودش را به این سنت بسیار مستحکم و دراز دامن وصل کرده است، با هزاران هزار متنی که در جامعه ما تأثیرگذار بوده است، نکته خیلی برجسته‌ای است که در نوع رمان‌هایی که ایرانی‌ها می‌نویسند این را نمی‌بینیم. برای من این استفاده واضح است.

در پایان این‌نشست هم بابایی با اظهار خوشحالی از اینکه نویسندگانی مثل اکبری دیزگاه، نوشتن را جدی گرفته‌اند، از این نویسنده تقدیر و تشکر کرد و گفت: من خیلی خوشحالم که شما را به عنوان دوست نویسنده‌ای می‌بینم که روی روش خودتان استمرار دارید و کار می‌کنید. چون خیلی از بچه‌های داستان‌نویس غربی شرقی می‌زنند. مثلاً یک روز یک داستان می‌نویسند، یک روز یک چیز دیگر می‌نویسند یا چیزی می‌نویسند که با قبلی اصلاً در تناقض است. رمان‌ها را اصلاً نمی‌شود با هم جمع کرد. ولی اتفاقی که در مورد شما می‌افتد این است که شما خط سیر و خط فکر خودتان را دارید و جهان خودتان را می‌سازید. ما این را در کمتر نویسندگان داخلی دیده‌ایم. یکی از دلایلی که من اصرار داشتم درباره آثار شما جلسه نقد و بررسی داشته باشیم این بود که شما جهان خودتان را دارید. نه از روی دست کسی کپی می‌کنید، نه جهان دیگری را روایت می‌کنید. در جایی می‌ایستید و بحث خودتان را مطرح می‌کنید و روایت خودتان را جلو می‌برید. کاری هم ندارید که الآن مد بازار چیست. چون بخش عمده‌ای از بچه‌های داستان‌نویس، مد بازاری می‌نویسند. شما جهان خودتان را می‌سازید، خودتان هستید و خودتان را می‌نویسید. آن جایی که به نظر می‌رسید در یک جایگاه استوار ایستاده‌اید و دارید به جهان نگاه می‌کنید و تفسیر می‌کنید، این برای من به عنوان مخاطب آثار شما خوشایند است. متن شما هم دروغ نمی‌گوید. صداقتی که شما در برخورد با متن و اثر دارید واقعاً باعث احترام و تحسین است و من از شما ممنونم که می‌نویسید و امیدوارم همین طور ادامه دهید.

کد خبر 5476988

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha