۴ تیر ۱۴۰۱، ۱۱:۵۹

گفتگو با سرتیپ قدرت‌الله شاهوردی/۷

پاسخ سوال ولایتی از شیراک درباره میراژهای ۲۰۰۰ چه بود؟

پاسخ سوال ولایتی از شیراک درباره میراژهای ۲۰۰۰ چه بود؟

دکتر ولایتی از ژاک شیراک سوال کرده بود که چرا هواپیمای میراژ ۲۰۰۰ را به عراق دادید؟ آنها هم گفته بودند شما یک انقلاب مذهبی کردید. ما سالیان سال علیه مذهب جنگیدیم تا انقلاب فرانسه شکل گرفت!

خبرگزاری مهر، فرهنگ و اندیشه- زهرا زمانی: در ادامه انتشار گفتگو با سرتیپ قدرت الله شاهوردی یا برادر امامقلی یکی از فرماندهان مخابرات لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله، امروز هفتمین قسمت‌ از این‌گفتگو منتشر می‌شود. شش‌قسمت پیشین این‌مصاحبه که درباره موضوعاتی چون تشکیل تیپ ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) و شناسایی‌های نیروهای این‌یگان برای آزادی خرمشهر بودند، پیش‌تر در قالب شش‌پیوند زیر منتشر شده و قابل مطالعه هستند:

* «مخابرات لشکر ۲۷ چگونه پا گرفت؟ / با برادر احمد در روزهای پربرف مریوان»

* «مسئولین دستاوردهای جنگ را اعمال نکردند / عراقی‌ها رادیو ماکس داشتند»

* «کمبودها و گرفتاری‌های فتح المبین / ‏‬شهید وزوایی مسیر را گم کرده بود»

* «اسرای عراقی گفتند یک‌ساعت زودتر می‌آمدید صدام را می‌دیدید / بی‌سیم‌هایی که در فتح‌المبین غنیمت گرفتیم»

* «کمبود امکانات باعث شد متوسلیان دست‌به‌یقه شود / حاج‌همت جایگاهی در تهران نداشت»

* «همت و همدانی و شهبازی با پای تاول زده به شناسایی رفتند»

در ادامه مشروح قسمت هفتم این‌گفتگو در ادامه می‌آید:

* خب جناب شاهوردی، تا پایان جلسه پیش، به ورود نیروهای تیپ ۲۷ به به دوکوهه رسیدیم...

بله. یادم هست یک روز یک سری نیرو که از قطار پیاده شد، برادر احمد به من گفت که ما یک سری آرپی جی زن می‌خواهیم! من هم نزدیک ۵۰ نفر از افرادی که درشت هیکل بودند را انتخاب کردم. خلاصه همان جا که نیرو می‌آمد، برای بی‌سیم‌چی هم نیرو انتخاب می‌شد. حالا یک برنامه‌ای بود که برای عملیات مورد استفاده می‌شد و این بی سیم چی ها هم برای عملیات باید آموزش می‌دیدند و می‌رفتند در گردان‌های خودشان. یعنی در چند روز فرصتی که تا عملیات باقی بود، بایستی لباس می‌گرفتند، با فرمانده گردانشان رزمایشی می‌رفتند، هنوز می‌شود از تمام بیابان‌های دوکوهه و سد دز صدای الله اکبر و شعارهایشان را شنید. بچه‌ها پا می‌کوبیدند، رژه می‌رفتند و آماده می‌شدند برای عملیات.

* این‌کارها طی چندروز انجام شدند؟

حداقل هر گردانی یک هفته را با هم دیگر کار کردند تا آشنا بشوند و این در عملیات بسیار کمک می‌کرد. حتی وقتی ما بی‌سیم‌چی‌ها را می‌شناختیم، با ایما و اشاره هم می‌توانستیم یک چیزهایی را بگوییم! برای همه این بی سیم چی‌ها هم که تقسیم شده بودند و دو محور ما داشتیم: محور سلمان که شهید شهبازی مسئولش بود و سه‌چهار گردان تحت پوشش ایشان بود و آقای وزوایی که پنج‌شش گردان تحت پوشش ایشان بود. همه دستور کارهای اینها را ما می‌نوشتیم. چاره‌ای هم نبود. فتوکپی هم نبود، همه اینها را به صورتی دستی، با خط کش خط کشی می‌کردیم و کد رمزها را می‌نوشتیم و بعد کاربن می‌گذاشتیم، دوتا سه تا! همین طور که بی سیم چی ها خودشان اینها را می‌نوشتند، یاد هم می‌گرفتند. مثلاً حمله کنید! کد رمزش کبوتر ۲۸! این طور بود.

بعدها یاد گرفتیم که توی کاغذ کوچک‌تر بنویسیم. تجربه کردیم که ممکن هست این کاغذها خیس بشود برای همین در عملیات‌های بعدی توی پلاستیک می‌گذاشتیم. هم مرحله هم پیش بینی می‌کردیم که اینها را عوض کنیم. فرمانده‌هان هم رعایت می‌کردند. برادر احمد می‌گفت: اجازه می‌دهید من هم صحبت کنم؟ می‌گفتم آره! این طور بگو! یعنی خود ایشان هم رعایت می‌کردند. ما همه بی‌سیم چی‌ها را توجیه کرده بودیم که حتی المقدور نگذارید فرمانده‌ها باز صحبت کنند. با آن امکانات ابتدایی ما بسیار سخت گذشت. همان که حضرت امام فرمود: خرمشهر را خدا آزاد کرد. واقعاً یک نور الهی در این جبهه‌ها پاشیده بودند.

* به عملیات برسیم!

برای عملیات آماده شدیم. یک تعمیرات جزئی به انرژی اتمی انتقال دادیم. قرارگاه‌های رده بالاتر که قرارگاه کربلا بود. و قرارگاه تاکتیکی ما که قرارگاه نصر بود که یک گام جلوتر مستقر شده بودند. یک تعمیرگاه در اهواز، ستاد مرکز یا قرارگاه مرکز درست کرده بود که ما وسایلمان را ببریم به این قسمت.

خوشبختانه با ارتش ادغام بودیم و اینجا هم کمک می‌گرفتیم. البته نه به اندازه مریوان! در مریوان خیلی به هم نزدیک تر بودیم. اما این‌جا هم در حین عملیات، زیر یکی از پل‌ها سریع تعمیرگاه راه اندازی کرده بودند و خیلی از بی سیم‌هایی که خراب می‌شد، آن‌جا تعمیر می‌کردیم. چون مدت زمان در عملیات کم بود، کمتر به خرابی بی سیم می‌رسیدیم اما مثل گوشی دهنی که عرق می‌کرد، اینها بیشتر بود. جایی که حساس بود، یک کپسول گوشی هم از روی احتیاط به بچه‌ها داده بودیم که اگر دهنی گوشی سوخت، بلافاصله بتوانند عوض کنند. تقریباً همه یگان‌ها به منطقه پشت انرژی اتمی وارد شده بودند.

* یعنی کجا؟

به سمت چپ یک بیابان خیلی بزرگی بود. منطقه ماهشهر و آبادان چادر زده بودیم. همه یگان‌ها مستقر بودند. شب‌ها اینها خودشان تا ۱۰ کیلومتر پیاده می‌رفتند تا مسیر آینده در عملیات برایشان توجیه شده باشد. تقریباً اوضاع و احوال سر و سامان گرفته بود. متأسفانه ما برای فرماندهی خودرو نداشتیم. شب عملیات دو سه تا جیپ به ما دادند و ما بلافاصله روی این جیپ‌ها بی سیم بستیم. اینقدر فرصت نبود که با دریل روی اینها را پیچ کنیم! غروب بود که ما رفتیم کنار ابوذر و دنبال افسار این چهارپایان گشتیم و پیدا کردیم و با همان طناب‌ها این بی سیم‌ها را به بدنه جیپ بستیم.

* عراقی‌ها هم در زمینه ارتباطات این مشکلات را داشتند؟

دکتر ولایتی از ژاک شیراک سوال کرده بود که چرا هواپیمای میراژ ۲۰۰۰ را که سلاح استراتژیک غرب است، به عراق دادید؟ آنها هم گفته بودند شما یک انقلاب مذهبی کردید. ما این‌جا سالیان سال علیه مذهب جنگیدیم تا انقلاب فرانسه شکل گرفت! اگر همسایه شما بودیم، خودمان به شما حمله می‌کردیمتجهیزات ما امریکایی بود. عراقی با بی سیم‌های آر تی! که برای یوگسلاوی بود، -که بعداً ما این بی سیم‌ها را غنیمت گرفتیم- در تاکتیکی استفاده می‌کردند، نه برای آنها این مشکلات بی سیمی نبود. یک سری بی سیم‌های روسی خیلی سنگینی هم بود، که اینها را به یگان‌های رزمی شأن داده بودند! وضعیت عراقی‌ها خوب بود. تانک‌هایشان هم مجهز بود. عراق در منطقه مستقر بود و در تمام منطقه خرمشهر ارتباطات تلفنی داشتند!! و از نظر ارتباطی هیچ مشکلی نداشتند.

* پس بی سیم عراقی‌ها PRC نبود؟

اصلاً! تمام بی‌سیم عراقی‌ها روسی بود. سیستم‌های روسی داشتند. البته رادیو ماکس‌هایشان هم بود که کشور ژاپن به آن‌ها داده بود. بی‌سیم‌های راه دورشان هم، بی‌سیم‌های راکال انگلیسی بود. درست است که ارتشش شرقی بود و تجهیزاتش هم روسی بود، اما حتی فرانسه و انگلستان و کشورهای غربی عراق را حمایت می‌کردند. یادم هست آقای دکتر ولایتی از ژاک شیراک سوال کرده بود که چرا هواپیمای میراژ ۲۰۰۰ را که سلاح استراتژیک غرب است، به عراق دادید؟ آنها هم گفته بودند شما یک انقلاب مذهبی کردید. ما این‌جا سالیان سال علیه مذهب جنگیدیم تا انقلاب فرانسه شکل گرفت! اگر همسایه شما بودیم، خودمان به شما حمله می‌کردیم! حالا که همسایه شما نیستیم، هر کس که به کشور شما حمله بکند، ما به آن کشور کمک می‌کنیم!

ببینید همه پشت سر صدام بودند! هدفشان هم شکست انقلاب اسلامی بود. هدف‌هایی برای صدام تعریف کرده بودند. مرحله اول هم اشغال خوزستان بود. هدف نهایی هم سقوط جمهوری اسلامی بود و جلوگیری از نفوذ انقلاب به بقیه منطقه بود. روزهایی که ما می‌بینیم، دشمن از قبل دیده بود که روزی می‌رسد که ما لبنان و فلسطین را حمایت و تقویت می‌کنیم! مرزهای ما الان تا فلسطین رسیده است در صورتی که ما روزی در خرمشهر گیر کرده بودیم! برای همین دشمن به عراق کمک می‌کرد. آواکس‌های امریکایی دائماً به عراق اطلاعات می‌داد. عراق در تجهیزات به مشکل برنمیخورد. از نظر حقوق نیروها هم بسیار خوب بودند. این سمت هم که بچه‌های ما بخاطر خدا بودند.

* برسیم به آن سمت رودخانه؛ وقتی عملیات شروع شد!

محورها قبل از شروع عملیات مشخص شد. منطقه‌ای که برای معلوم شد، همین کنار دکل ابوذر بایستی نیروهایمان از آنجا عبور می‌کردند. ارتش هم برنامه ریزی می‌کرد که برای آن شبی که نیروها با قایق به آن سمت رودخانه رفتند و برای پشتیبانی بعدی پل ایجاد بشود. در سه منطقه دارخوین، دکل ابوذر که منطقه ما بود، ارتش شروع کرد به پل‌های شناور نصب کردن. باید این مسافت رودخانه را پل ببندند. قبل از عملیات پل‌ها را در منطقه گذاشتند. معلوم شد که گردان‌های ما باید بیایند و از اینجا عبور کنند. بخشی شب اول عملیات که تقریباً ۶ گردان با قایق بلافاصله وقتی هوا تاریک شد به آن سمت ببرند. پس یه جا پای دیگری هم اضافه شد. یعنی دکل ابوذر که نقطه رهایی ما بود و باید همه حتماً بیایند و از اینجا عبور کنند.

ما با هم کاملاً هماهنگ بودیم. این‌هماهنگی بسیار وحدت‌بخش بود. نکته‌ای جالب هم بگوییم برای دوستان ارتشی ما خیلی جالب بود که بچه‌های ما با این سن کم چطور این‌قدر انگیزه دارند* پس نزدیک عملیات هم این پل‌ها آماده نبود؟

نه. شبی که عملیات شروع شد و نیروها حرکت کردند به سمت جاده خرمشهر این پل‌ها را روی انداختند. بچه‌های مهندسی ارتش پل را بستند و نصب کردند. تا ساعت چهار صبح روز عملیات این پل نصب شد. من و برادر احمد با جیپ از روی پل به آن سمت رفتیم. همان‌جیپ‌هایی که گفتم شب عملیات به ما دادند. ما ساعت ۴ صبح این سمت بودیم و هر یک ساعت و نیم ساعتی با گردان‌ها تماس می‌گرفتیم که کجایید؟ این طرف هم داشتند کار می‌کردند که این پل آماده بشود. خیلی از ماشین‌ها این سمت با فاصله از هم بودند تا این پل آماده شود و به آن طرف رودخانه بروند. کنار ما هم تیپ ۲۱ حمزه بچه‌های ارتش بودند که خوشبختانه آنها هم رابط هوایی داشتند. فرمانده تیپ آنها سرهنگ شاهین راد بود، با هم بودیم. در سنگری هم که ما برای عملیات ایجاد کرده بودیم، جناب سروان سنجری‌پور مسئول مخابرات بود و ما با هم کاملاً هماهنگ بودیم. این‌هماهنگی بسیار وحدت‌بخش بود. نکته‌ای جالب هم بگوییم برای دوستان ارتشی ما خیلی جالب بود که بچه‌های ما با این سن کم چطور این‌قدر انگیزه دارند!

* این را بیان می‌کردند؟

بله. یکی از این دوستان ارتشی می‌گفت حتماً شما در آلمان دوره دیده‌اید! می‌گفتیم نه بابا! آلمان کجا بود! یعنی از رفتار بچه‌ها حدس می‌زدند که آموزش نظامی‌شان را در کشورهای خارجی دیده‌اند! بعد می‌دیدند نه این‌طور نیست. بچه‌ها در کار دقت داشتند.

ادامه دارد…

کد خبر 5493614

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha