خبرگزاری مهر؛ گروه مجله: این روزها بازار صحبت درباره آبادان و متروپل گرم است و هرکس از زاویه خود به آن میپردازد. ما فارغ از همه صحبتها، از یکی از خبرنگاران و شاهدان عینی که از روز اول حادثه متروپل در صحنه حضور دارد خواستیم روایتش را از حال و هوای مردمی اطراف متروپل و وضعیت کمکهای مردمی برای ما بنویسد.
این یادداشت روایتی است از آنچه که این روزها در متروپل میگذرد:
کسی باور نمیکرد ساختمانی که قرار بود محل خرید و خوشحالی و کاسبی و بازی بچهها و پاتوق جوانان شهر باشد، اینطور همه را با فرو ریختنش شگفتزده کند. اما حادثه خبر نمیکند؛ میآید و تمام تصوراتت را از زندگی و آرامشی که داشتی بر هم میزند. متروپل در یک آن فروریخت و صدای ریختنش این بار برخلاف بسیاری اتفاقات دیگر در آبادان، به گوش کل مردم ایران رسید. آبادان را به این سبب «آبادان» میگویند که روزی به آبادانی و سرسبزی و طراوت معروف بوده. اگر جنگ نمیشد جمعیت این شهر باید چند برابر الآن میبود، ولی جنگ خیلیها را از آبادان دور کرد. خطی که جنگ به چهره آبادان انداخت ماند و ماند و ماند. مردم به این زخم عادت کردند و سرسختتر شدند. صبورتر شدند. هرچه روزگار خواست آنها را شکسته و خسته ببیند، خنده روی صورت مردم آبادان پهنتر و قشنگتر شد. یک خنده نجیبانه و صمیمانه و قشنگ؛ از آنها که هیچ جا گیرش نمیآوری. همین الآن یک خنده قشنگ و ناب و دلبرانه را تصور کنید! دیدید؟ دارید یک پسر و زن و مرد آبادانی صورتسوخته را تصور میکنید که با خندهاش همه زیباییهای عالم را به تو نشان میدهد. در لبخند نجیبانهاش هزاران حرف هست؛ هم رضایت و هم شکایت، هم خنده و هم شکوه. اما باز هم خنده است. هیچ شکوهای چیزی از خنده بودن و صمیمی بودنش کم نمیکند. در طول همه این سالها اتفاقات زیادی خواستند این خنده و صمیمیت و همدلی را از مردم آبادان بگیرند. ولی آبادان بدون این صمیمیت و سادگی و مهربانی ذاتی، آبادان نیست.
متروپل که فرو ریخت، همه شوکه شدند. این خنده کمرنگتر شد. یکی دو روز نمیدانستیم چه کنیم. مردم گیج بودند. ولی کم کم فهمیدیم باید مثل روزهای جنگ محکم باشیم. هرچه در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی، یکی به نیت لایک گرفتن، یکی کار سیاسی و جناحی، یکی وطنفروشی و یکی هم حمایت کورکورانه، فضای آبادان را سیاه تصویر میکنند، اینجا در نهایت غم و اندوه هم مردم سرپا و کنار هماند. حالا هرکس از گوشهای آمده و دارد کاری که از دستش برمیآید را انجام میدهد. بعضیها وقتی که لازم بود و شرایط اقتضا میکرد به آواربرداری کمک میکردند و بعضیها به خدمترسانی به امدادگران و خانوادههای چشمانتظاری که اطراف ساختمان جمع شدهاند.
از روز اول که نه، ولی از روز دوم موکبهای مردمی برپا شدند و شروع به خدمترسانی کردند. کار موکبها اول با چای شروع شد. هرکس با چندتا فلاسک و قوری و… که داشت بین مردم و امدادگران میآمد و نمیگذاشت تشنه بمانند. کم کم هرچه در توان داشتند میآوردند. از آب معدنی و آب میوه بگیرید، تا پخش شربت نعنا و شربت خاکشیر و شربت بیدمشک. از ساندویچ بندری بگیرید، تا ساندویچ الویه و ساندویچ پنیر گردو و ساندویچ خوراک سیبزمینی و چه و چه. من اینجا زن و شوهری را دیدم که از سر کارشان مرخصی گرفته بودند تا برای امدادگران غذا بیاورند. من اینجا خانوادههایی را دیدم که با هم جمع شده بودند تا هر وعده برای امدادگران و مردم غذای گرم درست کنند. همین دیشب بود که به خانه یکی از مردم رفتم و دیدم زنان آبادانی ساعت ۲ نصف شب در حال درست کردن غذای شبانه هستند. غذایی که طعم آن را هیچ جای دنیا پیدا نمیکنید؛ چرا که به دست زنان و دخترانی درست شده بود که جز نجابت و اصالت و محبت در آنها نمییابی.
اگر از حال و هوای مردم در این روزهای میپرسید باید بگویم مردم کاملاً پای کار هستند. اینجا هر نیازی که وجود داشته باشند توسط خودم مردم آبادان در حال رفع و رجوع است. بعضی صفحات مجازی شماره حساب دادهاند تا به نام متروپل و مردم آبادان کمک جمع کنند. اولاً باید بگویم مردم آبادان خیلی بدشان میآید از اینکه کسی به نام آنها کمک جمع کند. اینجا پول هست. خیلیها هم میآیند و هر جایی که نیاز باشد خرج میکنند. از این نظر هیچ مشکلی نیست. اما ظاهراً بلاگرها بیشتر دغدغه خودشان را دارند. از احساس مردم استفاده میکنند و کار خودشان را میکنند. بعضی از این دخالتها کار آواربرداری را هم سختتر میکند. مثلاً یک عده اندکی با پخش و توزیع لوازم آواربرداری بین مردم باعث میشوند کار آواربرداری تخصصی به وقفه بیفتد و فعالیت امدادگران با اخلال مواجه شود. من همینجا اعلام میکنم که به هیچکس در فضای مجازی کمک نکنید؛ مگر اینکه از موکبهای مردم آبادان باشد. تحقیق کنید و به هیچ بلاگری کمک نکنید. مردم آبادان نیازی به این کمکها ندارند. من به عنوان یک آبادانی اعلام میکنم که ما هیچ نیازی به جمع کمک در فضای مجازی نداریم. مردم آبادان همیشه کنار هم بودهاند و از کمک به هم دریغ نکردهاند. از اسب افتادهایم، از اصل نیفتادهایم. آبادان، آبادان است. اینجا درد هست، زخم هست، آه و غصه و دریغ هست، ولی مردم هنوز پشت هماند و کنار هم. کافی است به فرقون پر از یخی نگاه کنید که جوان آبادانی آبمیوههای تگریاش را بین مردم و امدادگران پخش میکند. من این تصویر را، تصویر زنانی که غذا میپزند و پسرانی که غذا پخش میکنند و امدادگرانی که با امید و توکل و غیرت به دل آوار میزنند تا عزیزان ما را درآورند، فراموش نمیکنم. شاید روزی تلخیهای متروپل کمرنگ یا فراموش شود، شاید خاطرات تلخ این روزهای سخت در ذهنمان تهنشین شوند، ولی این همدلی و همراهی و همدردی هیچوقت از صفحه ذهنمان پاک نمیشوند. آبادان، آبادان میماند. آبادان، آبادان خواهد شد.
نظر شما